پدر شهيدان دهنوي... که مهر مسيحامان در کلماتش بيداد ميکرد، آنگاه که ميگفت: در يکي از سفرهاي رهبر معظم انقلاب به مشهد مقدس، از من خواستند که به عنوان پدر سه شهيد و دو جانباز صحبت کنم. پيش خود گفتم: خدايا من زباني ندارم که در برابر مردم و رهبر عزيزم سخن بگويم. وقتي نوبت من شد، خداوند قدرتي به من داد که خودم هم تعجب کردم. من آن روز دستهايم را بلند کردم و فرياد زدم: الله اکبر. جانم فداي رهبر. اي مردم، اين انقلاب آسان به دست نيامده و بهترين جوانهاي اين مملکت در راه دفاع از آن به شهادت رسيدهاند. جوانها، اين انقلاب را نگه داريد تا به دست امام زمان عجلالله فرجه بدهيد.
شهدای ایران:اهل دنيا که دل فسرده شوند، سري بهاندوختههاي دنيايي و مادي خويش ميزنند و اينگونه تسکين مييابند و از آنچه دارند و اندوختهاند احساس شادماني ميکنند. اهل آخرت نيز، آنگاه که محزون گردند سري به بهشتي که با دست و عمل خويش پيش فرستادهاند، ميزنند و دلآرام ميگردند.
ما که در زندگي اين جهاني خويش، اندوختهاي نداريم و چون ميداشتيم رغبتي بدان نبود ما را، و در زندگي آن جهاني نيز، حقيقت خويش از تمناي بهشت و اندوه و خوف دوزخ، عاري کردهايم، چون دل فسرده و غمين و محزون گرديم به کلام پيغمبر بيداري و بصيرت، امام روحالله التيام مييابيم؛ «...گاهي انسان عاصي و گناهکار بر اثر دوري از حق و کثرت معصيت آنچنان در تاريکي و ناداني فرو ميرود که ديگر نيازي به وسوسه شيطان ندارد، خود به رنگ شيطان در ميآيد. صبغهالله، مقابل صبغه شيطان است و کسي که دنبال هواي نفس رفت و از شيطان متابعت کرد به تدريج به صبغه او در ميآيد...»
قطره در انديشه دريا چو باشد واصل است / هر کجا باشي ز فکر دلستان بيرون ميا
ما را بهشتي است زوال ناپذير در اعماق بصيرت و قوه ادراک و غايت حقيقت ثمين خويش؛ « روحالله « نام و خميني نشان، که با ظهر عاشوراي آزمون و ابتلاء پيوند دهد ارواح و جانهامان را و محبتش با احرار عالم ديرآشنا گرداند دلهامان را و حجت مسلمانيمان باشد.
نه از آن بهشتهاي صوري و مجازي که اهل دنيا به گمان خود براي خويش ساختهاند و نه آن بهشت خيالي که زاهدمآبان جهادگريز در نظر مجسم کنند و به شوق آن، عبادتهاي شب و روزشان را بيفزايند!
بلکه از آن بهشتها که فقط از بين دو انگشت اشارت و بشارت « مسيحا « رؤيت گردد. از همان بهشتها که هفتاد و دو حواري حسين بن علي عليهالسلام از بين دو انگشت او ديدند و مراتب يقين افزودند تا فرداي عاشورا هزار جان به پاي مهر حسين عليهالسلام فدا کنند.
و آن که، گاه دعوت به تماشاي بهشت گريست و فرمود: « بهشت من حسين عليهالسلام است «، ساقي پيمانههاي معرفت و محبت بود که سلوک به مراتب «حبّ الحسين عليهالسلام « به شيداييانش ميآموخت.
... آن بهشت که اهل دنيا و زاهدان گوشه نشين داشته باشند، تنها به کار خودشان ميآيد!
بهشت ما را هم نخواهند توانست فهميد، بيباور مسيحا. نخواهند فهميد بهشت ما را اهل دنيا و زاهدان گوشه نشين و نشان به نشان کلام امير عليهالسلام...
قال اميرالمومنين علي عليهالسلام؛ والاماني تعمي اعين البصائر.
چيست حقيقتي که با داشتن تمنيات دروغ و واهي قادر به ديدن و درک کردنش نباشند؟
با تو ميگويم، که آن همانا ديدن ناديدنيهاست، درک زيباييهاي هر آنچه که در راه ربّ العالمين باشد. روشنايي کلام زينب کبري سلام الله عليهاست که روشناي راه احرار عالم است. همان کلام که به مذاق اهل دنيا چندان خوش نيايد ولي براي ما اشارتي غريب باشد ره يافتن را: «ما رأيت الا جميلا»
بهشت ما همان «الا جميلا» ست که رمز حيات و بقاي شيعيان است...
و آن « الّا « که زينب کبري سلام الله عليها فرمود، همان «الا» در اقرار به توحيد است و مبدأ و منبع و مقصد آن زيبايي که فرمود، خود ربّ العالمين است.
و بسيار سخن کردن ما از حقيقت « الا جميلا « از آن روست که با آن همه زيبايي پنهان و پيدا که جهاد مقدس ۸ ساله ما داشت، بسياري ميخواهند که آن را زشت جلوه دهند، بسياري نميپسندند که من و تو موقن و شاهد آن زيباييها باشيم. و بسياري تلاش ميکنند که تقدس زدايي کنند از چهره غبار گرفته و خاکي شهدا...
اما، ما از همان روزي که شيدا شديم، ديديم زيباييها را. و به تماشاي معناي « شهيد « نشستيم. و به تماشاي آن معامله نيکو که با رب العالمين کردند...
«ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنه و يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التورات و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعکم الذي بايعتم به و ذلک هوالفوز العظيم.» ( توبه / ۱۱۱ )
و رب العالمين نيز اصدق القائلين است. «ربنا و آتنا ما وعدتنا علي رسلک و لا تخزنا يوم القيامه انک لا تخلف الميعاد.» ( آل عمران / ۱۹۴) «مشتري من خدايست و مرا / ميکشد بالا که ان الله اشتري
خونبهاي من جمال ذوالجلال / خونبهاي خود خورم کسب حلال»
شيدا که باشي، صداي قدمهاي حسين عليهالسلام را ميشناسي.
دل شيدا بايد که صداي قدمهاي حسين عليهالسلام را بشناسد. اگر تو نيز از اهالي شهيد آباد عالم باشي، شبي از شبهاي هفتههايي که از عمرت سپري ميشود، گذرت به صداي قدمهاي حسين عليهالسلام ميافتد!
و اگر صداي قدمهاي محبوب نشناسي، هيچ سحري از روزگاران عمرت ميهمان نگاه او نخواهي بود...
حسين عليهالسلام، هر شبي از کوچه باغهاي معطر شهيد آباد عالم ميگذرد و از اين سبب بود که امام روحالله فرمود: «همين تربت پاک شهيدان است که تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاي آزادگان خواهد بود.» و شفا هم که جز در نگاه حسين عليهالسلام نباشد.
شباهنگام که بگويندمان؛ «إقرأ وارقَه»! و ما بخوانيم خاطرات مقدس را و پر بگشاييم...
چه اهميت دارد که آن خاطرات، نه از آن ِ من و تو که از آن ِ نيکان و خوبان عالم باشد. مهم آن است که از ياد پريشان ما دور نگردند و ما را ترک نکنند.
بخوانيم خاطرات مقدس را و پر و بال بگشاييم. بخوانيم و پر و بال بزنيم؛ «به فجر و ده شب پربار انقلاب قسم، به زوج و فرد و به گل قطره سحاب قسم، به لحظه لحظه کوچ شب از ديار سحر، به انفجار جهانگير آفتاب قسم، به روح سبز بهاران، به جوشش گل صبح، به قلب تشنه عاشق، به لطف آب قسم، به تاک و تاکنشان و به ساقي و ساغر، به خمّ و خمکده و مستي شراب قسم، به صادقان طريق و به راه سرخ حسين، به هرم خون بهشتي، به انقلاب قسم، به نور مصدر نور و به نور قبل از نور، به نور عشق و دل و دانش و کتاب قسم، به بغض ابر گهربار و خنده بستان، به مخمل شب قدر و به ماهتاب قسم... که تا به راه احد دست و پا نزني، تو را فتوح نباشد، به فتح باب قسم!»
... هماره آرزو ميکرديم سحري چشم بگشاييم و خود را در وطن مألوف خويش و در آن بهشت وعده داده شده ببينيم! و رنج و حرمان فراق پايان يافته باشد و از اين دوري فلک فرسا رهيده باشيم...
آرزويي بود هماره روزگاران ما را؛ محال! که بهشت را نيز به بها دهند و نه به بهانه.
و دوري آن وطن مألوف، ما را افسرده دل و غمين ميساخت عمري...
نمي دانستيم که بايد چشم ببنديم تا آرزويمان محقق گردد. نميدانستيم بايد از هر چه غير «الله» چشم ببنديم و تعلقات خويش را ترک کنيم.
وچون شبي چشم از جهان تعلقات بستيم، سحري نوراني خود را در بهشت ديديم؛ در جنتالانس شهدا!
«با چراغ طور سر از يک گريبان بر زده است / لاله شبنم گداز آه عالم سوز ما»
و ما آرزوي هماره عمر بشري را در درون خويش که عالم اکبر است، جايي همين نزديکيها... در شهيدستان عالم يافتيم. در محضر خدا؛ در احاطه حضور شهيدان.
«در ضمير نقطه ما صد سواد اعظم است / چشم کوته بين مردم چون کند ادراک ما؟»
ما را بهشتي است زوال ناپذير در اعماق بصيرت و قوه ادراک و غايت حقيقت ثمين خويش؛ «روحالله» نام و خميني نشان، که ما را با ظهر عاشوراي آزمون و ابتلاء پيوند دهد و محبتش ما را با خوبان عالم ديرآشنا گرداند و حجت مسلمانيمان باشد.
نه از آن بهشتهاي صوري و مجازي که اهل دنيا به گمان خود براي خويش ساختهاند و نه آن بهشت خيالي که زاهدمآبان جهادگريز در نظر مجسم کنند و به شوق آن عبادتهاي شب و روزشان را بيفزايند!
از آن بهشتها که فقط از بين دو انگشت اشارت و بشارت «مسيحا» رؤيت گردد. از همان بهشتها که هفتاد و دو حواري حسين بن علي عليهالسلام از بين دو انگشت او ديدند و مراتب يقين افزودند تا فرداي عاشورا هزار جان بپاي مهر حسين عليهالسلام فدا کنند.
و آن که، گاه دعوت به تماشاي بهشت گريست و فرمود: «بهشت من حسين عليهالسلام است»، ساقي پيمانههاي معرفت و محبت بود که سلوک به مراتب «حبّ الحسين عليهالسلام» به شيداييانش ميآموخت و مشق « مهر مسيحا « ميکرد با احرار عالم.
و آن که، گاه دعوت به تماشاي بهشت عالم را متوجه حقيقت «حبّ الحسين عليهالسلام» ميکرد، آن همه در راه محبوب پاکباخته بود که جميع شهيدان ( که خود صاحب مراتب عظيمند از جانب رب العالمين ) مرتبت او را رشک خواهند برد در يوم الحشر!
عن علي بن الحسين عليهالسلام: «انّ لعمي العباس درجه في الجنه يغبطها جميع الشهداء.» (خصال صدوق/ص۶۸) و آن که، گاه دعوت به تماشاي بهشت، مدرّس واقعه «لا يمکن الفرار من حب الحسينعليهالسلام» ميشد عالميان را و آدميان را، فتح باب گشته بود قبيله بزرگ و آبرومند شهيدان را، براي باب حاجات گشتن خلائق اليالله.
«پشت پا زد به مجاز آن که حقيقت بين است / دست حاجات جهاني بسويش باشد باز»
در روزهاي گرم و طاقت فرساي شهرالله، بسيار که تشنه بشويم، ما را ميگويند ياد کنيد تشنگي و گرسنگي يوم القيامت را. اما ما را اوضاع و احوال دل، دگرگونه از مردمان است! تشنگي در شهرالله هم ما را به کربلا ميبرد.
و شايد همين سبب آن بود که نام نامي سقاي معرفت و محبت بر زبان قلم سالک جاري گردد...
چرا که اين روزها بسيار زمزمه ميکنيم: « شيدايي او که محرم و شعبان و رمضان نميشناسد... براي او بايد هماره شيدايي کرد... تشنگي ما براي نوشيدن از آن جرعههاي گواراست که سقاي کربلا، ساقي آن است. « و دم دمهاي افطار به اشکهاي براي حسين عليهالسلام روزه بگشاييم...
نميدانم حکمت ِ دانستن «شهيدان دهنوي» و پدر و مادرشان در شهرالله چه بود که عطش بر عطشمان افزود اما اينهمه ميدانم که شبي سحر شد ما را در فهم و شناخت ايشان که از شبهاي فما لي لا ابکي بود.
گفتار پدر شهيدان دهنوي تداعي کرد آن رجزهاي حبيب بن مظاهر را در کربلا، با آن همه ولايتمداري که داشت و با آن همه استقامت و پايمردي.
پدر شهيدان دهنوي... که مهر مسيحامان در کلماتش بيداد ميکرد، آنگاه که ميگفت: در يکي از سفرهاي رهبر معظم انقلاب به مشهد مقدس، از من خواستند که به عنوان پدر سه شهيد و دو جانباز صحبت کنم. پيش خود گفتم: خدايا من زباني ندارم که در برابر مردم و رهبر عزيزم سخن بگويم. وقتي نوبت من شد، خداوند قدرتي به من داد که خودم هم تعجب کردم. من آن روز دستهايم را بلند کردم و فرياد زدم: الله اکبر. جانم فداي رهبر. اي مردم، اين انقلاب آسان به دست نيامده و بهترين جوانهاي اين مملکت در راه دفاع از آن به شهادت رسيدهاند. جوانها، اين انقلاب را نگه داريد تا به دست امام زمان عجلالله فرجه بدهيد.
آن روز رهبر انقلاب و مردم از ايستادگي من لذت بردند و توانستم صحنهاي ديگر از وفاداري خانوادههاي شهدا و ايثارگران را به نمايش بگذارم...
شبي سحر شد ما را در فهم و شناخت ايشان که از شبهاي فما لي لا ابکي بود.
«غربت ما دردمندان، پله آزادگي است/ نيست جز دام و قفس جاي دگر مأنوس ما»
ما که در زندگي اين جهاني خويش، اندوختهاي نداريم و چون ميداشتيم رغبتي بدان نبود ما را، و در زندگي آن جهاني نيز، حقيقت خويش از تمناي بهشت و اندوه و خوف دوزخ، عاري کردهايم، چون دل فسرده و غمين و محزون گرديم به کلام پيغمبر بيداري و بصيرت، امام روحالله التيام مييابيم؛ «...گاهي انسان عاصي و گناهکار بر اثر دوري از حق و کثرت معصيت آنچنان در تاريکي و ناداني فرو ميرود که ديگر نيازي به وسوسه شيطان ندارد، خود به رنگ شيطان در ميآيد. صبغهالله، مقابل صبغه شيطان است و کسي که دنبال هواي نفس رفت و از شيطان متابعت کرد به تدريج به صبغه او در ميآيد...»
قطره در انديشه دريا چو باشد واصل است / هر کجا باشي ز فکر دلستان بيرون ميا
ما را بهشتي است زوال ناپذير در اعماق بصيرت و قوه ادراک و غايت حقيقت ثمين خويش؛ « روحالله « نام و خميني نشان، که با ظهر عاشوراي آزمون و ابتلاء پيوند دهد ارواح و جانهامان را و محبتش با احرار عالم ديرآشنا گرداند دلهامان را و حجت مسلمانيمان باشد.
نه از آن بهشتهاي صوري و مجازي که اهل دنيا به گمان خود براي خويش ساختهاند و نه آن بهشت خيالي که زاهدمآبان جهادگريز در نظر مجسم کنند و به شوق آن، عبادتهاي شب و روزشان را بيفزايند!
بلکه از آن بهشتها که فقط از بين دو انگشت اشارت و بشارت « مسيحا « رؤيت گردد. از همان بهشتها که هفتاد و دو حواري حسين بن علي عليهالسلام از بين دو انگشت او ديدند و مراتب يقين افزودند تا فرداي عاشورا هزار جان به پاي مهر حسين عليهالسلام فدا کنند.
و آن که، گاه دعوت به تماشاي بهشت گريست و فرمود: « بهشت من حسين عليهالسلام است «، ساقي پيمانههاي معرفت و محبت بود که سلوک به مراتب «حبّ الحسين عليهالسلام « به شيداييانش ميآموخت.
... آن بهشت که اهل دنيا و زاهدان گوشه نشين داشته باشند، تنها به کار خودشان ميآيد!
بهشت ما را هم نخواهند توانست فهميد، بيباور مسيحا. نخواهند فهميد بهشت ما را اهل دنيا و زاهدان گوشه نشين و نشان به نشان کلام امير عليهالسلام...
قال اميرالمومنين علي عليهالسلام؛ والاماني تعمي اعين البصائر.
چيست حقيقتي که با داشتن تمنيات دروغ و واهي قادر به ديدن و درک کردنش نباشند؟
با تو ميگويم، که آن همانا ديدن ناديدنيهاست، درک زيباييهاي هر آنچه که در راه ربّ العالمين باشد. روشنايي کلام زينب کبري سلام الله عليهاست که روشناي راه احرار عالم است. همان کلام که به مذاق اهل دنيا چندان خوش نيايد ولي براي ما اشارتي غريب باشد ره يافتن را: «ما رأيت الا جميلا»
بهشت ما همان «الا جميلا» ست که رمز حيات و بقاي شيعيان است...
و آن « الّا « که زينب کبري سلام الله عليها فرمود، همان «الا» در اقرار به توحيد است و مبدأ و منبع و مقصد آن زيبايي که فرمود، خود ربّ العالمين است.
و بسيار سخن کردن ما از حقيقت « الا جميلا « از آن روست که با آن همه زيبايي پنهان و پيدا که جهاد مقدس ۸ ساله ما داشت، بسياري ميخواهند که آن را زشت جلوه دهند، بسياري نميپسندند که من و تو موقن و شاهد آن زيباييها باشيم. و بسياري تلاش ميکنند که تقدس زدايي کنند از چهره غبار گرفته و خاکي شهدا...
اما، ما از همان روزي که شيدا شديم، ديديم زيباييها را. و به تماشاي معناي « شهيد « نشستيم. و به تماشاي آن معامله نيکو که با رب العالمين کردند...
«ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنه و يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التورات و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعکم الذي بايعتم به و ذلک هوالفوز العظيم.» ( توبه / ۱۱۱ )
و رب العالمين نيز اصدق القائلين است. «ربنا و آتنا ما وعدتنا علي رسلک و لا تخزنا يوم القيامه انک لا تخلف الميعاد.» ( آل عمران / ۱۹۴) «مشتري من خدايست و مرا / ميکشد بالا که ان الله اشتري
خونبهاي من جمال ذوالجلال / خونبهاي خود خورم کسب حلال»
شيدا که باشي، صداي قدمهاي حسين عليهالسلام را ميشناسي.
دل شيدا بايد که صداي قدمهاي حسين عليهالسلام را بشناسد. اگر تو نيز از اهالي شهيد آباد عالم باشي، شبي از شبهاي هفتههايي که از عمرت سپري ميشود، گذرت به صداي قدمهاي حسين عليهالسلام ميافتد!
و اگر صداي قدمهاي محبوب نشناسي، هيچ سحري از روزگاران عمرت ميهمان نگاه او نخواهي بود...
حسين عليهالسلام، هر شبي از کوچه باغهاي معطر شهيد آباد عالم ميگذرد و از اين سبب بود که امام روحالله فرمود: «همين تربت پاک شهيدان است که تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاي آزادگان خواهد بود.» و شفا هم که جز در نگاه حسين عليهالسلام نباشد.
شباهنگام که بگويندمان؛ «إقرأ وارقَه»! و ما بخوانيم خاطرات مقدس را و پر بگشاييم...
چه اهميت دارد که آن خاطرات، نه از آن ِ من و تو که از آن ِ نيکان و خوبان عالم باشد. مهم آن است که از ياد پريشان ما دور نگردند و ما را ترک نکنند.
بخوانيم خاطرات مقدس را و پر و بال بگشاييم. بخوانيم و پر و بال بزنيم؛ «به فجر و ده شب پربار انقلاب قسم، به زوج و فرد و به گل قطره سحاب قسم، به لحظه لحظه کوچ شب از ديار سحر، به انفجار جهانگير آفتاب قسم، به روح سبز بهاران، به جوشش گل صبح، به قلب تشنه عاشق، به لطف آب قسم، به تاک و تاکنشان و به ساقي و ساغر، به خمّ و خمکده و مستي شراب قسم، به صادقان طريق و به راه سرخ حسين، به هرم خون بهشتي، به انقلاب قسم، به نور مصدر نور و به نور قبل از نور، به نور عشق و دل و دانش و کتاب قسم، به بغض ابر گهربار و خنده بستان، به مخمل شب قدر و به ماهتاب قسم... که تا به راه احد دست و پا نزني، تو را فتوح نباشد، به فتح باب قسم!»
... هماره آرزو ميکرديم سحري چشم بگشاييم و خود را در وطن مألوف خويش و در آن بهشت وعده داده شده ببينيم! و رنج و حرمان فراق پايان يافته باشد و از اين دوري فلک فرسا رهيده باشيم...
آرزويي بود هماره روزگاران ما را؛ محال! که بهشت را نيز به بها دهند و نه به بهانه.
و دوري آن وطن مألوف، ما را افسرده دل و غمين ميساخت عمري...
نمي دانستيم که بايد چشم ببنديم تا آرزويمان محقق گردد. نميدانستيم بايد از هر چه غير «الله» چشم ببنديم و تعلقات خويش را ترک کنيم.
وچون شبي چشم از جهان تعلقات بستيم، سحري نوراني خود را در بهشت ديديم؛ در جنتالانس شهدا!
«با چراغ طور سر از يک گريبان بر زده است / لاله شبنم گداز آه عالم سوز ما»
و ما آرزوي هماره عمر بشري را در درون خويش که عالم اکبر است، جايي همين نزديکيها... در شهيدستان عالم يافتيم. در محضر خدا؛ در احاطه حضور شهيدان.
«در ضمير نقطه ما صد سواد اعظم است / چشم کوته بين مردم چون کند ادراک ما؟»
ما را بهشتي است زوال ناپذير در اعماق بصيرت و قوه ادراک و غايت حقيقت ثمين خويش؛ «روحالله» نام و خميني نشان، که ما را با ظهر عاشوراي آزمون و ابتلاء پيوند دهد و محبتش ما را با خوبان عالم ديرآشنا گرداند و حجت مسلمانيمان باشد.
نه از آن بهشتهاي صوري و مجازي که اهل دنيا به گمان خود براي خويش ساختهاند و نه آن بهشت خيالي که زاهدمآبان جهادگريز در نظر مجسم کنند و به شوق آن عبادتهاي شب و روزشان را بيفزايند!
از آن بهشتها که فقط از بين دو انگشت اشارت و بشارت «مسيحا» رؤيت گردد. از همان بهشتها که هفتاد و دو حواري حسين بن علي عليهالسلام از بين دو انگشت او ديدند و مراتب يقين افزودند تا فرداي عاشورا هزار جان بپاي مهر حسين عليهالسلام فدا کنند.
و آن که، گاه دعوت به تماشاي بهشت گريست و فرمود: «بهشت من حسين عليهالسلام است»، ساقي پيمانههاي معرفت و محبت بود که سلوک به مراتب «حبّ الحسين عليهالسلام» به شيداييانش ميآموخت و مشق « مهر مسيحا « ميکرد با احرار عالم.
و آن که، گاه دعوت به تماشاي بهشت عالم را متوجه حقيقت «حبّ الحسين عليهالسلام» ميکرد، آن همه در راه محبوب پاکباخته بود که جميع شهيدان ( که خود صاحب مراتب عظيمند از جانب رب العالمين ) مرتبت او را رشک خواهند برد در يوم الحشر!
عن علي بن الحسين عليهالسلام: «انّ لعمي العباس درجه في الجنه يغبطها جميع الشهداء.» (خصال صدوق/ص۶۸) و آن که، گاه دعوت به تماشاي بهشت، مدرّس واقعه «لا يمکن الفرار من حب الحسينعليهالسلام» ميشد عالميان را و آدميان را، فتح باب گشته بود قبيله بزرگ و آبرومند شهيدان را، براي باب حاجات گشتن خلائق اليالله.
«پشت پا زد به مجاز آن که حقيقت بين است / دست حاجات جهاني بسويش باشد باز»
در روزهاي گرم و طاقت فرساي شهرالله، بسيار که تشنه بشويم، ما را ميگويند ياد کنيد تشنگي و گرسنگي يوم القيامت را. اما ما را اوضاع و احوال دل، دگرگونه از مردمان است! تشنگي در شهرالله هم ما را به کربلا ميبرد.
و شايد همين سبب آن بود که نام نامي سقاي معرفت و محبت بر زبان قلم سالک جاري گردد...
چرا که اين روزها بسيار زمزمه ميکنيم: « شيدايي او که محرم و شعبان و رمضان نميشناسد... براي او بايد هماره شيدايي کرد... تشنگي ما براي نوشيدن از آن جرعههاي گواراست که سقاي کربلا، ساقي آن است. « و دم دمهاي افطار به اشکهاي براي حسين عليهالسلام روزه بگشاييم...
نميدانم حکمت ِ دانستن «شهيدان دهنوي» و پدر و مادرشان در شهرالله چه بود که عطش بر عطشمان افزود اما اينهمه ميدانم که شبي سحر شد ما را در فهم و شناخت ايشان که از شبهاي فما لي لا ابکي بود.
گفتار پدر شهيدان دهنوي تداعي کرد آن رجزهاي حبيب بن مظاهر را در کربلا، با آن همه ولايتمداري که داشت و با آن همه استقامت و پايمردي.
پدر شهيدان دهنوي... که مهر مسيحامان در کلماتش بيداد ميکرد، آنگاه که ميگفت: در يکي از سفرهاي رهبر معظم انقلاب به مشهد مقدس، از من خواستند که به عنوان پدر سه شهيد و دو جانباز صحبت کنم. پيش خود گفتم: خدايا من زباني ندارم که در برابر مردم و رهبر عزيزم سخن بگويم. وقتي نوبت من شد، خداوند قدرتي به من داد که خودم هم تعجب کردم. من آن روز دستهايم را بلند کردم و فرياد زدم: الله اکبر. جانم فداي رهبر. اي مردم، اين انقلاب آسان به دست نيامده و بهترين جوانهاي اين مملکت در راه دفاع از آن به شهادت رسيدهاند. جوانها، اين انقلاب را نگه داريد تا به دست امام زمان عجلالله فرجه بدهيد.
آن روز رهبر انقلاب و مردم از ايستادگي من لذت بردند و توانستم صحنهاي ديگر از وفاداري خانوادههاي شهدا و ايثارگران را به نمايش بگذارم...
شبي سحر شد ما را در فهم و شناخت ايشان که از شبهاي فما لي لا ابکي بود.
«غربت ما دردمندان، پله آزادگي است/ نيست جز دام و قفس جاي دگر مأنوس ما»