تجربه هاشمی یک مقایسه تاریخی؛
انحرافِ فکری و عملیِ احمدینژاد، محدود به شخص خودش و مشایی و بقایی بود، اما انحرافِ فکری و عملیِ هاشمیرفسنجانی، در خانواده و اطرافیان و دولتش نیز ریشه داشت و او یک «طبقۀ جدیدِ نوکیسه و تکنوکرات» را در نظام جمهوری اسلامی به وجود آورد.
سرویس سیاسی شهدای ایران:مهدی جمشیدی فعال و تحلیگرمسائل سیاسی طی مطلبی تحت عنوان "تجربه هاشمیرفسنجانی و یک مقایسه تاریخی" نوشت:
[1]. دوگانۀ «بازاندیشیِ تاریخی/ سیاسیاندیشیِ جریانی»
سخن دربارۀ «آسیبشناسیِ گام اوّل انقلاب در لایۀ کارگزاران» است که از هر جهت، بحثی مهم و تعیینکننده است. پس نمیتوان آن را «جناحی/ حزبی/ سیاسیکارانه» دانست. باید با بازخوانیِ انتقادی و شفافِ گذشته، به آینده پا نهاد تا حافظۀ تاریخی شکل بگیرد و خطاها، تکرار نشوند.
[2]. دوگانۀ «دگرگونیِ فکری/ دوروییِ فکری»
احمدینژاد، در میانۀ راه دچار «تغییر/ استحاله/ ریزش» شد، حالآنکه هاشمیرفسنجانی از آغاز، چنین نگاهی به اسلام و انقلاب و نظام داشت و همواره، «تلقّیِ عملگرایانۀ/ عرفی/ سکولار» خویش را حفظ کرد. حتی تحلیلگران غربی نیز هاشمیرفسنجانی را یک «روحانیِ عملگرا» میدانستند و معتقد بودند وی «موقعیّتی/ اقتضایی/ غیرایدئولوژیک» است و خطّ قرمزِ ارزشی ندارد. با این همه، چون هاشمیرفسنجانی در پیِ ماندگاری در قدرت بود، «موضعگیریهای دوپهلو/ چندگانه/ گیجکننده» داشت تا مبادا «تجربۀ اخراجِ منتظری» دربارۀ او تکرار و از حلقۀ قدرت کنار گذاشته شود. در سال هفتادویک که خاتمی به عنوان وزیر ارشاد، قصد کنارهگیری داشت، هاشمیرفسنجانی به او توصیه کرده بود که در زبان، سخنان آیتالله خامنهای را تکرار کن، و در عمل، برنامۀ خودت را اجرا، اما خاتمی گفته بود که قادر به تحمل چنین دوگانگیای نیست. هاشمیرفسنجانی تا پایان عمر، راهبرد «حفظ ظاهر» را ادامه داد.
[3]. دوگانۀ «ریزش ساختاری/ ریزشِ محفلی»
انحرافِ فکری و عملیِ احمدینژاد، محدود به شخص خودش و مشایی و بقایی بود، اما انحرافِ فکری و عملیِ هاشمیرفسنجانی، در خانواده و اطرافیان و دولتش نیز ریشه داشت و او یک «طبقۀ جدیدِ نوکیسه و تکنوکرات» را در نظام جمهوری اسلامی به وجود آورد. باید میان «فساد بسطیافته و گسترده» از یک سو، و «فساد محدود و اقلّی»، تفاوت نهاد.
[4]. دوگانۀ «لغزشِ بنیادی/ لغزشِ سطحی»
دولت احمدینژاد، نه «غربگرا/ توسعهگرا/ تجدّدزده» بود، نه گرفتار «اشرافیگری/ فساد/ ولنگاری»، اما دولت هاشمیرفسنجانی دچار هر دو آفت بود، بلکه باید گفت او «بنیانگذار» این دو آفت در نظام جمهوری اسلامی بود؛ چنانکه به معنای رقیق باید گفت برنامۀ «ترمیدور/ ارتجاع/ براندازیِ خاموش» توسط او رقم خورد. پس از رحلت امام خمینی، ابتدا برنامۀ «ترمیدورِ اقتصادی» توسط هاشمیرفسنجانی و در قالب «سیاست تعدیل اقتصادی» در پیش گرفته شد؛ آنگاه برنامۀ «ترمیدور فرهنگی» از سوی حلقۀ کیان و ذیل «نظریۀ قبض و بسط تئوریک شریعت» شکل گرفت؛ و سپس برنامۀ «ترمیدور سیاسی» از طرف خاتمی و با نام «دموکراتیزاسیون» دنبال شد. این سه جریانِ موازی و همافزا، سه ضلع مثلثی بودند که همچون یک سیاهچاله، انقلاب را در کام خود فرو میبُرد.
[5]. دوگانۀ «فشار بر ولیّفقیه/ همراهی با ولیّفقیه»
هاشمیرفسنجانی و خاتمی از آغاز، مخالف «نوع حکمرانیِ آیتالله خامنهای» بودند و میکوشیدند قدرت را در «سطوحِ عالی»، از آنِ خود کنند، اما احمدینژاد، ابتدا در چهارچوبِ «رویکردِ حکمرانیِ آیتالله خامنهای» حرکت کرد و به این عنوان، رأیِ جبهۀ انقلاب را به دست آورد. مسألۀ هاشمیرفسنجانی و خاتمی، «ریاست جمهوری» و «تحصیل قدرت سیاسی در حد دولت» نیست، بلکه میخواستند «منطقِ حکمرانی» را در نظام جمهوری اسلامی تغییر دهند و این یعنی یک «تفاوت بسیار ریشهای و عمیق» در میان است؛ چنانکه خود آیتالله خامنهای نیز تصریح کرد که «نظر احمدینژاد» نسبت به «نظر هاشمیرفسنجانی»، به «نظر من» نزدیکتر است. او ولایت فقیه را امری «زمینی» میدانست و به واسطۀ «رابطۀ شخصی/ عاطفی/ دوستانه»اش با آیتالله خامنهای، مدارا کرد و آشکارا، پرچم مخالفت به دست نگرفت؛ هر چند در فتنۀ سال هشتادوهشت، هم خودش به میان آمد و هم نیروهای نیابتیاش را برای فشار سیاسی و اجتماعی به آیتالله خامنهای به میدان آورد، اما در نهایت، ناکام ماند.
[1]. دوگانۀ «بازاندیشیِ تاریخی/ سیاسیاندیشیِ جریانی»
سخن دربارۀ «آسیبشناسیِ گام اوّل انقلاب در لایۀ کارگزاران» است که از هر جهت، بحثی مهم و تعیینکننده است. پس نمیتوان آن را «جناحی/ حزبی/ سیاسیکارانه» دانست. باید با بازخوانیِ انتقادی و شفافِ گذشته، به آینده پا نهاد تا حافظۀ تاریخی شکل بگیرد و خطاها، تکرار نشوند.
[2]. دوگانۀ «دگرگونیِ فکری/ دوروییِ فکری»
احمدینژاد، در میانۀ راه دچار «تغییر/ استحاله/ ریزش» شد، حالآنکه هاشمیرفسنجانی از آغاز، چنین نگاهی به اسلام و انقلاب و نظام داشت و همواره، «تلقّیِ عملگرایانۀ/ عرفی/ سکولار» خویش را حفظ کرد. حتی تحلیلگران غربی نیز هاشمیرفسنجانی را یک «روحانیِ عملگرا» میدانستند و معتقد بودند وی «موقعیّتی/ اقتضایی/ غیرایدئولوژیک» است و خطّ قرمزِ ارزشی ندارد. با این همه، چون هاشمیرفسنجانی در پیِ ماندگاری در قدرت بود، «موضعگیریهای دوپهلو/ چندگانه/ گیجکننده» داشت تا مبادا «تجربۀ اخراجِ منتظری» دربارۀ او تکرار و از حلقۀ قدرت کنار گذاشته شود. در سال هفتادویک که خاتمی به عنوان وزیر ارشاد، قصد کنارهگیری داشت، هاشمیرفسنجانی به او توصیه کرده بود که در زبان، سخنان آیتالله خامنهای را تکرار کن، و در عمل، برنامۀ خودت را اجرا، اما خاتمی گفته بود که قادر به تحمل چنین دوگانگیای نیست. هاشمیرفسنجانی تا پایان عمر، راهبرد «حفظ ظاهر» را ادامه داد.
[3]. دوگانۀ «ریزش ساختاری/ ریزشِ محفلی»
انحرافِ فکری و عملیِ احمدینژاد، محدود به شخص خودش و مشایی و بقایی بود، اما انحرافِ فکری و عملیِ هاشمیرفسنجانی، در خانواده و اطرافیان و دولتش نیز ریشه داشت و او یک «طبقۀ جدیدِ نوکیسه و تکنوکرات» را در نظام جمهوری اسلامی به وجود آورد. باید میان «فساد بسطیافته و گسترده» از یک سو، و «فساد محدود و اقلّی»، تفاوت نهاد.
[4]. دوگانۀ «لغزشِ بنیادی/ لغزشِ سطحی»
دولت احمدینژاد، نه «غربگرا/ توسعهگرا/ تجدّدزده» بود، نه گرفتار «اشرافیگری/ فساد/ ولنگاری»، اما دولت هاشمیرفسنجانی دچار هر دو آفت بود، بلکه باید گفت او «بنیانگذار» این دو آفت در نظام جمهوری اسلامی بود؛ چنانکه به معنای رقیق باید گفت برنامۀ «ترمیدور/ ارتجاع/ براندازیِ خاموش» توسط او رقم خورد. پس از رحلت امام خمینی، ابتدا برنامۀ «ترمیدورِ اقتصادی» توسط هاشمیرفسنجانی و در قالب «سیاست تعدیل اقتصادی» در پیش گرفته شد؛ آنگاه برنامۀ «ترمیدور فرهنگی» از سوی حلقۀ کیان و ذیل «نظریۀ قبض و بسط تئوریک شریعت» شکل گرفت؛ و سپس برنامۀ «ترمیدور سیاسی» از طرف خاتمی و با نام «دموکراتیزاسیون» دنبال شد. این سه جریانِ موازی و همافزا، سه ضلع مثلثی بودند که همچون یک سیاهچاله، انقلاب را در کام خود فرو میبُرد.
[5]. دوگانۀ «فشار بر ولیّفقیه/ همراهی با ولیّفقیه»
هاشمیرفسنجانی و خاتمی از آغاز، مخالف «نوع حکمرانیِ آیتالله خامنهای» بودند و میکوشیدند قدرت را در «سطوحِ عالی»، از آنِ خود کنند، اما احمدینژاد، ابتدا در چهارچوبِ «رویکردِ حکمرانیِ آیتالله خامنهای» حرکت کرد و به این عنوان، رأیِ جبهۀ انقلاب را به دست آورد. مسألۀ هاشمیرفسنجانی و خاتمی، «ریاست جمهوری» و «تحصیل قدرت سیاسی در حد دولت» نیست، بلکه میخواستند «منطقِ حکمرانی» را در نظام جمهوری اسلامی تغییر دهند و این یعنی یک «تفاوت بسیار ریشهای و عمیق» در میان است؛ چنانکه خود آیتالله خامنهای نیز تصریح کرد که «نظر احمدینژاد» نسبت به «نظر هاشمیرفسنجانی»، به «نظر من» نزدیکتر است. او ولایت فقیه را امری «زمینی» میدانست و به واسطۀ «رابطۀ شخصی/ عاطفی/ دوستانه»اش با آیتالله خامنهای، مدارا کرد و آشکارا، پرچم مخالفت به دست نگرفت؛ هر چند در فتنۀ سال هشتادوهشت، هم خودش به میان آمد و هم نیروهای نیابتیاش را برای فشار سیاسی و اجتماعی به آیتالله خامنهای به میدان آورد، اما در نهایت، ناکام ماند.