به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛همسر علامه طباطبایی سال 1344 به دیار باقی شتافت. فراق این همسر فداکار، علامه را سخت تحت تأثیر قرار داد و درباره او چنین گفت«من برای مرگ همسرم گریه نمی کنم. گریه ام برای صفا و کدبانوگری و محبت های خانم است. در طول مدت زندگی هیچ گاه نشد خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمی کرد، یا کاری را ترک کند که بگویم کاش این عمل را انجام داده بود».
24 آبان سالگرد ارتحال مفسر بزرگ قرآن مرحوم علامه طباطبایی بهانه ای شد تا خاطرات ناگفته ای درباره مرحومه «قمر السادات مهدوی» همسر علامه که در توفیقاتایشاننقش بسزایی داشته است را از زبان همسر استاد شهید مطهری بشنویم.
ابتدا مقداری از زندگی علامه طباطبایی و همسر بزرگوارشان بگویید
مرحوم علامه در کودکی پدر و مادرش را از دست می دهد. از آنجا که علامه در خانواده ثروتمندی به دنیا آمده بود، برای فرزندان خانواده خدمتکار گرفته بودند تا علامه و برادرشان مرحوم سید محمد حسن الهی را بزرگ کنند.
علامه وقتی به قم مشرف شدند مانند دوران نجف از نظر مالی تحت فشار بودند که این به دلیل نرسیدن عواید املاک و کتابهایشان بود و برای همین، خانه کوچک و محقری گرفتند. همسر علامه خانم قمر السادات مهدوی با اینکه در خانواده متمولی بزرگ شده بود و ظاهرا دختر یکی از تجار تبریز بود بسیار زن فهیم و قانعی بود.
یادم هست همسر علامه که از بستگان ایشان هم بودند، برای من تعریف می کردند که ما در تبریز سالی چند مَن روغن حیوانی مصرف می کردیم. به قم که آمدیم در منزل کوچکی ساکن شدیم که امکانات زیادی هم نداشت. حداکثر می توانستیم روزی پنج سیر گوشت بخریم. من دنبه های گوشت را جدا می کردم و داخل سبدی که از سقف آشپزخانه آویزان کرده بودم، می انداختم. هر چند روز یکبار دنبه ها را آب می کردم و از آن به عنوان روغن استفاده می کردم. هیچ وقت هم به علامه نمی گفتم ما روغن نداریم که ایشان ناراحت شود و از کار و مطالعه باز بماند. می خواستم فکرش آزاد باشد. دوستی با ایشان برای من درس آموز بود.
از رفتارهای درس آموز ایشان مثال دیگری در خاطر دارید؟
گاهی سه ماه تابستان ما به درکه می رفتیم و یک سال مرحوم علامه و همسرشان هم آنجا بودند و در این سه ماه منزل ما نزدیک هم بود. خیلی از اوقات خانم به منزل ما می آمد و گاهی وقت ها هم ما به منزل آنها می رفتیم.
یک روز که منزل ما آمده بودند، چهار تا تخم مرغ کنار گذاشته بودم که می خواستم با آن کوکو درست کنم. خانم به آشپزخانه آمدند و دیدند من در حال شکستن تخم مرغ هستم. گفت این همه تخم مرغ را برای چند نفر می خواهی درست کنی؟ گفتم برای خودمان، گفتند خانم جان دو تا تخم مرغ هم زیاد است، من برای خودم، حاج آقا و دو پسرمان سه تا تخم مرغ می زنم، دو تا از تخم مرغ ها را نگه دار.
در مدتی که من با ایشان آشنایی داشتم، همیشه به من درس زندگی می دادند. ایشان تمام لباس هایشان را خودشان می دوختند.
چه خاطره دیگری درباره همراهی و محبت همسر علامه نسبت به ایشاندارید؟
به عمرم خانمی مثل ایشان ندیدم که اینقدر دغدغه همسرش را داشته باشد. می گفت: وقتی علامه در حال مطالعه است چای کمرنگ را به اتاق ایشان می برم و به علامه نگاه هم نمی کنم. چای را می گذارم و می آیم بیرون تا مبادا رشته افکارش پاره شود.
روزی مهمان خانم بودم. لباس هایشان خیلی مندرس و کهنه شده بود و ایشان نیاز داشت که لباسی برای خودش بدوزد. زمانی که علامه بیرون می رفت به ایشان گفت، از درس که بر می گردید در راه برای من پارچه بخرید. علامه برای ایشان سه متر پارچه خرید. پارچه را که دیدم به نظرم پارچه خوبی نیامد و اساسا برای لباس مناسب نبود. به خانم گفتم که به نظر من این پارچه مناسب پیراهن نیست و حتما خود خانم هم فهمیدند که این پارچه، برای لباس مناسب نیست. همسر علامهبا لبخند و با تأکید خاصی به من گفت که «این را "حاج آقا" خریده اند و آنچه را که حاج آقا بخرند حتما خوب است. چرا به درد پیراهن نمی خورد؟!» همان روز ایشان لباس ساده ای از آن پارچه دوختند و و بر تن کردند. این قدر ایشان به علامه با محبت و فداکاری برخورد می کردند و به خاطر محبتی که بین شان بود زندگی خوبی داشتند.
علت فوت همسر علامه چه بود؟
بسیار سرحال بودند و بی نهایت نظیف و تمیز هم بودند. نزدیک عید بود که ایشان منزل شان را تمیز کرده و به منزل یکی از همسایه ها برای بازدید رفته بودند. گویا همان جا حال شان بد می شود و پس از مدتی فوت کردند.فکر کنم حدود 58 سال داشتند و مزارشان هم در قبرستان نو در قم است.
مرحوم علامه بعد از فوت همسرشان چه حالی داشت؟
علامه بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند و تا مدت ها با صدای بلند گریه می کردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان می رفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که می دیدند یاد همسرشان می افتادند و با صدای بلند گریه می کردند.
ازدواج دوم علامه چه زمانی بود؟
چند سال بعد نزدیکان علامه دیدند که ایشان با این حالی که دارند، ممکن است از بین بروند. برای همین از خواهر مرحوم آقای روزبه برای ایشان خواستگاری کردند. یادم هست علامه بعد از مرگ همسرشان گاهی که به منزل ما می آمدند و چای می خوردند می گفتند: هیچ چیز مزه چای زعفرانی خانم را نمی دهد. البته این جمله را در زمان حیات خانم هم می گفتند.
نکته پایانی
از خوانندگان این مصاحبه می خواهم فاتحه ای برای روح این خانم بزرگوار بخوانند. مرحوم علامه به یکی از شاگردانشان پولی داده بودند تا به کسی بدهد تا شبهای جمعه به نیابت از همسرشان حضرت فاطمه معصومه (س) را زیارت کند.
24 آبان سالگرد ارتحال مفسر بزرگ قرآن مرحوم علامه طباطبایی بهانه ای شد تا خاطرات ناگفته ای درباره مرحومه «قمر السادات مهدوی» همسر علامه که در توفیقاتایشاننقش بسزایی داشته است را از زبان همسر استاد شهید مطهری بشنویم.
ابتدا مقداری از زندگی علامه طباطبایی و همسر بزرگوارشان بگویید
مرحوم علامه در کودکی پدر و مادرش را از دست می دهد. از آنجا که علامه در خانواده ثروتمندی به دنیا آمده بود، برای فرزندان خانواده خدمتکار گرفته بودند تا علامه و برادرشان مرحوم سید محمد حسن الهی را بزرگ کنند.
علامه وقتی به قم مشرف شدند مانند دوران نجف از نظر مالی تحت فشار بودند که این به دلیل نرسیدن عواید املاک و کتابهایشان بود و برای همین، خانه کوچک و محقری گرفتند. همسر علامه خانم قمر السادات مهدوی با اینکه در خانواده متمولی بزرگ شده بود و ظاهرا دختر یکی از تجار تبریز بود بسیار زن فهیم و قانعی بود.
یادم هست همسر علامه که از بستگان ایشان هم بودند، برای من تعریف می کردند که ما در تبریز سالی چند مَن روغن حیوانی مصرف می کردیم. به قم که آمدیم در منزل کوچکی ساکن شدیم که امکانات زیادی هم نداشت. حداکثر می توانستیم روزی پنج سیر گوشت بخریم. من دنبه های گوشت را جدا می کردم و داخل سبدی که از سقف آشپزخانه آویزان کرده بودم، می انداختم. هر چند روز یکبار دنبه ها را آب می کردم و از آن به عنوان روغن استفاده می کردم. هیچ وقت هم به علامه نمی گفتم ما روغن نداریم که ایشان ناراحت شود و از کار و مطالعه باز بماند. می خواستم فکرش آزاد باشد. دوستی با ایشان برای من درس آموز بود.
از رفتارهای درس آموز ایشان مثال دیگری در خاطر دارید؟
گاهی سه ماه تابستان ما به درکه می رفتیم و یک سال مرحوم علامه و همسرشان هم آنجا بودند و در این سه ماه منزل ما نزدیک هم بود. خیلی از اوقات خانم به منزل ما می آمد و گاهی وقت ها هم ما به منزل آنها می رفتیم.
یک روز که منزل ما آمده بودند، چهار تا تخم مرغ کنار گذاشته بودم که می خواستم با آن کوکو درست کنم. خانم به آشپزخانه آمدند و دیدند من در حال شکستن تخم مرغ هستم. گفت این همه تخم مرغ را برای چند نفر می خواهی درست کنی؟ گفتم برای خودمان، گفتند خانم جان دو تا تخم مرغ هم زیاد است، من برای خودم، حاج آقا و دو پسرمان سه تا تخم مرغ می زنم، دو تا از تخم مرغ ها را نگه دار.
در مدتی که من با ایشان آشنایی داشتم، همیشه به من درس زندگی می دادند. ایشان تمام لباس هایشان را خودشان می دوختند.
چه خاطره دیگری درباره همراهی و محبت همسر علامه نسبت به ایشاندارید؟
به عمرم خانمی مثل ایشان ندیدم که اینقدر دغدغه همسرش را داشته باشد. می گفت: وقتی علامه در حال مطالعه است چای کمرنگ را به اتاق ایشان می برم و به علامه نگاه هم نمی کنم. چای را می گذارم و می آیم بیرون تا مبادا رشته افکارش پاره شود.
روزی مهمان خانم بودم. لباس هایشان خیلی مندرس و کهنه شده بود و ایشان نیاز داشت که لباسی برای خودش بدوزد. زمانی که علامه بیرون می رفت به ایشان گفت، از درس که بر می گردید در راه برای من پارچه بخرید. علامه برای ایشان سه متر پارچه خرید. پارچه را که دیدم به نظرم پارچه خوبی نیامد و اساسا برای لباس مناسب نبود. به خانم گفتم که به نظر من این پارچه مناسب پیراهن نیست و حتما خود خانم هم فهمیدند که این پارچه، برای لباس مناسب نیست. همسر علامهبا لبخند و با تأکید خاصی به من گفت که «این را "حاج آقا" خریده اند و آنچه را که حاج آقا بخرند حتما خوب است. چرا به درد پیراهن نمی خورد؟!» همان روز ایشان لباس ساده ای از آن پارچه دوختند و و بر تن کردند. این قدر ایشان به علامه با محبت و فداکاری برخورد می کردند و به خاطر محبتی که بین شان بود زندگی خوبی داشتند.
علت فوت همسر علامه چه بود؟
بسیار سرحال بودند و بی نهایت نظیف و تمیز هم بودند. نزدیک عید بود که ایشان منزل شان را تمیز کرده و به منزل یکی از همسایه ها برای بازدید رفته بودند. گویا همان جا حال شان بد می شود و پس از مدتی فوت کردند.فکر کنم حدود 58 سال داشتند و مزارشان هم در قبرستان نو در قم است.
مرحوم علامه بعد از فوت همسرشان چه حالی داشت؟
علامه بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند و تا مدت ها با صدای بلند گریه می کردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان می رفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، من را که می دیدند یاد همسرشان می افتادند و با صدای بلند گریه می کردند.
ازدواج دوم علامه چه زمانی بود؟
چند سال بعد نزدیکان علامه دیدند که ایشان با این حالی که دارند، ممکن است از بین بروند. برای همین از خواهر مرحوم آقای روزبه برای ایشان خواستگاری کردند. یادم هست علامه بعد از مرگ همسرشان گاهی که به منزل ما می آمدند و چای می خوردند می گفتند: هیچ چیز مزه چای زعفرانی خانم را نمی دهد. البته این جمله را در زمان حیات خانم هم می گفتند.
نکته پایانی
از خوانندگان این مصاحبه می خواهم فاتحه ای برای روح این خانم بزرگوار بخوانند. مرحوم علامه به یکی از شاگردانشان پولی داده بودند تا به کسی بدهد تا شبهای جمعه به نیابت از همسرشان حضرت فاطمه معصومه (س) را زیارت کند.
همش اذیتش میکنم.....