بازخوانی؛
من در روزهای آخر که او مغرور شده بود و در سراشیبی سقوط قرار داشت برای نجات او خواستم که نزد من بیاید و قصدم آن بود که در همینجا بنشیند کتاب و مقاله بنویسد و اگر نظری منطقی دارد، به طور معقول عرضه کند تا نظام آن را بررسی کند، ولی او نیامد و به منافقین پناه برد
سرویس سیاسی شهدای ایران : مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید هادی خسرو شاهی در خاطرات خود از ماجرای عزل بنی صدر و کارشکنی هایش علیه امام خمینی (س)، قصد انتقام یک جوان از عملکرد بنی صدر و نظر امام درباره این موضوع چنین نقل کرده است:؟
پس از ماجرای عزل بنی صدر و فرار وی به خارج، جناب اندیشه بزرگ قرن! «ترور در ایران» را نبردی آزادی بخش نامید و هر روز در گفتگوهای خود با رسانه های غربی، نظام اسلامی ایران را تحت عنوان «حکومت ملّا تاریا!» مورد اتهام و هجمه قرار می داد. در آن ایّام، اعلام همبستگی با فرقه نفاق و به اصطلاح شورای ملی مقاومت! امر رایجی شده بود و هر کسی که می خواست در غرب بماند، به بهانه ای به آن ملحق می شد! در این میان، یکی از برادران دانشجو که در شهر «جنوا» تحصیل می کرد و عضو انجمن اسلامی دانشجویان در ایتالیا بود، نزد من آمد و اطلاع داد که می خواهد به پاریس برود و به «مقاومت»! ملحق شود و پس از جلب اعتماد سران آن، بنی صدر را «ترور» کند!
البته او در ضمن از من به عنوان یک روحانی، «مجوز شرعی» می خواست و به دنبال موافقت مرکز یا نهاد دیگری نبود اما من به او گفتم که بنده نه قاضی شرع هستم و نه حاکم دادگاه انقلاب و نه اهل حکم و فتوی در این قبیل امور، و اگر قرار بود در این زمینه ها مسئولیتی را بپذیرم، در ایران دعوت شهید آیت الله قدوسی برای سرپرستی یکی از دادگاه های انقلاب را قبول می کردم اما من نپذیرفتم، چون هر کسی را خداوند برای کاری ساخته است و کار من، کار فرهنگی است و در امور دیگر، دخالتی نداشته ام و قصد هم ندارم که دخالت کنم.
اصرار نامبرده بر عملی ساختن تصمیم خود باعث شد که من به او بگویم: برای شرکت در سمینار سفرای ایران در خارج که هفته آینده در تهران منعقد خواهد شد، عازم ایران هستم و «حکم شرعی» این امر را فقط از «امام خمینی» که شما مقلد ایشان هستید، خواهم پرسید و پاسخ را برای شما خواهم آورد! برادر دانشجو که در خلوص او شکی نبود و بعدها هم جز کادر رسمی وزارت امور خارجه شد، خیلی خوشحال شد و قرار گذاشتیم که منتظر پاسخ و نظریه امام خمینی باشد.
هفته بعد که به ایران آمدم، در دیدار با امام، موضوع را به عنوان یک سئوال شرعی مطرح کردم. امام فرمودند: برای چی این کار را می خواهد انجام دهد؟ گفتم آقای بنی صدر در خارج، مصاحبه های زیادی علیه حضرتعالی و نظام اسلامی انجام می دهد و مقالاتی نیز در روزنامه «انقلاب اسلامی» خود، علیه ولایت فقیه می نویسد.
امام فرمود: «مگر کسی را که علیه من حرف می زند، می توان کشت؟ ولایت فقیه هم که ما به آن معتقدیم یک مسئله فقهی است و آقایان فقها هم درباره آن نظرات مختلفی دارند و البته آن آدم، در مقالات خود که جنابعالی برای من فرستاده بودید و من بعضی از آن ها را خواندم، به من فحش می دهد. آیا کسی را که به من فحش می دهد می توان به قتل رساند؟ البته این بیانات امام به اصطلاح، طلبه ها «استفهام استنکاری» بود؛ یعنی نمی شود کسی را با این اتهامات، به قتل رساند. من پس از این بیانات سکوت کردم، ولی امام افزودند: البته من وقت نداشتم همه کتابها و نوشته های این آدم را بخوانم. اگر جنابعالی مطالعه کرده اید، آیا مطلبی در آنها دارد که منکر ضروریات دین، مثلاً حجاب شده باشد؟ مانند آن خبیث که منکر حکم قطع یَد سارق که یک حکم الهی است شد و گفت که او اسلامی را می خواهد که در آن قطع ید سارق نباشد، این یعنی انکار یکی از احکام قرآنی... آیا آن آدم هم در نوشتجات خود، چنین نظریاتی ابراز کرده است؟
به امام عرض کردم که بنده اغلب آثار آقای بنی صدر را در گذشته ها خوانده ام. نامبرده در آن آثاری که من خوانده ام، منکر هیچ یک از ضروریات دین نشده و بلکه در مورد مثلاً ضرورت حفظ حجاب، کتاب هم نوشته است!
امام فرمود اگر این طور است، پس شما آن فرد را از طرف من نهی کنید و اجازه ندهید که این کار را انجام دهد و افزودند: من در روزهای آخر که او مغرور شده بود و در سراشیبی سقوط قرار داشت برای نجات او خواستم که نزد من بیاید و قصدم آن بود که در همینجا بنشیند کتاب و مقاله بنویسد و اگر نظری منطقی دارد، به طور معقول عرضه کند تا نظام آن را بررسی کند، ولی او نیامد و به منافقین پناه برد و برای ابد خود را ضایع کرد و من یقین دارم دیر یا زود منافقین هم او را تنها خواهند گذاشت.
این نمونه ای از روش و منش علوی امام خمینی درباره کسی بود که زشت ترین و ناجوانمردانه ترین اهانت ها را علیه نظام و رهبری در رسانه های خارجی، مطرح ساخت. ولی روش و منش علوی امام، به او اجازه نمی داد که حکمی بر مهدوم الدم بودن وی صادر کند و حتی در مرحله پایانی هم در فکر نجات او از سقوط بود و می خواست که نزد ایشان برود و در ایران بماند و در حوزه فرهنگی کار کند و اگر نظراتی دارد، آنها را به طور منطقی مطرح سازد و می دانیم که امام همین نظریه را در مورد یکی از آقایان قم هم به طور مکتوب ابراز نمود و خواستار آن شد که ایشان بدون دخالت در امور، به کار تدریس و نظریه پردازی علمی بپردازد و حوزه را گرمی ببخشد که همگان از چگونگی آن آگاه هستند.
پس از ماجرای عزل بنی صدر و فرار وی به خارج، جناب اندیشه بزرگ قرن! «ترور در ایران» را نبردی آزادی بخش نامید و هر روز در گفتگوهای خود با رسانه های غربی، نظام اسلامی ایران را تحت عنوان «حکومت ملّا تاریا!» مورد اتهام و هجمه قرار می داد. در آن ایّام، اعلام همبستگی با فرقه نفاق و به اصطلاح شورای ملی مقاومت! امر رایجی شده بود و هر کسی که می خواست در غرب بماند، به بهانه ای به آن ملحق می شد! در این میان، یکی از برادران دانشجو که در شهر «جنوا» تحصیل می کرد و عضو انجمن اسلامی دانشجویان در ایتالیا بود، نزد من آمد و اطلاع داد که می خواهد به پاریس برود و به «مقاومت»! ملحق شود و پس از جلب اعتماد سران آن، بنی صدر را «ترور» کند!
البته او در ضمن از من به عنوان یک روحانی، «مجوز شرعی» می خواست و به دنبال موافقت مرکز یا نهاد دیگری نبود اما من به او گفتم که بنده نه قاضی شرع هستم و نه حاکم دادگاه انقلاب و نه اهل حکم و فتوی در این قبیل امور، و اگر قرار بود در این زمینه ها مسئولیتی را بپذیرم، در ایران دعوت شهید آیت الله قدوسی برای سرپرستی یکی از دادگاه های انقلاب را قبول می کردم اما من نپذیرفتم، چون هر کسی را خداوند برای کاری ساخته است و کار من، کار فرهنگی است و در امور دیگر، دخالتی نداشته ام و قصد هم ندارم که دخالت کنم.
اصرار نامبرده بر عملی ساختن تصمیم خود باعث شد که من به او بگویم: برای شرکت در سمینار سفرای ایران در خارج که هفته آینده در تهران منعقد خواهد شد، عازم ایران هستم و «حکم شرعی» این امر را فقط از «امام خمینی» که شما مقلد ایشان هستید، خواهم پرسید و پاسخ را برای شما خواهم آورد! برادر دانشجو که در خلوص او شکی نبود و بعدها هم جز کادر رسمی وزارت امور خارجه شد، خیلی خوشحال شد و قرار گذاشتیم که منتظر پاسخ و نظریه امام خمینی باشد.
هفته بعد که به ایران آمدم، در دیدار با امام، موضوع را به عنوان یک سئوال شرعی مطرح کردم. امام فرمودند: برای چی این کار را می خواهد انجام دهد؟ گفتم آقای بنی صدر در خارج، مصاحبه های زیادی علیه حضرتعالی و نظام اسلامی انجام می دهد و مقالاتی نیز در روزنامه «انقلاب اسلامی» خود، علیه ولایت فقیه می نویسد.
امام فرمود: «مگر کسی را که علیه من حرف می زند، می توان کشت؟ ولایت فقیه هم که ما به آن معتقدیم یک مسئله فقهی است و آقایان فقها هم درباره آن نظرات مختلفی دارند و البته آن آدم، در مقالات خود که جنابعالی برای من فرستاده بودید و من بعضی از آن ها را خواندم، به من فحش می دهد. آیا کسی را که به من فحش می دهد می توان به قتل رساند؟ البته این بیانات امام به اصطلاح، طلبه ها «استفهام استنکاری» بود؛ یعنی نمی شود کسی را با این اتهامات، به قتل رساند. من پس از این بیانات سکوت کردم، ولی امام افزودند: البته من وقت نداشتم همه کتابها و نوشته های این آدم را بخوانم. اگر جنابعالی مطالعه کرده اید، آیا مطلبی در آنها دارد که منکر ضروریات دین، مثلاً حجاب شده باشد؟ مانند آن خبیث که منکر حکم قطع یَد سارق که یک حکم الهی است شد و گفت که او اسلامی را می خواهد که در آن قطع ید سارق نباشد، این یعنی انکار یکی از احکام قرآنی... آیا آن آدم هم در نوشتجات خود، چنین نظریاتی ابراز کرده است؟
به امام عرض کردم که بنده اغلب آثار آقای بنی صدر را در گذشته ها خوانده ام. نامبرده در آن آثاری که من خوانده ام، منکر هیچ یک از ضروریات دین نشده و بلکه در مورد مثلاً ضرورت حفظ حجاب، کتاب هم نوشته است!
امام فرمود اگر این طور است، پس شما آن فرد را از طرف من نهی کنید و اجازه ندهید که این کار را انجام دهد و افزودند: من در روزهای آخر که او مغرور شده بود و در سراشیبی سقوط قرار داشت برای نجات او خواستم که نزد من بیاید و قصدم آن بود که در همینجا بنشیند کتاب و مقاله بنویسد و اگر نظری منطقی دارد، به طور معقول عرضه کند تا نظام آن را بررسی کند، ولی او نیامد و به منافقین پناه برد و برای ابد خود را ضایع کرد و من یقین دارم دیر یا زود منافقین هم او را تنها خواهند گذاشت.
این نمونه ای از روش و منش علوی امام خمینی درباره کسی بود که زشت ترین و ناجوانمردانه ترین اهانت ها را علیه نظام و رهبری در رسانه های خارجی، مطرح ساخت. ولی روش و منش علوی امام، به او اجازه نمی داد که حکمی بر مهدوم الدم بودن وی صادر کند و حتی در مرحله پایانی هم در فکر نجات او از سقوط بود و می خواست که نزد ایشان برود و در ایران بماند و در حوزه فرهنگی کار کند و اگر نظراتی دارد، آنها را به طور منطقی مطرح سازد و می دانیم که امام همین نظریه را در مورد یکی از آقایان قم هم به طور مکتوب ابراز نمود و خواستار آن شد که ایشان بدون دخالت در امور، به کار تدریس و نظریه پردازی علمی بپردازد و حوزه را گرمی ببخشد که همگان از چگونگی آن آگاه هستند.