بزرگان بسیاری در درازای تاریخ بودند و نمود داشتهاند که یکی می شود مانند سردار سلیمانی که محب و محارب هر دو در نبودنش به تامل و تحلیل مشغولند و نمیتوانند وی را نادیده بگیرند.
به گزارش شهدای ایران، احسان ابواسحقی، نویسنده و روزنامه نگار در یادداشتی با این مقدمه ادامه میدهد: در این نوشتار برآنم تا دلیل ماندگاری شخصیت سردار شهید سلیمانی را واکاوی کنم.
۱- ردا دوخته در روستا
در حافظه مردم ایران بستر اهل نظام و یا دقیقتر کبار این جماعت به طور تاریخی در اشرافیت فئودال ایران ریشه دارند. درجات را نه از دلاوری ها و مدرسه نظام دیدنها که از نسبت ها و نسب ها و ایضا صلت ها و وصلت ها به دست می آوردند. تا پیش از مشروطه سران قشون از شاهزادگان و سبیل تاباندگان عزیزکرده بودند و به رسم نقض و نغز گاهی نادرقلی ابیوردی یا عباس میرزایی کمر به لیاقت وهمت می گماشتند. دیگر این آویز و نشان ها را تنها برای مراسم بارعام و رژه های به بالماسکه شبیه می خواستند و به وقت نیاز و هنگامه نبرد با اجنبی در نخجیرگاه و بزم به پناه می رفتند.
در همین ایران زمین ژنرال های ارتش رضاشاهی هنر عظیمی در سرکوب و منکوب کردن عشایر ایران از خود نشان دادند و سپهبد رزم آرا مفتخر به تلف کردن کرور-کرور نفوس و احشام قبایل لر در مسیر کوچ اجباری بود. قمرالملوک وزیری بانوی خنیاگر ایرانی که در فتوت و فتاده نوازی اش حکایات مکرر کرده اند به یاد می آورد که شبی شمع محفل سپهبد امیراحمدی در خانه ییلاقی ژنرال بوده است. سپهبد از حنجره ی قمر چنان به وجد می آید که از کیسه جواهرش گوشواره ای پیشکش غنای قمر می کند اما بر طلا هنوز تکه گوشت گوش دختر لر باقی بود ویغمایی به شقاوت تمام که قصاب لرستان در حق هموطن به کار برده بود.
و در سال های بعدتر هم مناسب نظامی پیشکش گلوله ندیده های مرکز نشین بود تا بر حشمت وشوکت بیفزایند و تنها خصم و خشم ملت خویش باشند و تبخترشان اسباب هراس و رشک رعیت بینوا. در شهوریور سال ۱۳۲۰ آن همه ژنرال و کوپال هنوز سه گلوله شلیک نشده گریخته و تاب نیاوردند اما چندی که گذشت باز برای یغما و سرکوب رعیت در سی تیر و بیست وهشت مرداد به میدان آمدند. اگر بخواهیم مسیر انصاف را یکسره مسدود نکنیم در همین میان و میانه بودند کلنل محمد تقی خان پسیان ها که در راه ملت سر دادند و یا ارتشبد شهید قرنی که سعی وافر کردند تا در تیرگی به قدر وسع چراغی بیفروزند.
شهید قاسم سلیمانی اما روستازاده ای ساده از یک خانواده معمولی جامعه ایران بود که کمر همت به اعتقاد وعمل بست و نان از بازوی توکل وهمت خویش نوش کرد. نسل برآمده از جنگ مصداق همان دیالوگ حبیب رضایی در نقش عباس مظلوم فیلم "آژانس شیشه ای" ساخته ی ابراهیم حاتمی کیا هستند که گفت "من کشاورز بودم با تراکتور سر زمینم، جنگ شد، رفتم... بعد هشت سال برگشتم سر زمینم... همون تراکتور هم نبود" حکایت مردمان عادی جامعه که دل به سرزمین و پیرشان دادند و تن از خطر دور نداشتند و نه اهل نمایش و طمطراق بودند و نه خصم جان خودی و کرنشگر اجنبی. سردار سلیمانی در میانه میدان های نبرد حضور مستمر و میدانی داشت و امیر مرکز نشین نبود. در میانه ی چنین همتی یقینا لیاقت واخلاص می روید و تاثیرات بزرگ در کشور و منطقه بر جای می ماند که دوست و خصم را توان انکار آن نیست.
۲- مرگی چنین میانه ی میدانم آرزوست:
اگر مهابت مرگ را فراوانی و تنوع رخ دادنش تا هنوز از ذهن ها نزدوده است پس لاجرم در برابر این پایان تفاسیر را به کناری نهاد و یکسره دل به قضا و دریای عدم سپرد. لیک برای مردانی یکسره متفاوت کیفیت رحیل نیز چون آیین زندگانی باید یکسره متفاوت و لایق شانه های ستبرشان دوخته شود. بشود حکایت همان سوخته که هیچ خبرش باز نیامد. به اسطوره بنگریم نیز این تمنای "مرگی، نه چون من یا نه چون تو" را نیک در می یابیم. سیاووش برای حفظ پاکدامنی و رسم تهمتنی از آتش کید و رشک ها می جهد و جان جوان را نثار می کند و تا هنوز به روایت سیمن بانوی دانشور در کتابت سووشونش زنان سوگوار "سوگ سیاووش" هستند.
و دیگر سید موسی صدر که امام یوسف کیشان عالم بود و چنان قبای مهرش گسترده که مسیح لبنان خواندندش و عاقبت به سرنوشتی مهیب چنان بالش سوخت که شیفتگانش را هیچ خبر نیامد و تا هنوز هم کسانی چشم به در دارند تا مگر خبری آید مشتاقان را... زیستنی چنان پایانی چنین را نیز طلب می کند و برای سردار قاسم سلیمانی پایانی مگر شهادت آن هم چنین مظلومانه سزاوار نبود. در پیوند با فرهنگ عاشورا و در سرزمین عراق چنین دستی از جفای اشقیا باقی بماند مگر جز نسب بردن به ابالفضل العباس است؟
۳-به عمل کار برآید، به سخندانی نیست
در سرزمینی که پادشاهان سخن بسیارند و شاعرش در ذم کسی نگاشته بود "بر دار سخن خویش آویختمش" تندر فصاحت در میدان بلاغت یکه تازی ها و دلبری ها می کند. جماعتی برآنند که همین صاحب سخن و شفاهی بودن باعث شده تا میراث معماری تمدن ایران باستان در مقایسه با تمدنهای مشابه در روم و مصر بسیار کمتر باشد. این که کسی فراتر از سخن مرد میدان عمل باشد چنان کمیاب است که مردمان چنین یگانه و دردانه هایی را چون نگین انگشتری در میان محبت خویش می گیرند. روزگاری سرداران در سنگرهای امن دور از میدان سهمگین نبرد از سرباز می خواستند که سر ببازد! یا در حالی که خود و خویشانشان در خوان نعمت ها به تمتع و تذلذ مشغولیت مدام و بدون مرخصی داشتند مردمان را به صرفه جویی و زندگی زهدورزانه دعوت می نمودند و این خود حکایتی ممتد در این سامان است. لیک شهید سلیمانی خود در میانه هولناک ترین میادین پیش و بیش از هر سربازی جانبازی می کرد. عالم اهل عمل بودن خود بهترین مبلغ و انگیزه برای ماندگاری و احترام است و این به تمامی در سلوک ایشان نمود داشت.
۴-بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
انسان با محدود ماندن در اقالیم محلی یا معاشرت با تعدادی مشخص و محدود و معلوم، افقی چون آستان سیمرغ نخواهد گشود و ماهی کوچک برکه های فراموش شده نهایت ادارکش از گیتی خواهد بود. فتحعلیشاه قاجار چنان از آنچه بیرون از مرکز دارالخلافه می گذشت بی اطلاع بود که می پنداشت برای رسیدن به سرزمین جدید ینگه دنیا(ایالات متحده آمریکا) باید همین جایی که نشسته است را حفر کند و برای این کار چند مقنی اجیر کرده بود! لیک جهاندیدگی و معاشرت و مجالست دید انسان را گشوده و رویش را گشاده میگرداند تا اقوال را بشنود واحوال را بنگرد و آیین جهانداری و مردم نوازی از بر کند. ژنرال بزرگ ایرانی هم در افغانستان حضور و همیاری دیرپا داشت و هم در کردستان عراق. دست یاری بارزانی در فتنه داعش را گرم فشرد و مناسبات درونی سوریه را هم با اشراف کامل درک می نمود. این ویژگی ها از ایشان یک شخصیت معتبر و صاحب وزن در خاورمیانه و جهان ساخته بود نقل و قولش محل اعتبار واحترام بود. این تفاوت یک چهره محلی، ملی یا جهانیست که در سیمای ایشان به تمامی قابل احصا بود.
آخر اینکه مردان بزرگ بیهوده و ارزان به چنین جایگاهی تکیه نمی زنند و بخشی از تاریخ را از آن خود نمی کنند. در مسیر حیات تاریخی یک سرزمین تعداد وتعدد این گونه وجودها ناچیز و غنیمت است. پس برای حیات سرفزاز یک ملت بزرگ و مدعی باید به تعالی و نمو این سان وجودهای مستعد مدد رسانید و در صیانت همه جانبه از آنان سعی وافر داشت که ملت ها به بهترین فرزندانشان در گیتی بالنده و در عدد صاحبان شوکت و شخصیت به شمار می آیند.
۱- ردا دوخته در روستا
در حافظه مردم ایران بستر اهل نظام و یا دقیقتر کبار این جماعت به طور تاریخی در اشرافیت فئودال ایران ریشه دارند. درجات را نه از دلاوری ها و مدرسه نظام دیدنها که از نسبت ها و نسب ها و ایضا صلت ها و وصلت ها به دست می آوردند. تا پیش از مشروطه سران قشون از شاهزادگان و سبیل تاباندگان عزیزکرده بودند و به رسم نقض و نغز گاهی نادرقلی ابیوردی یا عباس میرزایی کمر به لیاقت وهمت می گماشتند. دیگر این آویز و نشان ها را تنها برای مراسم بارعام و رژه های به بالماسکه شبیه می خواستند و به وقت نیاز و هنگامه نبرد با اجنبی در نخجیرگاه و بزم به پناه می رفتند.
در همین ایران زمین ژنرال های ارتش رضاشاهی هنر عظیمی در سرکوب و منکوب کردن عشایر ایران از خود نشان دادند و سپهبد رزم آرا مفتخر به تلف کردن کرور-کرور نفوس و احشام قبایل لر در مسیر کوچ اجباری بود. قمرالملوک وزیری بانوی خنیاگر ایرانی که در فتوت و فتاده نوازی اش حکایات مکرر کرده اند به یاد می آورد که شبی شمع محفل سپهبد امیراحمدی در خانه ییلاقی ژنرال بوده است. سپهبد از حنجره ی قمر چنان به وجد می آید که از کیسه جواهرش گوشواره ای پیشکش غنای قمر می کند اما بر طلا هنوز تکه گوشت گوش دختر لر باقی بود ویغمایی به شقاوت تمام که قصاب لرستان در حق هموطن به کار برده بود.
و در سال های بعدتر هم مناسب نظامی پیشکش گلوله ندیده های مرکز نشین بود تا بر حشمت وشوکت بیفزایند و تنها خصم و خشم ملت خویش باشند و تبخترشان اسباب هراس و رشک رعیت بینوا. در شهوریور سال ۱۳۲۰ آن همه ژنرال و کوپال هنوز سه گلوله شلیک نشده گریخته و تاب نیاوردند اما چندی که گذشت باز برای یغما و سرکوب رعیت در سی تیر و بیست وهشت مرداد به میدان آمدند. اگر بخواهیم مسیر انصاف را یکسره مسدود نکنیم در همین میان و میانه بودند کلنل محمد تقی خان پسیان ها که در راه ملت سر دادند و یا ارتشبد شهید قرنی که سعی وافر کردند تا در تیرگی به قدر وسع چراغی بیفروزند.
شهید قاسم سلیمانی اما روستازاده ای ساده از یک خانواده معمولی جامعه ایران بود که کمر همت به اعتقاد وعمل بست و نان از بازوی توکل وهمت خویش نوش کرد. نسل برآمده از جنگ مصداق همان دیالوگ حبیب رضایی در نقش عباس مظلوم فیلم "آژانس شیشه ای" ساخته ی ابراهیم حاتمی کیا هستند که گفت "من کشاورز بودم با تراکتور سر زمینم، جنگ شد، رفتم... بعد هشت سال برگشتم سر زمینم... همون تراکتور هم نبود" حکایت مردمان عادی جامعه که دل به سرزمین و پیرشان دادند و تن از خطر دور نداشتند و نه اهل نمایش و طمطراق بودند و نه خصم جان خودی و کرنشگر اجنبی. سردار سلیمانی در میانه میدان های نبرد حضور مستمر و میدانی داشت و امیر مرکز نشین نبود. در میانه ی چنین همتی یقینا لیاقت واخلاص می روید و تاثیرات بزرگ در کشور و منطقه بر جای می ماند که دوست و خصم را توان انکار آن نیست.
۲- مرگی چنین میانه ی میدانم آرزوست:
اگر مهابت مرگ را فراوانی و تنوع رخ دادنش تا هنوز از ذهن ها نزدوده است پس لاجرم در برابر این پایان تفاسیر را به کناری نهاد و یکسره دل به قضا و دریای عدم سپرد. لیک برای مردانی یکسره متفاوت کیفیت رحیل نیز چون آیین زندگانی باید یکسره متفاوت و لایق شانه های ستبرشان دوخته شود. بشود حکایت همان سوخته که هیچ خبرش باز نیامد. به اسطوره بنگریم نیز این تمنای "مرگی، نه چون من یا نه چون تو" را نیک در می یابیم. سیاووش برای حفظ پاکدامنی و رسم تهمتنی از آتش کید و رشک ها می جهد و جان جوان را نثار می کند و تا هنوز به روایت سیمن بانوی دانشور در کتابت سووشونش زنان سوگوار "سوگ سیاووش" هستند.
و دیگر سید موسی صدر که امام یوسف کیشان عالم بود و چنان قبای مهرش گسترده که مسیح لبنان خواندندش و عاقبت به سرنوشتی مهیب چنان بالش سوخت که شیفتگانش را هیچ خبر نیامد و تا هنوز هم کسانی چشم به در دارند تا مگر خبری آید مشتاقان را... زیستنی چنان پایانی چنین را نیز طلب می کند و برای سردار قاسم سلیمانی پایانی مگر شهادت آن هم چنین مظلومانه سزاوار نبود. در پیوند با فرهنگ عاشورا و در سرزمین عراق چنین دستی از جفای اشقیا باقی بماند مگر جز نسب بردن به ابالفضل العباس است؟
۳-به عمل کار برآید، به سخندانی نیست
در سرزمینی که پادشاهان سخن بسیارند و شاعرش در ذم کسی نگاشته بود "بر دار سخن خویش آویختمش" تندر فصاحت در میدان بلاغت یکه تازی ها و دلبری ها می کند. جماعتی برآنند که همین صاحب سخن و شفاهی بودن باعث شده تا میراث معماری تمدن ایران باستان در مقایسه با تمدنهای مشابه در روم و مصر بسیار کمتر باشد. این که کسی فراتر از سخن مرد میدان عمل باشد چنان کمیاب است که مردمان چنین یگانه و دردانه هایی را چون نگین انگشتری در میان محبت خویش می گیرند. روزگاری سرداران در سنگرهای امن دور از میدان سهمگین نبرد از سرباز می خواستند که سر ببازد! یا در حالی که خود و خویشانشان در خوان نعمت ها به تمتع و تذلذ مشغولیت مدام و بدون مرخصی داشتند مردمان را به صرفه جویی و زندگی زهدورزانه دعوت می نمودند و این خود حکایتی ممتد در این سامان است. لیک شهید سلیمانی خود در میانه هولناک ترین میادین پیش و بیش از هر سربازی جانبازی می کرد. عالم اهل عمل بودن خود بهترین مبلغ و انگیزه برای ماندگاری و احترام است و این به تمامی در سلوک ایشان نمود داشت.
۴-بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
انسان با محدود ماندن در اقالیم محلی یا معاشرت با تعدادی مشخص و محدود و معلوم، افقی چون آستان سیمرغ نخواهد گشود و ماهی کوچک برکه های فراموش شده نهایت ادارکش از گیتی خواهد بود. فتحعلیشاه قاجار چنان از آنچه بیرون از مرکز دارالخلافه می گذشت بی اطلاع بود که می پنداشت برای رسیدن به سرزمین جدید ینگه دنیا(ایالات متحده آمریکا) باید همین جایی که نشسته است را حفر کند و برای این کار چند مقنی اجیر کرده بود! لیک جهاندیدگی و معاشرت و مجالست دید انسان را گشوده و رویش را گشاده میگرداند تا اقوال را بشنود واحوال را بنگرد و آیین جهانداری و مردم نوازی از بر کند. ژنرال بزرگ ایرانی هم در افغانستان حضور و همیاری دیرپا داشت و هم در کردستان عراق. دست یاری بارزانی در فتنه داعش را گرم فشرد و مناسبات درونی سوریه را هم با اشراف کامل درک می نمود. این ویژگی ها از ایشان یک شخصیت معتبر و صاحب وزن در خاورمیانه و جهان ساخته بود نقل و قولش محل اعتبار واحترام بود. این تفاوت یک چهره محلی، ملی یا جهانیست که در سیمای ایشان به تمامی قابل احصا بود.
آخر اینکه مردان بزرگ بیهوده و ارزان به چنین جایگاهی تکیه نمی زنند و بخشی از تاریخ را از آن خود نمی کنند. در مسیر حیات تاریخی یک سرزمین تعداد وتعدد این گونه وجودها ناچیز و غنیمت است. پس برای حیات سرفزاز یک ملت بزرگ و مدعی باید به تعالی و نمو این سان وجودهای مستعد مدد رسانید و در صیانت همه جانبه از آنان سعی وافر داشت که ملت ها به بهترین فرزندانشان در گیتی بالنده و در عدد صاحبان شوکت و شخصیت به شمار می آیند.