شهدای ایران shohadayeiran.com

گارد، معاون دانشگاه را مجبور می‌کند تا زنگ تفریح را بی‌هنگام به صدا درآورد تا بستر برای ایجاد یک محیط ترور فراهم شود» در این هنگام دانشجویان از کلاس‌ها خارج شده و شروع به شعار دادن می‌کنندو سربازان شاهی که از قبل دستور داشتند کار خودشان را می کنند و بعد هم تیر و خون و...!
شهدای ایران: 16 آذر 1332 و شهیدان دانشکده فنی  دانشگاه تهران: احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعت‌رضوی و مصطفی بزرگ‌نیا.


16 آذر 1332 بود و چند ماه بعد از کودتای ساختی 28 مرداد که از طرف آمریکا ایجاد شده بود. در تهران حکومت نظامی بود و قرار بود که نیکسون (معاون آیزنهاور) به ایران بیاید، لذا تمام عناصر ضددولتی آماده می شدند که  تظاهرات وسیعی بر علیه نیکسون تدارک ببینند و به این دلیل محل تمام تظاهرات ضد دولتی دانشگاه تهران بود.


از مدت‌ها قبل علاوه بر اینکه دانشگاه رژیم شاه‌ محاصره شده بود داخل محوطه دانشگاه هم سربازان حضور داشتند و حتی سربازان در راهروهای دانشکده‌ها هم رفت و آمد کردند.


تا اینکه روز دوشنبه 16 آذر 1332؛ عده‌ای از سربازان در ابتدا به یکی از کلاس‌ها وارد می‌شوند و به بهانه اینکه چند دانشجو به آنها خندیده‌اند، تقاضا کردند که آنها را به بیرون کلاس بفرستند که امتناع استاد مربوطه باعث شد آنها در دفتر رئیس دانشگاه حضور یابند و از او بخواهند که آن چند دانشجو را تحویل بدهد.


اما رئیس دانشکده نیز از تحویل دانشجویان خودداری کرد و معاون نیز بی‌هنگام زنگ را به صدا درآورد. «گارد، معاون دانشگاه را مجبور می‌کند تا زنگ تفریح را بی‌هنگام به صدا درآورد تا بستر برای ایجاد یک محیط ترور فراهم شود» در این هنگام دانشجویان از کلاس‌ها خارج شده و شروع به شعار دادن می‌کنندو سربازان شاهی که از قبل دستور داشتند کار خودشان را می کنند و بعد هم تیر و خون و...!


در این میان آذر (مهدی) شریعت رضوی، احمد قندچی و بزرگ‌نیا در کریدور کوچک دانشکده مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرند و به فیض والای شهادت نایل می‌شوند و البته تعدادی دانشجو هم زخمی شدند که چون توسط دانشجویان دیگر از معرکه خارج شدند آمار دقیقی از آن نبود. اما رژیم برای سرپوش گذشتن روی این جنایات خود که توسط دولت زاهدی انجام گرفته است گفت که افسری که تیراندازی کرده تحت تأثیر احساسات قرار گرفته و دستور تیراندازی نداشته است ولی بعدها معلوم شد که به همین افسر به دلیل خوش خدمتی درجه هم داده‌اند.
 

همچنین شاه برای اینکه روی این مسئله سرپوش بگذارد اعلام کرد که خانواده این سه دانشجو اگر بخواهند می‌توانند برای زیارت به کربلا بروند که البته هیچ‌کدام از خانواده‌ها به درخواست حکومت جواب مثبت نگفتند.


آن زمان به قدری خفقان بود که شبانه اجساد را به گورستان مسگرآباد می‌بردند، در حالی‌که گورستان توسط سربازان محاصره شده بود که بعدها خانواده این سه شهید اجساد فرزندان خود را در امام‌زاده عبدالله دفن کردند. اما رژیم به دلیل ترس و شرمی که داشت و ایجاد خفقان حتی نگذاشت مراسم عزاداری برای روز سوم یا هفتم برقرار شود اما بعد به علت فشار دانشجویان برای برگزاری مراسم چلهم، شهربانی اجازه داد که فقط 300 عدد کارت چاپ شود و به هر خانواده 100 عدد کارت دادند و مراسم را هم اجازه دادند که فقط سر قبر این سه دانشجو در امام‌زاده عبدالله برگزار شود؛ که داخل گورستان تا سه راه ورامین توسط رژیم در محاصره بود.


در آن زمانم این مطلب برای همه دنیا، عیجب بود که رژیم حتی در محیط بسته دانشگاه بر روی دانشجوی بی‌سلاح اسلحه می‌کشد و با گلوله صدای حق‌طلبانه دانشجویان را خفه می‌‌کند شهادت این سه نفر در انقلاب بزرگی که ماامروز داشته‌ایم که همه محسابات دنیایی را آن‌طور که امام خمینی گفته‌اند به هم زد؛ مقده‌ای بود بر اینکه مردم بیدار شوند و دانشجوها تهییج ومتشکل شوند.


16 آذر همواره در کنار 30 تیرها و 15 خردادها خواهد ماند تا رسوایی شاه وامپریالیسم آمریکا درجهان همواره بماند شهیدان والای وطن، خون سرخ خود را دادند تا ایران اسلامی به خود ببالد و ایران اسلامی و این جامعه توحیدی فقط و فقط به خویش و خدا و مولای خویش متکی باشد که یان‌الله لایغیومابقوم حتی یغیر و امابا نفسهم»


خاطره مادر گرامی شهید شریعت‌رضوی از فرزندش


آذر (مهدی) بدون سحری روزه می‌گرفت و نمازش ترک نمی‌شد روزی در مشهد در حال نوشتن شعار بود که یک ماشین پلیس تعقیبش می کند و با باتوم آن‌قدر به پشتش می‌زنند که وقتی می‌خواست پیراهن خونینش را از تنش درآورم، از پوست مجروحش جدا نمی‌شد.


خاطره برادر شهید مصطفی بزرگ‌نیا:


مصطفی بزرگ‌نیا در هنگام شهادت در دانشگاه 19 سال داشت و با شهادتش اندوه زیادی در ما ایجاد کرد مصطفی علاقه زیادی به مستضعفان و محرومان جنوب شهر داشت شب‌های جمعه موادغذایی می‌خرید و به جنوب شهر می‌رفت شب عید  می‌شد برنج و ماهی در کیسه‌های کوچک تهیه می کرد و با کمک دوستانش به جنوب شهر می‌بردند و تقسیم می کردند.


یادم است که شب عید برای او لباس و کفش نو خریده بودیم ولی روز بعد دیدیم باز هم لباس کهنه برتن اوست، بعدها متوجه شدیم که لباس نو خودش را به یک دانشجوی شهرستانی که وضعش بد بوده داده است.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار