متاسفانه اكثر فیلم های ما الان درگیر سوژه های دم دستی شده اند كه حتی وقت پركن هم نیستند.
آوینی فیلم: امروز خبری توسط یكی از رسانه ها منتشر شد كه با وجود تكذیب در همان ابتدای انتشار، حواشی زیادی پیرامون آن اتفاق افتاد. خبر كناره گیری پرویز پرستویی از دنیای بازیگری همان اتفاقی است كه امروز سوژه دروغین یك رسانه شده و بعد هم اینكه دیگر رسانه ها آن را نقل قول كردند.
حاج كاظم آژانس شیشه ای در تكذیبیه خود آورده كه تا آخرین نفس هایش به بازیگری و سینما متعهد است. اما می دانید دلیل این تعهد چیست؟ تعهد پرستویی از یك خاطره آب می خورد. بهتر است خودتان آن را بخوانید:
من فیلم «آژانس شیشه ای» را كار كردم. خودم همدانی هستم و رفتم آنجا كه جشنواره ی دفاع مقدس در همدان قرار بود به من جایزه دهد. وقتی من رفتم و پا گذاشتم به سینمای همدان، ۱۰ روز بود كه «آژانس شیشه ای» آنجا در كنار جشنواره اكران بود. مردم ازدحام كرده بودند و اول وقتی مرا دیدند، خیلی ابراز احساسات كردند.
بعدش دیدم از ته سالن یكنفر با دو عصا و با بدبختی دارد به طرف من می آید. من هم رفتم طرفش. نیم متر مانده بود به او برسم كه عصا را انداخت و افتاد توی بغل من. او گریه كرد، من گریه كردم. دم گوشش گفتم، چكار می كنی؟ چرا ما را خراب مان كردی؟ گفت، من خود عباس ام! عباسی كه در آژانس شیشه ای تركش توی گلویش هست و می خواهد بمیرد. گفتم، یعنی چی خود عباس ام؟ گفت، فقط اسمم فرق می كند. من تركش توی بدنم هست، كمیسیون پزشكی تشكیل شده، باید بروم لندن. ولی من را نمی فرستند. ولی یك اتفاقی در من افتاده. گفتم چی؟ گفت، من در واقع به ضرب و زور قرص و دارو زنده ام. وقتی پایم را از خانه می گذارم بیرون، نمی دانم پنج دقیقه ی دیگر می خورم زمین یا ۱۰ دقیقه ی دیگر. اصلاً امید به برگشت من ندارند. اما این فیلم باعث شد اتفاقی در من بیفتد. مدیر سینما لطف كرده و من را بیرون نمی كند. ۱۰ روز است كه از صبح میآیم سینما و تا شب آژانس شیشه ای می بینم و این موجب شده من ۱۰ روز داروهایم را قطع كنم.
اینجاست كه من می بینم چه وظایف سنگینی دارم، چه مسئولیت سنگینی ست. پس هنر آن قدر وسیع و ژرف است كه می تواند زندگی یك انسان را نجات دهد. متاسفانه اكثر فیلم های ما الان درگیر سوژه های دم دستی شده اند كه حتی وقت پركن هم نیستند. من فكر می كنم كه امروزه مردم ایران با پروسه ای كه طی كرده اند، انقلاب، جنگ و پس لرزه های جنگ و بعد بقیه مسائلی كه همین طوری می آید جلو، هنوز حال خوب خودشان را شاید پیدا نكرده اند. فراغتی پیدا نكرده اند كه به یك آرامش كامل برسند.
آن وقت من هنرمند وظیفه ام در قبال این مردم چیست؟ هر جای دنیا من فكر می كنم، این اصلاً خاص ایران نیست كه هنرمند یك شرح وظایف خیلی سنگینی دارد. ما می توانیم یك بیمار را نجات دهیم، لبخندی گوشه ی لب كسی بنشانیم. خیلی سخت است خنداندن آدمها در خیلی از مواقع. خیلی سخت است اشك آدم را درآوری. ما اگر بتوانیم این ارتباط را داشته باشیم، خیلی وضع خوبی خواهیم داشت. در هر جای دنیا.