اینکه یک سیاستمدار ایرانی مسلمان شیعه، خودش را «هگل» بداند، حالش وخیمتر از آن مسلمانی است که خودش را «ولیّ خدا» میداند. اما اگر کسی خود را هر دوی اینها بداند، بیشک باید تحت معالجه قرار گیرد.
به گزارش شهدای ایران، دکتر اکبر جباری، از اطرافیان احمدینژاد که رفت و آمدهای بسیاری به دفتر او داشته و سالها در حوزه روانکاوی فعالیت دارد، با انتشار یادداشتی در کانال تلگرامی خود، شرایط روحی و روانی محمود احمدینژاد را وخیم دانست و اعلام کرد که او اختلال «سایکوتیک» دارد و باید تحت درمان قرار بگیرد.
در ادامه یادداشت دکتر اکبر جباری، پژوهشگر و دازاینکاو، را میخوانید:
بدون مقدمه، خلاصه و سربسته میگویم. اعراض و رویگردانیدن من از آقای احمدینژاد دو دلیل اصلی دارد که دلیل نخست را نمیتوانم بازگو کنم، چون هم تبعات حقوقی برای خودم دارد (به دلیل نداشتن مدرک) و هم برای ایشان.
اما دلیل دوم، دلیل روانشناختی است. بارها و بارها از دیگران و خاصه مخالفان ایشان درباره غرور و خودشیفتگی احمدینژاد شنیده بودم ولی به دلیل سیاستهای ضد اشرافیگری و مردمدارانه ایشان، یا آن خصائل زشت را نمیدیدم و یا دست به توجیه میبردم. برای من همیشه درباره مرد سیاسی «عمل» حائز اهمیت بود و چندان به مسائل شخصیتی مرد سیاسی وقعی نمینهادم. از همین رو نه «آن ممه را لو لو برد»ش برایم اهمیتی داشت، نه شعر خواندن و حرفهای عاشقانه و عرفانی زدنش. برای من عمل سیاسی او مهم بود. البته این وجه بیشتر سلبی بود تا ایجابی. یعنی احمدینژاد را دوست داشتم، نه بهخاطر اینکه عمل ایجابی خاصی انجام داده بود، بل فقط بدین خاطر که'در مقابل کفتارهای چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب ایستاده بود. این عمل سلبی او، آنقدر برایم مهم و حائز اهمیت بود که از شخصیت او غافل بودم و نمیدیدم که او به کجا میرود. تا اینکه مصاحبهای از او دیدم که او را با «هگل» مقایسه کرده بود و او نیز این قیاس را با سکوتش تایید میکند.
برای اهل سیاست و مخالفان سیاسی او، موضوع «کمیک» بود و به طنز با آن مواجه شدند، اما برای من از منظری دیگر که وجه روانشناختی مساله است، اهمیت داشت. اگر احمدینژاد خودش را «ولی خدا» بداند، چندان تعجب نمیکردم، چرا که در «کانتکس» او که یک «کانتکس مذهبی» است، دیلوژنها نیز از جنس موضوعات مذهبی خواهد بود، اما وقتی دیدم دیلوژنی بیرون از کانتکس مذهبی شکل گرفته، حقیقتا ترسیدم. فی المثل اگر یک شهروند مسیحی اهل آلمان در دیلوژنهایش، خود را عیسی مسیح ببیند، چندان عجیب نیست، و با دارو میتوان بیمار را تحت کنترل درآورد، اما اگر او ناگهان خود را امام زمان معرفی کند، بسیار متفاوت است، چراکه این دیلوژن بیرون از کانتکس او شکل گرفته و باید دید چگونه این اتفاق افتاده است!
اینکه یک سیاستمدار ایرانی مسلمان شیعه، خودش را «هگل» بداند، حالش وخیمتر از آن مسلمانی است که خودش را «ولیّ خدا» میداند. اما اگر کسی خود را هر دوی اینها بداند، بیشک باید تحت معالجه قرار گیرد.
آقای احمدینژاد بنابر دلایلی، خود را این هر دو میداند و این بسیار نگران کننده است. نخست اقبال عمومی مردم نگونبخت، ستمدیده و رنجکشیده از دست چپ و راست به آقای احمدینژاد، مقدمات شکلگیری این دیلوژن را فراهم ساخت. معجزه هزاره سوم معرفی کردن او، شروع این اختلال بود.
دو دیگر اطرافیان و دور و بریهای چاپلوس و صد البته نادان او در شکلگیری این اختلال نقش مهمی دارند. عدهای بیتمدن، که نه فکر جوانی دارند و نه ثمره و نتیجه مفیدی، که دائما به او مستقیم یا غیرمستقیم الهام میکنند که معجزه هزاره سوم است. این وضعیت تا بدانجا پیش رفت که اگر یکی از نزدیکانش، کوچکترین انتقاد ولو مشفقانه به او داشته باشد، حذف شده و از بارگاه رانده میشود.
چنان که آزمایش زندان استنفورد نیز نشان داده، انفعال، همواره نیروی اهریمنی را در طرف مقابل بیدار میسازد. کافی است هر روز ۵ نفر مدح و ثنای شما بگویند و ستایشگر شما باشند، روز ششم، شما به هیولایی بدل خواهید شد که تا پیش از آن هرگز تصورش را نمیکردید.
آقای احمدینژاد در طی این سالها که خود را صدای بلند مردم ستمدیده معرفی کرده، در چنین وضعیتی گرفتار آمده و به شکل وحشتناکی دچار دیلوژنهای مرتبط و غیرمرتبط با کانتکس مذهبی خود شده است. باز هم بنابر دلایل حقوقی نمیتوانم، به اخبار نگران کنندهای که از ایشان به دستم رسیده اشاره کنم، اما اینقدر میتوانم بگویم که ایشان با سرعت به سمت پرتگاه اختلالات «سایکوتیک» در حرکتند که اگر دوستان و علاقهمندان ایشان، به داد ایشان نرسند، بعدها دیگر نمیتوان کاری کرد.
باز هم تاکید میکنم، این صرفا دلیل دوم و روانشناختی مساله است و خدا را گواه میگیرم که هیچ قصد و ملاحظه سیاسی در بیان این حقایق ندارم و کماکان رقبای سیاسی ایشان را کفتارانی میدانم که دیگر نزد مردم ایران هیچ جایگاهی ندارند.
لذا در پایان، نخست به فرزندان آقای احمدینژاد، خاصه اقا علیرضا و سپس به دوستان عاقل و اطرافیان دلسوز ایشان عرض میکنم، کمی از سیاست فاصله بگیرید و این نوشته مرا صرفا از منظر روانشناختی بخوانید. با همه وجودم برای رفع این مشکل در خدمتم. هرچند دلیل نخست همچنان به قوت خود باقیست.
در ادامه یادداشت دکتر اکبر جباری، پژوهشگر و دازاینکاو، را میخوانید:
بدون مقدمه، خلاصه و سربسته میگویم. اعراض و رویگردانیدن من از آقای احمدینژاد دو دلیل اصلی دارد که دلیل نخست را نمیتوانم بازگو کنم، چون هم تبعات حقوقی برای خودم دارد (به دلیل نداشتن مدرک) و هم برای ایشان.
اما دلیل دوم، دلیل روانشناختی است. بارها و بارها از دیگران و خاصه مخالفان ایشان درباره غرور و خودشیفتگی احمدینژاد شنیده بودم ولی به دلیل سیاستهای ضد اشرافیگری و مردمدارانه ایشان، یا آن خصائل زشت را نمیدیدم و یا دست به توجیه میبردم. برای من همیشه درباره مرد سیاسی «عمل» حائز اهمیت بود و چندان به مسائل شخصیتی مرد سیاسی وقعی نمینهادم. از همین رو نه «آن ممه را لو لو برد»ش برایم اهمیتی داشت، نه شعر خواندن و حرفهای عاشقانه و عرفانی زدنش. برای من عمل سیاسی او مهم بود. البته این وجه بیشتر سلبی بود تا ایجابی. یعنی احمدینژاد را دوست داشتم، نه بهخاطر اینکه عمل ایجابی خاصی انجام داده بود، بل فقط بدین خاطر که'در مقابل کفتارهای چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب ایستاده بود. این عمل سلبی او، آنقدر برایم مهم و حائز اهمیت بود که از شخصیت او غافل بودم و نمیدیدم که او به کجا میرود. تا اینکه مصاحبهای از او دیدم که او را با «هگل» مقایسه کرده بود و او نیز این قیاس را با سکوتش تایید میکند.
برای اهل سیاست و مخالفان سیاسی او، موضوع «کمیک» بود و به طنز با آن مواجه شدند، اما برای من از منظری دیگر که وجه روانشناختی مساله است، اهمیت داشت. اگر احمدینژاد خودش را «ولی خدا» بداند، چندان تعجب نمیکردم، چرا که در «کانتکس» او که یک «کانتکس مذهبی» است، دیلوژنها نیز از جنس موضوعات مذهبی خواهد بود، اما وقتی دیدم دیلوژنی بیرون از کانتکس مذهبی شکل گرفته، حقیقتا ترسیدم. فی المثل اگر یک شهروند مسیحی اهل آلمان در دیلوژنهایش، خود را عیسی مسیح ببیند، چندان عجیب نیست، و با دارو میتوان بیمار را تحت کنترل درآورد، اما اگر او ناگهان خود را امام زمان معرفی کند، بسیار متفاوت است، چراکه این دیلوژن بیرون از کانتکس او شکل گرفته و باید دید چگونه این اتفاق افتاده است!
اینکه یک سیاستمدار ایرانی مسلمان شیعه، خودش را «هگل» بداند، حالش وخیمتر از آن مسلمانی است که خودش را «ولیّ خدا» میداند. اما اگر کسی خود را هر دوی اینها بداند، بیشک باید تحت معالجه قرار گیرد.
آقای احمدینژاد بنابر دلایلی، خود را این هر دو میداند و این بسیار نگران کننده است. نخست اقبال عمومی مردم نگونبخت، ستمدیده و رنجکشیده از دست چپ و راست به آقای احمدینژاد، مقدمات شکلگیری این دیلوژن را فراهم ساخت. معجزه هزاره سوم معرفی کردن او، شروع این اختلال بود.
دو دیگر اطرافیان و دور و بریهای چاپلوس و صد البته نادان او در شکلگیری این اختلال نقش مهمی دارند. عدهای بیتمدن، که نه فکر جوانی دارند و نه ثمره و نتیجه مفیدی، که دائما به او مستقیم یا غیرمستقیم الهام میکنند که معجزه هزاره سوم است. این وضعیت تا بدانجا پیش رفت که اگر یکی از نزدیکانش، کوچکترین انتقاد ولو مشفقانه به او داشته باشد، حذف شده و از بارگاه رانده میشود.
چنان که آزمایش زندان استنفورد نیز نشان داده، انفعال، همواره نیروی اهریمنی را در طرف مقابل بیدار میسازد. کافی است هر روز ۵ نفر مدح و ثنای شما بگویند و ستایشگر شما باشند، روز ششم، شما به هیولایی بدل خواهید شد که تا پیش از آن هرگز تصورش را نمیکردید.
آقای احمدینژاد در طی این سالها که خود را صدای بلند مردم ستمدیده معرفی کرده، در چنین وضعیتی گرفتار آمده و به شکل وحشتناکی دچار دیلوژنهای مرتبط و غیرمرتبط با کانتکس مذهبی خود شده است. باز هم بنابر دلایل حقوقی نمیتوانم، به اخبار نگران کنندهای که از ایشان به دستم رسیده اشاره کنم، اما اینقدر میتوانم بگویم که ایشان با سرعت به سمت پرتگاه اختلالات «سایکوتیک» در حرکتند که اگر دوستان و علاقهمندان ایشان، به داد ایشان نرسند، بعدها دیگر نمیتوان کاری کرد.
باز هم تاکید میکنم، این صرفا دلیل دوم و روانشناختی مساله است و خدا را گواه میگیرم که هیچ قصد و ملاحظه سیاسی در بیان این حقایق ندارم و کماکان رقبای سیاسی ایشان را کفتارانی میدانم که دیگر نزد مردم ایران هیچ جایگاهی ندارند.
لذا در پایان، نخست به فرزندان آقای احمدینژاد، خاصه اقا علیرضا و سپس به دوستان عاقل و اطرافیان دلسوز ایشان عرض میکنم، کمی از سیاست فاصله بگیرید و این نوشته مرا صرفا از منظر روانشناختی بخوانید. با همه وجودم برای رفع این مشکل در خدمتم. هرچند دلیل نخست همچنان به قوت خود باقیست.