شهدای ایران shohadayeiran.com

در مراسم ختم استاد، خبرنگاری گفت؛ مرحوم عسگراولادی را در یک جمله توصیف کن! پاسخم که از ژرفای باورم برخاسته بود، این بود؛قطب‌نمای زندگی او، از آغاز تا پایان «رضای خدا» را نشان می‌داد.
به گزارش شهدای ایران؛ حسین شریعتمداری در یادداشت امروز کیهان و در تجلیل از مرحوم عسگراولادی نوشت: سال‌ها بود که او را می‌شناختم، قبل و بعد از انقلاب. وقتی با هم روبرو می‌شدیم به گرمی استقبال می‌کرد. آن‌روز اما، ماجرا متفاوت بود. به‌عنوان متهم و با شکایت شیرین عبادی، عمادالدین باقی، اسفندیار رحیم‌مشایی و... در دادگاه حاضر شده بودم... او عضو هیئت منصفه بود. وارد دادگاه که شد به روال همیشه سلام گرمی کردم. جواب‌او، اما مثل همیشه گرم و صمیمانه نبود. خونسرد و آرام با همه سلام و علیک کرد، همانگونه که با من... برای چند لحظه مات و مبهوت شده بودم، چرا اینهمه سرد؟! انگار نه انگار که سال‌هاست همدیگر را می‌شناسیم... حیرتم به درازا نکشید و خیلی زود متوجه موضوع شدم. از ژرفای دل به او آفرین گفتم... او آن روز در قامت قضا به دادگاه آمده بود و به پیروی از مولا و مقتدای خویش حضرت امیر علیه‌‌السلام به خود اجازه نمی‌داد میان شاکی و متهم حتی به اندازه یک سلام و علیک گرم فرق بگذارد... بعدها ماجرای آن روز را برای حضرت آقا بازگفتم، فرمودند؛ آقای عسگراولادی مرد خداست و از مردان خداجوی غیر از این انتظار نمی‌رود.

راستی! هر وقت با او روبرو می‌شدم، بعد از پاسخ سلام- که به سختی می‌توانستم از ایشان سبقت بگیرم- باصدایی آمیخته به محبت می‌گفت «یاحسین»!
... استاد! چرا یاحسین می‌گوئید؟... برای این که قدر نامت را بدانی و در همه حال به صاحب اسمت توسل بجوئی... اصلاً پدر و مادرت به همین علت، نامت را حسین نهاده‌اند. آنها عاشق حسین علیه‌السلام بودند... عاشق‌‌‌حسین باش!
* * *
دقیقاً چه گفت؟... این چه سؤالی است؟ همه کلمات را که به خاطر ندارم... خب! مضمون دقیق آنچه شنیدی چه بود؟... مضمون دقیق همان است که گفتم.
اواخر سال 1355 بود. در بند 4 و5 و 6 زندان قصر که مخصوص زندانیان سیاسی با محکومیت‌های سنگین بود. آن روزها سایه شوم رژیم آمریکایی شاه، آسمان ایران اسلامی را سیاه کرده بود. هر صدای مخالفی اگر به گوش حرامیان می‌رسید، در گلو خفه می‌شد. زندانیان سیاسی که محکومیت‌های بلندمدت داشتند هر از چند گاه میان دو زندان قصر و اوین جابجا می‌شدند. آن روز، سخن درباره خاطره‌ای از مرحوم حاج حبیب‌الله عسگر‌اولادی بود که در زندان اوین دوران محکومیت خود را سپری می‌کرد... آنچه از قول ایشان نقل شده‌بود، تکان دهنده، اما روح‌نواز بود. باید آن روزهای سیاه را دیده باشی تا بتوانی نقش خاطره‌ای را که مرحوم عسگراولادی نقل می‌کرد، بر لوح دل خود احساس کنی...
خاطره، مربوط به دیدار آن مرحوم با حضرت امام(ره) بود. در فاصله میان آزادی امام- رضوان‌الله تعالی‌علیه- از زندان و تبعید آن حضرت به ترکیه و سپس عراق... برای گزارش برخی از رخدادهای ناگوار و کسب تکلیف به قم رفته بود... ماجرای آن دیدار را، بعدها- بهمن‌ماه 1387- در مقدمه یکی از یادداشت‌های کیهان آورده بودم...
«با عجله آمده بود و سراسیمه، دغدغه جان او را داشت و پاسخی برای این پرسش خود و دوستانش می‌خواست، وظیفه ما چیست؟... اهل سخن بود و چندین بار هم آنچه را می‌خواست بگوید، تمرین کرده بود اما وقتی او را دید زبانش بند آمده بود. محو عظمت توأم با وقار و صلابت آمیخته به مهربانی او شده بود. به جای او خمینی(ره) سخن آغاز کرد؛ «شما را چه می‌شود آقای عسگراولادی؟ چه سعادتی بالاتر از این که خون انسان در راه خدا ریخته شود... پس شما نمی‌دانید که قرار است به کجا برویم؟ باید برایتان بگویم... امشب می‌گویم...»
برایش عجیب بود. امام(ره) بی‌آنکه او سخنی گفته باشد، درباره موضوعی سخن می‌گفت که عسگراولادی به همان منظور آمده بود.
چند ماه قبل از آن روز، شاه به قم رفته بود ولی هیچیک از روحانیون به استقبال او نرفته بودند. وقتی شاه به محل استقرار خود رسیده بود، علت را جویا شده و متوجه شده بود امام خمینی(ره) استقبال روحانیت از شاه را تحریم کرده بود. شاه که به شدت عصبانی بود، در بازگشت به تهران دستور تهیه کیفرخواست علیه امام(ره) و محاکمه صحرایی! او را صادر کرده بود. آقای عسگراولادی بعد از اطلاع از تهیه این کیفرخواست به نمایندگی از همرزمانش نزد امام(ره) رفته تا از یکسو این خبر را به امام(ره) برساند و از سوی دیگر درباره تکلیف خود و سایر مردم از ایشان سؤال کند. ولی امام(ره) پیش از طرح موضوع به آن پاسخ داده بود.
امام راحل(ره) در ادامه همان ملاقات به آقای عسگراولادی گفته بودند؛ «تصور نکنید که مبارزه ما یکسال و دو سال و سه سال طول می‌کشد، به دوستانی که حوصله این مبارزه طولانی را ندارند، بگوئید کنار بکشند. این مبارزه چند دهه ادامه خواهد داشت... مبارزه ما محدود به جلوگیری از تصویب یک قانون، تغییر یک وزیر و یا تغییر یک دولت نیست، مبارزه ما برای فراهم آوردن زمینه ظهور حضرت‌بقیه‌الله- ارواحنا له الفداء - است. ازهم‌اکنون به شما بگویم که نهضت ‌ما سه مرحله در پیش دارد. مرحله اول، اسلامی کردن ایران‌است. بعد از نجات کشورمان، از آن به عنوان یک پایگاه برای نجات سایر کشورهای مسلمان استفاده می‌کنیم و این، یعنی اسلامی شدن بقیه کشورهای مسلمان‌که مرحله دوم نهضت ماست... و مرحله سوم این مبارزه، گسترش الگوی حکومتی اسلام به همه جهان است. در این مرحله و هنگامی که همه ملت‌ها با الگوی عدالت‌گستر و خداجوی اسلام ناب آشنا شدند می‌توانیم به حضرت بقیه‌الله - ارواحنا لتراب مقدمه‌ الفداء - عرض کنیم که جهان برای تشریف‌فرمایی و قیام شما آماده است...» (نقل به مضمون از قول برادر بزرگوارم، مبارز پیشکسوت و فدایی حضرت‌امام(ره) مرحوم حاج حبیب‌الله عسگراولادی).
***
سردبیر برنامه «نگاه یک» از شبکه یک سیما تماس گرفت و گفت؛ مناظره‌ای میان شما و آقای عسگراولادی در نظر گرفته‌ایم. موضوع مناظره، اظهارات آن مرحوم درباره سران فتنه 88 بود و اینکه آنها را «فتنه‌زده» و نه «سران فتنه» دانسته بود. در این‌باره همان روزها، نظرات مکتوبی رد و بدل کرده بودیم... از سردبیر برنامه پرسیدم مناظره!... با آقای عسگراولادی؟! جواب داد؛ مگر چه عیبی دارد؟...گفتم؛ آقای عسگراولادی از استوانه‌های انقلاب و یار وفادار و فداکار حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب هستند که تاکنون در تمامی طول حیات طیبه خود، گامی بیرون از بستر اصیل اسلام و انقلاب برنداشته‌اند... و من، هرگز حاضر نیستم دور یک میز با این اسوه انقلاب و پیشکسوت همیشه فداکار به مناظره بنشینم. سردبیر برنامه «نگاه یک» گفت؛ با ایشان صحبت کرده‌ایم و پذیرفته‌اند... جواب به بعد موکول شد ... فردای آن روز با استاد تماس گرفتم و ضمن قدردانی از تواضع ایشان، علت مخالفت خود را با مناظره یادآور شدم... ایشان فرمودند؛ این روزها، برخی جریانات سیاسی آلوده، از نظرات من سوءاستفاده کرده و آن را وارونه جلوه داده‌اند، می‌خواهم با حضور تو که ده‌ها مقاله و مصاحبه و مناظره درباره فتنه داشته‌ای به این سوءاستفاده‌ها خاتمه بدهم. باز هم مخالفت کردم و برای مخالفت خود دلیل آوردم... قانع نشد و فرمود؛ حتما بیا و خواهشم آن است که با صلابت و قاطعیت از نظر خود دفاع‌کن! همانطورکه در نوشته‌هایت و سایر مصاحبه‌ها و مناظره‌هایت ظاهر می‌شوی... و تاکید کرد که این، آخرین مناظره من است، می‌خواهم راهی برای سوءاستفاده جریانات آلوده باقی نگذارم... بعدها برادر عزیزم حجت‌الاسلام والمسلمین حمید آقایی که سخنران مراسم ختم استاد در دماوند بود نیز به بخشی از این ماجرا اشاره کرد....
آن مناظره صورت پذیرفت و معلوم شد ایشان سران فتنه را مجرم و گناهکار و فتنه‌گر می‌دانند ولی مدیریت فتنه را در آن سوی مرزها می‌بینند... و به قول ملای رومی؛
اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنی رفت آرام اوفتاد
***
در مراسم ختم استاد، خبرنگاری گفت؛ مرحوم عسگراولادی را در یک جمله توصیف کن! پاسخم که از ژرفای باورم برخاسته بود، این بود؛قطب‌نمای زندگی او، از آغاز تا پایان «رضای خدا» را نشان می‌داد.
 
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار