بنده در سفرهایم زنده بودن شهدا را حس میکردم، واقعاً حس میکردم کسی حضور دارد و کسی کنارم است، وقتی هم به منزل مادر شهید رسیدم، با وجود اینکه نخستین بار بود آنجا میرفتم، برایم ناآشنا نبود.
شهدای ایران: از چهار سالگی که دوچرخه را از پدربزرگ هدیه گرفتم تا کنون با من است؛ ولی من سفر و دوچرخه را دوست داشتم و فکر کردم که میشود این دو را تلفیق کرد، دوستانی هم در کشور بودند که با دوچرخه سفر میکردند و کارشان برایم جذاب بود و آن را دنبال میکردم؛ لذا از مسیرهای کوتاه شروع کردم و بعدها مسیرهای بلندتر را رفتم. خیلی از دوستانم هم با هدف این کار را انجام میدادند، مثلا یکی از دوستانم با هدف محیطزیست این کار را انجام میداد و همچنان هم انجام میدهد.
من هم خیلی به شهدا علاقه داشتم و این شد که در این دو، سه سال اخیر سعی کردم سفرهایم همراه و موازی با این هدف باشد، در سال ۱۳۹۴ با شناختی که از شهدای فوتبالیستی شهر چوار از استان ایلام داشتم، به آن سمت رفتم و در مسیرم از چهار استان عبور کردم و به۲۰ مدرسه رفتم و بیشتر هم به مدارس ابتدایی رفتم و با بچهها صحبت کردم و وقتی با زبان خودشان مسائل را توضیح میدادم چقدر آنها مطلب را میگرفتند، و این برایم کافی بود که حتی یک نفر از بچهها درباره شهدا و قهرمانان ملی ما اطلاعات داشته باشد.
در مورد شهدای فوتبالیست شهر چوار هم این را بگویم که تعدادی فوتبالیست در سال ۶۵ مشغول فوتبال بودندکه سه هواپیمای عراقی با ارتفاع کم از زمین فوتبال عبور میکنند و یکی از آن هواپیماها بمبهایش را بهطور کامل در زمین فوتبال میریزد. شنیدهام که آن خلبان همچنان زنده و در فرانسه است و حتی خبرنگاری به شکل غیرمستقیم با او ارتباط گرفته است و آن خلبان هم گفته که دیدم در بحبوحه جنگ اینها فوتبال بازی میکنند و زندگی جریان دارد، من هم لجم گرفت که چرا زندگی باید اینطوری جریان داشته باشد، برای همین هم بمبهایم را بر سرشان ریختم. در این جریان ۱۵ نفر شهید شدند و خیلیها بیسر شدند و بازماندگان آن زمین فوتبال هم جانباز شدند و الان هم زنده هستند.
در یک سفر ۶ هزار کیلومتر را رکاب زدم
قبل از آن به یاد پدر، از سر مزارشان در روستای فیضآباد تا محل شهادتشان در شلمچه رکاب زدم، بعد مسئله خدابیامرز ننه مراد پیش آمد، گزارش خبری و مستندی که از تلویزیون پخش شد را دیدم و این انگیزهای شد که به دیدار این مادر شهید بروم، بعد از آن به جنوب سیستان و بلوچستان رفتم و با خانواده شهید سبیل اخلاقی که اهل سنت بود دیدار کردم، او تنها ۱۱سال و ۸ ماهش بود که در عملیات هورالعظیم شهید شده بود، آنجا هم تصمیم گرفتم مسیرم را تا هورالعظیم ادامه دهم.
بیشترین مسیری که رکاب زدم سفر سیستان و بلوچستان و در ادامه تا خوزستان و سپس برگشت به اصفهان بود که نزدیک به ۶۰۰۰ کیلومتر شد. این سفر ۶ ماه طول کشید، از ۷ استان عبور کردم و به ۳۰ مدرسه شهری و روستایی رفتم، در کل در این ده سال مجموع سفرهایی که برای شهدا رکاب زدم حدود ۳۰ هزار کیلومتر میباشد که به مدد و دعوت شهدای والامقام این کار محقق شد.
من هم خیلی به شهدا علاقه داشتم و این شد که در این دو، سه سال اخیر سعی کردم سفرهایم همراه و موازی با این هدف باشد، در سال ۱۳۹۴ با شناختی که از شهدای فوتبالیستی شهر چوار از استان ایلام داشتم، به آن سمت رفتم و در مسیرم از چهار استان عبور کردم و به۲۰ مدرسه رفتم و بیشتر هم به مدارس ابتدایی رفتم و با بچهها صحبت کردم و وقتی با زبان خودشان مسائل را توضیح میدادم چقدر آنها مطلب را میگرفتند، و این برایم کافی بود که حتی یک نفر از بچهها درباره شهدا و قهرمانان ملی ما اطلاعات داشته باشد.
در مورد شهدای فوتبالیست شهر چوار هم این را بگویم که تعدادی فوتبالیست در سال ۶۵ مشغول فوتبال بودندکه سه هواپیمای عراقی با ارتفاع کم از زمین فوتبال عبور میکنند و یکی از آن هواپیماها بمبهایش را بهطور کامل در زمین فوتبال میریزد. شنیدهام که آن خلبان همچنان زنده و در فرانسه است و حتی خبرنگاری به شکل غیرمستقیم با او ارتباط گرفته است و آن خلبان هم گفته که دیدم در بحبوحه جنگ اینها فوتبال بازی میکنند و زندگی جریان دارد، من هم لجم گرفت که چرا زندگی باید اینطوری جریان داشته باشد، برای همین هم بمبهایم را بر سرشان ریختم. در این جریان ۱۵ نفر شهید شدند و خیلیها بیسر شدند و بازماندگان آن زمین فوتبال هم جانباز شدند و الان هم زنده هستند.
در یک سفر ۶ هزار کیلومتر را رکاب زدم
قبل از آن به یاد پدر، از سر مزارشان در روستای فیضآباد تا محل شهادتشان در شلمچه رکاب زدم، بعد مسئله خدابیامرز ننه مراد پیش آمد، گزارش خبری و مستندی که از تلویزیون پخش شد را دیدم و این انگیزهای شد که به دیدار این مادر شهید بروم، بعد از آن به جنوب سیستان و بلوچستان رفتم و با خانواده شهید سبیل اخلاقی که اهل سنت بود دیدار کردم، او تنها ۱۱سال و ۸ ماهش بود که در عملیات هورالعظیم شهید شده بود، آنجا هم تصمیم گرفتم مسیرم را تا هورالعظیم ادامه دهم.
بیشترین مسیری که رکاب زدم سفر سیستان و بلوچستان و در ادامه تا خوزستان و سپس برگشت به اصفهان بود که نزدیک به ۶۰۰۰ کیلومتر شد. این سفر ۶ ماه طول کشید، از ۷ استان عبور کردم و به ۳۰ مدرسه شهری و روستایی رفتم، در کل در این ده سال مجموع سفرهایی که برای شهدا رکاب زدم حدود ۳۰ هزار کیلومتر میباشد که به مدد و دعوت شهدای والامقام این کار محقق شد.
بنری با صدها امضا برای مادر شهید
در بخش نخست سفرم از نائین تا هیرمند، بنری همراه خودم برده بودم تا مردم امضا کنند و به دست مادر شهید برسانم و با همه افرادی که برخورد کردم، با هر گرایش سیاسی و فکری، در مورد شهدا نظر فوقالعاده مثبتی داشتند و میخواستند که حتما این بنر را امضا کنند، برخی هم متنی مینوشتند، یک نمونه کوچک آن مربوط میشود به آقایی در روستای گردشگری شفیعآباد کرمان، نزدیک شهر شهداد، که فعال گردشگری بود و خانه بوم گردی داشت، او سواد چندانی نداشت ولی بسیار خوش فکر بود، ایشان ماجرا را شنید و خواست هم امضا کند و هم اصرار داشت که چند کلمه برای مادر شهید بنویسد، او از روی کلمات دیگر نگاه کرد و به نوعی با نقاشی کلمات دو خط نوشت، که ۲۰ دقیقه هم طول کشید.
در ابتدای سفرم شهر عقدا استان یزد فرانسویها را دیدم و چون روی لباسم تصویر پدرم را زده بودم، از پدر پرسیدند که عکس چه کسی است، دوچرخه را دیدند و درباره سفر پرسیدند، درباره مسیر گفتم و اینکه به دیدار مادر شهید میروم و جریان این بوده و ایشان در این استان قرار دارد. آنها با توجه به اطلاعاتی که در ذهنشان داشتند فوقالعاده تعجب کردند؛ چرا که فکر میکردند این استان ناامن است؛ ولی وقتی ماجرای مادر شهید را شنیدند استقبال کردند؛ چون موضوع انسانی بود؛ لذا آنها نیز بنر را امضا کردند و گفتند سلام ما را به مادر شهید برسان. این کار برای آنها هم ارزشمند بود و گفتند تو به پدرت و قهرمانهای ملیات به این شکل احترام میگذاری، از موارد این چنینی در سفرم زیاد بود.
شهید غلامرضا اکبری فیض آبادی
در سفرهایم زنده بودن شهدا را حس کردم
بنده در سفرهایم زنده بودن شهدا را حس میکردم، واقعاً حس میکردم کسی حضور دارد و کسی کنارم است، وقتی هم به منزل مادر شهید رسیدم، با وجود اینکه نخستین بار بود آنجا میرفتم، برایم ناآشنا نبود، وقتی رسیدم به حیاط، ننه مراد به شدت منقلب شد، خیلی خوشحال شد و من را در آغوش گرفت، افرادی هم که آنجا بودند نسبت به حرکت مادر شهید تعجب کرده بودند.
حمزه اکبری ضمن یادآوری خاطره دیدار با ننه مراد بیان کرد: ننه مراد بهدلیل دیوار امنیتی که آنجا کشیده بودند، به سختی سر مزار پسرش میرفت، قبرستان افتاده در آن طرف مرز و مزار این شهید هم آن طرف مرز افتاده است و مادر شهید مراد بدیع دهقان بعد از دو سال، در ماه رمضان سالی که مستند ننه مراد تهیه شد، توانسته بود برود سر مزار شهید، آنجا مسیر خیلی ناهموار بود، حتی بخشی از کشاورزی شهر هیرمند بودند افتاده بود آن طرف دیوار مرز و به سختی میتوانستند بروند، هیچکس نسبت به این دیوار راضی نبود، هزاران هکتار از زمینهای ایران آن طرف مرز افتاده است، خیلی از افراد استدلال میکردند این همه زمین بایر داریم این را هم بدهیم به افغانستان!
اگر این استدلال درست بود که در شلمچه این همه شهید نمیدادیم، در قدم به قدم شلمچه جوانان این مملکت شهید شدهاند، من تقریبا همه استانها رفتهام، محال است شهری رفته باشم و از کربلای ۵ شهید نداشته باشند. بیشترین شهید را عملیات کربلای ۵ دارد و به این سادگی و با این تحلیل میگفتند حالا خرجی که شده، اشکالی ندارد که این زمین بیفتد آن طرف مرز. که امیدوارم درست شود، البته شنیدهام قرار است نسبت به این کار بازبینی شود.
با کارم سلیقهای برخورد میشود
هزینه خورد و خوراک و لوازم و بقیه موارد به عهده خودم بوده است. سفر با دوچرخه چون طولانیتر میشود به زندگی نزدیکتر میشود و با بقیه سفرها متفاوت است. بارها سراغ نهادهای فرهنگی رفتهام، این کار یک کار فرهنگی است و باید حمایت کنند؛ البته حمایت مالی مدنظرم نبوده، مثلا اگر بخواهم در شهر یا روستایی با بچهها ارتباط بگیرم انتظارم این است که هماهنگی بشود؛ ولی حتی این کار هم انجام نشد. در بندر عباس ابتدا به بنیاد شهید رفتم و گفتم میخواهم درباره شهید سبیل اخلاقی در یک یا دو مدرسه صحبت کنم؛ اما فقط ۳ روز دنبال این بودم که مفهوم این مسئله را به آنها برسانم، بعد هم به من گفتند این شهید برای استان ما نیست و متعلق به استان سیستان و بلوچستان است و اینکه این مسئله در برنامه سالانه ما گنجانده نشده! این در حالی است که حضرت آقا نسبت به کارهای فرهنگی نگاه فرامرزی دارند، ایشان فرمودند که یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. نه برای یک شهر و یک استان؛ بلکه برای بیرون از مرزهای ایران.
باید نگاه فرامرزی به قهرمانان و شهدا داشته باشیم
البته خودم برنامههای بیرون از کشور هم دارم و قصد دارم بروم قهرمانهای ملی آنها را پیدا کنم و حتی در مدارسشان صحبت کنم و مطمئن باشید آنها استقبال بیشتری میکنند، ما در خودمان هم داریم از این کار غفلت میکنیم؛ حتی نگاه منطقهای و شهری هم نداریم چه برسد به نگاه فراکشوری. اینکه میگوییم پیرو حرف آقا هستیم فقط در حرف نباشد بلکه در عمل هم باشد.
در واقع در شهرهای مختلف سلیقهای به این مسئله نگاه شده است، ممکن است در یک شهر یک مسئول دلسوز باشد و به حرکت نگاه مثبتی داشته باشد، یک مسئول هم بوده که بیخیال بوده است و گفته که وظیفه ما نیست و حتی به من حمله کردند که تو چرا داری این کار را انجام میدهی، قصدت چیست؛ با وجود اینکه نامه داشتم و هماهنگ کرده بودم؛ ولی مثلا در جای دیگر بدون نامه و هماهنگی گفتند در واقع شکل و شمایل سفر تو سند توست برای این کار فرهنگی و نیازی به هیچ یک از این نامهها نیست.
ما یک تعداد شهدای شاخص داریم، شهدایی هستند که خیلی درموردشان صحبت شده است، خیلی هم عزیز هستند؛ ولی ما باید درباره بقیه شهدا هم صحبت کنیم و به آنها هم بپردازیم، مثلا شهید حسین دهقان. خود من که اهل شهر نائین هستم کمتر این شهید را میشناختم، خب دوستان آمدند مستندی درباره ایشان تهیه کردند و با خانوادهاش صحبت کرده بودند و در کل مستند بسیار خوبی بود و من قصد دارم این مستند را در مسیر حرکتم در مدارس در معرض نمایش قرار دهم.
باید بیشتر به شهدا توجه کنیم
امیدوارم که آنهایی که در این کشور دستاندرکار کارهای فرهنگی هستند، دلسوزانه و فراتر از بخشنامهها به کارهای فرهنگی توجه کنند، که وقتی اینگونه شد کار فرهنگی نتیجه و خروجی مثبتی میدهد. و من معتقدم که اگر خروجی فرهنگی در شهر، روستا یا مملکتی خوب باشد، بر روی خروجی اقتصادی شهر یا روستا تأثیر نیز میگذارد. بهنظرم باید به شهدایمان بیشتر توجه شود، حالا طبق صحبت حضرت آقا که فرمودند یاد شهدا کمتر از شهادت نیست، در زمینههای مختلف میشود کار کرد و بنده به سهم خودم دارم این کار را انجام میدهم، من از شهر خودم شروع کردم و و سعی میکنم این کار به بهانههای مختلف انجام شود و امیدوارم دستاندرکاران فرهنگی هم از این برنامهها بیشتر حمایت کنند.