در طول دفاع مقدس نشنیده ایم که کسی را تشویق کرده باشند.جنگ صدها هزار رزمنده و ده ها عملیات داشت؛ ولی تاکنون به گوش کسی نخورده که امام راحل به کسی مدال و درجه داده باشند
شهدای ایران:برادری داشتیم به نام زندی ؛ مهندس مکانیک بود ؛ مسئول ادوات ما بود.
دربحبوحه عملیات والفجر ۸؛ من شنیدم پسرش روز قبل تصادف کرده و کشته شده است.
این بچه را نگه داشتند تا پدر بیاید؛ هم برای راننده ای که به او زده تعیین تکلیف کند؛ هم بچه را دفن کنند.
من فکر کردم چطوری ان برادرمان را قانع کنم ؛ بدون این که متوجه بشود؛ برگردد.خبر مصیبت فرزند بود.
او آمد ؛ من فکر کردم چطور او را قانع کنم ؛ امد پیش من گفتم:
(آقا مهدی !)گفت: بله
وقتی امد پیش من؛ دیدم خیلی خندان است، شاداب است.جنگ خیلی مشکلات داشت؛ تنگناها داشت؛ سختی ها داشت.من دیدم او خیلی سرحال است ؛ حیفم آمد نگرانش کنم ؛ گفتم :
آقا مهدی ؛ این جنگ طولانی است؛ پاتک های دشمن متوالی است ؛ تو بیا برو عقب ؛ برو منزل تان را یاد کن ؛ جانشینت باشد؛ بعد او برمی گردد؛ تو برو جای او ؛ تو برگرد او برود مرخصی.
یک نگاه کرد به من ؛ خندید و گفت:
(می دانی چه می گویی؟)گفتم ؛ بله
گفت: تو به من می گویی وسط پاتک دشمن بروم مرخصی!؟من می دانم تو برای چه این را به من می گویی ؛ به خاطر بچه ام می گویی؟او یک امانت بود؛خدا به من داده بود.من پیغام دادم بچه را دفن کنید؛ راننده را هم آزاد کنید.
همین برادر را که در عملیات کربلای ۵ شهید شد؛ روز پاسدار من جمع کردم پاسداران لشکر ثارالله را؛ توی ذهنم بود از این برادر پاسدار (مهدی زندی نیا)تجلیل کنم و چند پاسدار دیگر؛ روز پاسدار هم بود؛ خیلی کار عبثی بود ؛ بدی بود؛ تا حالا خجالت آن کار را دارم.
نگاه کردم آخر مجلس ؛ دیدم مهدی همان آخر؛ دم در نشسته؛ یک چفیه سفیدی دور سرش پیچیده بود؛ این دستش زیر چانه اش بود و حرف های من را گوش می داد.
وقتی گفتیم می خواهیم پاسدار نمونه را معرفی کنیم ؛ همه بغض کردند که چه کسی پاسدار نمونه است.او هم گوش می داد؛نمی دانست چه خبر است؛وقتی که آن بالا نامش را به عنوان پاسدار نمونه بردم و گفتم مهدی زندی؛من احساس کردم او دارد در زمین ذوب می شود؛ ذوب می شود!مثل ابر بهار گریه می کرد.
زیر شانه هایش را گرفتم ؛ امد بالا روی سکو به سمت من ؛ وقتی می خواست آن سکه ی تجلیل از خودش را بگیرد ؛ نگاه کرد به صورت من ؛ درحالی که اشک می ریخت ؛ گفت:
به من ظلم کردی.
من این نگاه را هرگز فراموش نمی کنم در عمرم ؛ شرمم هیچ وقت و درهیچ گناهی به این اندازه نبود.
در دفاع مقدس همه چیز با نام ائمه اطهار(ع) گره خورده بود و این در نظام جنگی دنیا مرسوم نیست؛ بسیاری از رفتارهایی که در جبهه ها عیب بود؛ امروز برای ما رسم شده است.
در طول دفاع مقدس نشنیده ایم که کسی را تشویق کرده باشند.جنگ صدها هزار رزمنده و ده ها عملیات داشت؛ ولی تاکنون به گوش کسی نخورده که امام راحل به کسی مدال و درجه داده باشند.چنین عملی در دوران جنگ و دفاع مقدس ؛ خرد کردن یک فرد و توهین محسوب می شد.
من یک بار این عمل را انجام دادم و تا آخر عمر؛ شرمنده این عمل خود هستم و این تنها به دلیل نگاه و جمله یک شهید بود که من او را تشویق کردم.زمانی که من به آن رزمنده که بعدها شهید شد ؛ لوح تشویق و سکه دادم ؛ این شهید به من گفت که :
تو با این کارت مرا شکستی.
این بچه را نگه داشتند تا پدر بیاید؛ هم برای راننده ای که به او زده تعیین تکلیف کند؛ هم بچه را دفن کنند.
من فکر کردم چطوری ان برادرمان را قانع کنم ؛ بدون این که متوجه بشود؛ برگردد.خبر مصیبت فرزند بود.
او آمد ؛ من فکر کردم چطور او را قانع کنم ؛ امد پیش من گفتم:
(آقا مهدی !)گفت: بله
وقتی امد پیش من؛ دیدم خیلی خندان است، شاداب است.جنگ خیلی مشکلات داشت؛ تنگناها داشت؛ سختی ها داشت.من دیدم او خیلی سرحال است ؛ حیفم آمد نگرانش کنم ؛ گفتم :
آقا مهدی ؛ این جنگ طولانی است؛ پاتک های دشمن متوالی است ؛ تو بیا برو عقب ؛ برو منزل تان را یاد کن ؛ جانشینت باشد؛ بعد او برمی گردد؛ تو برو جای او ؛ تو برگرد او برود مرخصی.
یک نگاه کرد به من ؛ خندید و گفت:
(می دانی چه می گویی؟)گفتم ؛ بله
گفت: تو به من می گویی وسط پاتک دشمن بروم مرخصی!؟من می دانم تو برای چه این را به من می گویی ؛ به خاطر بچه ام می گویی؟او یک امانت بود؛خدا به من داده بود.من پیغام دادم بچه را دفن کنید؛ راننده را هم آزاد کنید.
همین برادر را که در عملیات کربلای ۵ شهید شد؛ روز پاسدار من جمع کردم پاسداران لشکر ثارالله را؛ توی ذهنم بود از این برادر پاسدار (مهدی زندی نیا)تجلیل کنم و چند پاسدار دیگر؛ روز پاسدار هم بود؛ خیلی کار عبثی بود ؛ بدی بود؛ تا حالا خجالت آن کار را دارم.
نگاه کردم آخر مجلس ؛ دیدم مهدی همان آخر؛ دم در نشسته؛ یک چفیه سفیدی دور سرش پیچیده بود؛ این دستش زیر چانه اش بود و حرف های من را گوش می داد.
وقتی گفتیم می خواهیم پاسدار نمونه را معرفی کنیم ؛ همه بغض کردند که چه کسی پاسدار نمونه است.او هم گوش می داد؛نمی دانست چه خبر است؛وقتی که آن بالا نامش را به عنوان پاسدار نمونه بردم و گفتم مهدی زندی؛من احساس کردم او دارد در زمین ذوب می شود؛ ذوب می شود!مثل ابر بهار گریه می کرد.
زیر شانه هایش را گرفتم ؛ امد بالا روی سکو به سمت من ؛ وقتی می خواست آن سکه ی تجلیل از خودش را بگیرد ؛ نگاه کرد به صورت من ؛ درحالی که اشک می ریخت ؛ گفت:
به من ظلم کردی.
من این نگاه را هرگز فراموش نمی کنم در عمرم ؛ شرمم هیچ وقت و درهیچ گناهی به این اندازه نبود.
در دفاع مقدس همه چیز با نام ائمه اطهار(ع) گره خورده بود و این در نظام جنگی دنیا مرسوم نیست؛ بسیاری از رفتارهایی که در جبهه ها عیب بود؛ امروز برای ما رسم شده است.
در طول دفاع مقدس نشنیده ایم که کسی را تشویق کرده باشند.جنگ صدها هزار رزمنده و ده ها عملیات داشت؛ ولی تاکنون به گوش کسی نخورده که امام راحل به کسی مدال و درجه داده باشند.چنین عملی در دوران جنگ و دفاع مقدس ؛ خرد کردن یک فرد و توهین محسوب می شد.
من یک بار این عمل را انجام دادم و تا آخر عمر؛ شرمنده این عمل خود هستم و این تنها به دلیل نگاه و جمله یک شهید بود که من او را تشویق کردم.زمانی که من به آن رزمنده که بعدها شهید شد ؛ لوح تشویق و سکه دادم ؛ این شهید به من گفت که :
تو با این کارت مرا شکستی.