از مجموعه کتابهای «محافظان آسمانی» که مربوط به خاطرات زندگی محافظان حاج قاسم است، دو کتاب «همراهی تا آسمان» و «به رنگ حبیب» به قلم شما نوشته شده است. چطور شد که نوشتن این کتابها به شما پیشنهاد شد.
سابقهی کار من در این حوزه به پنج یا شش سال پیش برمیگردد. مشوق اصلی من برای ورود به این حوزه هم پدرم بوده که چندین کتاب را با کمکهای خوب ایشان به نتیجه رساندم و از تجربیاتشان استفادههای فراوانی بردهام.
تقریباً از سال ۹۶، یا ۹۷ با مجموعهی فرهنگی مبین که مجری این کارهاست در ارتباط بودهام. فکر میکنم کتاب شهید هادی زاهد، اولین کار مشترکی بود که با این مجموعه انجام دادم. از آن جایی که بنا داشتیم کتاب زندگینامهی محافظ حاج قاسم در یک قالب باشند، برای همین پیشنهاد تألیف دو کتاب از این مجموعه به من داده شد و کتاب دیگر به قلم خانم پورواجد نوشته شد و من ویراستاری آن را بر عهده داشتم.
معمولا دانستن از زندگی شخصیتهای بزرگ بزرگی مثل حاج قاسم برای خواننده جذابیتهای خاص خودش را دارد و شاید جذابتر از آن زندگی محافظان این شخصیتها باشد؛ کسانی که همیشه در سایهی آن شخصیت قرار گرفته و کمتر شناخته شدهاند. از مشکلات و چالشهای پژوهشی این دو کتاب برایمان بگویید.
نوشتن از شهدای مدافع حرم، اغلب با مشکلاتی روبروست. یکی از بزرگترین دشواریها، مصاحبه با همکاران شهید است. فضای نظامی، بالاخره محدودیتهایی دارد که قابل درک است اما گاهی مانعی بزرگ بر سر راه نوشتن میشود. طبیعی است که این چالشها، برای شخصیتی مثل حاج قاسم دوچندان باشد. یکی از محدودیتهای ما هم از ابتدا همین بود. اما چیزی که در تمام مراحل تحقیق، به مرور برای من روشن شد، رابطهی خاص سردار با محافظانش بود. عشق و وابستگی این شهدا به حاج قاسم، مسئلهای نبود که در سایهی این مشکلات پنهان بماند. مصداقهایش هم فراوان است.
یک نمونهای که حالا به خاطر دارم، دربارهی شهید شهروز مظفرینیا، سرتیم محافظان ایشان بود. خب کار محافظ این است که خطرات احتمالی را خنثی کند. حاج قاسم هم شخصیتی نبود که از مردم فاصله بگیرد. به محافظانش هم گفته بود جلوی مردم را نگیرند. در یکی از این مراسمهایی که حاج قاسم در آن حضور داشت، جمعیت انقدر زیاد بود، که تن تنومند این محافظان زیر فشار جمعیت له شده بود! شهید مظفرینیا آن شب وقتی به خانه برمیگردد، کمر درد شدیدی داشته. شب را با درد سپری میکند و فردا صبح دیگر نمیتواند از جایش بلند شود. شدت آسیبدیدگی به حدی بوده که تا دو ماه در خانه میماند. همسر ایشان برای ما خاطرهی جالبی در این باره نقل کردند. میگفتند یک شب متوجه صدای گریهی شهروز شدهاند و خیال کردهاند از شدت درد است که شهروز اشک میریزد. اما وقتی از او در این باره سوال میکنند، شهروز با همان حال میگوید: «نکنه دیگه نتونم محافظ حاج قاسم باشم؟» به نظرم همین جمله کافی است تا شدت این علاقه را متوجه شویم.
مجموعه کتابهای محافظان آسمانی همهشان در تعداد صفحات کم و به صورت خاطرهنگاری تهیه شده است و میشد در زمان کمی کل کتاب را خواند. دلیل انتخاب این قالب برای نوشتن این کتابها چه بوده؟
اعتقادم این است که حوصلهی مخاطب امروز، دیگر به اندازهی کتابهای قطور و پرمتن نیست! خصوصاً اگر زندگینامهی شهدایی باشد که کمتر شناخته شدهاند. یک باور غلطی وجود دارد که نویسندگان فکر میکنند هر چه طولانیتر بنویسند، بهتر است و مخاطبپسندتر! شروع میکنند با زمینهچینیهایی که حتی از قواعد داستاننویسی به دور است، کتابهایی قطور خلق میکنند که کمتر مخاطبی سراغشان میرود. اگر هدف شناساندن شهدا است، به نظرم با همین کتابها میشود فرازهای مهم زندگی ایشان را گفت و از اطناب دوری کرد و مخاطب بیشتری را هم جذب کرد. طبیعتاً هزینهی تمام شدهی چاپ کتاب هم کمتر است و این مزید بر علت میشود که مخاطب تمایل بیشتری به گرفتن کتاب و خواندن آن پیدا کند.
به دلیل اینکه این محافظان زندگی خاصی داشتند، در طول حیاتشان نیز حرف خاصی از کارشان نمیزدند و تمام کتاب به خاطرات اطرافیان آنها برمیگردد و جزئیات و اطلاع از عملیاتهایی که آنها با حاج قاسم رفتهاند، همه پنهان مانده است که میشد یکی از جذابترین بخشهای کتاب باشد. برای این مسئله راهکاری نداشتید یا به عمد فقط خواستید خاطرات نزدیکان شهید را روایت کنید؟
این مسائل همیشه در کار نگارش زندگینامهی شهدای مدافع وجود دارد. اتفاقاً هر بار هم پیگیری زیادی میکنیم. گاهی به نتیجه میرسد و گاهی نمیرسد. در این مورد هم چندان موفق نبودیم. مشکل اول این بود که خب این شهدای محافظ، دوستان صمیمی هم بودند و همهشان هم با هم و در کنار حاج قاسم شهید شدند. این موضوع ما را از خاطرات مشترک فراوانی که این شهدا با هم داشتهاند محروم کرد. مشکل دیگر هم این بود که باقی دوستان این شهدا نیز عمدتاً از محافظان بودند و مدام در حرکت. تلاش زیادی کردیم که بتوانیم اطلاعات بیشتری را از این عزیزان جمعآوری کنیم اما محدودیتها اجازه نداد و موقعیتش پیش نیامد. برای همین عمدهی مطالب و خاطرات کتابها، از زبان نزدیکان شهید است.
مقدسنمایی یا آسمانی کردن این شهدا همیشه یکی از آفتهای کتابهایی از این دست به شمار میرود. برای اینکه مخاطب امروزی و جوانهای روزگار ما با شخصیتهای کتاب ارتباط صمیمی و راحتی برقرار کنند، چه نکاتی را را در نوشتن این خاطرات مد نظر قرار دادید؟
شروع این بحران، به زمان جنگ خودمان برمیگردد. جالب اینجاست که پس این همه سال آزمون و خطا، همچنان هم این مشکل وجود دارد. من در هر فرصتی که به دست میآورم از آن میگویم. بعضی مشکلات کلی است و بیشترش جزئی. یعنی مثلاً استفادهی زیاد از صفات، به طور کلی در نگارش چنین متونی پسندیده نیست. شما هر قدر هم از شجاعت یک شخصیت بگویید، مخاطب آن را باور نخواهد کرد، مگر اینکه مصداقش را بشنود. این مقدسنمایی تنها زمانی حل میشود که ادبیات و راههای آزمودهشدهی آن، در نگارش زندگینامهی شهدا به کار گرفته شود. نوشتن زندگینامه یک مهارت است و نمیشود انتظار داشت کاری که به قول عزیزان «تماماً دلی!» نوشته میشود، مخاطب زیادی را جذب کند.
جالب است که بگویم خود حاج قاسم نیز از این رویهها گله داشتند و در مصاحبهای که نشریهی نگین آن را چاپ کرده بود، گلایههای خود را از این مسئله بیان کرده بودند.
نوشتن این دو کتاب قطعا با وجود شباهتهایی در قالب و جنس محتوا، تفاوتهایی نیز داشتهاند. از همراهی اطرافیان این دو شهید تا همراهی نکردن آنها و خاطرات خاصی که میشد چاپ شوند تا خاطرات محرمانه، از این تفاوتها برایمان بگویید.
اتفاقا خانوادههای عزیز این دو شهید بزرگوار، همکاری خیلی خوبی با بنده و مجموعه داشتهاند و علیرغم سختیهایی که وجود داشته، تمام مطالبی که میتوانستند بگویند را به ما منتقل کردند و لازم است مجدداً از آنها تشکر کنم. خصوصاً آقای سجاد طارمی، برادر شهید هادی طارمی و همسر شهید مظفرینیا که همکاری خیلی خوبی با ما داشتند و از آنها صمیمانه ممنونم.
طبیعتاً گفتن از یک عزیزی که دیگر بین ما نیست، سخت است. گاهی هم در مصاحبهها پیش میآمد که گریه اجازه ندهد مطلب کامل بیان شود. اما در مجموع مطلب زیادی نبوده که نشود بیان کرد. در مورد همرزمان و همکاران نیز تا حدود زیادی همین رویه بوده. یعنی اگر مشکل خاصی وجود داشته، اصلاً آن مطلب گفته نشده است.