مُهر مِهر حافظ را بر لوح دل زدهام و بسیارى از ابیات قصاید و ساقىنامه و غزلیات و رباعیاتش را از بر کردهام که وى حافظ قرآن به کمال بود و من حافظ دیوان به نقص.
به گزارش شهدای ایران، علاقه علامه حسنزاده آملی به ادبیات فارسی از عنفوان جوانی بوده است. شبی
که تصمیم میگیرد فردای آن برای ورود به حوزه علمیه به شهرستان آمل مسافرت
کند. نیمههای شب تفألی به دیوان حافظ میزند و ...
خوب است شرح ماجرا را از نوشته خود ایشان در کتاب "شرح طائفهای از اشعار و غزلیات حافظ" بخوانیم:
راقم را از عنفوان جوانى با خواجه حافظ شیرین سخن که در دیوان غزل صدرنشین است، الفتى و ارادتى شگفت بوده است. به سبب این معارف چنین اتفاق افتاد که در نخستین لیله مبارکه که به مشیت حق جل و علا، همت گماشته است و عزم را جزم کرده است تا دست به کارى زند که غصه سرآید، یعنى فرداى آن به آمل برود و در مدرسه مسجد جامع آن تحصیل علوم دینى را پیش گیرد که شرح ماجراى آن را طول و عرض بسیار است هنگامى که اهل خانه همگى را خواب نوشین در ربود، به اقتضاى اوان جوانى که نفس قریب العهد به مبدا اصفاى خاص است، برخاست و وضو ساخت و دیوان حافظ بر روى دست گرفت و به سوى قبله ایستاد و صاحب دیوان را خطاب کرد که از دیوان تو در کارها تفأل زنند اما در آن گاه چه مىگویند و چه مىخوانند، آگاهى ندارم که نورستهام، نه درسى آموختهام و نه سرى در سینه اندوختهام. من سوره مبارکه فاتحه را برایت قرائت مىکنم و ثواب آن را به روحت نثار مىنمایم تو هم به کرامت مرا در این امر، که گویند لسان الغیبى، دلالت و هدایت بفرما.
دیوان را گشودم و دیده بر این بیت افتاد:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
که وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
و ابیات دیگر غزل نیز هر یک به زبانى به ترغیب و تشویق گویا که:
کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به دُرد و صاف ترا حکم نیست خوش درکش
که هرچه ساقى ما کرد عین الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشهنشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زر دوز و بوریا باف است
غزل، بىتاب و بىخوابم کرد و از راه صحراگیر که مناسب حالم بود و همچنین از صیت گوشهنشینان و به خصوص از حدیث مدعیان و خیال همکاران، حیرت بر حیرت افزود. تا شب را به روز آورد. ...
از آن شب مُهر مِهر حافظ را بر لوح دل زدهام و بسیارى از ابیات قصاید و ساقىنامه و غزلیات و رباعیاتش را از بر کردهام که وى حافظ قرآن به کمال بود و من حافظ دیوان به نقص. تا برخى از نسخ خطى آن را که نه چندان عتیقند به دست آوردهام و یک دوره دیوانش را تخلیص کردهام که هر شعرى را بیتالغزل بود بر گزیدهام. اگر چه:
شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
خوب است شرح ماجرا را از نوشته خود ایشان در کتاب "شرح طائفهای از اشعار و غزلیات حافظ" بخوانیم:
راقم را از عنفوان جوانى با خواجه حافظ شیرین سخن که در دیوان غزل صدرنشین است، الفتى و ارادتى شگفت بوده است. به سبب این معارف چنین اتفاق افتاد که در نخستین لیله مبارکه که به مشیت حق جل و علا، همت گماشته است و عزم را جزم کرده است تا دست به کارى زند که غصه سرآید، یعنى فرداى آن به آمل برود و در مدرسه مسجد جامع آن تحصیل علوم دینى را پیش گیرد که شرح ماجراى آن را طول و عرض بسیار است هنگامى که اهل خانه همگى را خواب نوشین در ربود، به اقتضاى اوان جوانى که نفس قریب العهد به مبدا اصفاى خاص است، برخاست و وضو ساخت و دیوان حافظ بر روى دست گرفت و به سوى قبله ایستاد و صاحب دیوان را خطاب کرد که از دیوان تو در کارها تفأل زنند اما در آن گاه چه مىگویند و چه مىخوانند، آگاهى ندارم که نورستهام، نه درسى آموختهام و نه سرى در سینه اندوختهام. من سوره مبارکه فاتحه را برایت قرائت مىکنم و ثواب آن را به روحت نثار مىنمایم تو هم به کرامت مرا در این امر، که گویند لسان الغیبى، دلالت و هدایت بفرما.
دیوان را گشودم و دیده بر این بیت افتاد:
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
که وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
و ابیات دیگر غزل نیز هر یک به زبانى به ترغیب و تشویق گویا که:
کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به دُرد و صاف ترا حکم نیست خوش درکش
که هرچه ساقى ما کرد عین الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشهنشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زر دوز و بوریا باف است
غزل، بىتاب و بىخوابم کرد و از راه صحراگیر که مناسب حالم بود و همچنین از صیت گوشهنشینان و به خصوص از حدیث مدعیان و خیال همکاران، حیرت بر حیرت افزود. تا شب را به روز آورد. ...
از آن شب مُهر مِهر حافظ را بر لوح دل زدهام و بسیارى از ابیات قصاید و ساقىنامه و غزلیات و رباعیاتش را از بر کردهام که وى حافظ قرآن به کمال بود و من حافظ دیوان به نقص. تا برخى از نسخ خطى آن را که نه چندان عتیقند به دست آوردهام و یک دوره دیوانش را تخلیص کردهام که هر شعرى را بیتالغزل بود بر گزیدهام. اگر چه:
شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش