شهدای ایران shohadayeiran.com

قداست است جبهه و فضیلت مبارزه با باطل و لطف همنشینی و مصاحبت با دوستان خدا و همه و همه موجب می شد بچه ها تلاش می کنند با حفظ سلامتی و نشاط خود هرچه بیشتر و پرانرژی تر در جبهه حضور داشته باشند
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

روحیه ی برادری  بین برادران به قدری بود که همه با هم به چشم اعضای یک خانواده نگاه می کردند، کوچکترها نسبت به بزرگترها احساس فرزندی و بزرگترها نسبت به ایشان احساس پدری و همسالان نسبت به هم احساس برادری داشتند و این نگاه مخصوص محیط جنگ و جبهه نبود و از آنجا تا پشت جبهه امتداد داشت از تعلیم و تربیبت، علم و آموزش، انتقال ،تجربه گرفتن وحتی  خبر ،اطلاع گرفتن از خانواده های بستگان و همرزمان، حل مشکلات مالی واختلافات  با یکدیگر و ...

هرکس تلاش می کرد دیگری را در قبول زحمت و مساعت خالصانه و بی ریا با برادران هم رزم و فراهم کردن راحتی دیگران تنها نگذارد، خواه در نظافت، تکان دادن چادر و پتو و شستشوی موکت ها، شکستن یخ و فراهم نمودن آب برای یکدیگر ، نفت کردن فانوس ها و....

قداست است جبهه و فضیلت مبارزه با باطل و لطف همنشینی و مصاحبت با دوستان خدا و همه و همه موجب می شد بچه ها تلاش می کنند با حفظ سلامتی و نشاط خود هرچه بیشتر و پرانرژی تر در جبهه حضور داشته باشند

افرادی بودند که بسیار حالشان وخیم بود ؛اما حاضر نبودند به اعتبار بیماریشان به مرخصی بروند و جبهه را ترک کنند درد و رنج خود را لطف الهی قلمداد می کردند و خدارا شاکر بودند.

جنگ در نظر بچه ها فتح خاک و گرفتن غنیمت و اسیری نبود و به دشمن به چشم کسی که در راه خدا مانع ایجاد کرده است نگاه می کردند و همیشه سعی و تلاششان به تعبیر قرآن صد عن سبیل الله ....بود و برای رسیدن به حق و تقرب در این هدف والا  ، قصد و نیت می کردند. برای رفتن به عملیات عاشقانه و داوطلبانه خود را آماده می کردند و در جایی که قرآن و دیوان حافظ در دسترس نبود ؛ در لحظات آخر شب به تسبیح انداختن می پرداختند و دانه دانه با نیت برای خود و دیگران می گفتند : شهید ،مفقود،مجروح، سالم ،شهید تا ببینند آخرین دانه روی کدام اسم است  .

اما مثل اینکه این بارقرعه به نام جهان شاه هاشمی جوان 20 ساله رقم خورد که در منطقه ی عملیاتی مرصاد (سرپل زهاب)شربت شاهدت را در سال 66 نوشید .

 

او هنوزتحصیلات خود را به اتمام نرسانده بود که وقتی خبر رسید باید به خدمت نظام وظیفه بروی ،خود را مجاب کرد که این وظیفه ی دینی و شرعی من است پس عاشقانه آن را می پذیرم .

وقتی از او می پرسیدند که چرا همیشه این پلاک را بر گردن خود آویزان می کنی و آن را به همراه داری ؟ در پاسخ با لبخندی محبت آمیز پاسخ می داد "می خواهم گم نشوم "این جمله در پس خود صدها حرف برای گفتن دارد شاید مفهوم  یکی از این رموز این باشد که ......شهادت افتخار من است.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار