شهدای ایران shohadayeiran.com

چشم‌ در چشم با اجنبی؛
۱۶ مهر ۱۳۶۶ بود که نادر مهدوی که آن روزها فرمانده ناوگروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقه دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، به جنگ مستقیم نیروهای آمریکایی رفت.
شهدای ایران: نمی‌دانم چرا هر اتفاقی در خلیج فارس می‌افتد و حال این نیروهای نظامی اشغالگر آمریکایی و الباقی گرفته می‌شود، بنده حقیر یاد شخصیتی از تاریخ می‌افتم و خب احساس وظیفه می‌کنم از او بنویسم. بله خب حتما خبر دارید که همین چند روز قبل که ناوگان نظامی آمریکایی قصد نزدیک شدن به حریم آبی ایران را داشته است، تعدادی از سربازان جان بر کف سپاه با ایجاد حلقه دور این ناوگان اخطارهای لازم را به آنها دادند؛ اما آنچه ماندگار شد، تصویر خط و نشان کشیدن یک پاسدار جوان بود که این روزها دل ما را برده است.

فیلمبردار ناو آمریکایی که داشت تصویر قایق‌های تندروی سپاه را ثبت می‌کرد، هرگز فکر نمی‌کرد وقتی که روی تصویر پاسداری که پشت دوشکا نشسته است و انگشتش را به نشانه رجز تکان می‌دهد، زوم می‌کند، دل ایرانی‌ها را بی‌قرار و قهرمان جدیدی را به قاب لحظات‌شان اضافه کرده است. هر چند ما که این کلمات را می‌نویسیم به غیر از آن تصویر بی‌کیفیت، نام و نشانی از این پاسدار نمی‌دانیم.

حدود ۲۵۰ سال پیش در حاشیه خلیج فارس در حوالی جایی به نام ریگ و مضافات (حوالی گناوه کنونی) جوانی بود به نام میرمهنای دغابی که نتوانست رفتارهای ذلیلانه پدرش را در برابر استعمارگران هلندی و انگلیسی و باقی بورها تحمل کند و در عملی انتحاری پدرش را از حکومت کنار زد و خودش شد حاکم منطقه و از آن زمان شد خار چشم این چشم‌رنگی‌هایی که به بهانه تجارت در این منطقه رخت اقامت بسته بودند و آن روزها هم جزیره خارک ایران را در اشغال خود داشتند. میرمهنا که حاکم منطقه می‌شود، دستور می‌دهد تمام کسانی که وارد منطقه می‌شوند به زبان فارسی باید با حاکم منطقه صحبت کنند و اینچنین اولین قدم محکم خود را برای کوتاه کردن دست استعمارگران برمی‌دارد.

در بخشی از کتاب «بر جاده‌های آبی سرخ» که نادر ابراهیمی در رسای این دلاور جنوبی نوشته است، از قول میرمهنا می‌خوانیم: «آهای دیلماج بدنهاد! به اربابانت بگو که بعد از این، اگر می‌خواهند با ما حرف بزنند، بروند فارسی یاد بگیرند. چشم‌شان کور! ما بعد از این با جمیع بیگانگان به زبانی که می‌دانیم حرف می‌زنیم -بدون واسطه- و هیچ زبانی هم به جز فارسی نمی‌دانیم.»

داریم درباره زمانی صحبت می‌کنیم که کریم‌خان زند به دلیل ناپایداری حکومتش از درگیری با غربی‌ها خوددداری کرده بود و سایر حاکمان محلی جنوب هم عملا در مقابل میرمهنا بودند و این عمل میرمهنا را کسی باور نداشت اما اعتماد و ایمان این جوان جنوبی کاری کرد که خلیج فارس برای راهزنان غربی ناامن شد هر چند میرمهنا به دلیل تنها بودن و عدم امکانات کافی در نهایت موفق نشد همه استعمارگران را از خلیج فارس بیرون کند اما تاریخ همواره از وی به نیکی یاد خواهد کرد که چگونه با دست خالی به مقابله با قدرت‌های دریایی آن روزگار برخاسته بود.

میرمهنا درآن دوران مستضعف واقعی بود که تنها به خدا اعتقاد داشت و از قدرت‌های بزرگ نهراسید تا جایی‌که در روایت‌های خود از خلیج فارس از جوان دلاور و سلحشوری نوشتند به این شرح «ما سعی می‌کنیم میرمهنا را یک دزد دریایی مثل همه دزدهای دیگر معرفی کنیم، اما واقعیت این نیست. ما اکنون با حریفی بسیار جسور، متکی به توده‌های گرسنه اما بسیار امیدوار به آینده روبه‌رو هستیم.

مردی که افسانه‌های قدیمی ابرمردان را در ذهن بسیاری از عابران کوچه‌باغ‌های دریای جنوب زنده کرده است: میرمهنا و... میرمهنا مردی است که از ۷۰ جهت همانند ندارد و شیوه رزمیدن دریایی‌اش مطلقا منحصربه‌فرد است و غیرقابل دفاع تا حد زیادی البته. در زمان حاضر هیچ‌کس و هیچ گروهی در دریای پارس و سراسر جنوب بر سر راه ما کمین نکرده و به ما حمله نمی‌کند و راه‌های آبی و خاکی را به روی ما نمی‌بندد به جز همین میرمهنا.»
 
قهرمان خلیج فارس همین ۳۰ سال قبل
در یک فیلم مستند که پرش‌های زیادی هم دارد جوانی جنوبی را می‌بینیم که به سوی آمریکایی‌ها می‌رود و بعد از شلیک آرپی‌جی‌ها به سمت ناو آمریکایی و آتش گرفتن آن خیلی جانانه و پرشور صحبت می‌کند و از دفن آمریکایی‌ها در خلیج فارس می‌گوید. جوانی که ما تا سال‌ها نامش را نمی‌دانستیم اما خب داغی که به دل آمریکایی‌ها گذاشت، باعث شد که در همان ایام ناجوانمردانه و غافلگیرانه او را محاصره و بعد از شکنجه‌های فراوان به شهادت رساندند.

۱۶ مهر ۱۳۶۶ بود که نادر مهدوی که آن روزها فرمانده ناوگروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقه دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، به جنگ مستقیم نیروهای آمریکایی رفت. او آن روز یک بالگرد پیشرفته ارتش آمریکا را منهدم کرد. آمریکایی‌ها نادر مهدوی را از چند ماه قبلش به خاطر داشتند. همان وقتی که جنگ نفتکش‌ها شروع شد و نبردی نابرابر شکل گرفت اما قهرمانش نادر مهدوی بود وقتی که در عملیات نابود کردن نفتکش کویتی اس‌اس بریجتون که با پرچم آمریکا در خلیج فارس تردد می‌کرد و از سوی ناوگان آمریکا اسکورت می‌شد، شرکت و با موفقیت آن را به انجام رساند. شهید مرتضی آوینی در مورد نادر مهدوی می‌نویسد: «کجاست آن شجاعت و توکل و عشقی که مثل نادر مهدوی یا بیژن گرد بر یک قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الکترونیک شیطان خلیج فارس حمله برد؟ می‌پرسید این شجاعت و توکل و عشق به چه درد می‌خورد؟ هیچ! به درد دنیاداران نمی‌خورد اما به کار آخرت عشاق می‌آید که آنجاست دار حاکمیت جاودانه عشاق.»

شهید نادر مهدوی کمی بیش از ۳۰ سال قبل 
حماسه ای بزرگ خلق کرد و نامش را ماندگار. هر چند او هدف و اعتقادش خدایی بود اما عملش چون برای خدا بود نامش را هم ماندگار کرد. این روزها که حرکت دست اشاره آن پاسدار جوان را می‌بینیم، می‌توانیم مطمئن شویم که این خاک هزاران نادر مهدوی و میرمهنای دغابی دارد؛ هر چند گمنام باشند و گمنام بمانند. اگرچه فرهنگ و هنر هیچ‌گاه نتوانسته در مقابل این جانفشانی عکس‌العمل مناسب نشان بدهد اما حافظه تاریخی به قدری وسیع است که همه اینها را در خود جای می‌دهد تا فراموش نشوند.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار