شهدای ایران shohadayeiran.com

در فروردین ۱۳۶۱ در حوالی میدان هفتم تیر تعدادی از منافقین در لباس بسیج از سه طرف به خودروی من گلوله بستند. راننده‌ام شهید شد و خود من ۱۳ گلوله خوردم و به بیمارستان منتقل شدم؛ چون پیش‌بینی کرده بودم که آن‌ها روزی مقابل نظام می‌ایستند.
به گزارش شهدای ایران:دستگیری حمید نوری در فرودگاه استکهلم در ۱۹ آبان ۱۳۹۸ (۹ نوامبر ۲۰۱۹)، حاکی از یک تله‌گذاری و تبانی بین نظام قضایی سوئد و گروهک تروریستی منافقین بود.

داستان از این قرار بود که دو نفر از اعضای این گروهک، گزارشی حاوی ادعا‌ها و اتهامات واهی علیه نوری در آبان ۱۳۹۸ از طریق یک دفتر حقوقی در انگلیس به مقامات سوئدی ارائه می‌کنند و همزمان به بهانه حل و فصل اختلاف خانوادگی دخترخوانده نوری، وی را به سوئد می‌کشانند.

دادستان سوئدی بدون انجام تحقیقات جامع، از دادگاه درخواست حکم دستگیری و بازداشت نوری را می‌کند که مبنای این درخواست صرفا اظهارات و خاطرات واهی چند تن از اعضای گروهک تروریستی منافقین است. 

از زمان دستگیری نوری تا تکمیل به اصطلاح تحقیقات و ارائه کیفرخواست در ۵ مرداد ۱۴۰۰، حدود ۲۱ ماه به طول انجامید و در تمام این مدت نیز این تبعه ایرانی در حبس انفرادی به سر برده است که این ماجرا، حاکی از یک بازداشت خودسرانه و بدون دلایل متقن و مستند است. آخرین داداگاه حمید نوری برگزار و قاضی پرونده درخواست حبس ابد برای این کارمند قوه قضاییه کرد. برای روشن شدن ابعاد این رویداد و بازخوانی رفتار سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که یکی از بانیان اصلی تروریسم در ایران است به همین دلیل با جواد منصوری نخستین فرمانده سپاه پاسداران که توسط منافقین با ۱۴ گلوله ترور شد، اما به فضل خداوند زنده ماند، به گفت‌وگو نشستیم.

چگونه با سازمان مجاهدین خلق آشنا شدید و این آشنایی چه سرگذشتی داشت؟

در سال ۱۳۵۰ من عضو شورای مرکزی سازمان حزب‌الله بودم که تشکیلاتی برای سرنگونی رژیم پهلوی بود. از آن سال تعداد زیادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق دستگیر شدند و بسیاری از امکانات آنها به دست ساواک افتاد. یکی از اعضای سازمان مجاهدین عضو حزب‌الله هم بود و در واقع به نوعی عملاً رابطه بین مجاهدین خلق و حزب‌الله برقرار کرده بود. به من اعلام کرد که بیایید ادغام بشویم و امکاناتمان را یکی کنیم.

من گفتم در صورتی این کار را می‌کنیم که از دیدگاه‌های شما، افرادتان و برنامه‌های آینده شما مطلع بشویم؛ چون ما اطلاعی در مورد سابقه شما نداریم. آنها یکی دو تا از جزوه‌ها و برنامه‌های خودشان را دراختیار ما گذاشتند. بعضی از اعضای حزب‌الله این مطالب را پسندیدند و تأیید کردند و پذیرفتند که در سازمان مجاهدین خلق ادغام بشوند، اما من و چند تن دیگر از اعضای حزب‌الله گفتیم که این افکار اسلامی اصیل نیستند و یک مقداری گرایش‌های التقاطی و سوسیالیستی و غرب‌گرایانه در آنها هست و به همین دلیل من از همان زمان با سازمان ارتباط نداشتم و طبیعتاً سازمان از همان زمان به نوعی علیه من موضع‌گیری می‌کردند.

من از سال ۵۱ به بعد که در زندان بودم، بحث‌های زیادی با آنها داشتم و همیشه به آنها هشدار می‌دادم که جامعه ایران شما را نمی‌پذیرد؛ چون این تفکرات برای جامعه ایران قابل قبول نیستند. ولی آنها اصرار داشتند که جهان دارد به شکل جدیدی درمی‌آید. آینده به مارکسیسم و سوسیالیسم تعلق دارد و امپراتوری آمریکا نابود می‌شود.

منافقین و صدام

می‌گفتند ما با اینکه عقبه مسلمانی داریم، ولی باید با سیاست‌های جهانی شوروی هماهنگ باشیم و امثال این صحبت‌ها، ولی من به هیچ عنوان نپذیرفتم و به این دلیل اینها از همان زمان تصمیم گرفتند که ابتدا مرا منزوی کنند و بعد هم بکشند که خود این قضیه داستان مفصلی دارد که بماند.

این قضیه ادامه داشت تا در سال ۵۷ همه ما از زندان آزاد شدیم و من به کمیته استقبال از امام رفتم و آنها هم رفتند و سازمان مجاهدین را گسترش دادند و زمانی که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل دادیم و من به عنوان فرمانده سپاه انتخاب شدم. در اولین بیانیه‌ای که دادند رسماً اعلام کردند که یک فالانژ به فرماندهی سازمانی برای سرکوب آزادی‌خواهان انتخاب شده و بیانیه تند و تیزی علیه شخص من دادند و از همان زمان تصمیم به کشتن من گرفتند که داستانش مفصل است.

در فروردین سال ۶۱ مرا ترور کردند که البته با عنایت خداوند زنده ماندم و سازمان در تمام صحبت‌ها و رسانه‌هایش هر وقت اسمی از من می‌آورد، ‌می‌گویند که جواد منصوری تروریست بوده و از این قبیل حرف‌ها.

یکی از دلایل دشمنی آنها با من این است که من با مطالعات قرآنی و تاریخ اسلام و تاریخ معاصر ایران کاملاً متوجه انحرافات فکری و برنامه‌ای و اخلاقی اینها شده بودم.

ظاهراً شما پیش‌بینی‌تان را در مورد اینکه مردم سازمان را قبول نخواهند کرد به مسعود رجوی گفته بودید.

بله، در سال ۵۴ من مفصل با آنها بحث کردم و گفتم قطعاً شما در مقابل مردم ایران قرار می‌گیرید و حذف می‌شوید. مردم ایران شما را نمی‌پذیرند. می‌گفتند این ‌طور نیست.
 
هم روشنفکران جامعه ما را می‌پذیرند، هم تراز و نظم نوین جهانی ما را می‌پذیرد. امروز دیگر حکومت دینی مورد قبول نیست و این حرف‌ها نمی‌تواند باعث شکست ما بشود و ما حتماً پیروز می‌شویم. ولی من مطمئن بودم که موفق نمی‌شوند که عملاً هم این اتفاق افتاد.

آیا خشونت را خود سازمان در مقابل جمهوری اسلامی ایران آغاز کرد؟

یکی از اصول مهم سازمان مجاهدین خلق این است که هدف وسیله را توجیه می‌کند. بنابراین اینها برای رسیدن به هدفشان هر کاری را مجازند انجام بدهند و برای هیچ کاری برای خودشان محدودیت و ممنوعیتی را قائل نیستند. اینها از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، ابتدا با شگردهای تبلیغاتی و بعد سیاسی و بعد امنیتی به هماهنگی و همراهی با جمهوری اسلامی و حتی در خط امام بودن تظاهر کردند، اما کم‌کم فاصله گرفتند.

علت این بود که نه مردم و نه رهبری از آنها حمایت نکردند. امام ماهیت آنها را می‌شناخت و از سال ۵۲ رسماً آنها را طرد کرد بود. لذا اینها بعد از انتخاب بنی‌صدر تصور کردند فرصت خوبی است که با او متحد بشوند و برای براندازی جمهوری اسلامی برنامه‌ریزی کنند و این کار را شروع کردند و در سال ۵۹ دقیقاً به این برنامه‌شان عمل کردند.

برای جریان ۱۴ اسفند ۵۹ از ماه‌ها قبل برنامه‌ریزی شده بود و فکر می‌کردند که همان برنامه می‌تواند یک کودتای سیاسی باشد و به این ترتیب می‌توانند قدرت را در ایران در قبضه خودشان بگیرند؛ چون رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا در اختیار دارند و جنگ هم کشور را درگیر کرده و اینها می‌توانند بر اوضاع مسلط بشوند و وقتی موفق نشدند، رجوی به فرانسه سفر کرد و در آنجا با اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها هماهنگ شد که از آنها حمایت بیش‌تری بکنند و او به ایران برگردد و رسماً رویارویی مسلحانه را شروع کنند.

منافقین وقتی در عرصه‌های سیاسی و امنیتی موفق نشدند، به سمت براندازی مسلحانه رفتند. بنابراین در فروردین ۶۰ که رجوی از فرانسه برگشت، سازمان برای براندازی برنامه‌ریزی کرد و از ابتدای خرداد ۶۰ شروع شد و در اشکال مختلف، شورش خیابانی، انفجارها و ترورها ادامه پیدا کرد و مشکلات متعددی را به وجود آوردند؛ اما در عمل نه تنها موفق نشدند، بلکه به‌طور غیرمستقیم، ماهیت اصلی آنها برملا شد و تمام جریانات همسو با آنها هم عملاً شکست خوردند.

مسعود رجوی با صدام همپیمان شد

در دادگاه حمید نوری، اینها مدعی کشتار گسترده توسط جمهوری اسلامی در تابستان ۶۷ شده‌اند؛ در حالی که در دوره جنگ با دشمن متخاصم همکاری و علیه ایران اقدام کردند. چگونه است که امروز کشورهای اروپایی حرف اینها را می‌پذیرند و حرف نظام جمهوری اسلامی را قبول نمی‌کنند؟

اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها در حال حاضر تنها عناصری را که برای جنجال‌آفرینی‌های رسانه‌ای علیه جمهوری اسلامی در اختیار دارند، بقایای سازمان مجاهدین خلق هستند و از بقیه سازمان‌ها عملاً اثری باقی نمانده است. شاید فقط اسمی از آنها باقی مانده باشد. البته از اعضای سازمان مجاهدین خلق هم دیگر افراد زیادی باقی نمانده‌اند که تا چند سال دیگر پرونده‌شان بسته خواهد شد.

به هر حال غربی‌ها سعی می‌کنند این سازمان را برای جنگ تبلیغاتی، رسانه‌ای و سیاسی علیه ایران همچنان نگه دارند. بنابراین هر چند وقت یک ‌بار در قالب یک کنفرانس یا اجتماعات اعتراضی و حمله به نمایندگی‌های جمهوری اسلامی ایران در خارج از کشور و حالا هم با جنجال بر سر فردی که در زمینه‌هایی که آنها مدعی هستند نقشی نداشته، به دنبال فضاسازی علیه جمهوری اسلامی ایران هستند.

در یک‌سال اخیر روند جریانات منطقه‌ای و حتی بین‌المللی تا حدودی به نفع جمهوری اسلامی ایران رقم خورده. چه در ضعف حضور آمریکا در منطقه، چه ضعف داخلی در اسراییل و چه تغییر دولت در ایران و عوامل دیگر سبب شده که غربی‌ها تلاش کنند جمهوری اسلامی ایران را درگیر مسائلی بکنند و مانع از طی شدن روال عادی مسائل بشوند و همچنین دست به خنثی‌سازی ارتقای جایگاه ایران در منطقه و در جهان بزنند.

امثال این ماجراها را هم مطرح می‌کنند تا به اهدافشان برسند. البته ما از سال ۶۰ از این دست وقایع، موارد متعددی داشته‌ایم.

مدتی مشابه این نبود و الان هم یک پرونده ساختگی را مطرح کرده و جنجال زیادی را به راه انداخته‌اند. طبیعتاً برای صهیونیست‌ها خیلی مهم است که فضای بین‌المللی را علیه ایران مشوش کنند و چنین مشکلاتی را به وجود بیاورند. من تردید ندارم که پشت این قضیه آن‌ها قرار دارد و بعد هم انگلیس و آمریکا در این ماجرا دخیل هستند، اما گرداننده اصلی این قضیه اسرائیل است.

چون موضوع بحث ما خشونت منافقین است، اگر تمایل دارید در باره ترور خودتان هم بیش‌تر بگویید.

سازمان مجاهدین خلق در رفتارش با دیگران به هیچ‌یک از اصول دینی و اخلاقی پایبند نیست و واقعاً در این زمینه بسیار عجیب و گستاخانه عمل می‌کند. از شکنجه‌ها، مثله‌کرد‌ن‌ها و آتش‌زدن‌ها نمونه‌های زیادی قبل و بعد از انقلاب دیده شده است. این هم در راستای همان عدم پایبندی واقعی آنها به اسلام است و فقط برای پیشبرد اهداف و برنامه‌هایشان به اسلام تظاهر می‌کردند و می‌کنند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان برای مرعوب کردن مردم و برای اینکه نیروهای انقلابی از میدان فاصله بگیرند، این برنامه را اجرا کردند که تعدادی عملیات بسیار خشن و وحشتناک را انجام بدهند تا نظام جمهوری اسلامی بداند که با ما طرف است و در نتیجه از ملت فاصله بگیرد.

این دقیقاً به عنوان یک سیاست بسیار جدی آنها تبیین شده بود؛ به گونه‌ای که وقتی بعضی از اعضای سازمان اعتراض می‌کنند که این شکنجه‌ها و مثله کردن‌ها و ترور مردم عادی چه توجیهی دارد، پاسخ می‌دادند: اینها به خاطر آن است که به قدرت برسیم و وقتی رسیدیم دیگر از این کارها نمی‌کنیم که بسیار توجیه عجیبی است.

بنابراین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دنبال این بودند که مرا بکشند، چون از سال ۵۰ با من مشکل داشتند. یکی دو بار هم تلاش‌هایی کردند و نشد تا اینکه در فروردین سال ۱۳۶۱ در انتهای خیابان مدرس، نزدیک میدان هفتم تیر تعدادی از اعضای سازمان در لباس بسیجی، بلوار مدرس را بسته بودند و ماشین مرا که در حال حرکت به سمت محل کارم بودم، از سه طرف به گلوله بستند. راننده‌ام شهید شد و خود من هم ۱۳ گلوله خوردم و به بیمارستان منتقل شدم و بعد از مدتی با اقدامات درمانی و با عنایت خداوند، یک ‌بار دیگر مهلت پیدا کردم که در خدمت نظام باشم، اما متأسفانه راننده‌ام شهید شد.

راننده‌تان چه کسی بود؟

شهید هاشم ریاحی که گلوله به قلبش اصابت کرد و شهید شد. به محافظ من هم چند گلوله خورد که البته او شفا پیدا کرد. همان شب رجوی در پاریس بیانیه داد که ما جواد منصوری را کشتیم. تا ۴۸ ساعت وضعیت من معلوم نبود و او بیانیه داد که او را کشتیم، چون ضد مجاهد بود و خلق کرد را قتل‌عام کرده بود و چون فرمانده سپاه بودم، ترور مرا به این شکل توجیه کرد.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار