شهدای ایران shohadayeiran.com

چایش را سر می‌کشد و با خنده می‌گوید: اولین حقوقی که دریافت کردم ۲۵۰۰ تومان بود ولی الحمدالله برکت زیادی داشت، زندگی ها ساده و صمیمی بود.
به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس، آتش‌نشان داستان ما گرچه گرد پیری بر چهره مردانه‌اش دیگر اثری از نشانه‌های جوانی را برایش باقی نگذاشته اما از قدیم گفته‌اند دل باید جوان باشد!

ماجرای ۲۵۰۰ تومان حقوق و سفره پر برکت احمدآقا


تمنای سخن گفتن با مرد عملیات‌های سخت دیروز شاید به آن سادگی هم که فکر می‌کردیم نبود، چون به‌سختی لب به سخن می‌گشاید! زیرا او مرد عمل است و نه حرف! قفل دهانش به‌آسانی باز نمی‌شود، اما هرکسی قِلقِ خودش را دارد، این را که بدانی دیگر نصف راه را رفته‌ای!

برای من که در پی یافتن تاریخچه آتش‌نشانی هستم سینه پر از حرف احمد قلی زادگان‌ها حکم قطعات پازلی را دارد که قطعه‌قطعه می‌رود تا گنجینه خاطرات و تجربیات را برای یادگاری نیکو به آیندگان تکمیل کند.

چایش را با یک نفس سر می‌کشد و بعد ته‌مانده‌های آبنبات هل‌دار را زیر دندان‌های مصنوعی‌اش که از اقتضائات سن و سال احمد آقاست مزه مزه می‌کند و می‌گوید: بین سال‌های ۶۰ یا ۶۱ بود که به‌جای غلام‌رضا نقویان وارد آتش‌نشانی شدم و درست در همان زمان تشکیلات آتش‌نشانی به‌تازگی از ساختمان قدیمی و همسایگی و هم‌خانگی اجباری با سازمان آب، ردای استقلال بر تن کرده بود و چه جالب! آتش‌وآب دو دشمن دیرینه!

احمد آقا حرفش را ادامه می‌دهد: چهارراهی در آن نزدیکی بود و در بین مردم شهر بانام آتش‌نشانی یاد می‌شد، دقیقاً کنار بیمارستان قدیمی بجنورد یعنی امام رضا (ع) که البته درگذشته نه‌چندان دور محل شست و شوی لباس‌های بیمارستان بود و به قولی رخت شور خانه!

این آتش‌نشان پیشکسوت می‌گوید: در همان سال مرحوم ماشاالله ایمانی به‌جای مرحوم ادیبی‌فر و محمدولی اسدی به‌جای حسین مقدسی وارد آتش‌نشانی شدند و یحیی کمالی توأمان عهده‌دار مسئولیت آتش‌نشانی و یک ایستگاه عملیاتی بود.

آقای قلی زادگان که گویی چای تلخی که به نشانه پذیرایی برای او آورده بودیم حکم اکسیر جوانی را داشت، یک‌باره با هیجانی که نشانی از سن و سالش نداشت شروع کرد به تعریف:

" بله از ماشین‌های آتش‌نشانی آن زمان اگر بخواهم بگویم: زیل، خاور و ماشین ۱۹۲۱ تنها خودروهای آتش‌نشانی بودند که آتش‌نشانان در سه شیفت ۵ نفره با آنها مأموریت می‌رفتند و هیچ‌کدام حتی بی‌سیم هم نداشتند و اگر حادثه‌ایی اتفاق می‌افتاد، بعد از گرفتن آدرس به محل آتش‌سوزی حرکت می‌کردیم و با تلفن با شماره ۱۱۲ ارتباط داشتیم.

از احمد آقا می‌پرسم، شماره ۱۱۲؟

نگاهی به چهره من می‌اندازد و با مهربانی می‌گوید: بله شماره آتش‌نشانی در آن سال‌ها ۱۱۲ بود و خبری از شماره ۱۲۵ نبود و خودش قبل از سؤال بعدی من که این شماره جدید از چه زمانی به‌عنوان شماره تلفن آتش‌نشانی منظور شده گفت: در دهه ۷۰ بود که شماره سراسری آتش‌نشانی به ۱۲۵ تغییر یافت.

در گفتارش می‌شد نوعی غرور نهفته در چهره یک آتش‌نشان رنج‌کشیده و دود خورده را دید، آتش‌نشانی که نزدیک به ۲۰ سال در ایستگاه قدیمی چهارراه آتش‌نشانی و ایستگاه تازه تأسیس میدان بازرگانی شیفت‌های زیادی کشیک داده و هنوز هم برای آتش‌نشانان کم‌سابقه ایستگاه کری می‌خواند. از آن‌ها می‌خواهد تا در میدان والیبال ته‌مانده توان سال‌های نه‌چندان دور خود را به رخ بکشاند.

کمی روی صندلی جابجا می‌شود و صحبت‌هایش را این‌گونه ادامه می‌دهد و از کهنه خاطرات پر از آتش و دود گفت، از آتش‌سوزی دبیرستان سمیه که حدوداً بین سال‌های ۶۱ تا ۶۳ اتفاق افتاد.

او می‌گوید: اتصال در سیستم سیم‌کشی در طبقه دوم دبیرستان در مکانی که محل اجرای تئاتر بود باعث آتش‌سوزی شدیدی شد به‌طوری‌که ۲ خودرو آتش‌نشانی از ایستگاه و یک خودرو از آتش‌نشانی ارتش و یکی از شهرهای اطراف به کمک آتش‌نشانان آمدند و بالاخره شراره‌های آتش مهار شد.

به فکر فرورفته بودم و محل آتش‌سوزی را تصور می‌کردم و شعله‌هایی که می‌شد تصور کرد به چه ارتفاعی قد کشیده‌اند و آتش‌نشانان را به نبردی از جنس آب‌وآتش به مبارزه می‌طلبیدند. بلا به دور اما در شعله‌های آتش محاصره‌شده می‌داند که آتش، آتش‌نشان و فرد عادی نمی‌شناسد و وقتی قرار است بسوزاند به قول قدیمی‌ها تر و خشک را باهم می‌سوزاند و کافی است لحظه‌ای غفلت کنی تا ناجوانمردانه تو را غافل‌گیر کرده و به محاصره درآورد، باید خیلی چابک باشی تا فریب آن شعله‌های مسخر را نخوری وگرنه الفاتحه.

گرم صحبت شده بودیم، گویی خود را در مأموریت و عملیات می‌دید، وقتی با حرارت از گرمای مأموریت‌ها می‌گفت چای بعدی که برایش ریخته بودم سرد شده بود، اما از همان جنس تعارف‌های ما ایرانی‌ها که در این مواقع جهت رعایت حال میزبان می‌گوییم من چایی را سرد می‌نوشم! چایش را به سیاق چای قبلی نوشید و ادامه داد: سال ۸۲ همراه حسین و رمضان علی‌آبادی بازنشسته شدیم و الآن ماهیانه یک‌میلیون و ۳۰۰ هزار تومان حقوق می‌گیریم و همه را با دو دست ادب تقدیم فرمانده اقتصادی منزل یعنی همسرم می‌کنم؛ همسری که در آن سال‌ها با هر رفت‌وآمد من به شیفت کاری از اضطراب سالم برگشتنم خواب به چشمانش نمی‌آمد و لحظه‌ای آرام و قرار نداشت.

احمد آقا نفس عمیقی کشید و رو به من گفت: اولین حقوقی که دریافت کردم دو هزار و ۵۰۰ تومان بود ولی الحمدالله برکت زیادی داشت، چون زندگی‌ها ساده بود؛ یاد همه باید باشد که همیشه با عشق به خلق خدا باید خدمت کرد تا مبادا نزد خالقش شرمنده شوی!

آتش‌نشان کهنه‌کار، دست‌هایش را روی صندلی ستون کرد و با یک خیز از جا کنده شد، دستم را میان دست‌های زبر و آهنینش فشرد و خداحافظی کرد و از همان راهی که آمده بود، آرام از پشت در پیچید و رفت.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار