مادر شهید حسین حیدری در خاطره ای روایت می کند: «حسین همیشه میگفت: مادر دعا کن تا گمنام شهید شوم.
شهدای ایران: حسین حیدری از شهدای گردان «زهیر» لشکر۱۰ سید الشهدا (ع) است که در عملیات
«کربلای ۵» به شهادت رسید. حسین حیدری در دومین روز از سومین ماه زمستان
۱۳۴۷، در تهران متولد شد. پدرش علی، نمک فروش بود و مادرش زهرا نام داشت.
حسین دوره دبیرستان در رشته ریاضی فیزیک و در مدرسه سلمان فارسی در منطقه ۱۷ تهران تحصیل کرد. بسیار تیزهوش و جزء بچههای درسخوان دبیرستان بود. اخلاق خوبی داشت و همیشه لبخند بر لبش بود. با بیشتر بچههای همکلاسی خود رابطه خوبی داشت و دانشآموزان دیگر نیز به وی علاقهمند بودند.
اهل جلسات قرآنی بود و به همراه برادر ناتنی خود (شهید جواد همتی) در جلسات مرحوم غفاری شرکت میکرد و مدتی هم در جلسات استاد خدامحسینی حاضر میشد. حسین و جواد قرآن را به سبک استاد منشاوی و مصطفی اسماعیل تلاوت می کردند. حسین بعد از پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی، به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
برادر بزرگترش یعنی جواد همتی، بهمنماه ۱۳۶۴ در عملیات «والفجر هشت» و در منطقه فاو به شهادت رسید و شهید حسین حیدری نیز در بیست و نهم دی ۱۳۶۵، با سمت آر پی جی زن در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهید شد.
مادر شهید حسین حیدری در خاطره ای روایت می کند: «حسین همیشه میگفت: مادر دعا کن تا گمنام شهید شوم. اگر هم پیکرم بازگشت، قبل از خاکسپاری، اول خودت داخل قبرم برو و بعد از آن، خاکم کنید.
حسین دوره دبیرستان در رشته ریاضی فیزیک و در مدرسه سلمان فارسی در منطقه ۱۷ تهران تحصیل کرد. بسیار تیزهوش و جزء بچههای درسخوان دبیرستان بود. اخلاق خوبی داشت و همیشه لبخند بر لبش بود. با بیشتر بچههای همکلاسی خود رابطه خوبی داشت و دانشآموزان دیگر نیز به وی علاقهمند بودند.
اهل جلسات قرآنی بود و به همراه برادر ناتنی خود (شهید جواد همتی) در جلسات مرحوم غفاری شرکت میکرد و مدتی هم در جلسات استاد خدامحسینی حاضر میشد. حسین و جواد قرآن را به سبک استاد منشاوی و مصطفی اسماعیل تلاوت می کردند. حسین بعد از پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی، به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
برادر بزرگترش یعنی جواد همتی، بهمنماه ۱۳۶۴ در عملیات «والفجر هشت» و در منطقه فاو به شهادت رسید و شهید حسین حیدری نیز در بیست و نهم دی ۱۳۶۵، با سمت آر پی جی زن در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهید شد.
مادر شهید حسین حیدری در خاطره ای روایت می کند: «حسین همیشه میگفت: مادر دعا کن تا گمنام شهید شوم. اگر هم پیکرم بازگشت، قبل از خاکسپاری، اول خودت داخل قبرم برو و بعد از آن، خاکم کنید.
او همانطور که آرزو کرده بود، مفقودالاثر شد و ما ساکش را به جایش خاک کرده بودیم تا اینکه ۱۲ سال بعد، وقتی که پیکرش پیدا شد دوباره قبر او را گشودیم. ابتدا من داخل قبرش رفتم، مقداری خاک به عنوان تبرک برداشتم و بعد حسین را به خاک سپردیم.
قبر حسین نزدیک مرقد شهید صیاد شیرازی است. به من وصیت کرده بود: برایم گریه نکن. اگر هم طاقت نیاوردی در منزل گریه کن. من و پدرش تاب دوری او را نداشتیم. آنقدر در خانه نشستیم و برایش اشک ریختیم که هر دو از شدت گریه دچار مشکلات چشمی شدیم.»