حمایت از مصدق، به معنای مبارزه با انگلیس و دربار بود پس واجب شرعی بود. از هرکسی توقع مناسب اورا باید داشت تا بتوان منصفانه به افراد نمره داد.
به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ به نقل از رجانیوز، آنچه میخوانید، بخش دوم از خاطرات پدر شهید و مجاهد فقید، مرحوم استاد حیدر رحیم پور ازغدی در بیان عبرتهای سه قیام ( نهضت ملی نفت، نهضت ۱۵ خرداد۴۲ ، و انقلاب اسلامی ۵۷ ) است که در واقع ، نوعی "جهاد تبیین" برای نسل های دوم و سوم انقلاب بشمار می رود. بخش اول این گفت وگو را (اینجا) بخوانید.
س) ظاهرا از اینجا ببعد کم کم تعادل و انسجام جبهه خودی بهم می ریخت، دورانی که ملی مذهبی ها ازیکدیگر فاصله گرفتند؟
ج) اختلاف نظر از قبل هم بود و بحران نمی شد. انگیزه های مبارزه مثل هم نبود. تنها یک اشتراک حداقلی علیه شاه و انگلیس بود که در مورد شیوه و نیز هدف نهایی ، اجماعی نبود ولی شما تا ضعیف نشوید این ویروسها که قبلا هم بوده ، اثر نمیکند. ما ضعف گفتگوی درست در پشت جبهه خودی داشتیم ، ناپختگی و فقر سازماندهی قابل دوام برای مقاومت طولانی در کار بود. در برابر ما سرمایه و سازمان و تجربیات استعماری سیا و اینتلیجنت سرویس و بهره گیری آنها از افراد ضعیف و بی مایه در میانه بود ، و جو ضد مذهبی که تودهايها از سال ۲۰ تا ۲۷ ایجاد کرده بودند و متقابلا تبلیغات وسيع ارتجاع متمایل به دربار با ابزار برخی هیئتهاي مذهبی که با حمایت شیخ احمدکفايی صورت می گرفت ، هریک کار خود را میکردند. تحریکات توده نفتی ها و دفاعیات تاکتیکی و شیطنت آمیزشان از مصدق و حملات تندی که به آیت ا... کاشانی میکردند ، دائم به اختلافات داخلی ما دامن می زد و برای ما مشکل ميآفرید. کمونیستها کاملا جناح مذهبی نهضت را نگران کرده و همراه برخی ملی گراهای افراطی و غیر مذهبی ، متدینین را از دولت مصدق رنجاندند. عوام ، بازی ميخوردند و خواص هم بشدت منتقد بودند چرا مصدق، آزادی را به مفهوم غربی مينگرد و نگاه دینی ندارد؟ او به شهادت کارگر منزلش در احمدآباد ، اهل نماز بوده و وصیت به نماز و روزه و حج هم کرده پس لامذهب نبود اما طرزفکر سیاسی او و اکثر فعالان حزبی و روشنفکران ، دینی نبود بلکه غالبا اگر مارکسیست و سوسیالیست نبودند ناسیونالیست و دمکرات و کراواتی بودند. مصدق، ادعایی هم در این مورد نداشت. بهرصورت ما پایگاه مردمی داشتیم اما انتخابات در مشهد درست پیش نرفت . کم کم پایگاه مردمی را هم از دست دادیم. صحنه سیاست ، راکد و آرام نیست که همه بیکارنشسته باشند تا شما برنامه هایتان راپیش ببرید. دستهای خبیث و کیف های انگلیسی ونفوذیهای دربار ،بیکارنبودند. تودهايها و عوامل شوروی، فعال بودند و یک جریان اجتماعی از دانش آموزی تا کارگری سازمان داده بودند و مدام فتنه میکردند تا کم کم عملا متدینین را از ادامه نهضت ترساندند و نسبت به مصدق هم به شک انداختند . از طرفی هم تبلیغات انحرافی و غلط انداز امثال شیخ احمد کفایی و استفاده ابزاری دربار از هیئتهای مذهبی مشهد و.... کارخود را می کرد. نه کمونیستها، میدانستند کمونیسم چیست ، نه هیئتی ها ، مذهب را میشناختند.
س) شیخ احمد کفایی با دربار و شاه بود؟
ج) ایشان برخلاف پدر مجاهدش و برادر بزرگش شیخ محمد آقازاده ( فرزند آخوند خراسانی ) که علیه دربار بود و بدست رضا خان جانی ، بشهادت رسید این برادر، لااقل دوره ای که در مشهد بود به بهانه مقابله با کمونیسم ، چه در نهضت نفت و چه در نهضت امام ، کنار شاه و دربار بود.
س) آیا از ترس کمونیستها و ملی گراهای غیر مذهبی نبود که عده ای با شاه در نمی افتادند؟
ج) ظاهرش همین بود. ولی مگر شاه ضد مذهب نبود؟ مگر آقای کاشانی و نواب، مذهبی نبودند؟ مصدق را متدین نمیدانستند، آیا آقای خمینی هم مذهبی نبود؟ این تیپ ها فقط با مصدق، مشکل نداشتند، با آقای کاشانی هم مشکل داشتند. همین ها حتی اجازه دفن محترمانه حاج شیخ مجتبی قزوینی را در جای مناسب در حرم حضرت رضا ع ندادند چون حاج شیخ ، مخالف شاه و در کنار امام بود. یک مشت مریض و وابسته در دهه ۴۰ و ۵۰ امام را یکبار کمونیست و یکبار وهابی میخواندند و میگفتند خمینی نماز نمیخواند .معلوم نیست یک نفر چطور می تواند هم کمونیست و هم وهابی باشد؟ هم مرجع تقلید و هم تارک الصلاة باشد؟ میگفتند خمینی، مجتهد نیست و سواد ندارد چون سیاسی است و...... اینها خمینی را قبول نداشتند، چه رسد به مصدق.
س) آیا میتوان گفت اینها همه فقط کج فهمی بوده؟
ج) مصدق که اصلا ادعای مذهبی نداشت . او ملی کردن صنعت نفت و قطع يد انگلستان از ایران را هدفگیری کرده بود و این یک حرکت درست بود و باید حمایت میشد. این نقطه قوت مصدق را نباید به بهانه نقاط ضعف فکری و شخصی مصدق ، نادیده گرفت. نیروی اصلی حامی مصدق هم مذهبیون ملی بودند وگرنه با تکیه به ملی گراهای ضدمذهب ، هرگز نهضت تا آن حد پیش نمی رفت. بدون کاشانی و بدون نواب صفوی ، هرگز نفت، ملی نمی شد و مصدق هم بقدرت نمی رسید. بحث شخص مصدق نبود . حمایت از مصدق ، بمعنای مبارزه با انگلیس و دربار بود پس واجب شرعی بود. از هرکسی توقع مناسب اورا باید داشت تا بتوان منصفانه به افراد نمره داد و با توجه به شرائط عصر خودشان .
اما بالاخره امریکا توانست از فقر فرهنگی و سازمانی مبارزین استفاده کند و با چهار تا شعبان بی مخ، کودتا کند. کودتای ۲۸ مرداد خیلی مسخره بود. اصلا باورمان نمیشد که همه چیز به این سرعت وارفت. کودتا قوی نبود. ما ضعیف بودیم. پس از کودتا بود که همه گروهها دریافتند که در واقع بدست خودمان شکست خوردیم ولی دیگر دیر شده بود و آب از سر گذشت. لذا مرزبندی های بعد را به زمان قبل نبرید. در آن دوره بحث حکومت اسلامی مطرح نبود و ممکن دانسته نمی شد. مطالبات خیلی کمتر از اینها بود. شاید فقط شهید نواب چنین سخنانی می گفت . حتی آیت الله کاشانی هم زمینه را برای چنین مطالباتی مهیا نمی دید. مرحوم آیه الله بروجردی هم که مرجعیت بود، امیدی به این مبارزات نداشت و ایشان تقیه می کرد، حتی علیه نواب هم موضع گرفتند چون فقط مراقب حوزه و خطوط اصلی دین بود و جلوتر نمیامدند. چون بتازگی از دوران ضد آخوندی رضاخان خلاص شده بودیم و ایشان میخواست همان دستاوردهای قبلی حفظ شود. اساسا شرایط و دسته بندی هایی که دو دهه بعد توسط امام به وجود آمد، در آن دوره ها نبود. مثلا همان حلبی انجمن حجتیه ، قبلا آنموقع کاملا سیاسی و مصدقی فعالی بود و تجمع نیروهابرای انتخابات با فراخوان امثال او و به دعوت و علامت آیه الله کاشانی صورت گرفت که سران جمعيتهاي ملّي و ديني و هيأت هاي مذهبي مستقل براي ائتلاف بزرگ در «کانون نشر حقايق اسلامي» گرد هم آمدند، همان مرحوم عابدزاده که پس از زندان کودتاچیان سیاست را کنار گذاشت، پیش از کودتا و سرکوب ، در خط مقدم بود و هر دعوت انقلابی را بشرط دینی بودن ، لبیک میگفت و عرض کردم درخدمت او در مرکزیت ملی مذهبی حرکت حضور یافتیم . ایشان و حلبی و خیلی ها پس از شکست نهضت در اواخر دهه ۳۰ دیگر مایوس شدند ، ترسیدند و سیاست گریز شدند و در سال ۴۲ هم که رهبری دینی بود، وارد نشدند. البته در انقلاب ۵۷ اعلام همبستگی کردند و حاجی حتی در تظاهرات هم شرکت کرد . در آخرین انتخابات پیش از کودتا که سه نفر از طرف تجار و دو مالک متديّني که بعدها به عنوان سران ملّيّون، بازداشت شدند و سه نفر از انجمن اسلامی ، آقای امیرپور، اشکیانی و حسین برادران كه پس از روشنگري ما انجمن را ترك كردند و محسنیان اما متاسفانه از صدها هيأت مذهبي خراسان، فقط حاج کاظم عيدگاهي رئيس هيأت علي اكبري ها كه مردي متديّن بود، جرأت يافته و حاضر شد. از طرف روزنامه نگاران هم تهراني، و به نمايندگي از كارمندان ادارات، معيني نامي که گويا رئيس گمرک مشهد بود امده بودند و جمع ما به ۲۰ نفر هم نميرسيد كه « مؤتلفين اسلامي» را تشکيل داديم. عليرغم كم تجربگي آن جمعيت اندك، در نخستين جلسه، چهارچوب جنبش ملّي بيسابقه در مشهد، بسته شد. من و سررشته دار از سالها پيش، نیمه پنهانی ، در کانون نشر حقائق اسلامي و جلسات استاد شريعتي شرکت داشتیم و با وضع آنجا و شخصيت استاد شريعتي آشنا بوديم و آقای سررشته دار را من به حاجی پیشنهاد کرده بودم چون براستی خلاق و قوی بود و نتيجه آن شد که همه را در جلسه دوم مرکزیت قانع ساخت تا «مهديّه» به عنوان مرکز جمعيّت «مؤتلفين اسلامي» انتخاب شود و مصلحت نيز همين بود زيرا خوشنامي و رفت و آمد انبوه مردم به مهديّه، به «جمعيت مؤتلفين اسلامي»، شهرت و شخصيت ممتازي بخشيد و آن را معتبر و مردمي گردانيد. قصه پر غصّه «نهضت نفت» ، قصه ناتمام ماند. مهدیّه در آن دوران، از بزرگترین مراکز سیاسی مذهبی و پربارترين پايگاه ملّي مذهبي نه تنها در خراسان، بلكه در سراسر کشور بود و هر ماه ،گروهي از هيأتیهاي بي فرهنگ و به ظاهر مذهبي از آغوش دربار به آغوش نهضت میامدند و بر غفلت خود، آگاه و جذب مؤتلفین ميشدند واندک اندک جامعه را موج تفكّر انجمن پيروان قرآن و مهديّهسازي فرا ميگرفت. در عظمت مهديّه و مؤتلفين اسلامي، همين بس که چون مؤتلفين اسلامي در خراسان، اعلام تعطيل عمومي ميکردند، استان خراسان، سراسر تعطيل ميگرديد به نحوي که بايد صريحاً حمّامها و نانواييها استثناء ميگشت و الّا آنها هم اعتصاب ميكردند. نفوذ و قدرت سیاسی مؤتلفين اسلامي تا آنجا بود که با اشاره آنان ، انتخابات مشهد ابطال گرديد. چون روز انتخابات در پايين خيابان مشهد پاي صندوقي چند کيسه گوني شناسنامه مردگان را ديدم که گويا از غسّالخانه آورده بودند با صفي از دهاتيها که مرتب ميرفتند و با شناسنامه ديگري برميگشتند و مجدّداً رأي ميدادند. گردانندگان اينان، ملاّکان فئودال و عمّال دربار بودند. من به عنوان سربازرس صندوق انتخابات، گزارشی تهیه و به مهدیّه، مرکز مؤتلفین گزارش دادم و آنان با دكتر مصدّق، تماس گرفتند و مصدّق به وزير کشورش كلالي دستور داد تا انتخابات مشهد را ابطال کند و خوشبختانه مشهد در آخرين دوره که دوره فروپاشی نهضت بود، وكيلي در مجلس نداشت.
س) ماجراي ۳۰ تير در مشهد و مقاومت مؤتلفين عليه دربار و قوام، چگونه گذشت؟! جنابعالي درگير ماجرا بوديد.
ج) مشکل خاطره گویی اینست که گاه به نوعی تعریف از خود شبیه میشود. با اينكه نميپسندم ولي تنها به خاطر توضيح قدرت مؤتلفين و ضبط در تاریخ، ماجرای سقوط قوام السلطنه را از قول دکتر شيباني گزارش ميدهم. در دوران شهرداری احمدي نژاد ، شوراي شهر تهران، مرا براي ديدار و گفتاري به انجمن شهر دعوت کردند. دکتر شيباني، عضو شورا بود . ایشان از مبارزین قدیم و از نزدیکان آقای طالقانی و سالهای سال زندانی بود . همين كه مرا ديد خنديد و به شوخي گفت هنوز زندهاي؟ و براي حاضران، مشاهدات خود را از روز ۳۰ تير ۱۳۳۱ در مشهد ( گويا در آن دوران در مشهد بودند) تعریف کرد با اشاره به حقیر سراپا تقصیر گفت تظاهرات مشهد را ایشان آغاز کرد. ماجرا را از این جهت عرض میکنم که بدانید در ۲۸ مرداد ۳۲ ، بیش از آنکه دشمن قوی باشد، این ما بودیم که ضعیف و بی انگیزه شده بودیم وگرنه یک سال قبل از کودتا موج های قوی تر دشمن، به راحتی در هم کوبیده می شد. ماجرای ۳۰ تیر این بود که پس از عزل مصدّق و نصب قوام ، آیه الله کاشاني اعلان عمومی کرد که «اگر قوام نرود ومصدق برنگردد من فردا کفن ميپوشم».
فورا چند نفري از مؤتلفين اسلامي مشهد، احمدزاده، سررشته دار، غنيان، قدسي و محسنیان و من، خدمت مرحوم فقيه اردبیلی درمشهد رسیدیم.
و عرض کرديم: آقاي کاشاني فرمودهاند اگر قوام نرود و مصدّق برنگردد من فردا کفن ميپوشم، تکليف ما چيست؟
ايشان فرمود که شما تنها يک تکليف دارید و آن اطاعت از آقاي کاشاني است.
پس از اين اجازه شرعي، مؤتلفين اسلامي، روز بعد، مردم را به ميدان مجسّمه (ميدان شهدای امروز) ، فراخواندند. يکي از طلاّب مدرسه نواب، به نام مصباح که فاضل موجهّي بود، کفن پوشيده و در جایگاه هميشگي مؤتلفين به سخنراني پرداخت ليکن قرار ما بر ايجاد آشوب و طرح شعارهاي تندتري بود تا صدای اعتراض به شخص شاه برسد و نعلوم بود که منجرّ به زد و خورد با پليس می شد. ما به سخنراني، قانع نبوديم. بايد يكي داوطلب برای تندترين شعارهاي ضدّ دربار ميشد تا خط سکوت و ترس بشكند. نیروهای مسلح در خیابان بودند. باید کسی داوطلب میشد و بنده شدم . سخت در محاصره نظاميان و گروههاي مخالف بوديم ، اما وسط خیابان جلوی مجسمه شاه، ناگهان و با تمام قدرت، فرياد برآوردم «زنده باد مصدّق، مرگ بر قوام» . واقعا آماده مرگ بودم یعنی ايستاده بودم تا با تیر بزنند چون بنظرمان می رسید که نوعی ترس ، دارد بر شهر حاکم می شود و احتمال قوی می دادم که کسی همراهی نکند. ليکن به عکس تصوّرمان، ناگهان موج شعارهاي مردم در همصدايي ، گوش فلک را کر كرد و دشمن عقبنشيني کرد. به گفته دکتر شيباني، مشهد و تهران مرکز اصلی مقاومت بود. پس از چند فریاد بلند ، جمعیت براه افتاد و ورق برگشت اما ناگهان سوزش شدیدی در کشاله ران پا احساس کردم و گمان کردم مرا با تیر زدند . بعد معلوم شد که شدت فریاد و شعار مرگ بر قوام و درود بر مصدق به حدی بوده که فتق من پاره شد و سوزش باد فتق بوده.
۳۰ تیر روز بزرگی بود. قوام با شهدایی معدود در تهران و با رشادت كاشاني، سقوط کرد و مصدق برگشت. شاه دوباره شکست خورد و طرح کودتای سرد غرب به فتنه انگلستان و همراهي آمریکا زمین خورد. برای هوشیارسازی آنان که چون بر تختهای حکومت ميپرند غفلت و غرور دامنگیرشان میشود لازم است که کودتای شكست خوردة ۳۰ تیر و كودتاي پيروز ۲۸ مرداد را مقایسه کنند تا دریابند که اولین کودتای پرخرج غرب در ۳۰ تير به چه سادگی شکست خورد و کودتای کم خرج ۲۸ مرداد به علّت اختلاف رهبران و تفرقه و دلسردي انقلابيون، به چه سادگی و سرعتی پیروز گردید.
س) واقعا در مورد اين اختلاف ميان رهبران نهضت و فروپاشي وحدت مبارزين، چه توضيحي بود ؟
ج) حدود یکسال پس از پیروزی بزرگ ملت و شکست مفتضحانه غرب در سي تير، در اثر تندروی متحجّران چپ و راستهای سادهلوح كه همیشه آلت دست بيگانه ميگردند و بويژه تحريكات شوم و چپنمایی عوامفریبانه توده نفتیها و بلند پروازی پان ایرانیستهای بیخبر و عوام و کلوپ دروغین مصدّق به سرپرستی امثال خیّامی در مشهد که پس از کودتاي ۲۸ مرداد، از بزرگترین سرمایهداران کشور گردید و چند حزب جاه طلب چند نفره که ملّيتر از مردم و به ظاهر، طرفدار مصدّق بودند، و از سوي دیگر، حزب زحمتکشان بقایی و مجاهدین اسلام تقلّبي شمس قنات آبادی وابسته و دیگر احزاب ارتجاعی و التقاطي و قهر نابهنگام مرحوم کاشانی و شهيد نوّاب و فداییان اسلام و برخی از حوزه مردان موجّه، و ضعف های شخصی مصدق و تحریکات ارتجاع و روزنامههای درباري و چپهاي افراطي وابسته، آنچنان جوّی را بوجود آوردند که ديگر آشتی ملّت، ممکن نبود و جادّۀ کودتای ۲۸ مرداد هموار گردید.
چطور در آغاز نهضت، با یک پیام از تهران و سخنرانی در مشهد ، خراسان دگرگون میشد و طاغوتی که انگلستان سالها آفریده بود چون یخی آب گردید و در ۳۰ تیر ۳۱، طرح کودتای سرد و خطرناک غرب با حرکتی به آن سادگی نقش بر آب گردید. لیکن از فردای سقوط قوام به جای اینکه روشنفکران بی فکر و دین نمایان بی دین، حرکت تاريخي، زیبا و موفق کاشانی را سرمایه وحدت قرار دهند، آنچنان بر فاصلهها افزودند که صلح گروههاي سياسي با یکدیگر، از صلح با دشمن، دشوارتر گردید زیرا هنوز مرکّب نامه کاشانی، خشک نشده بود که روزنامه شورش، ارگان تندروهای جبهه ملی، كه خطدهنده آن، حسين فاطمي بود، کاریکاتور زشتی از کاشانی در حال معاشقه با دالس کثیف، نشر داد که من در آن لحظه اگر دستم می رسید به او سیلی مي زدم و به همين دليل ميگويم برخي تا آنجا روشنفكر گشتند كه مغز از بيني شان ميچكید و برخي متدینین نیز اشعريتر از اشاعره شدند. اين افراط و تفريطها جوّي پدید آورد كه ملّيون و متديّنين آگاه، خار در چشم و استخوان در گلو به انتظار مرگ زودرس نهضت نشسته بودند.
س) آيا به نظر شما راه حلّي هم براي پيشگيري از اختلافات مانده بود؟! يا ديگر امكان وحدت و همكاري وجود نداشت؟
ج) من یقین کرده بودم که اختلافات به دست دشمن، مدیریت وحمایت می شود. هر دلسوزي به فكر چاره بود . به رجال خراسان کتبا و شفاها سفارش ميکردم که از باب امر به معروف و نهی از منکر، برای مسؤولان و ليدرهاي سياسي در تهران، نامههایی بنویسند و رهبران را بر غفلتشان آگاه سازند.
خودم نامهای با يك مضمون و در سه نسخه برای رهبران اصلي مبارزات، مرحوم کاشانی و مرحوم مصدّق و شهيد نوّاب صفوي نوشتم كه هریک به شکلی نامهام را پاسخ دادند. مصدّق خیلی زود در ذيل همان نامه، خطاب به بنده نوشت:
«فرزندم، نوبت ما گذشت. آینده از آن شماست. از تجربهها بهره گیرید.»
نامه دکتر مصدق را سالها در کنار مقدار زیادی اسناد و اعلامیه های نهضت ملی مشهد در خانه پنهان داشتم اما در حادثه ای ، مرحوم مادرم از ترس ساواک ، بدون اطلاع من ،همه را در چاه خانه ریخته و ازبین بردند.
س) چه حادثه ای؟
ج) یکی از برادران من، امیر (محسن) در سال ۴۳ که دانشجوی پلی تکنیک تهران ( امیرکبیر فعلی ) بود، به خاطر عضویت در گروه زیرزمینی حزب ملل اسلامی که به دنبال تشکیل حکومت اسلامی و اتحاد جماهیر اسلامی و براندازی رژیم پهلوی بودند، زندانی شد. متهم بود که در حال تهیه مواد انفجاری و ساختن نارنجک و.. دستگیر شده است.
س) پاسخ شهید نوّاب و آیه الله کاشانی به نامه چه بود؟
ج) از هردو در مشهد، پاسخ حضوري و شفاهي گرفتم. دوستان مشهدی ما دیگر کم کم نه توجّه و امیدی به نصیحت رهبران داشتند و نه رغبت دخالت در کار سیاست را ، زیرا از رهبران، قطع اميد کرده و سرخورده بودند.
شهید نواب صفوی در آخرین سفرش به مشهد پیش از کودتا مهمان انجمن پیروان قرآن بود و طبیعتا ما در مهدیه ، میزبان ایشان بودیم. نواب یک نابغه معنوی بود. سنی نداشت. کمتر از ده سال از من بزرگتر بود اما فاصله نجومی با پیر و جوان داشت .کوه یقین و اخلاص و صداقت و به همین دلیل، تجسم شجاعت و فداکاری و صراحت بود. او مسیر تاریخ ایران را تغییر داد و تقریباً همه مبارزین مذهبی که بعدها به نهضت امام و انقلاب پیوستند به نحوی تحت تاثیر آن شهید بودند . اگر هژیر و رزم آرا را که خائن و گماشته بیگانه بودند نمیزد هرگز نه نفت ، ملی میشد و نه دولت مصدق بر سر کار میآمد. فداییان اسلام، تروریست نبودند. نه بیگناهان را میکشتند و نه از صحنه فرار میکردند. روح جهاد اسلامی را نواب حتی در جهان عرب هم احیا وتقویت می کرد. سیدقطب و اخوان المسلمین مصر دعوتش کردند و در الازهر سخنرانی به عربی کرد که دل آنها را هم لرزانده بود. اولین بسیج جهاد ضد اسراییلی را در ایران او کرد و هزاران داوطلب در مسجد بازارتهران ، برای اعزام به فلسطین ، توسط او ثبت نام شدند. در ۲۶ سالگی چیزی شبیه قانون اساسی برای حکومت اسلامی نوشت. پس از کودتای ۲۸ مرداد هم مبارزه را ترک نکرد و حسین علا نخست وزیر را زد چون عامل قرارداد خیانتبار انگلیسی بغداد بود. زندگی مخفی داشت و مدتی هم منزل آیه الله طالقانی مخفی بود. وقتی تیرباران شد ۳۰ سال بیشتر نداشت. عاشق او بودم و در عین حال، منتقد.
یک روز عصر که در مهدیه نشسته بود و من کناری ایستاده و نگاهش میکردم و دو دل بودم که آیا حرف بزنم یا خیر، ایشان با تیزهوشی دانست که می خواهم چیزی بگویم و تردید دارم. با محبت به من گفت :برادر ، چپ چپ نگاه می کنی. عرض کردم دل ما به شما ها گرم است اما خودتان در تهران به جان یکدیگر افتاده اید و دیگر هیچیک، دیگری را قبول ندارید. نهضت در خطر است و مردم را از دست میدهیم. شهید نواب مرا کنار خود نشاند و دلگیرانه فرمود: مصدق بما دروغ گفت و خلف وعده کرد. شرط ما این بود که پس از پیروزی ، احکام اسلام محترم باشد و اجراشود و آنها قبول کردند و فدائیان اسلام بر همین اساس وارد عمل شهادت طلبانه شدند و عوامل انگلیس و سران حکومت را از سر راه ملی شدن نفت بر داشتند و اگر این زحمات نبود، مصدق بر کرسی قدرت نمی نشست اما پس از پیروزی، خلف وعده کرد و حتی حاضر نشد حتی مشروب سازی ها و فاحشه خانه ها را تعطیل کند. حق با نواب بود اما حق با مصدق هم بود. او می گفت وعده حکومت اسلامی نداده و اساساً چنین ادعا و توانی نداشت و می گفت اگر درآمد و مالیات همین مشروبات را قطع کنیم، من حقوق ماهانه سپورهای شهرداری تهران را هم ندارم که بدهم. دولت مصدق در تحریم انگلیسیها و متحد آمریکایی شان بود که تازه داشت دندان تیز می کرد تا جای انگلیس را در ایران بگیرد چنانچه پس از کودتا چنین شد. دولت مصدق ، به جز ملی کردن نفت ،کار دیگری در آن شرایط نمی توانست بکند . مسائل پیچیده شده بود و در صحنه عمل سیاسی، مسائل ، سفید و سیاه نبود و باید دائما " اهم و مهم " می کردید . متاسفانه نواب در اکثر دوران همین دولت، بیش از یک سال و نیم زندانی شد و اینها دیگر یعنی پایان کار و همکاری.
همان اتفاقی که بین سید قطب و جمال عبدالناصر در مصر هم افتاد و به اعدام سید قطب منجر شد و همکاری های اولیه اسلام گرایان و ملی گرایان علیه انگلیس و اسرائیل و غرب به اختلاف داخلی و شکست هر دو انجامید. دوباره تاکید میکنم در نهضت نفت ، این دشمن نبود که پیروز شد بلکه این ما بودیم که شکست خوردیم.
س) چرا اینهمه اصرار دارید؟
ج) اولاً اعترافات خود آمریکاییها و انگلیسیها که سالها بعد از کودتا اعتراف کردند که خودشان هم باور نمی کردند کودتا به آن آسانی و ارزانی صورت گیرد. ثانیا خود شاه که از کشور فرار کرده بود در ۲۵ مرداد به طور کامل مایوس شد و نمی خواست به ایران برگردد . سوم ، مشاهدات خود ما بود . یک نمونه عرض کنم از يك کودتا و ضدّ كودتاي كوچك در مشهد که خود شاهد بودم.
دو شب مانده به کودتای سرد ۳۰ تیر یعنی عزل مصدّق و نصب قوام، و يكي دو ساعت پیش از تشکیل جلسه هفتگی «مؤتلفین اسلامی» که شبهای شنبه در مهدیه برگزار میشد و همه اعضاء جلسه، از رجال خوشنام و اعیان شهر بودند ناگهان به شيوهاي بيسابقه، جمع کاملی از الواط و داش مشدیها و سرهیئتیهای مشار قائم مقام وابسته به دربار و کفایی، مسلح به سلاح سرد و ارعابگرانه ، براي گسترش جوّ وحشت كه مقدّمه شبهكودتاي ۳۰ تير بود، چون لشکری آراسته، وارد سالن مهدیّه شدند به گونهاي كه بیشتر سالن پر گردید. ما که نمیدانستیم يكي دو روز آینده، خطّ سركوب در پیش است، سخت از تهاجم کفتاران شکست خورده به بیشه شیران پیروز، مبهوت شدیم. صحنه بسيار غير عادي بود، من برای مشاوره با مرحوم غنیان که خود، پیشتر، نوحهخوان و یک هیئتی معتبر و سرشناس بود جنب ایشان نشستم. حاجی غنیان، حیران و آهسته گفت این که کنار من نشسته، ممدلی ابوالحسن و از سرکردههای متنفّذ هیئتهای خراسان و مزدور دربار است و در پی تحریک و درگیری با من است و علناً به حاج آقا (عابدزاده) دشنام ميدهد!
مسلّم شد كه فتنه ای در کار است وگرنه چگونه گروه شكست خورده ،آن هم درون مهديّه، به ايشان چنين اهانت ميكنند؟ هدف ، در هم شكستن هيبت مهديه و حرمت عابدزاده بود و بايد به هر قيمتي در برابرشان ایستاد. دیدم در این وضعیت ، هیچ کار جمعی و با هماهنگی قبلی نمی توان کرد و همه غافلگیر شده بودیم. قلبم بدرد آمد. بلند شدم و بيمقدّمه و مستقیم بسوی رئیس بابا شمل ها که از شعبان بی مخ های مشهد بود، رفتم. گمان کرد میخواهم صحبت یا خواهش کنم اما بدون یک کلمه حرف ، چنان سیلی محکمی بر گوش سركرده آنان و گستاخترین شان نواختم که از زمین کنده شد و نقش زمین گرديد. با ترسی که خداوند در دل سرکشان کفر افکند ( رعب در قلوب کفار ) ، داش های طراز اول مشهد ، رئیس شان را برداشتند و چون گله گوسفندی که از گرگی رمیده باشد در گريز از مهدیه با یکدیگر مسابقه گذاشته بودند . کار ، کار من نبود و هیچ طرحی برای لحظه بعد نداشتم و وقتی سیلی زدم ، باور نمیکردم که فرار میکنند. زور جسمانی ، محصول دوره ورزشکاری، اما قدرت اصلی ، مربوط به انگیزه روحانی و معنوی بود .لطف خدا مکرشان را به زیان خودشان تمام کرد . آنان برای ترساندن جبهه حق و هموار سازی کودتای ۳۰ تیر آمده بودند امّا خداوند، همه چیز را معکوس کرد. بعضي دوستان، از سر لطف، آن سيلي را ضربة علّيٍ في يومالخندق ميناميدند. ولی این نشان میداد که چقدر دشمن ،ضعیف است. درسی برای امروز که نه خود را ضعیف کنیم و نه خود را ضعیف و دشمن را قوی بپنداریم . اگر غرور و تفرقه رهبران جامعه را فرا گیرد و هرکسی، صندلی خود را عرش ميپندارد و بر عرش خود نشسته و مردم را از سیاست و سیاست مردان، متنفّر سازد ، نتیجه چه ميشود؟ فریب چاپلوسان را نخوریم و بیاد آوریم نصیحت امیرمؤمنان(ع) به مالک اشتر را که مردان كار، به دستبوسي تو نمیآیند و این تویی که باید به التماس، آنان را به کار گرفته و با احترام، به عرصه مسئوليتهاي حكومت بياوري.
س) كودتاي ۲۸ مرداد در مشهد، چگونه اتفاق افتاد؟
ج) روز ۲۸ مرداد، بی خبر از شروع کودتا، من و سررشته دار برای تبادل خبر و تحليل اوضاع سياسي تهران در مغازه مرحوم غنیان که یک نجّاری نزدیک مدرسه نوّاب و حرم مطهّر بود از اختلافات تهران میگفتیم و تأسّف میخوردیم که ناگهان سر و صداهای ناهنجار لجّارگانی به گوشمان رسید که به دستور سرهیئتها که خود، جرأت ورود به معرکه را نداشتند از پایین خیابان به طرف بالا خیابان میآمدند .
ظاهرا قرار بود عده ای رفتگر بیچاره هم بدستور، از ساختمان شهرداری به آنان بپیوندند. جمعيت كودتاگران!! در مشهد به ۲۰۰ نفر هم نميرسيد، و آنها هم وصله ناجور بودند و توانایی همه آنان رویهم به اندازه پنج تن از آنها که سال قبل به مهديه آمده بودند و به آن رسوايي عقبنشيني كردند، نبود. چند گروهبان و استوار شیرهای و قهوهخانه نشین ركن دو با لباس شخصی و چند ده بچه لات و چند نفر هیئتی دست ششم و از همه جا بیخبر و عقب افتاده و عده ای معیوب الخلقه به سرپرستی لاتی بنام حاجی لَتّه که پس از پیروزی انقلاب، اعدام شد و همين.
با چشم خود دیدم که رجالگان آن خیمه شببازی چون چشمشان به ما در مغازه غنیان افتاد ، جلودارانشان یک لحظه جا خوردند و نگران شدند و شعارهایشان برای چند ثانیه کم جان شد اما به زودي دانستند كه امروز ديگر، ديروز نيست و ما مردم ، ديگر آن مردم نيستيم. مرحوم غنیان آهی کشید و گفت به خدا اگر ميدانستم سرکوب این لات ها ، براي نهضت ، اثری دارد و اميدي به وحدت رهبران داشتم فقط با کسبه همين محل، چشم بر هم زدني، تار و مارشان میکردم اما ميدانم چنانچه بعضی دست اندرکاران پس از پیروزی ۳۰ تیر بجای جبران حماقتهای گذشته، غرور بیشتری دامنگیرشان شد میترسم با پیروزی دوباره، اینبار حتّي آقاي بروجردی و همه مراجع را هم به باد اهانت گیرند و مصدّق هم تنها تماشاچی باشد و دموکراسی بازی کند. آری عزیزانم ، دشمن قوی تر نبود. توان مقاومت هم داشتیم اما واقعا ديگر هيچكس انگيزه مقاومت نداشت. دشمن پیروز نشد. ما شکست خوردیم، آنهم از خودمان.
س) ظاهرا از اینجا ببعد کم کم تعادل و انسجام جبهه خودی بهم می ریخت، دورانی که ملی مذهبی ها ازیکدیگر فاصله گرفتند؟
ج) اختلاف نظر از قبل هم بود و بحران نمی شد. انگیزه های مبارزه مثل هم نبود. تنها یک اشتراک حداقلی علیه شاه و انگلیس بود که در مورد شیوه و نیز هدف نهایی ، اجماعی نبود ولی شما تا ضعیف نشوید این ویروسها که قبلا هم بوده ، اثر نمیکند. ما ضعف گفتگوی درست در پشت جبهه خودی داشتیم ، ناپختگی و فقر سازماندهی قابل دوام برای مقاومت طولانی در کار بود. در برابر ما سرمایه و سازمان و تجربیات استعماری سیا و اینتلیجنت سرویس و بهره گیری آنها از افراد ضعیف و بی مایه در میانه بود ، و جو ضد مذهبی که تودهايها از سال ۲۰ تا ۲۷ ایجاد کرده بودند و متقابلا تبلیغات وسيع ارتجاع متمایل به دربار با ابزار برخی هیئتهاي مذهبی که با حمایت شیخ احمدکفايی صورت می گرفت ، هریک کار خود را میکردند. تحریکات توده نفتی ها و دفاعیات تاکتیکی و شیطنت آمیزشان از مصدق و حملات تندی که به آیت ا... کاشانی میکردند ، دائم به اختلافات داخلی ما دامن می زد و برای ما مشکل ميآفرید. کمونیستها کاملا جناح مذهبی نهضت را نگران کرده و همراه برخی ملی گراهای افراطی و غیر مذهبی ، متدینین را از دولت مصدق رنجاندند. عوام ، بازی ميخوردند و خواص هم بشدت منتقد بودند چرا مصدق، آزادی را به مفهوم غربی مينگرد و نگاه دینی ندارد؟ او به شهادت کارگر منزلش در احمدآباد ، اهل نماز بوده و وصیت به نماز و روزه و حج هم کرده پس لامذهب نبود اما طرزفکر سیاسی او و اکثر فعالان حزبی و روشنفکران ، دینی نبود بلکه غالبا اگر مارکسیست و سوسیالیست نبودند ناسیونالیست و دمکرات و کراواتی بودند. مصدق، ادعایی هم در این مورد نداشت. بهرصورت ما پایگاه مردمی داشتیم اما انتخابات در مشهد درست پیش نرفت . کم کم پایگاه مردمی را هم از دست دادیم. صحنه سیاست ، راکد و آرام نیست که همه بیکارنشسته باشند تا شما برنامه هایتان راپیش ببرید. دستهای خبیث و کیف های انگلیسی ونفوذیهای دربار ،بیکارنبودند. تودهايها و عوامل شوروی، فعال بودند و یک جریان اجتماعی از دانش آموزی تا کارگری سازمان داده بودند و مدام فتنه میکردند تا کم کم عملا متدینین را از ادامه نهضت ترساندند و نسبت به مصدق هم به شک انداختند . از طرفی هم تبلیغات انحرافی و غلط انداز امثال شیخ احمد کفایی و استفاده ابزاری دربار از هیئتهای مذهبی مشهد و.... کارخود را می کرد. نه کمونیستها، میدانستند کمونیسم چیست ، نه هیئتی ها ، مذهب را میشناختند.
س) شیخ احمد کفایی با دربار و شاه بود؟
ج) ایشان برخلاف پدر مجاهدش و برادر بزرگش شیخ محمد آقازاده ( فرزند آخوند خراسانی ) که علیه دربار بود و بدست رضا خان جانی ، بشهادت رسید این برادر، لااقل دوره ای که در مشهد بود به بهانه مقابله با کمونیسم ، چه در نهضت نفت و چه در نهضت امام ، کنار شاه و دربار بود.
س) آیا از ترس کمونیستها و ملی گراهای غیر مذهبی نبود که عده ای با شاه در نمی افتادند؟
ج) ظاهرش همین بود. ولی مگر شاه ضد مذهب نبود؟ مگر آقای کاشانی و نواب، مذهبی نبودند؟ مصدق را متدین نمیدانستند، آیا آقای خمینی هم مذهبی نبود؟ این تیپ ها فقط با مصدق، مشکل نداشتند، با آقای کاشانی هم مشکل داشتند. همین ها حتی اجازه دفن محترمانه حاج شیخ مجتبی قزوینی را در جای مناسب در حرم حضرت رضا ع ندادند چون حاج شیخ ، مخالف شاه و در کنار امام بود. یک مشت مریض و وابسته در دهه ۴۰ و ۵۰ امام را یکبار کمونیست و یکبار وهابی میخواندند و میگفتند خمینی نماز نمیخواند .معلوم نیست یک نفر چطور می تواند هم کمونیست و هم وهابی باشد؟ هم مرجع تقلید و هم تارک الصلاة باشد؟ میگفتند خمینی، مجتهد نیست و سواد ندارد چون سیاسی است و...... اینها خمینی را قبول نداشتند، چه رسد به مصدق.
س) آیا میتوان گفت اینها همه فقط کج فهمی بوده؟
ج) مصدق که اصلا ادعای مذهبی نداشت . او ملی کردن صنعت نفت و قطع يد انگلستان از ایران را هدفگیری کرده بود و این یک حرکت درست بود و باید حمایت میشد. این نقطه قوت مصدق را نباید به بهانه نقاط ضعف فکری و شخصی مصدق ، نادیده گرفت. نیروی اصلی حامی مصدق هم مذهبیون ملی بودند وگرنه با تکیه به ملی گراهای ضدمذهب ، هرگز نهضت تا آن حد پیش نمی رفت. بدون کاشانی و بدون نواب صفوی ، هرگز نفت، ملی نمی شد و مصدق هم بقدرت نمی رسید. بحث شخص مصدق نبود . حمایت از مصدق ، بمعنای مبارزه با انگلیس و دربار بود پس واجب شرعی بود. از هرکسی توقع مناسب اورا باید داشت تا بتوان منصفانه به افراد نمره داد و با توجه به شرائط عصر خودشان .
اما بالاخره امریکا توانست از فقر فرهنگی و سازمانی مبارزین استفاده کند و با چهار تا شعبان بی مخ، کودتا کند. کودتای ۲۸ مرداد خیلی مسخره بود. اصلا باورمان نمیشد که همه چیز به این سرعت وارفت. کودتا قوی نبود. ما ضعیف بودیم. پس از کودتا بود که همه گروهها دریافتند که در واقع بدست خودمان شکست خوردیم ولی دیگر دیر شده بود و آب از سر گذشت. لذا مرزبندی های بعد را به زمان قبل نبرید. در آن دوره بحث حکومت اسلامی مطرح نبود و ممکن دانسته نمی شد. مطالبات خیلی کمتر از اینها بود. شاید فقط شهید نواب چنین سخنانی می گفت . حتی آیت الله کاشانی هم زمینه را برای چنین مطالباتی مهیا نمی دید. مرحوم آیه الله بروجردی هم که مرجعیت بود، امیدی به این مبارزات نداشت و ایشان تقیه می کرد، حتی علیه نواب هم موضع گرفتند چون فقط مراقب حوزه و خطوط اصلی دین بود و جلوتر نمیامدند. چون بتازگی از دوران ضد آخوندی رضاخان خلاص شده بودیم و ایشان میخواست همان دستاوردهای قبلی حفظ شود. اساسا شرایط و دسته بندی هایی که دو دهه بعد توسط امام به وجود آمد، در آن دوره ها نبود. مثلا همان حلبی انجمن حجتیه ، قبلا آنموقع کاملا سیاسی و مصدقی فعالی بود و تجمع نیروهابرای انتخابات با فراخوان امثال او و به دعوت و علامت آیه الله کاشانی صورت گرفت که سران جمعيتهاي ملّي و ديني و هيأت هاي مذهبي مستقل براي ائتلاف بزرگ در «کانون نشر حقايق اسلامي» گرد هم آمدند، همان مرحوم عابدزاده که پس از زندان کودتاچیان سیاست را کنار گذاشت، پیش از کودتا و سرکوب ، در خط مقدم بود و هر دعوت انقلابی را بشرط دینی بودن ، لبیک میگفت و عرض کردم درخدمت او در مرکزیت ملی مذهبی حرکت حضور یافتیم . ایشان و حلبی و خیلی ها پس از شکست نهضت در اواخر دهه ۳۰ دیگر مایوس شدند ، ترسیدند و سیاست گریز شدند و در سال ۴۲ هم که رهبری دینی بود، وارد نشدند. البته در انقلاب ۵۷ اعلام همبستگی کردند و حاجی حتی در تظاهرات هم شرکت کرد . در آخرین انتخابات پیش از کودتا که سه نفر از طرف تجار و دو مالک متديّني که بعدها به عنوان سران ملّيّون، بازداشت شدند و سه نفر از انجمن اسلامی ، آقای امیرپور، اشکیانی و حسین برادران كه پس از روشنگري ما انجمن را ترك كردند و محسنیان اما متاسفانه از صدها هيأت مذهبي خراسان، فقط حاج کاظم عيدگاهي رئيس هيأت علي اكبري ها كه مردي متديّن بود، جرأت يافته و حاضر شد. از طرف روزنامه نگاران هم تهراني، و به نمايندگي از كارمندان ادارات، معيني نامي که گويا رئيس گمرک مشهد بود امده بودند و جمع ما به ۲۰ نفر هم نميرسيد كه « مؤتلفين اسلامي» را تشکيل داديم. عليرغم كم تجربگي آن جمعيت اندك، در نخستين جلسه، چهارچوب جنبش ملّي بيسابقه در مشهد، بسته شد. من و سررشته دار از سالها پيش، نیمه پنهانی ، در کانون نشر حقائق اسلامي و جلسات استاد شريعتي شرکت داشتیم و با وضع آنجا و شخصيت استاد شريعتي آشنا بوديم و آقای سررشته دار را من به حاجی پیشنهاد کرده بودم چون براستی خلاق و قوی بود و نتيجه آن شد که همه را در جلسه دوم مرکزیت قانع ساخت تا «مهديّه» به عنوان مرکز جمعيّت «مؤتلفين اسلامي» انتخاب شود و مصلحت نيز همين بود زيرا خوشنامي و رفت و آمد انبوه مردم به مهديّه، به «جمعيت مؤتلفين اسلامي»، شهرت و شخصيت ممتازي بخشيد و آن را معتبر و مردمي گردانيد. قصه پر غصّه «نهضت نفت» ، قصه ناتمام ماند. مهدیّه در آن دوران، از بزرگترین مراکز سیاسی مذهبی و پربارترين پايگاه ملّي مذهبي نه تنها در خراسان، بلكه در سراسر کشور بود و هر ماه ،گروهي از هيأتیهاي بي فرهنگ و به ظاهر مذهبي از آغوش دربار به آغوش نهضت میامدند و بر غفلت خود، آگاه و جذب مؤتلفین ميشدند واندک اندک جامعه را موج تفكّر انجمن پيروان قرآن و مهديّهسازي فرا ميگرفت. در عظمت مهديّه و مؤتلفين اسلامي، همين بس که چون مؤتلفين اسلامي در خراسان، اعلام تعطيل عمومي ميکردند، استان خراسان، سراسر تعطيل ميگرديد به نحوي که بايد صريحاً حمّامها و نانواييها استثناء ميگشت و الّا آنها هم اعتصاب ميكردند. نفوذ و قدرت سیاسی مؤتلفين اسلامي تا آنجا بود که با اشاره آنان ، انتخابات مشهد ابطال گرديد. چون روز انتخابات در پايين خيابان مشهد پاي صندوقي چند کيسه گوني شناسنامه مردگان را ديدم که گويا از غسّالخانه آورده بودند با صفي از دهاتيها که مرتب ميرفتند و با شناسنامه ديگري برميگشتند و مجدّداً رأي ميدادند. گردانندگان اينان، ملاّکان فئودال و عمّال دربار بودند. من به عنوان سربازرس صندوق انتخابات، گزارشی تهیه و به مهدیّه، مرکز مؤتلفین گزارش دادم و آنان با دكتر مصدّق، تماس گرفتند و مصدّق به وزير کشورش كلالي دستور داد تا انتخابات مشهد را ابطال کند و خوشبختانه مشهد در آخرين دوره که دوره فروپاشی نهضت بود، وكيلي در مجلس نداشت.
س) ماجراي ۳۰ تير در مشهد و مقاومت مؤتلفين عليه دربار و قوام، چگونه گذشت؟! جنابعالي درگير ماجرا بوديد.
ج) مشکل خاطره گویی اینست که گاه به نوعی تعریف از خود شبیه میشود. با اينكه نميپسندم ولي تنها به خاطر توضيح قدرت مؤتلفين و ضبط در تاریخ، ماجرای سقوط قوام السلطنه را از قول دکتر شيباني گزارش ميدهم. در دوران شهرداری احمدي نژاد ، شوراي شهر تهران، مرا براي ديدار و گفتاري به انجمن شهر دعوت کردند. دکتر شيباني، عضو شورا بود . ایشان از مبارزین قدیم و از نزدیکان آقای طالقانی و سالهای سال زندانی بود . همين كه مرا ديد خنديد و به شوخي گفت هنوز زندهاي؟ و براي حاضران، مشاهدات خود را از روز ۳۰ تير ۱۳۳۱ در مشهد ( گويا در آن دوران در مشهد بودند) تعریف کرد با اشاره به حقیر سراپا تقصیر گفت تظاهرات مشهد را ایشان آغاز کرد. ماجرا را از این جهت عرض میکنم که بدانید در ۲۸ مرداد ۳۲ ، بیش از آنکه دشمن قوی باشد، این ما بودیم که ضعیف و بی انگیزه شده بودیم وگرنه یک سال قبل از کودتا موج های قوی تر دشمن، به راحتی در هم کوبیده می شد. ماجرای ۳۰ تیر این بود که پس از عزل مصدّق و نصب قوام ، آیه الله کاشاني اعلان عمومی کرد که «اگر قوام نرود ومصدق برنگردد من فردا کفن ميپوشم».
فورا چند نفري از مؤتلفين اسلامي مشهد، احمدزاده، سررشته دار، غنيان، قدسي و محسنیان و من، خدمت مرحوم فقيه اردبیلی درمشهد رسیدیم.
و عرض کرديم: آقاي کاشاني فرمودهاند اگر قوام نرود و مصدّق برنگردد من فردا کفن ميپوشم، تکليف ما چيست؟
ايشان فرمود که شما تنها يک تکليف دارید و آن اطاعت از آقاي کاشاني است.
پس از اين اجازه شرعي، مؤتلفين اسلامي، روز بعد، مردم را به ميدان مجسّمه (ميدان شهدای امروز) ، فراخواندند. يکي از طلاّب مدرسه نواب، به نام مصباح که فاضل موجهّي بود، کفن پوشيده و در جایگاه هميشگي مؤتلفين به سخنراني پرداخت ليکن قرار ما بر ايجاد آشوب و طرح شعارهاي تندتري بود تا صدای اعتراض به شخص شاه برسد و نعلوم بود که منجرّ به زد و خورد با پليس می شد. ما به سخنراني، قانع نبوديم. بايد يكي داوطلب برای تندترين شعارهاي ضدّ دربار ميشد تا خط سکوت و ترس بشكند. نیروهای مسلح در خیابان بودند. باید کسی داوطلب میشد و بنده شدم . سخت در محاصره نظاميان و گروههاي مخالف بوديم ، اما وسط خیابان جلوی مجسمه شاه، ناگهان و با تمام قدرت، فرياد برآوردم «زنده باد مصدّق، مرگ بر قوام» . واقعا آماده مرگ بودم یعنی ايستاده بودم تا با تیر بزنند چون بنظرمان می رسید که نوعی ترس ، دارد بر شهر حاکم می شود و احتمال قوی می دادم که کسی همراهی نکند. ليکن به عکس تصوّرمان، ناگهان موج شعارهاي مردم در همصدايي ، گوش فلک را کر كرد و دشمن عقبنشيني کرد. به گفته دکتر شيباني، مشهد و تهران مرکز اصلی مقاومت بود. پس از چند فریاد بلند ، جمعیت براه افتاد و ورق برگشت اما ناگهان سوزش شدیدی در کشاله ران پا احساس کردم و گمان کردم مرا با تیر زدند . بعد معلوم شد که شدت فریاد و شعار مرگ بر قوام و درود بر مصدق به حدی بوده که فتق من پاره شد و سوزش باد فتق بوده.
۳۰ تیر روز بزرگی بود. قوام با شهدایی معدود در تهران و با رشادت كاشاني، سقوط کرد و مصدق برگشت. شاه دوباره شکست خورد و طرح کودتای سرد غرب به فتنه انگلستان و همراهي آمریکا زمین خورد. برای هوشیارسازی آنان که چون بر تختهای حکومت ميپرند غفلت و غرور دامنگیرشان میشود لازم است که کودتای شكست خوردة ۳۰ تیر و كودتاي پيروز ۲۸ مرداد را مقایسه کنند تا دریابند که اولین کودتای پرخرج غرب در ۳۰ تير به چه سادگی شکست خورد و کودتای کم خرج ۲۸ مرداد به علّت اختلاف رهبران و تفرقه و دلسردي انقلابيون، به چه سادگی و سرعتی پیروز گردید.
س) واقعا در مورد اين اختلاف ميان رهبران نهضت و فروپاشي وحدت مبارزين، چه توضيحي بود ؟
ج) حدود یکسال پس از پیروزی بزرگ ملت و شکست مفتضحانه غرب در سي تير، در اثر تندروی متحجّران چپ و راستهای سادهلوح كه همیشه آلت دست بيگانه ميگردند و بويژه تحريكات شوم و چپنمایی عوامفریبانه توده نفتیها و بلند پروازی پان ایرانیستهای بیخبر و عوام و کلوپ دروغین مصدّق به سرپرستی امثال خیّامی در مشهد که پس از کودتاي ۲۸ مرداد، از بزرگترین سرمایهداران کشور گردید و چند حزب جاه طلب چند نفره که ملّيتر از مردم و به ظاهر، طرفدار مصدّق بودند، و از سوي دیگر، حزب زحمتکشان بقایی و مجاهدین اسلام تقلّبي شمس قنات آبادی وابسته و دیگر احزاب ارتجاعی و التقاطي و قهر نابهنگام مرحوم کاشانی و شهيد نوّاب و فداییان اسلام و برخی از حوزه مردان موجّه، و ضعف های شخصی مصدق و تحریکات ارتجاع و روزنامههای درباري و چپهاي افراطي وابسته، آنچنان جوّی را بوجود آوردند که ديگر آشتی ملّت، ممکن نبود و جادّۀ کودتای ۲۸ مرداد هموار گردید.
چطور در آغاز نهضت، با یک پیام از تهران و سخنرانی در مشهد ، خراسان دگرگون میشد و طاغوتی که انگلستان سالها آفریده بود چون یخی آب گردید و در ۳۰ تیر ۳۱، طرح کودتای سرد و خطرناک غرب با حرکتی به آن سادگی نقش بر آب گردید. لیکن از فردای سقوط قوام به جای اینکه روشنفکران بی فکر و دین نمایان بی دین، حرکت تاريخي، زیبا و موفق کاشانی را سرمایه وحدت قرار دهند، آنچنان بر فاصلهها افزودند که صلح گروههاي سياسي با یکدیگر، از صلح با دشمن، دشوارتر گردید زیرا هنوز مرکّب نامه کاشانی، خشک نشده بود که روزنامه شورش، ارگان تندروهای جبهه ملی، كه خطدهنده آن، حسين فاطمي بود، کاریکاتور زشتی از کاشانی در حال معاشقه با دالس کثیف، نشر داد که من در آن لحظه اگر دستم می رسید به او سیلی مي زدم و به همين دليل ميگويم برخي تا آنجا روشنفكر گشتند كه مغز از بيني شان ميچكید و برخي متدینین نیز اشعريتر از اشاعره شدند. اين افراط و تفريطها جوّي پدید آورد كه ملّيون و متديّنين آگاه، خار در چشم و استخوان در گلو به انتظار مرگ زودرس نهضت نشسته بودند.
س) آيا به نظر شما راه حلّي هم براي پيشگيري از اختلافات مانده بود؟! يا ديگر امكان وحدت و همكاري وجود نداشت؟
ج) من یقین کرده بودم که اختلافات به دست دشمن، مدیریت وحمایت می شود. هر دلسوزي به فكر چاره بود . به رجال خراسان کتبا و شفاها سفارش ميکردم که از باب امر به معروف و نهی از منکر، برای مسؤولان و ليدرهاي سياسي در تهران، نامههایی بنویسند و رهبران را بر غفلتشان آگاه سازند.
خودم نامهای با يك مضمون و در سه نسخه برای رهبران اصلي مبارزات، مرحوم کاشانی و مرحوم مصدّق و شهيد نوّاب صفوي نوشتم كه هریک به شکلی نامهام را پاسخ دادند. مصدّق خیلی زود در ذيل همان نامه، خطاب به بنده نوشت:
«فرزندم، نوبت ما گذشت. آینده از آن شماست. از تجربهها بهره گیرید.»
نامه دکتر مصدق را سالها در کنار مقدار زیادی اسناد و اعلامیه های نهضت ملی مشهد در خانه پنهان داشتم اما در حادثه ای ، مرحوم مادرم از ترس ساواک ، بدون اطلاع من ،همه را در چاه خانه ریخته و ازبین بردند.
س) چه حادثه ای؟
ج) یکی از برادران من، امیر (محسن) در سال ۴۳ که دانشجوی پلی تکنیک تهران ( امیرکبیر فعلی ) بود، به خاطر عضویت در گروه زیرزمینی حزب ملل اسلامی که به دنبال تشکیل حکومت اسلامی و اتحاد جماهیر اسلامی و براندازی رژیم پهلوی بودند، زندانی شد. متهم بود که در حال تهیه مواد انفجاری و ساختن نارنجک و.. دستگیر شده است.
س) پاسخ شهید نوّاب و آیه الله کاشانی به نامه چه بود؟
ج) از هردو در مشهد، پاسخ حضوري و شفاهي گرفتم. دوستان مشهدی ما دیگر کم کم نه توجّه و امیدی به نصیحت رهبران داشتند و نه رغبت دخالت در کار سیاست را ، زیرا از رهبران، قطع اميد کرده و سرخورده بودند.
شهید نواب صفوی در آخرین سفرش به مشهد پیش از کودتا مهمان انجمن پیروان قرآن بود و طبیعتا ما در مهدیه ، میزبان ایشان بودیم. نواب یک نابغه معنوی بود. سنی نداشت. کمتر از ده سال از من بزرگتر بود اما فاصله نجومی با پیر و جوان داشت .کوه یقین و اخلاص و صداقت و به همین دلیل، تجسم شجاعت و فداکاری و صراحت بود. او مسیر تاریخ ایران را تغییر داد و تقریباً همه مبارزین مذهبی که بعدها به نهضت امام و انقلاب پیوستند به نحوی تحت تاثیر آن شهید بودند . اگر هژیر و رزم آرا را که خائن و گماشته بیگانه بودند نمیزد هرگز نه نفت ، ملی میشد و نه دولت مصدق بر سر کار میآمد. فداییان اسلام، تروریست نبودند. نه بیگناهان را میکشتند و نه از صحنه فرار میکردند. روح جهاد اسلامی را نواب حتی در جهان عرب هم احیا وتقویت می کرد. سیدقطب و اخوان المسلمین مصر دعوتش کردند و در الازهر سخنرانی به عربی کرد که دل آنها را هم لرزانده بود. اولین بسیج جهاد ضد اسراییلی را در ایران او کرد و هزاران داوطلب در مسجد بازارتهران ، برای اعزام به فلسطین ، توسط او ثبت نام شدند. در ۲۶ سالگی چیزی شبیه قانون اساسی برای حکومت اسلامی نوشت. پس از کودتای ۲۸ مرداد هم مبارزه را ترک نکرد و حسین علا نخست وزیر را زد چون عامل قرارداد خیانتبار انگلیسی بغداد بود. زندگی مخفی داشت و مدتی هم منزل آیه الله طالقانی مخفی بود. وقتی تیرباران شد ۳۰ سال بیشتر نداشت. عاشق او بودم و در عین حال، منتقد.
یک روز عصر که در مهدیه نشسته بود و من کناری ایستاده و نگاهش میکردم و دو دل بودم که آیا حرف بزنم یا خیر، ایشان با تیزهوشی دانست که می خواهم چیزی بگویم و تردید دارم. با محبت به من گفت :برادر ، چپ چپ نگاه می کنی. عرض کردم دل ما به شما ها گرم است اما خودتان در تهران به جان یکدیگر افتاده اید و دیگر هیچیک، دیگری را قبول ندارید. نهضت در خطر است و مردم را از دست میدهیم. شهید نواب مرا کنار خود نشاند و دلگیرانه فرمود: مصدق بما دروغ گفت و خلف وعده کرد. شرط ما این بود که پس از پیروزی ، احکام اسلام محترم باشد و اجراشود و آنها قبول کردند و فدائیان اسلام بر همین اساس وارد عمل شهادت طلبانه شدند و عوامل انگلیس و سران حکومت را از سر راه ملی شدن نفت بر داشتند و اگر این زحمات نبود، مصدق بر کرسی قدرت نمی نشست اما پس از پیروزی، خلف وعده کرد و حتی حاضر نشد حتی مشروب سازی ها و فاحشه خانه ها را تعطیل کند. حق با نواب بود اما حق با مصدق هم بود. او می گفت وعده حکومت اسلامی نداده و اساساً چنین ادعا و توانی نداشت و می گفت اگر درآمد و مالیات همین مشروبات را قطع کنیم، من حقوق ماهانه سپورهای شهرداری تهران را هم ندارم که بدهم. دولت مصدق در تحریم انگلیسیها و متحد آمریکایی شان بود که تازه داشت دندان تیز می کرد تا جای انگلیس را در ایران بگیرد چنانچه پس از کودتا چنین شد. دولت مصدق ، به جز ملی کردن نفت ،کار دیگری در آن شرایط نمی توانست بکند . مسائل پیچیده شده بود و در صحنه عمل سیاسی، مسائل ، سفید و سیاه نبود و باید دائما " اهم و مهم " می کردید . متاسفانه نواب در اکثر دوران همین دولت، بیش از یک سال و نیم زندانی شد و اینها دیگر یعنی پایان کار و همکاری.
همان اتفاقی که بین سید قطب و جمال عبدالناصر در مصر هم افتاد و به اعدام سید قطب منجر شد و همکاری های اولیه اسلام گرایان و ملی گرایان علیه انگلیس و اسرائیل و غرب به اختلاف داخلی و شکست هر دو انجامید. دوباره تاکید میکنم در نهضت نفت ، این دشمن نبود که پیروز شد بلکه این ما بودیم که شکست خوردیم.
س) چرا اینهمه اصرار دارید؟
ج) اولاً اعترافات خود آمریکاییها و انگلیسیها که سالها بعد از کودتا اعتراف کردند که خودشان هم باور نمی کردند کودتا به آن آسانی و ارزانی صورت گیرد. ثانیا خود شاه که از کشور فرار کرده بود در ۲۵ مرداد به طور کامل مایوس شد و نمی خواست به ایران برگردد . سوم ، مشاهدات خود ما بود . یک نمونه عرض کنم از يك کودتا و ضدّ كودتاي كوچك در مشهد که خود شاهد بودم.
دو شب مانده به کودتای سرد ۳۰ تیر یعنی عزل مصدّق و نصب قوام، و يكي دو ساعت پیش از تشکیل جلسه هفتگی «مؤتلفین اسلامی» که شبهای شنبه در مهدیه برگزار میشد و همه اعضاء جلسه، از رجال خوشنام و اعیان شهر بودند ناگهان به شيوهاي بيسابقه، جمع کاملی از الواط و داش مشدیها و سرهیئتیهای مشار قائم مقام وابسته به دربار و کفایی، مسلح به سلاح سرد و ارعابگرانه ، براي گسترش جوّ وحشت كه مقدّمه شبهكودتاي ۳۰ تير بود، چون لشکری آراسته، وارد سالن مهدیّه شدند به گونهاي كه بیشتر سالن پر گردید. ما که نمیدانستیم يكي دو روز آینده، خطّ سركوب در پیش است، سخت از تهاجم کفتاران شکست خورده به بیشه شیران پیروز، مبهوت شدیم. صحنه بسيار غير عادي بود، من برای مشاوره با مرحوم غنیان که خود، پیشتر، نوحهخوان و یک هیئتی معتبر و سرشناس بود جنب ایشان نشستم. حاجی غنیان، حیران و آهسته گفت این که کنار من نشسته، ممدلی ابوالحسن و از سرکردههای متنفّذ هیئتهای خراسان و مزدور دربار است و در پی تحریک و درگیری با من است و علناً به حاج آقا (عابدزاده) دشنام ميدهد!
مسلّم شد كه فتنه ای در کار است وگرنه چگونه گروه شكست خورده ،آن هم درون مهديّه، به ايشان چنين اهانت ميكنند؟ هدف ، در هم شكستن هيبت مهديه و حرمت عابدزاده بود و بايد به هر قيمتي در برابرشان ایستاد. دیدم در این وضعیت ، هیچ کار جمعی و با هماهنگی قبلی نمی توان کرد و همه غافلگیر شده بودیم. قلبم بدرد آمد. بلند شدم و بيمقدّمه و مستقیم بسوی رئیس بابا شمل ها که از شعبان بی مخ های مشهد بود، رفتم. گمان کرد میخواهم صحبت یا خواهش کنم اما بدون یک کلمه حرف ، چنان سیلی محکمی بر گوش سركرده آنان و گستاخترین شان نواختم که از زمین کنده شد و نقش زمین گرديد. با ترسی که خداوند در دل سرکشان کفر افکند ( رعب در قلوب کفار ) ، داش های طراز اول مشهد ، رئیس شان را برداشتند و چون گله گوسفندی که از گرگی رمیده باشد در گريز از مهدیه با یکدیگر مسابقه گذاشته بودند . کار ، کار من نبود و هیچ طرحی برای لحظه بعد نداشتم و وقتی سیلی زدم ، باور نمیکردم که فرار میکنند. زور جسمانی ، محصول دوره ورزشکاری، اما قدرت اصلی ، مربوط به انگیزه روحانی و معنوی بود .لطف خدا مکرشان را به زیان خودشان تمام کرد . آنان برای ترساندن جبهه حق و هموار سازی کودتای ۳۰ تیر آمده بودند امّا خداوند، همه چیز را معکوس کرد. بعضي دوستان، از سر لطف، آن سيلي را ضربة علّيٍ في يومالخندق ميناميدند. ولی این نشان میداد که چقدر دشمن ،ضعیف است. درسی برای امروز که نه خود را ضعیف کنیم و نه خود را ضعیف و دشمن را قوی بپنداریم . اگر غرور و تفرقه رهبران جامعه را فرا گیرد و هرکسی، صندلی خود را عرش ميپندارد و بر عرش خود نشسته و مردم را از سیاست و سیاست مردان، متنفّر سازد ، نتیجه چه ميشود؟ فریب چاپلوسان را نخوریم و بیاد آوریم نصیحت امیرمؤمنان(ع) به مالک اشتر را که مردان كار، به دستبوسي تو نمیآیند و این تویی که باید به التماس، آنان را به کار گرفته و با احترام، به عرصه مسئوليتهاي حكومت بياوري.
س) كودتاي ۲۸ مرداد در مشهد، چگونه اتفاق افتاد؟
ج) روز ۲۸ مرداد، بی خبر از شروع کودتا، من و سررشته دار برای تبادل خبر و تحليل اوضاع سياسي تهران در مغازه مرحوم غنیان که یک نجّاری نزدیک مدرسه نوّاب و حرم مطهّر بود از اختلافات تهران میگفتیم و تأسّف میخوردیم که ناگهان سر و صداهای ناهنجار لجّارگانی به گوشمان رسید که به دستور سرهیئتها که خود، جرأت ورود به معرکه را نداشتند از پایین خیابان به طرف بالا خیابان میآمدند .
ظاهرا قرار بود عده ای رفتگر بیچاره هم بدستور، از ساختمان شهرداری به آنان بپیوندند. جمعيت كودتاگران!! در مشهد به ۲۰۰ نفر هم نميرسيد، و آنها هم وصله ناجور بودند و توانایی همه آنان رویهم به اندازه پنج تن از آنها که سال قبل به مهديه آمده بودند و به آن رسوايي عقبنشيني كردند، نبود. چند گروهبان و استوار شیرهای و قهوهخانه نشین ركن دو با لباس شخصی و چند ده بچه لات و چند نفر هیئتی دست ششم و از همه جا بیخبر و عقب افتاده و عده ای معیوب الخلقه به سرپرستی لاتی بنام حاجی لَتّه که پس از پیروزی انقلاب، اعدام شد و همين.
با چشم خود دیدم که رجالگان آن خیمه شببازی چون چشمشان به ما در مغازه غنیان افتاد ، جلودارانشان یک لحظه جا خوردند و نگران شدند و شعارهایشان برای چند ثانیه کم جان شد اما به زودي دانستند كه امروز ديگر، ديروز نيست و ما مردم ، ديگر آن مردم نيستيم. مرحوم غنیان آهی کشید و گفت به خدا اگر ميدانستم سرکوب این لات ها ، براي نهضت ، اثری دارد و اميدي به وحدت رهبران داشتم فقط با کسبه همين محل، چشم بر هم زدني، تار و مارشان میکردم اما ميدانم چنانچه بعضی دست اندرکاران پس از پیروزی ۳۰ تیر بجای جبران حماقتهای گذشته، غرور بیشتری دامنگیرشان شد میترسم با پیروزی دوباره، اینبار حتّي آقاي بروجردی و همه مراجع را هم به باد اهانت گیرند و مصدّق هم تنها تماشاچی باشد و دموکراسی بازی کند. آری عزیزانم ، دشمن قوی تر نبود. توان مقاومت هم داشتیم اما واقعا ديگر هيچكس انگيزه مقاومت نداشت. دشمن پیروز نشد. ما شکست خوردیم، آنهم از خودمان.