محرم که میآمد حاج «علی احمدی» فرمانده گردان بهداری «لشکر 25» کربلا در بهداری به سخنرانی حماسی پیرامون قیام امام حسین (ع) میپرداخت. او میخواست از این طریق ابعاد ناشناخته قیام سیدالشهدا و فداکاریهای آن امام را بیان کند.
به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ جملات بالا بخشی از خاطرات سیدابراهیم ساداتی اشرفی از رزمندگان لشکر 25 کربلا است. او در گفتوگو با خبرنگار سرویس «فرهنگحماسه» خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، درباره چگونگی حضورش در جبهه میگوید: پیش از پیروزی انقلاب به دلیل فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی برای مدتی به زندان رفتم. با پیروزی انقلاب برای اینکه امنیت را در شهر برقرار کنیم همراه تعدادی از دوستانم به عضویت کمیته شهرستان بهشهر درآمدیم. آن زمان حاجآقا بنی کاظمی فرمانده ما در کمیته بود.
پس از چند وقت که در کمیته بودم تصمیم گرفتم به عضویت سپاه درآیم. از همین رو روز یکم شهریور 58 سپاهی شدم. جنگ که آغاز شد در نخستین اعزام به منطقه «سرپل ذهاب»ر فتم و در آنجا با توجه به آموزشهایی که دیده بودم به گردان بهداری «لشکر 25 کربلا» منتقل شدم. پس از آن هم در عملیاتهای «مهران 2» و «والفجر 8» (فتح فاو) حضور یافتم.
یادم میآید در عملیات «والفجر 8» حاجعلی احمدی فرمانده گردان بهداری لشکر بود. او که به امام حسین (ع) علاقه ویژهای داشت همواره در سخنرانیهای خود به ویژه در ایام محرم از قیام سیدالشهدا میگفت تا رزمندگان با ابعاد ناشناخته قیام عاشورا و هدف قیام امام حسین (ع) آشنا شوند. در جریان این عملیات قرار بود تعدادی از آمبولانسها از جاده آسفالت به شهر «فاو» بروند ولی دشمن این جاده را زیر آتش خود داشت برای همین شرایط به گونهای رقم خورد که تعدادی از رانندگان توانایی رانندگی در این شرایط را نداشتند به همین دلیل حاج علی احمدی تعدای از رانندگان را جایگزین رانندههایی کرد که نمیتواسنتد در آن موقعیت حساس رانندگی کنند. او برای آنکه به رانندههای جدید راه را نشان دهد خودش با پای پیاده در جلوی خودروهای آمبولانس میدوید. در جریان هدایت این آمبولانسها ناگهان یکی از رانندگان که مسئول خودرو اول ستون آمبولانسها بود کنترل خودرو را از دست داد و کم مانده بود که حاج علی را زیر بگیرد. خوشبختانه حاجی توانست به موقع خود را کنار بکشد اما یکی از پاهایش به دلیل آنکه زیر لاستیک مانده بود به شدت مجروح شد.
گویا سرنوشت حاج علی احمدی در همین عملیات رقم خورده بود چرا که سرانجام به دلیل این مجروحیت، روز سیزدهم اسفند سال 64 هنگامی که هواپیمای دشمن منطقه «فاو» را بمباران کرد او نتوانست به موقع موضع بگیرد و براثر اصابت ترکش به بدنش به شهادت رسید.
پس از چند وقت که در کمیته بودم تصمیم گرفتم به عضویت سپاه درآیم. از همین رو روز یکم شهریور 58 سپاهی شدم. جنگ که آغاز شد در نخستین اعزام به منطقه «سرپل ذهاب»ر فتم و در آنجا با توجه به آموزشهایی که دیده بودم به گردان بهداری «لشکر 25 کربلا» منتقل شدم. پس از آن هم در عملیاتهای «مهران 2» و «والفجر 8» (فتح فاو) حضور یافتم.
یادم میآید در عملیات «والفجر 8» حاجعلی احمدی فرمانده گردان بهداری لشکر بود. او که به امام حسین (ع) علاقه ویژهای داشت همواره در سخنرانیهای خود به ویژه در ایام محرم از قیام سیدالشهدا میگفت تا رزمندگان با ابعاد ناشناخته قیام عاشورا و هدف قیام امام حسین (ع) آشنا شوند. در جریان این عملیات قرار بود تعدادی از آمبولانسها از جاده آسفالت به شهر «فاو» بروند ولی دشمن این جاده را زیر آتش خود داشت برای همین شرایط به گونهای رقم خورد که تعدادی از رانندگان توانایی رانندگی در این شرایط را نداشتند به همین دلیل حاج علی احمدی تعدای از رانندگان را جایگزین رانندههایی کرد که نمیتواسنتد در آن موقعیت حساس رانندگی کنند. او برای آنکه به رانندههای جدید راه را نشان دهد خودش با پای پیاده در جلوی خودروهای آمبولانس میدوید. در جریان هدایت این آمبولانسها ناگهان یکی از رانندگان که مسئول خودرو اول ستون آمبولانسها بود کنترل خودرو را از دست داد و کم مانده بود که حاج علی را زیر بگیرد. خوشبختانه حاجی توانست به موقع خود را کنار بکشد اما یکی از پاهایش به دلیل آنکه زیر لاستیک مانده بود به شدت مجروح شد.
گویا سرنوشت حاج علی احمدی در همین عملیات رقم خورده بود چرا که سرانجام به دلیل این مجروحیت، روز سیزدهم اسفند سال 64 هنگامی که هواپیمای دشمن منطقه «فاو» را بمباران کرد او نتوانست به موقع موضع بگیرد و براثر اصابت ترکش به بدنش به شهادت رسید.