در مسیر زندگی اشخاص، لحظاتی، حیاتی وجود دارد که با یک تصمیم درست یا غلط، تمام گذشته و آینده اش را تحت تاثیر قرار می دهد. تاریخ پر است از افرادی که در ثانیه های آخر زندگیشان، یک عمر را بر باد دادند و برعکس، کسانی هم بودند که باد رفته را باز یافتند.
به گزارش شهدای ایران، در مسیر زندگی اشخاص، لحظاتی، حیاتی وجود دارد که با یک تصمیم درست یا غلط، تمام گذشته و آینده اش را تحت تاثیر قرار می دهد. تاریخ پر است از افرادی که در ثانیه های آخر زندگیشان، یک عمر را بر باد دادند و برعکس، کسانی هم بودند که باد رفته را باز یافتند.
شاید، لباس ها و رفتارها تغیر کرده باشد اما، توابین دهه شصت تکرار می شوند.
در کربلای سال 60 ، دوفرداهل کوفه که پیش تر، ازخوارج بودند، همراه عمر بن سعد به کربلا آمدند. عصر روز عاشورا، پس از شهادت یاران امام حسین(ع) وقتی امام (ع) با صدای بلند، بانگ زد که «هل من ناصر ینصرنی» آیا کمک کاری نیست که ما را یاری کند و زنان و کودکان اهل بیت این صدا را شنیدند و گریه سر دادند، در آن هنگام «ابو الحتوف» هنگامی که صدای استغاثه و فریادرسی مظلومانه امام و گریه زنان و کودکان اهل بیت(ع) را شنید چون برادرش «سعد»، دگرگون و متحول شد و به امام پیوست و در رکاب سالار شهیدان به دشمن حمله برد و گروهی را به قتل رساند و سپس به فیض شهادت نائل شد.
در کربلای سال 1360 نیز، دو فرد هستند که زندگی شبیه به یکدیگر دارند.
لوطی قدیم حر جدید
شهید یداله ندرلو همچون شاهرخ ضرغام یکی از خاصترین شهدای دفاع مقدس است. شخصیتی لوطیمسلک که با تحولش به رزمندهای خالص و خاکی تبدیل میشود. شهید ندرلو را افراد زیادی در زنجان میشناسند. نوجوانی لوطیگری را شروع میکند. کارهایی مثل مسگری میکرد و از همان نوجوانی شروع به قدرتنمایی و نشان دادن خودش میکند.
فردیست که هم قبل انقلاب زندان رفته هم بعدش؛ بخاطر درگیری ها و دعوا ها و اعتیاد.
وجود حضرت امام (ره) و انس و الفت با بسیجیان دلیل این تحول بود. این شهید به خاطر قولی که در دلش به حضرت امام در زندان میدهد در عرض سه ماه متحول میشود.
یدالله اهل عبادت و نماز و روزه میشود... دوستانش میگفتند: حتی تبلیغ نماز و روزه میکنه و راه توبه رو به آدمای خلاف یاد میده.
همین جبهه رفتن او، موجب تعجب همسر و خانوادهاش میشود. وقتی به او میگویند حالا مدتی در خانه بمان، او میگوید من با خدای خودم و با امام پیمان بستهام و باید به جبهه بروم. پایش که به جبهه میرسد یک آدم دیگر میشود.
یدالله خیلی زور داشت برای همین در راه جزیره مجنون، با خودش دو گونی آرپیجی حمل می کرد.
فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) شهید بزرگوار مهدی زینالدین، در جبهه تحول را وجود آقا یدالهی میبیند و متوجه میشود در جبهه، تمام عادات بدش، حتی سیگار کشیدن را هم ترک کرده او را به عنوان یک الگو در صبحگاه به همه معرفی میکند.
همرزمانش می گویند: شهید در خلوت خودش خاک روی سرش میریخت و توبه و استغفار میکرد. درحال احتضار و بعد از اصابت خمپاره در کانال جزیره مجنون، مانند عارفان ذکر میگوید و واقعاً عارفانه شهید میشود.
پاک شدن خالکوبی با توپ مستقیم
اما شهید دیگری که همین مسیر را طی میکند، ازغواصان خط شکن لشکر ویژه 25 کربلا است. او نه تنها، گذشته اش و جسمش را نخواست، حتی نگذاشت اسمی هم در تاریخ از او ثبت شود. یکی از همرزمانش می گوید: پنهان کاریهای او شک بعضیها را برانگیخته بود. جزو غواصهایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن میشد. هر بار که میخواست لباسش را عوض کند میرفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام میداد. روحیهی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح میداد بیشتر خودش باشد و خودش.
بعد از کلی سماجت ازم قول گرفت که آنچه که میبینم را قبل از مرگش، نگویم.
گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدم یکه خوردم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودم چه بگویم که خودش گفت: من تا همین چند ماه پیش همهاش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمندهام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه اش نگرانم که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همهی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند اینها که از ما بدتر بودند. آهی کشید و گفت: شماها دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت میکشم. شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. و حتی تکه ای از جنازه اش هم باقی نماند و باز هم خداوند، ستاریتش را به همه ما، نشان داد. او برای همیشه مهمان اروند.
در کربلای سال 60 ، دوفرداهل کوفه که پیش تر، ازخوارج بودند، همراه عمر بن سعد به کربلا آمدند. عصر روز عاشورا، پس از شهادت یاران امام حسین(ع) وقتی امام (ع) با صدای بلند، بانگ زد که «هل من ناصر ینصرنی» آیا کمک کاری نیست که ما را یاری کند و زنان و کودکان اهل بیت این صدا را شنیدند و گریه سر دادند، در آن هنگام «ابو الحتوف» هنگامی که صدای استغاثه و فریادرسی مظلومانه امام و گریه زنان و کودکان اهل بیت(ع) را شنید چون برادرش «سعد»، دگرگون و متحول شد و به امام پیوست و در رکاب سالار شهیدان به دشمن حمله برد و گروهی را به قتل رساند و سپس به فیض شهادت نائل شد.
در کربلای سال 1360 نیز، دو فرد هستند که زندگی شبیه به یکدیگر دارند.
لوطی قدیم حر جدید
شهید یداله ندرلو همچون شاهرخ ضرغام یکی از خاصترین شهدای دفاع مقدس است. شخصیتی لوطیمسلک که با تحولش به رزمندهای خالص و خاکی تبدیل میشود. شهید ندرلو را افراد زیادی در زنجان میشناسند. نوجوانی لوطیگری را شروع میکند. کارهایی مثل مسگری میکرد و از همان نوجوانی شروع به قدرتنمایی و نشان دادن خودش میکند.
فردیست که هم قبل انقلاب زندان رفته هم بعدش؛ بخاطر درگیری ها و دعوا ها و اعتیاد.
وجود حضرت امام (ره) و انس و الفت با بسیجیان دلیل این تحول بود. این شهید به خاطر قولی که در دلش به حضرت امام در زندان میدهد در عرض سه ماه متحول میشود.
یدالله اهل عبادت و نماز و روزه میشود... دوستانش میگفتند: حتی تبلیغ نماز و روزه میکنه و راه توبه رو به آدمای خلاف یاد میده.
همین جبهه رفتن او، موجب تعجب همسر و خانوادهاش میشود. وقتی به او میگویند حالا مدتی در خانه بمان، او میگوید من با خدای خودم و با امام پیمان بستهام و باید به جبهه بروم. پایش که به جبهه میرسد یک آدم دیگر میشود.
یدالله خیلی زور داشت برای همین در راه جزیره مجنون، با خودش دو گونی آرپیجی حمل می کرد.
فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) شهید بزرگوار مهدی زینالدین، در جبهه تحول را وجود آقا یدالهی میبیند و متوجه میشود در جبهه، تمام عادات بدش، حتی سیگار کشیدن را هم ترک کرده او را به عنوان یک الگو در صبحگاه به همه معرفی میکند.
همرزمانش می گویند: شهید در خلوت خودش خاک روی سرش میریخت و توبه و استغفار میکرد. درحال احتضار و بعد از اصابت خمپاره در کانال جزیره مجنون، مانند عارفان ذکر میگوید و واقعاً عارفانه شهید میشود.
پاک شدن خالکوبی با توپ مستقیم
اما شهید دیگری که همین مسیر را طی میکند، ازغواصان خط شکن لشکر ویژه 25 کربلا است. او نه تنها، گذشته اش و جسمش را نخواست، حتی نگذاشت اسمی هم در تاریخ از او ثبت شود. یکی از همرزمانش می گوید: پنهان کاریهای او شک بعضیها را برانگیخته بود. جزو غواصهایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن میشد. هر بار که میخواست لباسش را عوض کند میرفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام میداد. روحیهی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح میداد بیشتر خودش باشد و خودش.
بعد از کلی سماجت ازم قول گرفت که آنچه که میبینم را قبل از مرگش، نگویم.
گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدم یکه خوردم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودم چه بگویم که خودش گفت: من تا همین چند ماه پیش همهاش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمندهام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همه اش نگرانم که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همهی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند اینها که از ما بدتر بودند. آهی کشید و گفت: شماها دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت میکشم. شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. و حتی تکه ای از جنازه اش هم باقی نماند و باز هم خداوند، ستاریتش را به همه ما، نشان داد. او برای همیشه مهمان اروند.
*جام جم