گفتگو با مرحوم آیت الله مجتهد شبستری؛
در جریان اتفاقات ۸۸ جریان فتنه پیش آمد و معروف شدند به فتنهگر. اینجا هم جریان انحرافی بود. دوستان آقای احمدینژاد مانند مشایی و امثال اینها احمدی نژاد را دائم تحریک میکردند.
سرویس سیاسی شهدای ایران: مرحوم آیت الله محسن مجتهد شبستری از مبارزان و فعالان نهضت امام خمینی(ره) بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همواره در سنگرهای مختلف سیاسی، اجتماعی،تبلیغی و علمی در نظام جمهوری اسلامی ایران از جمله امامت جمعه، مجلس خبرگان رهبری، مجمع تشخیص مصلحت نظام،شورای مرکزی مرکز جامعه روحانیت مبارز و... ایفای نقش موثر داشت و در همه برهه ها یار و یاور رهبر معظم انقلاب بود و تا آخرین روزهای عمر پر خیر و با برکتش بر این مسیر استوار ماند.
آنچه که می خوانید گفت و گوی مفصل حوزه با این یار فرهیخته انقلاب است که به طور کامل برای اولین بار منتشر می شود .
* رسالت روحانیت چیست و تبلیغ امروز با گذشته چه تفاوت هایی دارد؟
در گذشته تبلیغ تنها در منبرها منحصر بود، ولی شرایط فعلی اینگونه نیست و علاوه بر تبلیغ گفتاری، تبلیغ نوشتاری و تبلیغ در فضای مجازی نیز مهم است. الآن سروکار مردم بیشتر با فضای مجازی است تا روزنامه و کتاب، البته باید فرهنگ کتابخوانی و روزنامهخوانی را ترویج کرد تا مردم از این سنت حسنه دست بر ندارند، ولی شرایط طوری شده است که بیشتر به سراغ فضای مجازی رفتهاند.
وظیفه روحانیت است که از هر راه ممکن - علاوه بر منبر که سنت همیشگی روحانیت است- مانند نوشتار، تألیف، ابزارهایی مانند سی دی، فیلم، نمایش و تئاتر، بچههایی که علاقهمند به این روشها هستند را جذب کنند تا آنان حقایق و معارف اسلام را از این راه بشنوند.
در مقدمه عرض کردم که نیاز است جمعی از روحانیون فضای مجازی را رصد کنند. دشمن از طریق فضای مجازی القای شبهات میکند و از این راه وارد شده است. باید در زمان مقتضی جواب این شبهات آماده شده و از طریق فضای مجازی پاسخ داده شود تا شبهات در ذهن جوانان نفوذ نکند و مؤثر نباشد. کنش روحانیت بایستی متناسب با شرایط زمان و مکان باشد.
دشمنان از ابتدا مخالف اسلام بودند، مخصوصاً بعد از تشکیل حکومت شیعی در ایران خصومتش بیشتر شده است. یک حکومت شیعی بعد از قرنها تشکیل و انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده است و ۴۰ سال از عمرش میگذرد و الحمدلله روز به روز ثباتش بیشتر و پیشرفت نظام اسلامی از هر زمانی بیشتر میشود. دشمن نمیتواند این را تحمل کند و به دنبال دشمنی با این نظام است و از هر ابزاری استفاده میکند.
دشمن به ابزار جدیدی دست یافته که قبلاً نداشته است و آن ماهواره و فضای مجازی است. وقتی دشمن میبیند که تهاجم نظامی و تحریم اقتصادی و ترفندهای دیگر نتیجهای ندارد به تهاجم فرهنگی امید بسته است و وظیفه روحانیت این است که این حقایق را درک کند و در مقابل تهاجم فرهنگی غرب بایستد.
* آیا رسالت روحانیت قبل از پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب تغییر کرده است؟ نگاهی در بخشی از جامعه است که تمام فسادهای موجود را متوجه روحانیت میداند و میگوید که روحانیت جلوی این فسادها را نگرفته است؛ اساساً روحانیت مسئولیتی در قبال اتفاقات ناگواری که در نظام جمهوری اسلامی افتد دارد یا خیر؟
وظیفه اصلی روحانیت ارشاد و انذار و تبلیغ است ولی حضور روحانیت در برخی ارگانهایی که متولیان فرهنگی کشور هستند مانند صدا و سیما، وزارت ارشاد و آموزش و پرورش باعث میشود که وظیفه آنها سنگینتر شود. اگر روحانیت بتواند با این ارگانها ارتباط بگیرد و یا در صدا و سیما و دانشگاهها حضور داشته باشد میتواند تأثیرگذار باشد. شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید مطهری و شهید باهنر در اوج خفقان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به تهران آمدند با اینکه در قم آنها را میشناختند و جزو اساتید برجسته بودند و درس داشتند. آنها دیدند که نسل جوان در خطر است و در دانشگاهها زمینه تبلیغ بیشتر و جذب جوانان فراهمتر است و از حوزه به تهران آمدند.
اگر شهید مطهری در قم میماند مسلماً یکی از مراجع تقلید بود، ولی با هدف تبلیغ اسلام و احیای دین و ارشاد مردم وارد دانشگاه شد و توانست در آن زمان که مارکسیسم غوغا میکرد و تبلیغات کمونیسم خیلی شدید بود در مقابل آنها بایستد. شهید مطهری به تناسب هر قشری کتابهایی متناسب با زمان و تقاضا نوشت مخصوصاً برای نسل جوان که شبهاتی بین آنها مطرح بود و برای پاسخ دادن به این شبهات اقدام کرد و آثاری منتشر کرد که امام(ره) فرمودند آثار شهید مطهری بدون استثنا مورد تأیید است.
الآن برخی از آقایان در عقیدتی سیاسیها، دانشگاهها، قوه قضائیه و نیروهای مسلح حضور دارند. در این ارگانها زمینههایی است که میتوانند فعالیت کنند و مخصوصاً نسل جوان را با نشر معارف اسلام و پاسخگویی به شبهات جذب کنند. برخی از روحانیون هم میتوانند با حضور در مساجد و مخصوصاً پایگاههایی که در این مساجد درست شده است برای جذب جوانان تلاش کنند.
جنبه اجرایی در کشور دست غیر روحانیت است و کم اتفاق میافتد مثل وزیر اطلاعات که روحانی باشد. البته حضور روحانیت در صدا و سیما و دانشگاهها و مراکز فرهنگی بیشتر جنبه ارشاد و انذار دارد. مثلاً میتوانند در دانشگاهها و عقیدتی سیاسیها اردوهایی را تشکیل دهند و مسابقات قرآنی برگزار کنند و به رسالت خود عمل کنند.
* مقداری از خاطراتتان با شهید مطهری و شهید مفتح بفرمایید و اینکه چه شد جامعه روحانیت مبارز تشکیل شد؟
من تا سال ۵۳ در شهر مقدس قم مشغول درس و بحث بودم و از محضر بزرگانی مانند آیت الله محقق داماد، آیت الله گلپایگانی و آیت الله میرزا هاشم آملی تلمذ میکردم. تدریسها و مباحثاتی برای طلبههایی که در سطوح پایینتر بودند داشتم. با دعوت جمعی از دوستان به تهران آمدم. شهید مطهری و شهید بهشتی از نظر سنی و علمی از من مقدم بودند ولی من هم در حد خودم با طلاب و دانشجویان سر و کار داشتم. در مدرسه شیخ عبدالحسین تهران چند سالی دروس رسائل، مکاسب، کفایه و سطوح عالی را تدریس میکردم. در مسجد طلاچیان جلساتی را با دانشجویان داشتم و کلاسهای عقاید و نهجالبلاغه برگزار میکردم و بحثهایی داشتیم که مفید بودند و در عین حال بحثها و فعالیتهای سیاسی هم تا حدی زمینهسازی میشد و ارتباطاتی با بزرگانی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید مفتح داشتم. سه سال هم در دانشگاه الهیات تهران تدریس داشتم تا اینکه در سال ۵۶ جامعه روحانیت مبارز پایهگذاری شد.
در بعضی از جلسات که با آقایان همدیگر را میدیدیم و یا تلفنی صحبت میکردیم. به نظرمان رسید که انفرادی کار کردن و اینکه هر کسی در مسجد و محیط و دانشگاه خودش مشغول باشد کافی نیست و تشکلی احتیاج است. در سال ۵۶ خدمت بزرگانی همچون آیت الله مهدوی کنی، انواری، عمید زنجانی، موسوی اردبیلی و بسیاری از بزرگان دیگر عرض شد و بنای پایهگذار جامعه روحانیت مبارز گذاشته شد. در ابتدا در منزل آقایان این جلسات تشکیل میشد و هفتهای یک بار یا حداقل ۱۵ روز یک بار جلساتی را برگزار میکردیم و در آن بحران انقلاب بیانیههایی نیز نوشته میشد.
اغلب بیانیهها را یا به بنده موکول میکردند یا آقای عمید زنجانی و بعضی وقتها به طور مشترک با آیت الله امامی کاشانی یا آقایانی دیگر مینوشتیم. اعضای شورای مرکزی با ۱۵ یا ۱۶ نفر تشکیل میشد و اعضایی هم در سطح تهران بود که در اوایل سال ۵۷ به حدود ۷۰ نفر میرسید. برای امضا گرفتن از این افراد، شهید محلاتی سوار ماشین میشد و از تک تک اعضای جامعه روحانیت امضا میگرفت. این کار واقعاً سخت بود و زحمت ایشان را باید تقدیر کرد. ما در یک جا بیانیه را مینوشتیم ولی امضا گرفتن حدود دو یا سه روز طول میکشید.
جامعه روحانیت مبارز الحمدلله تشکل مفیدی بود و با امام (ره) که در نجف اشرف بودند ارتباط داشتیم. رابط ما بیشتر شهید مطهری بود و اگر ایشان نبود شهید بهشتی تلفنی صحبت میکرد و از امام کسب اجازه میکرد. ایشان میفرمودند بیانیه بدهید و گاهی هم خود امام بیانیه میدادند و گاهی هم بیانیه امام خلاصه بود و احتیاج به تبیین داشت و وظیفه روحانیت بود که توضیح بدهد و تحلیل بنویسد. بیانیههای جامعه روحانیت با الهام گرفتن از امام(ره) نوشته میشد و بسیار سرنوشتساز بود. بیانیههای امام(ره) و جامعه روحانیت مبارز به دست افراد انقلابی و حزباللهی پخش میشد و برای افرادی که این وظیفه را داشتند خیلی سخت بود که به دست دیگران برسانند.
* آیا جامعه روحانیت مبارز مکان مشخصی در تهران داشت؟
اوایل مکان مشخصی نداشتیم ولی بعد همین محلی که در ولیآباد هست مشخص شد. در ابتدا در منازل آقایان جلسات تشکیل میشد ولی بعد جایی را گرفتیم که همین الآن هم موجود است و دفتر مرکزی جامعه روحانیت مبارز است.
وقتی این تشکل به وجود آمد برای دعوت مردم به راهپیمایی بیانیه داده میشد. در جامعه روحانیت مبارز مناطق تقسیم شده بود و هر کدام از آقایان در یک منطقهای که اشراف داشتند فعالیت میکردند. بنده هم در منطقه ۶ تهران حدود سهروردی و شهید مطهری در منطقهای که مسجد داشتم مسئولیت پذیرفتم. در راهپیماییها مساجد دیگر هم میآمدند مسجد ما و با هم حرکت میکردیم.
* بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جامعه روحانیت مبارز چه وضعیتی پیدا کرد؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بلافاصله کمیتههای انقلاب تشکیل شد و اغلب این آقایان که اعضای شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز بودند مسئولیت یک کمیتهای را داشتند. آیت الله مهدوی کنی مسئولیت کمیته مرکزی را عهدهدار بود و بنده هم در کمیته ۶ مسئولیت داشتم. مدتی همین کمیتههای انقلاب امنیت تهران را تأمین میکرد و برنامههایی که از طرف امام (ره) و مسئولان ردههای بالای کشور ارائه میشد توسط همین کمیتهها انجام میشد. اگر مردم اسلحهای گرفته بودند و مجاز نبودند آن را به کمیتهها تحویل میدادند. اعضای کمیتهها شبها کشیک میکشیدند و وظایف تقسیمبندی شده بود. مدتی هم که نفت و ارزاق کوپنی شده بود به وسیله همین کمیتهها اداره میشد.
بیشتر مسائل کمیته منطقه شش با من بود ولی با کمیته مرکزی هم ارتباط داشتیم و شاید روزی یک بار و یا دو روز یک بار خدمت امام (ره) میرسیدیم.
* اگر درباره مراودات آن زمان با امام(ره) خاطرهای دارید بفرمایید؟
یکی از بهترین خاطرات من در تاریخ ۱۹ بهمن، دو روز مانده به پیروزی انقلاب بود که نیروی هوایی خدمت امام آمدند و من در اتاقی که امام تشریف داشتند خدمت ایشان بودم. امام جلوی پنجره آمدند و پاسخگوی احساسات جمع بودند.
صبح روز ۲۲ بهمن بین اذان و طلوع آفتاب بود که به سمت محل اسکان امام میرفتم. در چهار راه، خونی ریخته شده بود و یکی خون را به من نشان داد و میگفت که این خونها را میبینی؟ جوابگوی اینها در روز قیامت چه کسی خواهد بود؟
چند دقیقه با او بحث کردم و میگفتم که اگر خونی ریخته شده است مقدمهای است برای نجات کشور. حالا درگیری پیش آمده و مأموران یک انقلابی را زدهاند، خب انقلاب این چیزها را دارد و باید باشد تا به مطلوب نهایی برسیم.
* امام(ره) در جلسات خصوصی چه نکاتی را بیان میکردند؟
در جلسات خصوصی امام(ره) روحانیت را بیشتر به استقامت دعوت میفرمودند که خدا تفضل کرده است که به اینجا رسیدهایم و اگر در این راه صدمهای دیدیم و عزیزی را از دست دادیم باید تحمل کنیم. بیشتر سخن امام به صبر و استقامت بود و دعوت میکردند که به دانشگاهها و جوانان برسید.
حضرت امام(ره) به من فرمودند که به یکی از دانشگاهها برو و نماز بخوان و برای دانشجویان صحبت کن. ایشان از همان ابتدای پیروزی انقلاب به فکر جوانان بودند. به آن دانشگاه رفتیم و قصدمان را گفتیم و به ما گفتند که نمازخانه نداریم. وقتی دیدند از طرف امام آمدهایم صندلیهای یک اتاق بزرگ را جمع کردند و نمازخانه درست کردند و بالاخره نمازی خواندیم و صحبتی کردیم.
وضعیت دانشگاهها اینچنین بود که نمازخانه نداشتند که دانشجویان نماز بخوانند.
* تشکل سازی روحانیت که بیشتر شد امام(ره) چه نظری نسبت به آن داشتند؟
امام به جامعه روحانیت مبارز خیلی علاقه داشت و گاهی دسته جمعی خدمت ایشان میرسیدیم و گاهی هم آیت الله مهدوی کنی یا یکی از بزرگان خدمت ایشان میرسیدند و رهنمود میگرفتند.
مسئله بعد این است که یک اختلافنظری بین اعضای جامعه روحانیت پیدا شد و تلاش هم شد که این انشعاب ادامه پیدا نکند و یادم میآید آن زمانی که حضرت آقا رئیس جمهور بودند، جامعه روحانیت و مجمع روحانیون در بیت ایشان جلسهای داشتند. آقا خیلی صحبت کردند راجع به اینکه این انشعاب درست نیست و باید وحدت باشد ولی یکی از آقایان سران مجمع روحانیون میگفت که بالاخره اختلاف نظری هست و اشکالی ندارد که دو تشکل وجود داشته باشد و وقتی دیدیم دعوت به یگانگی تأثیری ندارد همینطوری ادامه یافت. در اصل انقلاب که وحدت نظر است ولی در بعضی مسائل مانند انتخابات و امثال آن اختلافنظرهایی است.
*روحانیت را چه مقدار در کار تشکیلاتی بعد از پیروزی انقلاب موفق میدانید و چه ضعفهای داریم؟
در دنیای امروز حزبها مسئولان را انتخاب میکنند. در اروپا و آمریکا احزابی وجود دارند و آن احزاب هستند که کاندیدای ریاست جمهوری و مجلس را معرفی میکنند و پیروان احزاب رأی میدهند. نظر برخی از بزرگان ما مخصوصاً آیت الله مهدوی کنی این بود که روحانیت حزب نیست و یک حالت پدری دارد و جنبه معنوی جامعه روحانیت قویتر است. الآن باز همان وضع هست و دو نظر وجود دارد. یک عدهای میگویند که جامعه روحانیت را ثبت کنیم و یک حزب رسمی تشکیل دهیم و برخی میگویند که به همان حالت قبلی بماند که همان حالت پدری و به اصطلاح فراجناحی است و مردم را دعوت کند، منتها شرط اصلی در خط ولایت بودن است. شرط اصلی جامعه روحانیت این است که در خط ولایت فقیه باشد. اینکه در انتخابات لیستی بدهد یا ندهد بستگی دارد به شرایط زمان و مکان و برخی وقتها میگویند لزومی ندارد و نباید دخالت کنیم. اصل حضور در انتخابات را بگوییم و لیست دادن لازم نیست و الآن برخی وقتها لیست میدهند و بعضی وقتها لیست نمیدهند.
حزب جمهوری که پیشنهاد شد، شهید بهشتی، مقام معظم رهبری و آیت الله رفسنجانی در تشکیل آن پیشتاز بودند و اعضای دیگر مانند شهید باهنر و برخی بزرگان دیگر نیز حضور داشتند. من از ابتدا عضو حزب نبودم و البته اسم بنده را در انتخابات مجلس در لیست نوشته بودند.
حتی در آن جلسه یکشنبه شبها که انفجار پیش آمد من هم میرفتم. من خیلی به شهید بهشتی علاقهمند بودم و ایشان هم به من لطف داشت. در جلسهای صحبت این بود که آقایان به نماز نروند و حتی شهید بهشتی از من اسم برد که اگر نماز جماعت باشد و آقایان برای نماز به مسجد بروند ممکن است مأمومینی بیایند و سؤال کنند و نتوانند بروند و عدهای گفتند که برخی امام جماعت هستند و این جلسه بعد از نماز تشکیل شود و آقایان سعی کنند که بعد از نماز بلافاصله به جلسه بیایند.
ما هم طبق معمول یکشنبهها به جلسه میرفتیم. البته من عضو حزب نبودم و سمپاد بودم یعنی علاقهمند بودم و بنا هم نبود که فقط اعضا در جلسه یکشنبه شبها حضور داشته باشند. آن شب آمدم مسجد و تصادفاً بعد از اقامه نماز مغرب و عشا یک نفر که از شهرستان آمده بود با من کار داشت و هرچه خواستم بگویم جلسه دارم و باید بروم نمیشد. از راه دوری آمده بود و باید کارش انجام میشد. تقریباً حدود ۴۵ دقیقه بعد از نماز کارمان طول کشید و دیدم نیم ساعت طول میکشد که به جلسه برسم و در کل یک ساعت نیم بعد از جلسه میرسم و مناسب نیست به همین دلیل منصرف شدم و به منزل رفتم. همان شب یک نفر زنگ زد و گفت که انفجاری در حزب جمهوری رخ داده است و در نتیجه شهادت نصیب ما نشد.
حزب جمهوری اسلامی ابتدا واقعاً خیلی فعال بود و مورد علاقه امام بود ولی عدهای میرفتند نزد امام و حرفهایی میزدند. یادم میآید در همان محل اقامت امام(ره) یکی از آقایان رفت روی چهارپایه صحبت کرد که چرا این چند نفر طلایه دار حزب شدهاند و چرا اسمی از ما نیاوردند و مگر ما در انقلاب نبودیم. این مسائل و اختلافها سبب شد که امام دستور دهد حزب جمهوری اسلامی بعد از مدتی منحل شود.
* شما در تمام حادثههای پس از پیروزی انقلاب شما حضور داشتید؛ به نظرتان چه هدف و منظوری داشتند؟
یکی از مسائل مهمی که در اواخر دوره اول مجلس پیش آمد مسئله بنیصدر بود. بنیصدر مدتی در خارج عضو انجمن اسلامی بود. انجمن اسلامی معمولاً برای اسلام تبلیغاتی دارند و سلیقههای خاصی هم دارند. بنیصدر از فعالان انجمنهای اسلامی در خارج بود مثل آقای قطبزاده و آقای حبیبی. امام (ره) که در پاریس بودند رفت جزو ملازمین رکاب امام شد و با چربزبانیای که داشت خیلی صحبت میکرد و خیلی اظهار علاقه میکرد. نسبت به دیگر افراد جاذبه بیشتری داشت و همراه امام به ایران آمد.
از همان روز اول اقدام به سخنرانی کرد سخنرانیهایش پرجمعیت بود و به همین دلیل زمینه را برای ریاست جمهوری در خود احساس کرد و کاندیدا شد.
امام (ره) هم شخصی مقرراتی بودند و اگر میدیدند یک نفر در چارچوب مقررات حرکت میکند به انقلاب و نظام علاقهمند است به او میدان میداد و بنیصدر هم رأی آورد. رأی بنیصدر خیلی هم بالا بود و همیشه تکرار میکرد که من ۱۱ میلیون رأی آوردهام.
نمیدانم همین رأی بالا باعث شد که مغرور شود و یا اینکه ذاتاً آدم مغروری بود. در اظهاراتش نشان میداد که آدم خودبرتر بینی است. در برخی از اظهاراتش میگفت که برای مجتهد ۱۵ علم لازم است ولی من ۲۵ علم دارم از علوم مختلف اطلاعات دارم و برخوردار هستم. پدرش از علمای همدان بود. آیت الله بنیصدر سید بزرگواری ساکن همدان بود در همان زمانی که مرحوم آخوند ملاعلی همدانی مرجعیت داشت در این شهر در طراز دوم بود من خدمتشان در همدان رسیده بودم. بنیصدر روحانی زاده بود ولی افکار خاصی داشت و یک مقداری حالت غرور و خودبرتربینی در او زیاد بود. بعد از پیروزی انتخابات کمی دیده میشد که از امام فاصله میگیرد. البته با دولت موقت هم خیلی هماهنگ نبود و اختلافنظرهایی با مهندس بازرگان و برخی آقایان داشت و تمایل به افکار غربی و ارتباط با غرب و آمریکا در ایشان تا حدی وجود داشت. همانطور که در نهضت ملی مذهبی بود در او هم وجود داشت ولی به شکل خاصی. روز به روز فاصله بنیصدر با امام بیشتر میشد و امام مطلبی میگفت و او مطلب دیگری را.
آن موقع شهید بهشتی و آیت الله خامنهای و آیت الله رفسنجانی در یک جناح بودند و بنیصدر هم در جناح دیگری قرار داشت. مخصوصاً اینکه شروع به مخالفت با حزب جمهوری کرد و با شهید بهشتی حساسیتهایی داشت. مطالبی را که شهید بهشتی راجع به لیبرالها میزد را در نقطه مقابلش حرفیهای دیگری میزد. با آقایانی هم که با امام خیلی نزدیک بودند فاصله پیدا کرد.
وقتی به جبههها میرفتیم فرماندهان سپاه عنوان میکردند که بنیصدر مهمات را تنها به ارتش میدهد و ما هم گاهی به امام و مسئولان شورای عالی دفاع منتقل میکردیم.
در دوران نمایندگی بیشتر به جبههها میرفتیم و با رزمندهها ملاقات داشتیم. حتی یک شب یادم میآید به اهواز رفتیم و با مهندس غرضی استاندار خوزستان به یکی از جبههها رفتیم. سردار یحیی صفوی که آن موقع فرمانده آن جبهه بود تا ساعت دو نصف شب با ما صحبت کرد و از مخالفتهای بنیصدر میگفت که به سپاه چه ظلمهایی کرده است. یادم میآید از آن چادر که بیرون آمدیم خمپارهای نزدیک ما آمد و گفتند که همه روی زمین دراز بکشید و شاید حدود ۲۰۰ متری ما روی زمین افتاد.
* آیا شما خودتان با بنیصدر جلسهای داشتید؟
یک بار که اختلافی بین بنیصدر و شهید رجایی نخست وزیر پیش آمد، جامعه روحانیت درصدد رفع این مشکل برآمد و جلسه برای آشتی بین آنها در ساختمان حزب در ولیآباد برگزار شد و از آنها دعوت کردیم. بنیصدر بالا نشست و وقتی شهید رجایی آمد کنار او جا بود وقتی رفت بنشیند هیچ تکانی خورد و به نوعی هیچ احترامی نکرد.
بالاخره صحبت شد که انقلاب نوپا است و ایجاب میکند همه وحدت داشته باشیم و صلاح نیست بین رئیس جمهور و نخستوزیر اختلافی باشد و هر کدام ادلهای گفتند. بعد از جلسه به آقای بنیصدر اعتراض شد که آقای رجایی تشریف آوردند شما اعتنایی نکردید و گفت در دنیا مرسوم نیست رئیس جمهور برای نخست وزیر این کارها را انجام دهد.
* جامعه روحانیت هیچوقت از بنیصدر دعوت نکرد که جلسهای داشته باشند؟
جامعه روحانیت از بنیصدر در انتخابات حمایت کرده بود و برخی از آقایان جامعه روحانیت با او بیشتر مراوده داشتند البته ماهیتش آن موقع روشن نشده بود. در همان جلسهای که رأیگیری شد که بنیصدر کاندیدا شود یا شخص دیگری، یادم میآید که من رای ممتنع دادم و شهید بهشتی رأی ممتنع داد. شخص دیگری معین نشده بود و جلالالدین فارسی هم میگفتند در ایرانی بودنش شبهه است و آقای حبیبی هم هنوز به میدان نیامده بود. ممتنع دادیم علتش این بود که بنی صدر مشخص بود و کس دیگری مشخص نبود. بعد مشخص شد که آقای حبیبی آمد هم جامعه مدرسین آقای حبیبی را رأی داد و من هم رأی دادم به اقای حبیبی و به بنی صدر رای ندادم.
* شما در مجلسی عضو بودید که بنیصدر را عزل کرد، لطفاً در این مورد بفرمایید؟
فاصله بنیصدر با امام و انقلابیون و حزبالله خیلی زیاد شد و مخالفتهایش قابل تحمل نبود. امام هم فرموده بود آنچه را که به بعضیها دادیم پس میگیریم. امام نیابت فرماندهی کل قوا را به بنیصدر داده بودند که ریاست جمهوری تقویت شود تا بتواند مملکت را خوب اداره کند. امام تهدید کرده بودند اگر این وضع ادامه پیدا کند و بعضیها حرفهایی را بر خلاف مصالح کشور بزنند چیزی را که دادهایم پس میگیریم و شنیدیم که امام فرماندهی کل قوا را پس گرفتهاند.
همان روز در مجلس با یکی دو نفر از انقلابیها مخصوصاً آقای کیاوش نماینده خوزستان، بحث کردیم که امام او را از فرماندهی کل قوا عزل کردهاند و الآن موقعش است که به عدم کفایت سیاسی او رأی دهیم. البته اطمینان نداشتیم که اکثریت مجلس رأی خواهد داد یا نه و به این نتیجه رسیدیم که استمزاجی کنیم از نمایندگان مجلس و نامهای بنویسیم و بررسی کنیم چند نفر موافق عزل بنیصدر هستند و وقتی دیدیم به حد نصاب رسید اقدام رسمی انجام دادیم. یادم نمیآید که اولین یا دومین امضا من بودم. نامهای نوشتیم و شرایطی که پیش آمده بود و مقداری از افکار او را نقل کردیم و گفتیم که شرایط ایجاب میکند به عدم کفایت بنیصدر رأی بدهیم. دیدیم که امضاها از ۱۰۰ نفر گذشت و وقتی مطمئن شدیم نامه رسمی نوشتیم و به هیئت رئیسه داده شد. در نظرسنجی رسمی که به عمل آمد یک نفر مخالف عزل بود و دو سه نفر هم ممتنع بودند و بقیه با اکثریت قاطع رأی به عدم کفایت سیاسی بنیصدر رأی دادند.
* آقای میرحسین موسوی برای منطقه شما بود ولی در سال ۸۸ همان منطقه راجع به اتفاقاتی که در عاشورا افتاد پیشگام بودند. ممکن است راجع به این اتفاقات بفرمایید؟
وقتی انتخابات ۸۸ برگزار و نتیجه هم اعلام شد از طرف دو کاندیدای شکست خورده ادعای تقلب شد و آن دو از راه قانونی وارد نشدند که به شورای نگهبان و وزارت کشور شکایت کنند و مردم را به تظاهرات و اردوکشی دعوت کردند و تقریباً هفت هشت ماهی در تهران التهاب وجود داشت و سر و صدای زیادی بود و طرفداران آن دو کاندیدای شکست خورده در خیابان شعارهای نامناسبی میدادند. در ۱۳ آبان شعار نه غزه نه لبنان را سر دادند و روز قدس شعارهایی دادند با اینکه امام فرمودند مسئله فلسطین مسئله اول ما است و رهبری این مسئله را تأکید فرمودند. تا اینکه روز عاشورا وقاحت از حد گذشت و عدهای ماجراجو آمدند موکبهای امام حسین (ع) را آتش زدند و به امام و رهبری هم توهین میکردند و نقل میشد که در بعضی جاها قرآن را آتش زدهاند.
ممکن است همه آنها در این امر دخالت نداشتند و عده خاصی از ضد انقلاب، سلطنتطلبها و منافقین و بهاییها مرتکب این قبیل کارها شدند و دیگر وقتی اینگونه شد کاسه صبر مردم لبریز شد و بنا شد یک راهپیمایی مردمی علیه این حرکتها انجام شود.
آن موقع در تبریز بودم. روز ۱۱ محرم جمعی از افراد مؤثر و ذینفوذ از علما و مسئولان و سران دستهها و هیئتهای مذهبی نزد من آمدند. گفتم که اوضاع را دیدید و شنیدید که چه پیش آمده است و بنا است پاسخی مردمی داده شود که اکثریت با این وضع مخالف هستند. آقا با درایت و شرح صدر رفتار کردند و در اوایل کار کاندیداها را موعظه کردند و مسئولان ستادهای آنها را دعوت کردند و توصیه کردند و مدتی هم شرح صدر نشان دادند و الآن وظیفه مردمی است که اقدام کنند و پاسخی بدهند. از نظر شورای هماهنگی اعلام شده که راهپیمایی ۸ یا ۹ دی انجام شود. ولی نظر به اینکه تبریز همیشه در انقلاب پیشتاز بوده صلاح میدانید در هشتم دی راهپیمایی انجام شود. گفتند که خیل خوب است و اعلام آمادگی کردند. هیئتها و دستهها مردم را برای راهپیمایی دعوت کردند. پیشنهاد کردند که سخنران من باشم.
من هم قبول کردم. روز هشتم دی جمعیت عظیمی آمد که معمولاً در ۲۲ بهمن یا روز قدس مشاهده میشد. شعارهایی داده شد و من هم سخنرانی کردم. در این سخنرانی حالت حماسی به من دست داد و انقلابی صحبت کردم و از رسانهها پخش شد.
همانطور که مردم نقل میکنند این حرکت مردم تبریز در راهپیمایی روز ۹ دی تأثیر داشت. نهم دی با آن عظمت در سراسر کشور برگزار شد و میشود گفت مردم بر تابوت راهپیماییها و تظاهرات و حرفهای ضدانقلاب میخ زدند. ۹ دی یک روز ماندگار در تاریخ شد که مردم در مقابل فتنه گران هرگز ساکت نمیمانند.
* دو کاندیدای سال ۸۸ در سطوح عالی نظام مسئولیت داشتند و حتی میبینیم افرادی که در سطوح عالی نظام مسئولیت داشتهاند به آقا نامه مینویسند. چه اتفاقی میافتد افرادی که در مقطعی در سطوح عالی نظام مسئولیت داشتهاند اینگونه تغییر میکنند؟
حب جاه یکی از غرایز قوی بشر است. غرور و خود برتر بینی هم دلیلی بر این رفتارها است همانطور که عرض کردم بنیصدر شخص مغروری بود. بعضیها میگویند که از ابتدا وابستگی داشت به خارج و اگر هم این را قبول نکنیم غرور او باعث شد به دشمن متصل شود و آب به آسیاب دشمن بریزد. اینجا هم نظیر همان حرف را باید بزنیم. عدهای به آنها گفته بودند که شما رأیتان زیاد است و فکر میکردند انتخابات را بردهاند. مستندات نشان میداد که این مسائل از خارج برنامهریزیشده بود که چنین روزی پیش خواهد آمد و ممکن است عدهای که در انتخابات رأی نیاوردهاند ادعای تقلب کنند. افرادی را که بازداشت کرده و در صداوسیما هم اقرار کرده بود معلوم کرد که دست بیگانه در کار بوده است.
اگر نگوییم که مسبب اصلی و ۱۰۰ درصد آنها بودند، میتوانیم بگوییم که فریب خارجیها را خوردند. خارجیها مدتی روی این مسئله کار میکردند و در آن مدت هم رادیوهای بیگانه مردم را به راهپیمایی و تظاهرات گسترده تشویق میکردند.
در هرحال توطئهای بود که بیگانگان دیده بودند و یک عده ضدانقلاب مغرض که در هر جامعهای دیده میشود دنبال آنها بودند و یک عده هم ناآگاه بودند. آنچه مسلم است در راهپیمایی ۸ و ۹ دی عده زیادی از آنهایی که به آن دو نفر رأی داده بودند برگشتند و به صف مردم آمدند.
* آیا فقط غرور باعث میشود عدهای از مسئولان سابق دست به این اقدامات بزنند؟
حضرت آقا مطلب را فرمودند که بعضیها ده سال مدیریت میکنند بعد میآیند برای نظام اپوزسیون میشوند. واقعاً جای تأسف است. در جریان اتفاقات ۸۸ جریان فتنه پیش آمد و معروف شدند به فتنهگر. اینجا هم جریان انحرافی بود. دوستان آقای احمدینژاد مانند مشایی و امثال اینها احمدی نژاد را دائم تحریک میکردند. در نظر او مثل اینکه حرف مشایی از حرف رهبری نافذتر و عمیقتر و مؤثرتر است. گول ایشان را میخورد و یک عدهای هم آتش بیار معرکه هستند. اینگونه افراد در طول تاریخ بودهاند.
ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا در سال ۸۸ که آن دو نفر رأی نیاوردند نتیجه تبدیل به احسنت شد. جوابش این است که آن موقع چیزی معلوم نبود. رهبری و نظام تابع قانون هستند و قانون نشان میداد رأی احمدینژاد بالاتر از میرحسین موسوی است و دیگر ما علم غیب نداشتیم که احمدینژاد هم بعد منحرف خواهد شد و اسباب دردسر میشود. طبق مُرّ قانون عمل شد و آن که رأیش بالاتر بود رئیس جمهور شد.
حالا بعضیها میگویند حالا که این آقا آمد وضع که بهتر نشد و او از رهبری فاصله گرفت و یازده روز قهر کرد.
آن قهر کار درستی نبود. وقتی در این کشور اکثر مردم رهبری را قبول دارند و قانون اساسی هم گفته است رهبری فصل الخطاب هستند و شرع ما هم میگویند تابع ولی فقیه باشید لزومی ندارد برخی از افراد ولو اینکه چند سال مسئولیت داشتهاند حرفهایی برخلاف رهبری بزنند و معلوم است که با شکست مواجه خواهند شد و هم اسباب دردسر برای مردم و هم سوژهای برای خارجیها خواهد شد.
همین اغتشاشات اخیر هم که به وجود آمد یک مقداری زمینه همین حرفها است و گاهی میبینید اختلافی هست و میشود از آب گلآلود ماهی گرفت.
گرچه این اغتشاشات اخیر قابل مقایسه با سال ۸۸ نبود، ولی بیشباهت هم نبود و عدهای هم برای گرانیها جمع شدند و عدهای آشوبگر هم اضافه شدند و چند روزی کشور را ملتهب کردند و الحمدالله با حضور مردم و بیانات رهبری این مسئله خاتمه یافت.
* چه اتفاقی افتاد که شما از تهران به تبریز رفتید؟
حقیقت این است که رفتن من به تبریز موقتی بود. به مکه مشرف شده بودم و بعد از اعمال حج دو سه روزی را در مدینه بودم که گفتند از دفتر آقا تماس گرفتهاند و شما را میخواهند. دیدم آقای حجازی هستند و فرمودند که آقا میفرمایند سریعتر برگردید به تهران با شما کار داریم.
ما هم برگشتیم و مستقیم رفتیم محضر آقا و فرمودند که این هفته آقای ملکوتی از تبریز خداحافظی کردند و شما بروید آنجا نماز جمعه بخوانید. عرض کردم که در تهران درس و بحث دارم و شرایط خانواده هم اجازه نمیدهد به تبریز بروم. فرمودند که سه ماه تابستان را بروید. حتی به آقا گفتم که در حکم عنوان امام جمعه موقت را بنویسند و در حکم هم نوشتند و تا مدتی روزنامه جمهور اسلامی مینوشت امام جمعه موقت تبریز.
بعد از ۳ ماه که مأموریت تمام شد فرمودند که خانواده شهدا آمدهاند و گریه میکنند که چرا نوشتهاید موقت و ایشان باید همیشه بمانند و بعد فرمودند که یک سال در تبریز بمانید. آقا که دستور دادند یک سال ماندیم و بعد از یک سال فرمودند که در آنجا بمانید. تا یک سال درس را در تبریز شروع نکردیم و بعد از یک سال که ماندنی شدیم درس را شروع کردیم.
در این اواخر دیگر یک مقداری گرفتاریهای ما بیشتر شد و خانواده مریض بودند و مراجعات به تهران بیشتر شد و رفت و آمد به تبریز مشکل و خودم هم از لحاظ جسمانی مشکل داشتم و حضرت آقا احساس کردند که برای ما سخت است و بعد از ۲۲ سال اجازه دادند که به تهران مراجعت کنیم.
* وضعیت حوزههای علمیه امروز را چطور میبینید؟
خواستههایی را برای کل روحانیت و حوزههای علمیه داریم و وقتی خدمت شورای عالی حوزههای علمیه در قم که میرویم عرض میکنیم. در سخنرانیای در جمع علما و فضلا هم این را عرض کرد. خدمت حضرت آقا و مراجع نیز عرض کردهام. بالاخره حوزههای علمیه باید نظمی داشته باشد. اینکه طلاب چگونه وارد حوزه شوند و گزینشها روی حساب باشد و طلاب با استعداد را گزینش کنند نه افرادی را که استعداد ضعیفی دارند. از نظر اصالت خانوادگی و تربیت خانوادگی در گزینشها دقت شود روی حساب و کتاب باشد. مشخص شود چند سال میخواهد سطوح را بگذراند و چند سال میخواهد درس خارج را بخواند.
گرچه تا حدی در حوزههای علمیه شروع شده است ولی ایده آل نیست. هنوز افراد واجد شرایطی هستند که در ایام تبلیغی محروم میمانند و افرادی که کمتر واجد شرایط هستند گاهی شهرهای بزرگتری برای تبلیغ دارند. باید برنامههای حوزه روی حساب و معلومات و مراتب تحصیلی و علمی و مراتب تخصصی باشد.
عدهای هم برای نویسندگی و عدهای برای یادگیری زبان اقدام کنند.
عدهای که سنشان مقتضی نمیکند که درس بخوانند در قم ماندهاند. عدهای نه اهل مطالعه هستند و نه اهل درس و بحث و فقط میروند یک درس خارج شرکت میکنند. افرادی که موقع تبلیغشان رسید باید اعزام شوند و هجرت کنند و راه علاج آن را هم برای مراجع و بزرگان و مسئولان حوزههای علمیه گفتهام. آن هم عبارت است از اینکه کسانی که از قم هجرت میکنند شهریه آنها نباید قطع شود بلکه باید دو برابر هم شود. مراجع هم نظرشان همین است ولی اجرا نمیشود.
الآن شاید بعضی مناطق با ۴۰ آبادی حتی روحانی نداشته باشیم. در برخی از شهرهای کوچک واقعاً یک روحانی فاضل نداریم.
باید برای ورود و خروج به حوزه، اعزام مبلغ، تأمین معاش و ... برنامههای مدونی ایجاد شود بلکه همین مقداری که هست قابل تقدیر است.
انصافاً در حوزه علمیه قم مخصوصاً بعد از آمدن آقای اعرافی امیدها زنده شده است و امیدواریم. ایشان را آدم خیلی خوش فکر و از هر جهت شایستهای میدانم و فکر میکنم که ایشان کسی است که دلش میخواهد تحولی در حوزهها ایجاد شود ولی آنطور که ایده آل است به مرحله اجرا نرسیده است و امیدواریم حوزههای علمیه فعالتر و ایده آل تر شود.
* فضای نظام اسلامی که اشاره کردید چه محیط حوزه و غیر حوزه چه اتفاقی باید بیفتد که کادر سازی و تربیت مدیر انقلابی داشته باشیم؟
الآن نویسنده خوب خیلی نیاز داریم. افرادی نیاز داریم که آشنا به فضای مجازی باشند و بتوانند این فضا را رصد کنند. وقتی این افراد را برسی کردیم و به دست آوردیم چه امتیازاتی دارند یک ارجحیتی برای آنان قائل شویم و دورههایی را برای مدیریت ببینند و از وجود این افراد بایسته و شایسته حداکثر استفاده را بشود.
همچنین به تناسب محیطها باید مبلغان اعزام شوند. افرادی لازم است در تهران باشند و افرادی نیز لازم است برای تبلیغ و ارشاد مردم به روستاهای کوچک بروند. مخصوصاً مدیران حوزهها باید انسانهایی مخلص و دلسوز باشند و درد دین داشته باشند و دنبال شهرت و مسائل مادی نباشند. پیدا کردن افراد مخلص کار آسانی نیست. این افراد را باید پیدا کنیم و تشویق و تربیت شوند.
آنچه که می خوانید گفت و گوی مفصل حوزه با این یار فرهیخته انقلاب است که به طور کامل برای اولین بار منتشر می شود .
* رسالت روحانیت چیست و تبلیغ امروز با گذشته چه تفاوت هایی دارد؟
در گذشته تبلیغ تنها در منبرها منحصر بود، ولی شرایط فعلی اینگونه نیست و علاوه بر تبلیغ گفتاری، تبلیغ نوشتاری و تبلیغ در فضای مجازی نیز مهم است. الآن سروکار مردم بیشتر با فضای مجازی است تا روزنامه و کتاب، البته باید فرهنگ کتابخوانی و روزنامهخوانی را ترویج کرد تا مردم از این سنت حسنه دست بر ندارند، ولی شرایط طوری شده است که بیشتر به سراغ فضای مجازی رفتهاند.
وظیفه روحانیت است که از هر راه ممکن - علاوه بر منبر که سنت همیشگی روحانیت است- مانند نوشتار، تألیف، ابزارهایی مانند سی دی، فیلم، نمایش و تئاتر، بچههایی که علاقهمند به این روشها هستند را جذب کنند تا آنان حقایق و معارف اسلام را از این راه بشنوند.
در مقدمه عرض کردم که نیاز است جمعی از روحانیون فضای مجازی را رصد کنند. دشمن از طریق فضای مجازی القای شبهات میکند و از این راه وارد شده است. باید در زمان مقتضی جواب این شبهات آماده شده و از طریق فضای مجازی پاسخ داده شود تا شبهات در ذهن جوانان نفوذ نکند و مؤثر نباشد. کنش روحانیت بایستی متناسب با شرایط زمان و مکان باشد.
دشمنان از ابتدا مخالف اسلام بودند، مخصوصاً بعد از تشکیل حکومت شیعی در ایران خصومتش بیشتر شده است. یک حکومت شیعی بعد از قرنها تشکیل و انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده است و ۴۰ سال از عمرش میگذرد و الحمدلله روز به روز ثباتش بیشتر و پیشرفت نظام اسلامی از هر زمانی بیشتر میشود. دشمن نمیتواند این را تحمل کند و به دنبال دشمنی با این نظام است و از هر ابزاری استفاده میکند.
دشمن به ابزار جدیدی دست یافته که قبلاً نداشته است و آن ماهواره و فضای مجازی است. وقتی دشمن میبیند که تهاجم نظامی و تحریم اقتصادی و ترفندهای دیگر نتیجهای ندارد به تهاجم فرهنگی امید بسته است و وظیفه روحانیت این است که این حقایق را درک کند و در مقابل تهاجم فرهنگی غرب بایستد.
* آیا رسالت روحانیت قبل از پیروزی انقلاب و بعد از پیروزی انقلاب تغییر کرده است؟ نگاهی در بخشی از جامعه است که تمام فسادهای موجود را متوجه روحانیت میداند و میگوید که روحانیت جلوی این فسادها را نگرفته است؛ اساساً روحانیت مسئولیتی در قبال اتفاقات ناگواری که در نظام جمهوری اسلامی افتد دارد یا خیر؟
وظیفه اصلی روحانیت ارشاد و انذار و تبلیغ است ولی حضور روحانیت در برخی ارگانهایی که متولیان فرهنگی کشور هستند مانند صدا و سیما، وزارت ارشاد و آموزش و پرورش باعث میشود که وظیفه آنها سنگینتر شود. اگر روحانیت بتواند با این ارگانها ارتباط بگیرد و یا در صدا و سیما و دانشگاهها حضور داشته باشد میتواند تأثیرگذار باشد. شهید بهشتی، شهید مفتح، شهید مطهری و شهید باهنر در اوج خفقان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به تهران آمدند با اینکه در قم آنها را میشناختند و جزو اساتید برجسته بودند و درس داشتند. آنها دیدند که نسل جوان در خطر است و در دانشگاهها زمینه تبلیغ بیشتر و جذب جوانان فراهمتر است و از حوزه به تهران آمدند.
اگر شهید مطهری در قم میماند مسلماً یکی از مراجع تقلید بود، ولی با هدف تبلیغ اسلام و احیای دین و ارشاد مردم وارد دانشگاه شد و توانست در آن زمان که مارکسیسم غوغا میکرد و تبلیغات کمونیسم خیلی شدید بود در مقابل آنها بایستد. شهید مطهری به تناسب هر قشری کتابهایی متناسب با زمان و تقاضا نوشت مخصوصاً برای نسل جوان که شبهاتی بین آنها مطرح بود و برای پاسخ دادن به این شبهات اقدام کرد و آثاری منتشر کرد که امام(ره) فرمودند آثار شهید مطهری بدون استثنا مورد تأیید است.
الآن برخی از آقایان در عقیدتی سیاسیها، دانشگاهها، قوه قضائیه و نیروهای مسلح حضور دارند. در این ارگانها زمینههایی است که میتوانند فعالیت کنند و مخصوصاً نسل جوان را با نشر معارف اسلام و پاسخگویی به شبهات جذب کنند. برخی از روحانیون هم میتوانند با حضور در مساجد و مخصوصاً پایگاههایی که در این مساجد درست شده است برای جذب جوانان تلاش کنند.
جنبه اجرایی در کشور دست غیر روحانیت است و کم اتفاق میافتد مثل وزیر اطلاعات که روحانی باشد. البته حضور روحانیت در صدا و سیما و دانشگاهها و مراکز فرهنگی بیشتر جنبه ارشاد و انذار دارد. مثلاً میتوانند در دانشگاهها و عقیدتی سیاسیها اردوهایی را تشکیل دهند و مسابقات قرآنی برگزار کنند و به رسالت خود عمل کنند.
* مقداری از خاطراتتان با شهید مطهری و شهید مفتح بفرمایید و اینکه چه شد جامعه روحانیت مبارز تشکیل شد؟
من تا سال ۵۳ در شهر مقدس قم مشغول درس و بحث بودم و از محضر بزرگانی مانند آیت الله محقق داماد، آیت الله گلپایگانی و آیت الله میرزا هاشم آملی تلمذ میکردم. تدریسها و مباحثاتی برای طلبههایی که در سطوح پایینتر بودند داشتم. با دعوت جمعی از دوستان به تهران آمدم. شهید مطهری و شهید بهشتی از نظر سنی و علمی از من مقدم بودند ولی من هم در حد خودم با طلاب و دانشجویان سر و کار داشتم. در مدرسه شیخ عبدالحسین تهران چند سالی دروس رسائل، مکاسب، کفایه و سطوح عالی را تدریس میکردم. در مسجد طلاچیان جلساتی را با دانشجویان داشتم و کلاسهای عقاید و نهجالبلاغه برگزار میکردم و بحثهایی داشتیم که مفید بودند و در عین حال بحثها و فعالیتهای سیاسی هم تا حدی زمینهسازی میشد و ارتباطاتی با بزرگانی مثل شهید مطهری و شهید بهشتی و شهید مفتح داشتم. سه سال هم در دانشگاه الهیات تهران تدریس داشتم تا اینکه در سال ۵۶ جامعه روحانیت مبارز پایهگذاری شد.
در بعضی از جلسات که با آقایان همدیگر را میدیدیم و یا تلفنی صحبت میکردیم. به نظرمان رسید که انفرادی کار کردن و اینکه هر کسی در مسجد و محیط و دانشگاه خودش مشغول باشد کافی نیست و تشکلی احتیاج است. در سال ۵۶ خدمت بزرگانی همچون آیت الله مهدوی کنی، انواری، عمید زنجانی، موسوی اردبیلی و بسیاری از بزرگان دیگر عرض شد و بنای پایهگذار جامعه روحانیت مبارز گذاشته شد. در ابتدا در منزل آقایان این جلسات تشکیل میشد و هفتهای یک بار یا حداقل ۱۵ روز یک بار جلساتی را برگزار میکردیم و در آن بحران انقلاب بیانیههایی نیز نوشته میشد.
اغلب بیانیهها را یا به بنده موکول میکردند یا آقای عمید زنجانی و بعضی وقتها به طور مشترک با آیت الله امامی کاشانی یا آقایانی دیگر مینوشتیم. اعضای شورای مرکزی با ۱۵ یا ۱۶ نفر تشکیل میشد و اعضایی هم در سطح تهران بود که در اوایل سال ۵۷ به حدود ۷۰ نفر میرسید. برای امضا گرفتن از این افراد، شهید محلاتی سوار ماشین میشد و از تک تک اعضای جامعه روحانیت امضا میگرفت. این کار واقعاً سخت بود و زحمت ایشان را باید تقدیر کرد. ما در یک جا بیانیه را مینوشتیم ولی امضا گرفتن حدود دو یا سه روز طول میکشید.
جامعه روحانیت مبارز الحمدلله تشکل مفیدی بود و با امام (ره) که در نجف اشرف بودند ارتباط داشتیم. رابط ما بیشتر شهید مطهری بود و اگر ایشان نبود شهید بهشتی تلفنی صحبت میکرد و از امام کسب اجازه میکرد. ایشان میفرمودند بیانیه بدهید و گاهی هم خود امام بیانیه میدادند و گاهی هم بیانیه امام خلاصه بود و احتیاج به تبیین داشت و وظیفه روحانیت بود که توضیح بدهد و تحلیل بنویسد. بیانیههای جامعه روحانیت با الهام گرفتن از امام(ره) نوشته میشد و بسیار سرنوشتساز بود. بیانیههای امام(ره) و جامعه روحانیت مبارز به دست افراد انقلابی و حزباللهی پخش میشد و برای افرادی که این وظیفه را داشتند خیلی سخت بود که به دست دیگران برسانند.
* آیا جامعه روحانیت مبارز مکان مشخصی در تهران داشت؟
اوایل مکان مشخصی نداشتیم ولی بعد همین محلی که در ولیآباد هست مشخص شد. در ابتدا در منازل آقایان جلسات تشکیل میشد ولی بعد جایی را گرفتیم که همین الآن هم موجود است و دفتر مرکزی جامعه روحانیت مبارز است.
وقتی این تشکل به وجود آمد برای دعوت مردم به راهپیمایی بیانیه داده میشد. در جامعه روحانیت مبارز مناطق تقسیم شده بود و هر کدام از آقایان در یک منطقهای که اشراف داشتند فعالیت میکردند. بنده هم در منطقه ۶ تهران حدود سهروردی و شهید مطهری در منطقهای که مسجد داشتم مسئولیت پذیرفتم. در راهپیماییها مساجد دیگر هم میآمدند مسجد ما و با هم حرکت میکردیم.
* بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جامعه روحانیت مبارز چه وضعیتی پیدا کرد؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بلافاصله کمیتههای انقلاب تشکیل شد و اغلب این آقایان که اعضای شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز بودند مسئولیت یک کمیتهای را داشتند. آیت الله مهدوی کنی مسئولیت کمیته مرکزی را عهدهدار بود و بنده هم در کمیته ۶ مسئولیت داشتم. مدتی همین کمیتههای انقلاب امنیت تهران را تأمین میکرد و برنامههایی که از طرف امام (ره) و مسئولان ردههای بالای کشور ارائه میشد توسط همین کمیتهها انجام میشد. اگر مردم اسلحهای گرفته بودند و مجاز نبودند آن را به کمیتهها تحویل میدادند. اعضای کمیتهها شبها کشیک میکشیدند و وظایف تقسیمبندی شده بود. مدتی هم که نفت و ارزاق کوپنی شده بود به وسیله همین کمیتهها اداره میشد.
بیشتر مسائل کمیته منطقه شش با من بود ولی با کمیته مرکزی هم ارتباط داشتیم و شاید روزی یک بار و یا دو روز یک بار خدمت امام (ره) میرسیدیم.
* اگر درباره مراودات آن زمان با امام(ره) خاطرهای دارید بفرمایید؟
یکی از بهترین خاطرات من در تاریخ ۱۹ بهمن، دو روز مانده به پیروزی انقلاب بود که نیروی هوایی خدمت امام آمدند و من در اتاقی که امام تشریف داشتند خدمت ایشان بودم. امام جلوی پنجره آمدند و پاسخگوی احساسات جمع بودند.
صبح روز ۲۲ بهمن بین اذان و طلوع آفتاب بود که به سمت محل اسکان امام میرفتم. در چهار راه، خونی ریخته شده بود و یکی خون را به من نشان داد و میگفت که این خونها را میبینی؟ جوابگوی اینها در روز قیامت چه کسی خواهد بود؟
چند دقیقه با او بحث کردم و میگفتم که اگر خونی ریخته شده است مقدمهای است برای نجات کشور. حالا درگیری پیش آمده و مأموران یک انقلابی را زدهاند، خب انقلاب این چیزها را دارد و باید باشد تا به مطلوب نهایی برسیم.
* امام(ره) در جلسات خصوصی چه نکاتی را بیان میکردند؟
در جلسات خصوصی امام(ره) روحانیت را بیشتر به استقامت دعوت میفرمودند که خدا تفضل کرده است که به اینجا رسیدهایم و اگر در این راه صدمهای دیدیم و عزیزی را از دست دادیم باید تحمل کنیم. بیشتر سخن امام به صبر و استقامت بود و دعوت میکردند که به دانشگاهها و جوانان برسید.
حضرت امام(ره) به من فرمودند که به یکی از دانشگاهها برو و نماز بخوان و برای دانشجویان صحبت کن. ایشان از همان ابتدای پیروزی انقلاب به فکر جوانان بودند. به آن دانشگاه رفتیم و قصدمان را گفتیم و به ما گفتند که نمازخانه نداریم. وقتی دیدند از طرف امام آمدهایم صندلیهای یک اتاق بزرگ را جمع کردند و نمازخانه درست کردند و بالاخره نمازی خواندیم و صحبتی کردیم.
وضعیت دانشگاهها اینچنین بود که نمازخانه نداشتند که دانشجویان نماز بخوانند.
* تشکل سازی روحانیت که بیشتر شد امام(ره) چه نظری نسبت به آن داشتند؟
امام به جامعه روحانیت مبارز خیلی علاقه داشت و گاهی دسته جمعی خدمت ایشان میرسیدیم و گاهی هم آیت الله مهدوی کنی یا یکی از بزرگان خدمت ایشان میرسیدند و رهنمود میگرفتند.
مسئله بعد این است که یک اختلافنظری بین اعضای جامعه روحانیت پیدا شد و تلاش هم شد که این انشعاب ادامه پیدا نکند و یادم میآید آن زمانی که حضرت آقا رئیس جمهور بودند، جامعه روحانیت و مجمع روحانیون در بیت ایشان جلسهای داشتند. آقا خیلی صحبت کردند راجع به اینکه این انشعاب درست نیست و باید وحدت باشد ولی یکی از آقایان سران مجمع روحانیون میگفت که بالاخره اختلاف نظری هست و اشکالی ندارد که دو تشکل وجود داشته باشد و وقتی دیدیم دعوت به یگانگی تأثیری ندارد همینطوری ادامه یافت. در اصل انقلاب که وحدت نظر است ولی در بعضی مسائل مانند انتخابات و امثال آن اختلافنظرهایی است.
*روحانیت را چه مقدار در کار تشکیلاتی بعد از پیروزی انقلاب موفق میدانید و چه ضعفهای داریم؟
در دنیای امروز حزبها مسئولان را انتخاب میکنند. در اروپا و آمریکا احزابی وجود دارند و آن احزاب هستند که کاندیدای ریاست جمهوری و مجلس را معرفی میکنند و پیروان احزاب رأی میدهند. نظر برخی از بزرگان ما مخصوصاً آیت الله مهدوی کنی این بود که روحانیت حزب نیست و یک حالت پدری دارد و جنبه معنوی جامعه روحانیت قویتر است. الآن باز همان وضع هست و دو نظر وجود دارد. یک عدهای میگویند که جامعه روحانیت را ثبت کنیم و یک حزب رسمی تشکیل دهیم و برخی میگویند که به همان حالت قبلی بماند که همان حالت پدری و به اصطلاح فراجناحی است و مردم را دعوت کند، منتها شرط اصلی در خط ولایت بودن است. شرط اصلی جامعه روحانیت این است که در خط ولایت فقیه باشد. اینکه در انتخابات لیستی بدهد یا ندهد بستگی دارد به شرایط زمان و مکان و برخی وقتها میگویند لزومی ندارد و نباید دخالت کنیم. اصل حضور در انتخابات را بگوییم و لیست دادن لازم نیست و الآن برخی وقتها لیست میدهند و بعضی وقتها لیست نمیدهند.
حزب جمهوری که پیشنهاد شد، شهید بهشتی، مقام معظم رهبری و آیت الله رفسنجانی در تشکیل آن پیشتاز بودند و اعضای دیگر مانند شهید باهنر و برخی بزرگان دیگر نیز حضور داشتند. من از ابتدا عضو حزب نبودم و البته اسم بنده را در انتخابات مجلس در لیست نوشته بودند.
حتی در آن جلسه یکشنبه شبها که انفجار پیش آمد من هم میرفتم. من خیلی به شهید بهشتی علاقهمند بودم و ایشان هم به من لطف داشت. در جلسهای صحبت این بود که آقایان به نماز نروند و حتی شهید بهشتی از من اسم برد که اگر نماز جماعت باشد و آقایان برای نماز به مسجد بروند ممکن است مأمومینی بیایند و سؤال کنند و نتوانند بروند و عدهای گفتند که برخی امام جماعت هستند و این جلسه بعد از نماز تشکیل شود و آقایان سعی کنند که بعد از نماز بلافاصله به جلسه بیایند.
ما هم طبق معمول یکشنبهها به جلسه میرفتیم. البته من عضو حزب نبودم و سمپاد بودم یعنی علاقهمند بودم و بنا هم نبود که فقط اعضا در جلسه یکشنبه شبها حضور داشته باشند. آن شب آمدم مسجد و تصادفاً بعد از اقامه نماز مغرب و عشا یک نفر که از شهرستان آمده بود با من کار داشت و هرچه خواستم بگویم جلسه دارم و باید بروم نمیشد. از راه دوری آمده بود و باید کارش انجام میشد. تقریباً حدود ۴۵ دقیقه بعد از نماز کارمان طول کشید و دیدم نیم ساعت طول میکشد که به جلسه برسم و در کل یک ساعت نیم بعد از جلسه میرسم و مناسب نیست به همین دلیل منصرف شدم و به منزل رفتم. همان شب یک نفر زنگ زد و گفت که انفجاری در حزب جمهوری رخ داده است و در نتیجه شهادت نصیب ما نشد.
حزب جمهوری اسلامی ابتدا واقعاً خیلی فعال بود و مورد علاقه امام بود ولی عدهای میرفتند نزد امام و حرفهایی میزدند. یادم میآید در همان محل اقامت امام(ره) یکی از آقایان رفت روی چهارپایه صحبت کرد که چرا این چند نفر طلایه دار حزب شدهاند و چرا اسمی از ما نیاوردند و مگر ما در انقلاب نبودیم. این مسائل و اختلافها سبب شد که امام دستور دهد حزب جمهوری اسلامی بعد از مدتی منحل شود.
* شما در تمام حادثههای پس از پیروزی انقلاب شما حضور داشتید؛ به نظرتان چه هدف و منظوری داشتند؟
یکی از مسائل مهمی که در اواخر دوره اول مجلس پیش آمد مسئله بنیصدر بود. بنیصدر مدتی در خارج عضو انجمن اسلامی بود. انجمن اسلامی معمولاً برای اسلام تبلیغاتی دارند و سلیقههای خاصی هم دارند. بنیصدر از فعالان انجمنهای اسلامی در خارج بود مثل آقای قطبزاده و آقای حبیبی. امام (ره) که در پاریس بودند رفت جزو ملازمین رکاب امام شد و با چربزبانیای که داشت خیلی صحبت میکرد و خیلی اظهار علاقه میکرد. نسبت به دیگر افراد جاذبه بیشتری داشت و همراه امام به ایران آمد.
از همان روز اول اقدام به سخنرانی کرد سخنرانیهایش پرجمعیت بود و به همین دلیل زمینه را برای ریاست جمهوری در خود احساس کرد و کاندیدا شد.
امام (ره) هم شخصی مقرراتی بودند و اگر میدیدند یک نفر در چارچوب مقررات حرکت میکند به انقلاب و نظام علاقهمند است به او میدان میداد و بنیصدر هم رأی آورد. رأی بنیصدر خیلی هم بالا بود و همیشه تکرار میکرد که من ۱۱ میلیون رأی آوردهام.
نمیدانم همین رأی بالا باعث شد که مغرور شود و یا اینکه ذاتاً آدم مغروری بود. در اظهاراتش نشان میداد که آدم خودبرتر بینی است. در برخی از اظهاراتش میگفت که برای مجتهد ۱۵ علم لازم است ولی من ۲۵ علم دارم از علوم مختلف اطلاعات دارم و برخوردار هستم. پدرش از علمای همدان بود. آیت الله بنیصدر سید بزرگواری ساکن همدان بود در همان زمانی که مرحوم آخوند ملاعلی همدانی مرجعیت داشت در این شهر در طراز دوم بود من خدمتشان در همدان رسیده بودم. بنیصدر روحانی زاده بود ولی افکار خاصی داشت و یک مقداری حالت غرور و خودبرتربینی در او زیاد بود. بعد از پیروزی انتخابات کمی دیده میشد که از امام فاصله میگیرد. البته با دولت موقت هم خیلی هماهنگ نبود و اختلافنظرهایی با مهندس بازرگان و برخی آقایان داشت و تمایل به افکار غربی و ارتباط با غرب و آمریکا در ایشان تا حدی وجود داشت. همانطور که در نهضت ملی مذهبی بود در او هم وجود داشت ولی به شکل خاصی. روز به روز فاصله بنیصدر با امام بیشتر میشد و امام مطلبی میگفت و او مطلب دیگری را.
آن موقع شهید بهشتی و آیت الله خامنهای و آیت الله رفسنجانی در یک جناح بودند و بنیصدر هم در جناح دیگری قرار داشت. مخصوصاً اینکه شروع به مخالفت با حزب جمهوری کرد و با شهید بهشتی حساسیتهایی داشت. مطالبی را که شهید بهشتی راجع به لیبرالها میزد را در نقطه مقابلش حرفیهای دیگری میزد. با آقایانی هم که با امام خیلی نزدیک بودند فاصله پیدا کرد.
وقتی به جبههها میرفتیم فرماندهان سپاه عنوان میکردند که بنیصدر مهمات را تنها به ارتش میدهد و ما هم گاهی به امام و مسئولان شورای عالی دفاع منتقل میکردیم.
در دوران نمایندگی بیشتر به جبههها میرفتیم و با رزمندهها ملاقات داشتیم. حتی یک شب یادم میآید به اهواز رفتیم و با مهندس غرضی استاندار خوزستان به یکی از جبههها رفتیم. سردار یحیی صفوی که آن موقع فرمانده آن جبهه بود تا ساعت دو نصف شب با ما صحبت کرد و از مخالفتهای بنیصدر میگفت که به سپاه چه ظلمهایی کرده است. یادم میآید از آن چادر که بیرون آمدیم خمپارهای نزدیک ما آمد و گفتند که همه روی زمین دراز بکشید و شاید حدود ۲۰۰ متری ما روی زمین افتاد.
* آیا شما خودتان با بنیصدر جلسهای داشتید؟
یک بار که اختلافی بین بنیصدر و شهید رجایی نخست وزیر پیش آمد، جامعه روحانیت درصدد رفع این مشکل برآمد و جلسه برای آشتی بین آنها در ساختمان حزب در ولیآباد برگزار شد و از آنها دعوت کردیم. بنیصدر بالا نشست و وقتی شهید رجایی آمد کنار او جا بود وقتی رفت بنشیند هیچ تکانی خورد و به نوعی هیچ احترامی نکرد.
بالاخره صحبت شد که انقلاب نوپا است و ایجاب میکند همه وحدت داشته باشیم و صلاح نیست بین رئیس جمهور و نخستوزیر اختلافی باشد و هر کدام ادلهای گفتند. بعد از جلسه به آقای بنیصدر اعتراض شد که آقای رجایی تشریف آوردند شما اعتنایی نکردید و گفت در دنیا مرسوم نیست رئیس جمهور برای نخست وزیر این کارها را انجام دهد.
* جامعه روحانیت هیچوقت از بنیصدر دعوت نکرد که جلسهای داشته باشند؟
جامعه روحانیت از بنیصدر در انتخابات حمایت کرده بود و برخی از آقایان جامعه روحانیت با او بیشتر مراوده داشتند البته ماهیتش آن موقع روشن نشده بود. در همان جلسهای که رأیگیری شد که بنیصدر کاندیدا شود یا شخص دیگری، یادم میآید که من رای ممتنع دادم و شهید بهشتی رأی ممتنع داد. شخص دیگری معین نشده بود و جلالالدین فارسی هم میگفتند در ایرانی بودنش شبهه است و آقای حبیبی هم هنوز به میدان نیامده بود. ممتنع دادیم علتش این بود که بنی صدر مشخص بود و کس دیگری مشخص نبود. بعد مشخص شد که آقای حبیبی آمد هم جامعه مدرسین آقای حبیبی را رأی داد و من هم رأی دادم به اقای حبیبی و به بنی صدر رای ندادم.
* شما در مجلسی عضو بودید که بنیصدر را عزل کرد، لطفاً در این مورد بفرمایید؟
فاصله بنیصدر با امام و انقلابیون و حزبالله خیلی زیاد شد و مخالفتهایش قابل تحمل نبود. امام هم فرموده بود آنچه را که به بعضیها دادیم پس میگیریم. امام نیابت فرماندهی کل قوا را به بنیصدر داده بودند که ریاست جمهوری تقویت شود تا بتواند مملکت را خوب اداره کند. امام تهدید کرده بودند اگر این وضع ادامه پیدا کند و بعضیها حرفهایی را بر خلاف مصالح کشور بزنند چیزی را که دادهایم پس میگیریم و شنیدیم که امام فرماندهی کل قوا را پس گرفتهاند.
همان روز در مجلس با یکی دو نفر از انقلابیها مخصوصاً آقای کیاوش نماینده خوزستان، بحث کردیم که امام او را از فرماندهی کل قوا عزل کردهاند و الآن موقعش است که به عدم کفایت سیاسی او رأی دهیم. البته اطمینان نداشتیم که اکثریت مجلس رأی خواهد داد یا نه و به این نتیجه رسیدیم که استمزاجی کنیم از نمایندگان مجلس و نامهای بنویسیم و بررسی کنیم چند نفر موافق عزل بنیصدر هستند و وقتی دیدیم به حد نصاب رسید اقدام رسمی انجام دادیم. یادم نمیآید که اولین یا دومین امضا من بودم. نامهای نوشتیم و شرایطی که پیش آمده بود و مقداری از افکار او را نقل کردیم و گفتیم که شرایط ایجاب میکند به عدم کفایت بنیصدر رأی بدهیم. دیدیم که امضاها از ۱۰۰ نفر گذشت و وقتی مطمئن شدیم نامه رسمی نوشتیم و به هیئت رئیسه داده شد. در نظرسنجی رسمی که به عمل آمد یک نفر مخالف عزل بود و دو سه نفر هم ممتنع بودند و بقیه با اکثریت قاطع رأی به عدم کفایت سیاسی بنیصدر رأی دادند.
* آقای میرحسین موسوی برای منطقه شما بود ولی در سال ۸۸ همان منطقه راجع به اتفاقاتی که در عاشورا افتاد پیشگام بودند. ممکن است راجع به این اتفاقات بفرمایید؟
وقتی انتخابات ۸۸ برگزار و نتیجه هم اعلام شد از طرف دو کاندیدای شکست خورده ادعای تقلب شد و آن دو از راه قانونی وارد نشدند که به شورای نگهبان و وزارت کشور شکایت کنند و مردم را به تظاهرات و اردوکشی دعوت کردند و تقریباً هفت هشت ماهی در تهران التهاب وجود داشت و سر و صدای زیادی بود و طرفداران آن دو کاندیدای شکست خورده در خیابان شعارهای نامناسبی میدادند. در ۱۳ آبان شعار نه غزه نه لبنان را سر دادند و روز قدس شعارهایی دادند با اینکه امام فرمودند مسئله فلسطین مسئله اول ما است و رهبری این مسئله را تأکید فرمودند. تا اینکه روز عاشورا وقاحت از حد گذشت و عدهای ماجراجو آمدند موکبهای امام حسین (ع) را آتش زدند و به امام و رهبری هم توهین میکردند و نقل میشد که در بعضی جاها قرآن را آتش زدهاند.
ممکن است همه آنها در این امر دخالت نداشتند و عده خاصی از ضد انقلاب، سلطنتطلبها و منافقین و بهاییها مرتکب این قبیل کارها شدند و دیگر وقتی اینگونه شد کاسه صبر مردم لبریز شد و بنا شد یک راهپیمایی مردمی علیه این حرکتها انجام شود.
آن موقع در تبریز بودم. روز ۱۱ محرم جمعی از افراد مؤثر و ذینفوذ از علما و مسئولان و سران دستهها و هیئتهای مذهبی نزد من آمدند. گفتم که اوضاع را دیدید و شنیدید که چه پیش آمده است و بنا است پاسخی مردمی داده شود که اکثریت با این وضع مخالف هستند. آقا با درایت و شرح صدر رفتار کردند و در اوایل کار کاندیداها را موعظه کردند و مسئولان ستادهای آنها را دعوت کردند و توصیه کردند و مدتی هم شرح صدر نشان دادند و الآن وظیفه مردمی است که اقدام کنند و پاسخی بدهند. از نظر شورای هماهنگی اعلام شده که راهپیمایی ۸ یا ۹ دی انجام شود. ولی نظر به اینکه تبریز همیشه در انقلاب پیشتاز بوده صلاح میدانید در هشتم دی راهپیمایی انجام شود. گفتند که خیل خوب است و اعلام آمادگی کردند. هیئتها و دستهها مردم را برای راهپیمایی دعوت کردند. پیشنهاد کردند که سخنران من باشم.
من هم قبول کردم. روز هشتم دی جمعیت عظیمی آمد که معمولاً در ۲۲ بهمن یا روز قدس مشاهده میشد. شعارهایی داده شد و من هم سخنرانی کردم. در این سخنرانی حالت حماسی به من دست داد و انقلابی صحبت کردم و از رسانهها پخش شد.
همانطور که مردم نقل میکنند این حرکت مردم تبریز در راهپیمایی روز ۹ دی تأثیر داشت. نهم دی با آن عظمت در سراسر کشور برگزار شد و میشود گفت مردم بر تابوت راهپیماییها و تظاهرات و حرفهای ضدانقلاب میخ زدند. ۹ دی یک روز ماندگار در تاریخ شد که مردم در مقابل فتنه گران هرگز ساکت نمیمانند.
* دو کاندیدای سال ۸۸ در سطوح عالی نظام مسئولیت داشتند و حتی میبینیم افرادی که در سطوح عالی نظام مسئولیت داشتهاند به آقا نامه مینویسند. چه اتفاقی میافتد افرادی که در مقطعی در سطوح عالی نظام مسئولیت داشتهاند اینگونه تغییر میکنند؟
حب جاه یکی از غرایز قوی بشر است. غرور و خود برتر بینی هم دلیلی بر این رفتارها است همانطور که عرض کردم بنیصدر شخص مغروری بود. بعضیها میگویند که از ابتدا وابستگی داشت به خارج و اگر هم این را قبول نکنیم غرور او باعث شد به دشمن متصل شود و آب به آسیاب دشمن بریزد. اینجا هم نظیر همان حرف را باید بزنیم. عدهای به آنها گفته بودند که شما رأیتان زیاد است و فکر میکردند انتخابات را بردهاند. مستندات نشان میداد که این مسائل از خارج برنامهریزیشده بود که چنین روزی پیش خواهد آمد و ممکن است عدهای که در انتخابات رأی نیاوردهاند ادعای تقلب کنند. افرادی را که بازداشت کرده و در صداوسیما هم اقرار کرده بود معلوم کرد که دست بیگانه در کار بوده است.
اگر نگوییم که مسبب اصلی و ۱۰۰ درصد آنها بودند، میتوانیم بگوییم که فریب خارجیها را خوردند. خارجیها مدتی روی این مسئله کار میکردند و در آن مدت هم رادیوهای بیگانه مردم را به راهپیمایی و تظاهرات گسترده تشویق میکردند.
در هرحال توطئهای بود که بیگانگان دیده بودند و یک عده ضدانقلاب مغرض که در هر جامعهای دیده میشود دنبال آنها بودند و یک عده هم ناآگاه بودند. آنچه مسلم است در راهپیمایی ۸ و ۹ دی عده زیادی از آنهایی که به آن دو نفر رأی داده بودند برگشتند و به صف مردم آمدند.
* آیا فقط غرور باعث میشود عدهای از مسئولان سابق دست به این اقدامات بزنند؟
حضرت آقا مطلب را فرمودند که بعضیها ده سال مدیریت میکنند بعد میآیند برای نظام اپوزسیون میشوند. واقعاً جای تأسف است. در جریان اتفاقات ۸۸ جریان فتنه پیش آمد و معروف شدند به فتنهگر. اینجا هم جریان انحرافی بود. دوستان آقای احمدینژاد مانند مشایی و امثال اینها احمدی نژاد را دائم تحریک میکردند. در نظر او مثل اینکه حرف مشایی از حرف رهبری نافذتر و عمیقتر و مؤثرتر است. گول ایشان را میخورد و یک عدهای هم آتش بیار معرکه هستند. اینگونه افراد در طول تاریخ بودهاند.
ممکن است این سؤال پیش بیاید که آیا در سال ۸۸ که آن دو نفر رأی نیاوردند نتیجه تبدیل به احسنت شد. جوابش این است که آن موقع چیزی معلوم نبود. رهبری و نظام تابع قانون هستند و قانون نشان میداد رأی احمدینژاد بالاتر از میرحسین موسوی است و دیگر ما علم غیب نداشتیم که احمدینژاد هم بعد منحرف خواهد شد و اسباب دردسر میشود. طبق مُرّ قانون عمل شد و آن که رأیش بالاتر بود رئیس جمهور شد.
حالا بعضیها میگویند حالا که این آقا آمد وضع که بهتر نشد و او از رهبری فاصله گرفت و یازده روز قهر کرد.
آن قهر کار درستی نبود. وقتی در این کشور اکثر مردم رهبری را قبول دارند و قانون اساسی هم گفته است رهبری فصل الخطاب هستند و شرع ما هم میگویند تابع ولی فقیه باشید لزومی ندارد برخی از افراد ولو اینکه چند سال مسئولیت داشتهاند حرفهایی برخلاف رهبری بزنند و معلوم است که با شکست مواجه خواهند شد و هم اسباب دردسر برای مردم و هم سوژهای برای خارجیها خواهد شد.
همین اغتشاشات اخیر هم که به وجود آمد یک مقداری زمینه همین حرفها است و گاهی میبینید اختلافی هست و میشود از آب گلآلود ماهی گرفت.
گرچه این اغتشاشات اخیر قابل مقایسه با سال ۸۸ نبود، ولی بیشباهت هم نبود و عدهای هم برای گرانیها جمع شدند و عدهای آشوبگر هم اضافه شدند و چند روزی کشور را ملتهب کردند و الحمدالله با حضور مردم و بیانات رهبری این مسئله خاتمه یافت.
* چه اتفاقی افتاد که شما از تهران به تبریز رفتید؟
حقیقت این است که رفتن من به تبریز موقتی بود. به مکه مشرف شده بودم و بعد از اعمال حج دو سه روزی را در مدینه بودم که گفتند از دفتر آقا تماس گرفتهاند و شما را میخواهند. دیدم آقای حجازی هستند و فرمودند که آقا میفرمایند سریعتر برگردید به تهران با شما کار داریم.
ما هم برگشتیم و مستقیم رفتیم محضر آقا و فرمودند که این هفته آقای ملکوتی از تبریز خداحافظی کردند و شما بروید آنجا نماز جمعه بخوانید. عرض کردم که در تهران درس و بحث دارم و شرایط خانواده هم اجازه نمیدهد به تبریز بروم. فرمودند که سه ماه تابستان را بروید. حتی به آقا گفتم که در حکم عنوان امام جمعه موقت را بنویسند و در حکم هم نوشتند و تا مدتی روزنامه جمهور اسلامی مینوشت امام جمعه موقت تبریز.
بعد از ۳ ماه که مأموریت تمام شد فرمودند که خانواده شهدا آمدهاند و گریه میکنند که چرا نوشتهاید موقت و ایشان باید همیشه بمانند و بعد فرمودند که یک سال در تبریز بمانید. آقا که دستور دادند یک سال ماندیم و بعد از یک سال فرمودند که در آنجا بمانید. تا یک سال درس را در تبریز شروع نکردیم و بعد از یک سال که ماندنی شدیم درس را شروع کردیم.
در این اواخر دیگر یک مقداری گرفتاریهای ما بیشتر شد و خانواده مریض بودند و مراجعات به تهران بیشتر شد و رفت و آمد به تبریز مشکل و خودم هم از لحاظ جسمانی مشکل داشتم و حضرت آقا احساس کردند که برای ما سخت است و بعد از ۲۲ سال اجازه دادند که به تهران مراجعت کنیم.
* وضعیت حوزههای علمیه امروز را چطور میبینید؟
خواستههایی را برای کل روحانیت و حوزههای علمیه داریم و وقتی خدمت شورای عالی حوزههای علمیه در قم که میرویم عرض میکنیم. در سخنرانیای در جمع علما و فضلا هم این را عرض کرد. خدمت حضرت آقا و مراجع نیز عرض کردهام. بالاخره حوزههای علمیه باید نظمی داشته باشد. اینکه طلاب چگونه وارد حوزه شوند و گزینشها روی حساب باشد و طلاب با استعداد را گزینش کنند نه افرادی را که استعداد ضعیفی دارند. از نظر اصالت خانوادگی و تربیت خانوادگی در گزینشها دقت شود روی حساب و کتاب باشد. مشخص شود چند سال میخواهد سطوح را بگذراند و چند سال میخواهد درس خارج را بخواند.
گرچه تا حدی در حوزههای علمیه شروع شده است ولی ایده آل نیست. هنوز افراد واجد شرایطی هستند که در ایام تبلیغی محروم میمانند و افرادی که کمتر واجد شرایط هستند گاهی شهرهای بزرگتری برای تبلیغ دارند. باید برنامههای حوزه روی حساب و معلومات و مراتب تحصیلی و علمی و مراتب تخصصی باشد.
عدهای هم برای نویسندگی و عدهای برای یادگیری زبان اقدام کنند.
عدهای که سنشان مقتضی نمیکند که درس بخوانند در قم ماندهاند. عدهای نه اهل مطالعه هستند و نه اهل درس و بحث و فقط میروند یک درس خارج شرکت میکنند. افرادی که موقع تبلیغشان رسید باید اعزام شوند و هجرت کنند و راه علاج آن را هم برای مراجع و بزرگان و مسئولان حوزههای علمیه گفتهام. آن هم عبارت است از اینکه کسانی که از قم هجرت میکنند شهریه آنها نباید قطع شود بلکه باید دو برابر هم شود. مراجع هم نظرشان همین است ولی اجرا نمیشود.
الآن شاید بعضی مناطق با ۴۰ آبادی حتی روحانی نداشته باشیم. در برخی از شهرهای کوچک واقعاً یک روحانی فاضل نداریم.
باید برای ورود و خروج به حوزه، اعزام مبلغ، تأمین معاش و ... برنامههای مدونی ایجاد شود بلکه همین مقداری که هست قابل تقدیر است.
انصافاً در حوزه علمیه قم مخصوصاً بعد از آمدن آقای اعرافی امیدها زنده شده است و امیدواریم. ایشان را آدم خیلی خوش فکر و از هر جهت شایستهای میدانم و فکر میکنم که ایشان کسی است که دلش میخواهد تحولی در حوزهها ایجاد شود ولی آنطور که ایده آل است به مرحله اجرا نرسیده است و امیدواریم حوزههای علمیه فعالتر و ایده آل تر شود.
* فضای نظام اسلامی که اشاره کردید چه محیط حوزه و غیر حوزه چه اتفاقی باید بیفتد که کادر سازی و تربیت مدیر انقلابی داشته باشیم؟
الآن نویسنده خوب خیلی نیاز داریم. افرادی نیاز داریم که آشنا به فضای مجازی باشند و بتوانند این فضا را رصد کنند. وقتی این افراد را برسی کردیم و به دست آوردیم چه امتیازاتی دارند یک ارجحیتی برای آنان قائل شویم و دورههایی را برای مدیریت ببینند و از وجود این افراد بایسته و شایسته حداکثر استفاده را بشود.
همچنین به تناسب محیطها باید مبلغان اعزام شوند. افرادی لازم است در تهران باشند و افرادی نیز لازم است برای تبلیغ و ارشاد مردم به روستاهای کوچک بروند. مخصوصاً مدیران حوزهها باید انسانهایی مخلص و دلسوز باشند و درد دین داشته باشند و دنبال شهرت و مسائل مادی نباشند. پیدا کردن افراد مخلص کار آسانی نیست. این افراد را باید پیدا کنیم و تشویق و تربیت شوند.