منافقین هم که حسابی از دست پدر کلافه شده بودند، پیام فرستادند که سلطانی در آخر تو را هم مانند دستغیب تکه تکه میکنیم.
به گزارش شهدای ایران، شیرعلی، نامی به یادماندنی برای مردم محله کوشک قوامی شیراز است، نامی که
لبخند را بر لبان کودکان و زنان و مردان دهه 60 نشاند. شیرمردی که تمام هم و
غمش کمک به مردمی مظلوم و ستمدیده بود. مردمی که از کمترینها محروم
بودند. و او باتمام وجود در رفع این محرومیت میکوشید؛ چه آنجا که در مقابل
ظلم و ستم دوران ایستاد تا حکومت حق برپا شود و چه آن زمان که مسجد و
حسینیه و کتابخانه ساخت تا روح و جان مردم را جلا دهد. شیرعلی بزرگمردی بود
که جوانیاش را وقف مردم کرد؛ اما نه تنها در پی نام و نشان نبود؛ بلکه
نام را ننگ میدانست.
انتظار شهادت در جوانی
شهید سلطانی از مدتها قبل برای شهادت آماده بود. 8 سال قبل از انقلاب از خدا طلب شهادت کرده بود. در نوار صوتی میگوید من از هیئت امام حسن مجتبی برمی گشتم. یک آن حسی پیدا کردم و سرم را رو به بالا کردم و از خدا شهادتم را خواستم.
او قبل از 30 سالگی قبر خودش را در كتابخانه مسجد با دست خودش آماده كرد. شبها در آن قبر مینشست و با خدایش راز و نیاز میكرد. بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود. میگفت: من شرم میکنم که فردای قیامت در پیشگاه اباعبدالله الحسین(ع) محشور شوم؛ در حالی که من که عمری دم از حب ایشان میزدم سر بر تن داشته باشم و ایشان و یارانشان بدون سر باشند. از خدا میخواهم که اگر من را قابل میداند و به فیض شهادت میرساند، مانند اربابم امام حسین علیه السلام بیسر باشم.
وقتی به شهادت میرسد و بدنش را داخل قبر میگذارند، قبر درست اندازه تن بیسرش بوده. شعری را هم برای روی سنگ قبرش سروده بود:
من سر خویش فدای قدم دوست کنم/ خویش و بیگانه بدانند بر این عزم و سرم
ماجرای ورود به سپاه
شهید قبل از انقلاب کار آزاد داشتند. پدربزرگم گاوداری داشتند و مادرم ماست درست میکرد و پدر با دوچرخه این ماستها را به آپارتمان ارتشیها میبرد و به آنها میفروخت و به این وسیله امرار معاش میکردند.
بعد از انقلاب یک روز پدر در مسجد خوابیده بوده که خواب امام زمان(عج) را میبینند که یک ساک در کنار دستش میگذارند و میفرمایند سلطان چرا خوابیدی، بلند شو. همین مسئله باعث میشود که برای ورود به سپاه ثبت نام کند. جالب اینکه مسئولان سپاه با توجه به شناختی که از شهید داشتند میگویند نیاز به فرم تایید ندارید و او یک روزه پذیرفته میشود. یکی از آشناها که سپاهی بوده وقتی متوجه میشود پدر میخواهد وارد سپاه شود میگوید: سپاه پذیرش سخت و زمان بری دارد؛ اما روز بعد پدر را در برنامه صبحگاه میبیند که مدیحه سرایی میکند.
منافقین پیام داده بودند تکهتکهات میکنیم
منافقان در آذر سال 60 شهید دستغیب را به شهادت رساندند. آن زمان پنجشنبهها در شیراز مراسم تشییع شهید انجام میشد. پدر همراه ماشین حمل بلندگو پیاده راه میرفت و مدیحه سرایی میکرد یا شعارهای انقلابی میداد. منافقین هم که حسابی از دست پدر کلافه شده بودند، پیام فرستادند که سلطانی در آخر تو را هم مانند دستغیب تکه تکه میکنیم. او در پاسخ گفته بود کور خواندید! شما نمیتوانید به من آسیب برسانید. روزی من در جای دیگری است...
پدر در عملیات فتح المبین و آزادسازی بستان حضور داشت. در عملیات بستان که سال 60 انجام شد، موج انفجار ایشان را میگیرد. فکر میکنند که پدر شهید شده؛ لذا ایشان را به سردخانه میبرند. ایشان برای لحظاتی همانجا به هوش میآید و به خداوند متوسل میشود و میگوید: خدایا من دوست دارم بدون سر به پیشگاهت برسم. مدتی نمیگذرد که میآیند و میبینند بخار زیر کیسه جمع شده و متوجه میشوند که زنده است. او را بیرون میآورند و به بیمارستان منتقل میکنند.
در نهایت پدر در دوم فروردین سال 61 در عملیات فتح المبین به شهادت میرسد. البته پیکرشان 12 فروردین برگشت. آن منطقه تا چند روز در دست بعثیها بوده؛ لذا ده روز پیکر پدر در آنجا باقی مانده بود.
گزیدهای از وصایای شهید سلطانی
سلام بر مهدی موعود منجی انسانها؛ خدايا! تو ميداني که در اين راه قدم نگذاشتهام مگر براي پروردگارا! تو شاهدي که فقط براي رضاي تو به جبهه رفتم نه براي ريا که تو خود ميداني من در همه عمرم از ريا بيزار بودم .
خدايا! به جبهه نرفتم تا بگويند چه مرد قهرماني است؛ بلکه به خاطر اعتلاي اسلام تو و به خاطر رضاي تو به جبهه رفتم و اگر در اين راه مقدس شهيد گردم در تشييع جنازهام بگويند شهيدان زندهاند الله اکبر!
امروز ديدم نه روز مقام طلبي است، نه روز رياست جويي، نه روز پول جمع کردن است، بلکه روز ياري کردن قرآن است. امروز روز ياري کردن اسلام است. آري امروز که همه ابرقدرت هاي ظالم در خارج و منافقين از داخل مي خواهند اسلام را نابود کنند و اين انقلاب را از بين ببرند، ما نبايد به فکر اين باشيم تا چگونه از جنگ فرار کنيم و هر کدام به بهانه اي بخواهيم به جبهه نرويم. يکي بگويد پدرم و مادرم و زن و فرزندم ناراضي هستند، پس چه کسي بايد به جبهه برود؟ چه کسي بايد از اسلام و قرآن و از انقلاب دفاع کند؟
اولین وصیت من به شما این است که دست از حسین و عزادارى حسین علیه السلام برمدارى.
من از آن خانواده و از آن زن و فرزندم و خواهرم و برادرم و دوستان و آشنايان میخواهم، اگر بخواهند براي شهادت من ناراحت بشوند و به انقلاب اسلامي و رهبر کبير انقلاب اسلامي بدبين بشوند و خداي ناخواسته حرفي پشت سر من بزنند و بگويند اگر اينجا مي ماند و تبليغ مي کرد بهتر بود و يا اگر بالاي سر خانواده اش مي ماند بهتر بود … باید بگویم، نه اين حرفها اشتباه محض است، من زن و فرزندانم را بخدا ميسپارم که خدا بهترين مولا و بهترين نصير است، اگر خدا خواست که برگشتم در خدمت اسلام و شما هستم؛ ولي اگر در راه خدا شهيد شدم ميخواهم فرياد بزنيد. خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگه دارد. تا دشمن بسوزد و کور گردد.
کتابها را از کتابخانه مصطفوى بعد از چاپ بگیرید و بفروشید پولش را کلا به مصرف صندوق خیریه برسانید. تعدادى کتاب حق و باطل در قم کتاب فروشى امیرالمؤمنین دارم، پول فروش کتابهاى حق و باطل را فقط صرف ساختمان مسجد المهدى که مورد احتیاج است.
دیگر وصیتى که دارم این دو سخن است اولا دلم میخواهد تا به عنوان پوستر وکلیشه آنرا پخش کنند تا منافقین و ضد انقلاب بدانند ما با خونمان از ولایت فقیه حمایت خواهیم کرد. آن دو سخن این است:
بارالهى! از ساحت مقدست تقاضا دارم آن هنگام که به فیض شهادتم مىرسانى، ابتدا قلبم را ازکار بیاندازی تا در لحظات آخرعمرم بیاد تو و امام زمانم بوده و باتمام توانم فریاد بزنم خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار. اگر ریختن خون ناقابل من فرج مولایم امام زمان را نزدیکتر مىکند پس اى خمپارهها خونم را بریزید به امید دیدار در بهشت موعود، کنار دست امام حسین (ع) و همه خوبان عالم.
از شما میخواهم مشت تان را گره کرده و از ولایت فقیه که همان اسلام راستین است و از این انقلاب و از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین و از خمینی کبیر؛ این پیر پارسا دفاع نمایید تا خدا شما را در دوعالم یاری کند.
ای همه انسان هایی که در پی سعادت ابدی هستید، اگر میخواهید از چنگال گرگهای درنده و سلطه گر نجات پیدا کنید، همگی روی به اسلام؛ این آئین نجات بخش روی آورید که فقط اسلام است که با آن میتوان بشریت را از همه بد بختیها نجات بخشید.
یکی از اشعار شهید سلطانی
اي كه سرمستي زصهباي شهيد
از دل و جان بشنو آواي شهيد
شمع آسا گرچه ما خود سوختيم
عالم حق را ولي افروختيم
گشته از خون ، سرخ گر دامان ما
ماند ليكن نام جاويدان ما
اي كه ميخواهيد فخر نام ما
بشنويد از جان و دل پيغام ما
تا نپيماييد راه اتحاد
بر شما راه ظفر مسدود باد
پيروي بايد ز آل الله كرد
دست هر دژخيم را كوتاه كرد
روي سلطاني به درگاه حسين
گر شهادت طالبي راه حسين
انتظار شهادت در جوانی
شهید سلطانی از مدتها قبل برای شهادت آماده بود. 8 سال قبل از انقلاب از خدا طلب شهادت کرده بود. در نوار صوتی میگوید من از هیئت امام حسن مجتبی برمی گشتم. یک آن حسی پیدا کردم و سرم را رو به بالا کردم و از خدا شهادتم را خواستم.
او قبل از 30 سالگی قبر خودش را در كتابخانه مسجد با دست خودش آماده كرد. شبها در آن قبر مینشست و با خدایش راز و نیاز میكرد. بارها قبر را اندازه گرفته بود و برای خودش جای سر نگذاشته بود. میگفت: من شرم میکنم که فردای قیامت در پیشگاه اباعبدالله الحسین(ع) محشور شوم؛ در حالی که من که عمری دم از حب ایشان میزدم سر بر تن داشته باشم و ایشان و یارانشان بدون سر باشند. از خدا میخواهم که اگر من را قابل میداند و به فیض شهادت میرساند، مانند اربابم امام حسین علیه السلام بیسر باشم.
وقتی به شهادت میرسد و بدنش را داخل قبر میگذارند، قبر درست اندازه تن بیسرش بوده. شعری را هم برای روی سنگ قبرش سروده بود:
من سر خویش فدای قدم دوست کنم/ خویش و بیگانه بدانند بر این عزم و سرم
ماجرای ورود به سپاه
شهید قبل از انقلاب کار آزاد داشتند. پدربزرگم گاوداری داشتند و مادرم ماست درست میکرد و پدر با دوچرخه این ماستها را به آپارتمان ارتشیها میبرد و به آنها میفروخت و به این وسیله امرار معاش میکردند.
بعد از انقلاب یک روز پدر در مسجد خوابیده بوده که خواب امام زمان(عج) را میبینند که یک ساک در کنار دستش میگذارند و میفرمایند سلطان چرا خوابیدی، بلند شو. همین مسئله باعث میشود که برای ورود به سپاه ثبت نام کند. جالب اینکه مسئولان سپاه با توجه به شناختی که از شهید داشتند میگویند نیاز به فرم تایید ندارید و او یک روزه پذیرفته میشود. یکی از آشناها که سپاهی بوده وقتی متوجه میشود پدر میخواهد وارد سپاه شود میگوید: سپاه پذیرش سخت و زمان بری دارد؛ اما روز بعد پدر را در برنامه صبحگاه میبیند که مدیحه سرایی میکند.
منافقین پیام داده بودند تکهتکهات میکنیم
منافقان در آذر سال 60 شهید دستغیب را به شهادت رساندند. آن زمان پنجشنبهها در شیراز مراسم تشییع شهید انجام میشد. پدر همراه ماشین حمل بلندگو پیاده راه میرفت و مدیحه سرایی میکرد یا شعارهای انقلابی میداد. منافقین هم که حسابی از دست پدر کلافه شده بودند، پیام فرستادند که سلطانی در آخر تو را هم مانند دستغیب تکه تکه میکنیم. او در پاسخ گفته بود کور خواندید! شما نمیتوانید به من آسیب برسانید. روزی من در جای دیگری است...
پدر در عملیات فتح المبین و آزادسازی بستان حضور داشت. در عملیات بستان که سال 60 انجام شد، موج انفجار ایشان را میگیرد. فکر میکنند که پدر شهید شده؛ لذا ایشان را به سردخانه میبرند. ایشان برای لحظاتی همانجا به هوش میآید و به خداوند متوسل میشود و میگوید: خدایا من دوست دارم بدون سر به پیشگاهت برسم. مدتی نمیگذرد که میآیند و میبینند بخار زیر کیسه جمع شده و متوجه میشوند که زنده است. او را بیرون میآورند و به بیمارستان منتقل میکنند.
در نهایت پدر در دوم فروردین سال 61 در عملیات فتح المبین به شهادت میرسد. البته پیکرشان 12 فروردین برگشت. آن منطقه تا چند روز در دست بعثیها بوده؛ لذا ده روز پیکر پدر در آنجا باقی مانده بود.
گزیدهای از وصایای شهید سلطانی
سلام بر مهدی موعود منجی انسانها؛ خدايا! تو ميداني که در اين راه قدم نگذاشتهام مگر براي پروردگارا! تو شاهدي که فقط براي رضاي تو به جبهه رفتم نه براي ريا که تو خود ميداني من در همه عمرم از ريا بيزار بودم .
خدايا! به جبهه نرفتم تا بگويند چه مرد قهرماني است؛ بلکه به خاطر اعتلاي اسلام تو و به خاطر رضاي تو به جبهه رفتم و اگر در اين راه مقدس شهيد گردم در تشييع جنازهام بگويند شهيدان زندهاند الله اکبر!
امروز ديدم نه روز مقام طلبي است، نه روز رياست جويي، نه روز پول جمع کردن است، بلکه روز ياري کردن قرآن است. امروز روز ياري کردن اسلام است. آري امروز که همه ابرقدرت هاي ظالم در خارج و منافقين از داخل مي خواهند اسلام را نابود کنند و اين انقلاب را از بين ببرند، ما نبايد به فکر اين باشيم تا چگونه از جنگ فرار کنيم و هر کدام به بهانه اي بخواهيم به جبهه نرويم. يکي بگويد پدرم و مادرم و زن و فرزندم ناراضي هستند، پس چه کسي بايد به جبهه برود؟ چه کسي بايد از اسلام و قرآن و از انقلاب دفاع کند؟
اولین وصیت من به شما این است که دست از حسین و عزادارى حسین علیه السلام برمدارى.
من از آن خانواده و از آن زن و فرزندم و خواهرم و برادرم و دوستان و آشنايان میخواهم، اگر بخواهند براي شهادت من ناراحت بشوند و به انقلاب اسلامي و رهبر کبير انقلاب اسلامي بدبين بشوند و خداي ناخواسته حرفي پشت سر من بزنند و بگويند اگر اينجا مي ماند و تبليغ مي کرد بهتر بود و يا اگر بالاي سر خانواده اش مي ماند بهتر بود … باید بگویم، نه اين حرفها اشتباه محض است، من زن و فرزندانم را بخدا ميسپارم که خدا بهترين مولا و بهترين نصير است، اگر خدا خواست که برگشتم در خدمت اسلام و شما هستم؛ ولي اگر در راه خدا شهيد شدم ميخواهم فرياد بزنيد. خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگه دارد. تا دشمن بسوزد و کور گردد.
کتابها را از کتابخانه مصطفوى بعد از چاپ بگیرید و بفروشید پولش را کلا به مصرف صندوق خیریه برسانید. تعدادى کتاب حق و باطل در قم کتاب فروشى امیرالمؤمنین دارم، پول فروش کتابهاى حق و باطل را فقط صرف ساختمان مسجد المهدى که مورد احتیاج است.
دیگر وصیتى که دارم این دو سخن است اولا دلم میخواهد تا به عنوان پوستر وکلیشه آنرا پخش کنند تا منافقین و ضد انقلاب بدانند ما با خونمان از ولایت فقیه حمایت خواهیم کرد. آن دو سخن این است:
بارالهى! از ساحت مقدست تقاضا دارم آن هنگام که به فیض شهادتم مىرسانى، ابتدا قلبم را ازکار بیاندازی تا در لحظات آخرعمرم بیاد تو و امام زمانم بوده و باتمام توانم فریاد بزنم خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار. اگر ریختن خون ناقابل من فرج مولایم امام زمان را نزدیکتر مىکند پس اى خمپارهها خونم را بریزید به امید دیدار در بهشت موعود، کنار دست امام حسین (ع) و همه خوبان عالم.
از شما میخواهم مشت تان را گره کرده و از ولایت فقیه که همان اسلام راستین است و از این انقلاب و از اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم اجمعین و از خمینی کبیر؛ این پیر پارسا دفاع نمایید تا خدا شما را در دوعالم یاری کند.
ای همه انسان هایی که در پی سعادت ابدی هستید، اگر میخواهید از چنگال گرگهای درنده و سلطه گر نجات پیدا کنید، همگی روی به اسلام؛ این آئین نجات بخش روی آورید که فقط اسلام است که با آن میتوان بشریت را از همه بد بختیها نجات بخشید.
یکی از اشعار شهید سلطانی
اي كه سرمستي زصهباي شهيد
از دل و جان بشنو آواي شهيد
شمع آسا گرچه ما خود سوختيم
عالم حق را ولي افروختيم
گشته از خون ، سرخ گر دامان ما
ماند ليكن نام جاويدان ما
اي كه ميخواهيد فخر نام ما
بشنويد از جان و دل پيغام ما
تا نپيماييد راه اتحاد
بر شما راه ظفر مسدود باد
پيروي بايد ز آل الله كرد
دست هر دژخيم را كوتاه كرد
روي سلطاني به درگاه حسين
گر شهادت طالبي راه حسين