همرزم شهید کاوه گفت: یکی از خمپارههای دشمن نزدیک جایی فرود آمد که شهید کاوه در آنجا حضور داشت. محمود ناظر آتش ما بر روی دشمن بود که خمپاره به او اصابت کرد، بیسیمچی تماس گرفت که محمود مجروح شده است.
به گزارش شهدای ایران،شهید محمود کاوه با دلاورمردیهایش در کردستان شناخته شده است. وی شخصیت محبوبی در میان نیروهای تیپ ویژه شهدا بود و سرانجام در عملیات کربلای ۲ (منطقه حاج عمران) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. علی صلاحی همرزم این شهید بزرگوار در خصوص نحوه برخورد شهید کاوه در صحنه مبارزه و نحوه شهادت وی روایت کرده است:
پدر بزرگوار شهید کاوه رابطه دوستانهای با رهبر معظم انقلاب داشت، از اینرو به توصیه ایشان، محمود از کودکی به مدرسه علمیه رفت. شخصیت علمی محمود از مدرسه علمیه پایهگذاری شده بود به همین منظور او یک شخصیت کاملا معنوی داشت.
محمود در جلسات قرائت قرآن ماه مبارک رمضان که در لشکر ویژه شهدا برگزار میشد، شرکت میکرد. یکسال پیش از شهادتش، او مقام سوم قرائت قرآن را کسب و جایزه این مسابقه را به یکی از بسیجیان تقدیم کرد. این نمونهای از بُعد معنوی شهید کاوه بود.
در بُعد عملیاتی هم انسان بسیار شجاع، نترس و جنگجویی بود. سابقه جنگ او و کاری که در کردستان و در جبهههای نبرد حق علیه باطل در جنوب و غرب کشور انجام داد، بر هیچ کس پوشیده نیست.
برخورد شهید کاوه در پشت جبهه و عملیات
رفتار شهید در میان نیروهای لشکر، همسنگران و دوستانش در پشت جبهه، به گونهای و در زمان عملیات و مقاطع زمانی حساس به گونهای دیگر بود. در پشت جبهه و در غیر زمان عملیات، او یکی از مردمیترین فرماندهان نیروهای سپاه به شمار میرفت. شهید کاوه به واقع با همه میجوشید. در جمع مداحان و نوحهخوانان و کسانی که بیشتر جلسات قرآن داشتند، حضور داشت و همواره رتبههای خوبی میآورد.
او در جمع کسانی که آموزش میدیدند و خودشان را برای عملیات آماده میکردند، در تیراندازیها و میادین تیر شرکت میکرد و نظارت مستقیم بر نحوه آموزش داشت. حتی در جمع نیروهایی که به لحاظ جسمی و بدنی فعال بودند؛ از جمله در رشتههای مختلف ورزشی مخصوصا فوتبال، والیبال نیز فعالیت میکرد.
وی در بین گردانها و واحدها نیز در قالب تیم فرماندهی تیپ و لشکر همیشه در جمع تیم گردانها و واحدها و جاهای دیگر در مسابقات مخصوصا فوتبال و والیبال شرکت و در جمع نیروها، بسیار برادرانه با آنها بازی میکرد. برای تشویق ورزشکاران میگفت: «موفقیت من در کوههای بلند کردستان مدیون ورزش است.»
شهید کاوه به روستاها میرفت و با مردم صحبت میکرد. او در واقع یک مبلغ حزب الله در پشت جبهه و یک فرمانده ای دلیر در جبهه بود. در زمان ماموریت و عملیات هم یک نوع جدیت خاصی داشت که در میان دوستان و آشنایان معروف شده بود که زمان درگیری و مواقع حساس، کمتر کسی میتوانست با وی حرف بزند. تمامی فکر و ذکر محمود بر روی هدایت عملیات متمرکز میشد و اگر کسی پیش از عملیات و پس از عملیات او را میدید، باور نمیکرد که او همان کاوه باشد. با آنکه خیلی با نیروها خوب رفتار میکرد و خیلی مردمی بود؛ ولی در زمان عملیات، خیلی قاطع بود و تمام توان و افکارش را برای هدایت صحیح عملیات صرف میکرد و یکی از رموز موفقیتش هم همین بود.
ماجرای رزمندهای که اورکت خودش را به شهید کاوه اهدا کرد
در منطقه والفجر ۹ حوالی ارتفاعات هزار قله و چاله خزانه رفته بودیم. چون راه طولانی بود، باید ۲۴ ساعت زودتر حرکت میکردیم. گردان را حرکت دادیم و رفتیم. نیروها از صبح تا شب یک منطقهای را مثل سنگر میبایست میکندند و در آن استتار میشدند، تا غروب در تاریکی حرکت کنند. زمین هم برف داشت و بعضیجاها برفش آب شده بود. نیروها وقتی به آنجا رسیدند، چون مدت زیادی راه رفته بودند؛ بدنشان گرم شده بود و عرق کرده بودند. قرار شد تا ۲ نفری زیر درخت چاله بکنند و روز را تا شب مخفی بشوند. به این خاطر ما بعد از نماز صبح به نیروها گفتیم که جایشان را مشخص و استراحت کنند. بعد که چالهها کنده شد، من با شهید کاوه پای درختی چالهای کندیم که بعد از نماز بخوابیم. وقتی که دراز کشیدیم، چون چیزی با خود همراه نداشتیم و زمین هم خیس و سرد بود و در ضمن عرقهای بدنمان هم خشک شده بود، به همین دلیل سردمان شد. همه نیروها برای گرم نگه داشتن خودشان از اورکت و لباس بادگیر استفاده میکردند؛ اما به تدریج سرما در پوست و گوشت و استخوانمان نفوذ کرد.
در این میان یکی از نیروها سراغ شهید کاوه را گرفت و به دنبال وی میگشت. برادر کاوه به نزد او آمد و نشستند. در این زمان یکی از برادران گروه تخریب به نام بهمن نژاد آمد و به برادر کاوه گفت: «من اورکت و همین طور لباس ضدشیمیایی دارم؛ ولی شما چیزی برای گرم کردن ندارید. این بود که این اورکت را آوردم تا شما بپوشید.» شهید کاوه گفت: خودت بپوش. ولی آن فرد اصرار کرد، تا این که اورکت را به شهید کاوه داد.
من بعد از چند دقیقه برای خوابیدن دراز کشیدم. هوا خیلی سرد شده بود. باد هم به من میخورد. به شهید کاوه گفتم: «محمود بخواب، هوا خیلی سرد شده، سرما میخوریم.» قبول کرد. بعد از چند لحظه احساس کردم که چیزی روی سرم افتاد. متوجه شدم که قسمت درونی اورکت را درآورده و روی من انداخته و قسمت بیرونی آن را هم خودش پوشیده است.
برادر بهمن نژاد که اورکت خودش را به شهید کاوه داد، شب بعد در عملیات والفجر ۹ به شهادت رسید.
شهادت
عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران و به منظور تصرف ارتفاع ۲۵۱۹ انجام میشد؛ ارتفاع مشهوری که در زمان جنگ چند بار بین ایران و عراق رد و بدل شد. شهید کاوه، چون در گرفتن این ارتفاعات زحمت زیادی کشیده بود، حساسیت خاصی نسبت به این منطقه داشت. این منطقه در جریان یک تک دشمن، به تصرف دشمن درآمده بود. در عملیات اولیه بازپسگیری، شهید کاوه در اثر اصابت ۱۳ ترکش نارنجک به شدت مجروح شد و به مدت یک ماه بستری شد. هنوز خوب نشده بود که با سر و بدن باندپیچی شده به منطقه بازگشت و مجددا دستور انجام عملیاتی را برای بازپسگیری ارتفاعات ۲۵۱۹، از فرماندهان جنگ دریافت کرد. شب اول عملیات وی در قرارگاه بود، اما در شب دوم، خود را به صحنه نبرد رساند. یک بار در گرماگرم نبرد به عقب نگاه کردم، دیدم سه نفر میآیند. از نحوه راه رفتن فهمیدم که یکی از آنها شهید کاوه است. ایستادم تا به من رسید. گفت: حالا بیا رویت را ببوسم. انگار که به او الهام شده بود. خلاصه روبوسی کردیم و از او خواستم که برگردد؛ ولی او اصرار کرد که بیاید. من به جان حضرت امام قسمش دادم که برگردد. محمود گفت: «اصرار نکنید، من باید بیایم؛ ولی فرماندهی نمیکنم.» گفتم خوب وقتی داری میآیی فرماندهی باید بکنی. اما او نپذیرفت.
حرکت به جلو را آغاز کردیم. به نقطهای رسیدیم که ۲ سنگ به هم چسبیده بودند و چیزی شبیه غار ساخته شده بود. من به محمود گفتم که شما اینجا با بیسیمچیها بمانید و ما میرویم. او ماند و ما ۳۰ یا ۴۰ متر رفتیم و به عراقیها رسیدیم. آنجا محمود دستور داد که آتش را بریزید. آتش شروع شد و دشمن هم بیپاسخ نگذاشت. من در این حین ناظر جریان بودم. دیدم یکی از خمپارههای دشمن نزدیک جایی فرود آمد که شهید کاوه در آنجا حضور داشت. محمود ناظر آتش ما بر روی دشمن بود که خمپاره به او اصابت کرد. بیسیمچی تماس گرفت که محمود مجروح شده است. دستور انتقال وی را به پشت جبهه دادم.
محمود را به ۲ تن از نیروها سپردم و خودم عملیات را ادامه دادم. در ادامه عملیات، من از ناحیه دست راست مجروح شدم و عملیات تا صبح هدایت شد و صبح برای پانسمان به اورژانس رفتم و از حال شهید کاوه پرسیدم. متوجه شدم که آنها خبر ندارند. برای جلوگیری از هراس و دلهره، به آنها گفتم: پس حتما جراحت سطحی بوده که او را اینجا نیاوردهاند. پس از پانسمان به ستاد معراج شهدا رفتم و پیکر پاکش را مشاهده کردم. پیکر شهید را به ارومیه و از آنجا با هواپیما به مشهد منتقل شد.
۱۱ شهریور سال ۱۳۶۵ که شهید کاوه در عملیات کربلای ۲ به درجه رفیع شهادت رسید، مردم مهاباد پابرهنه زیر پیکر پاک و مطهر این سردار، بر سر و سینه میزدند، اشک میریختند و ضد انقلاب را نفرین میکردند.
پدر بزرگوار شهید کاوه رابطه دوستانهای با رهبر معظم انقلاب داشت، از اینرو به توصیه ایشان، محمود از کودکی به مدرسه علمیه رفت. شخصیت علمی محمود از مدرسه علمیه پایهگذاری شده بود به همین منظور او یک شخصیت کاملا معنوی داشت.
محمود در جلسات قرائت قرآن ماه مبارک رمضان که در لشکر ویژه شهدا برگزار میشد، شرکت میکرد. یکسال پیش از شهادتش، او مقام سوم قرائت قرآن را کسب و جایزه این مسابقه را به یکی از بسیجیان تقدیم کرد. این نمونهای از بُعد معنوی شهید کاوه بود.
در بُعد عملیاتی هم انسان بسیار شجاع، نترس و جنگجویی بود. سابقه جنگ او و کاری که در کردستان و در جبهههای نبرد حق علیه باطل در جنوب و غرب کشور انجام داد، بر هیچ کس پوشیده نیست.
برخورد شهید کاوه در پشت جبهه و عملیات
رفتار شهید در میان نیروهای لشکر، همسنگران و دوستانش در پشت جبهه، به گونهای و در زمان عملیات و مقاطع زمانی حساس به گونهای دیگر بود. در پشت جبهه و در غیر زمان عملیات، او یکی از مردمیترین فرماندهان نیروهای سپاه به شمار میرفت. شهید کاوه به واقع با همه میجوشید. در جمع مداحان و نوحهخوانان و کسانی که بیشتر جلسات قرآن داشتند، حضور داشت و همواره رتبههای خوبی میآورد.
او در جمع کسانی که آموزش میدیدند و خودشان را برای عملیات آماده میکردند، در تیراندازیها و میادین تیر شرکت میکرد و نظارت مستقیم بر نحوه آموزش داشت. حتی در جمع نیروهایی که به لحاظ جسمی و بدنی فعال بودند؛ از جمله در رشتههای مختلف ورزشی مخصوصا فوتبال، والیبال نیز فعالیت میکرد.
وی در بین گردانها و واحدها نیز در قالب تیم فرماندهی تیپ و لشکر همیشه در جمع تیم گردانها و واحدها و جاهای دیگر در مسابقات مخصوصا فوتبال و والیبال شرکت و در جمع نیروها، بسیار برادرانه با آنها بازی میکرد. برای تشویق ورزشکاران میگفت: «موفقیت من در کوههای بلند کردستان مدیون ورزش است.»
شهید کاوه به روستاها میرفت و با مردم صحبت میکرد. او در واقع یک مبلغ حزب الله در پشت جبهه و یک فرمانده ای دلیر در جبهه بود. در زمان ماموریت و عملیات هم یک نوع جدیت خاصی داشت که در میان دوستان و آشنایان معروف شده بود که زمان درگیری و مواقع حساس، کمتر کسی میتوانست با وی حرف بزند. تمامی فکر و ذکر محمود بر روی هدایت عملیات متمرکز میشد و اگر کسی پیش از عملیات و پس از عملیات او را میدید، باور نمیکرد که او همان کاوه باشد. با آنکه خیلی با نیروها خوب رفتار میکرد و خیلی مردمی بود؛ ولی در زمان عملیات، خیلی قاطع بود و تمام توان و افکارش را برای هدایت صحیح عملیات صرف میکرد و یکی از رموز موفقیتش هم همین بود.
ماجرای رزمندهای که اورکت خودش را به شهید کاوه اهدا کرد
در منطقه والفجر ۹ حوالی ارتفاعات هزار قله و چاله خزانه رفته بودیم. چون راه طولانی بود، باید ۲۴ ساعت زودتر حرکت میکردیم. گردان را حرکت دادیم و رفتیم. نیروها از صبح تا شب یک منطقهای را مثل سنگر میبایست میکندند و در آن استتار میشدند، تا غروب در تاریکی حرکت کنند. زمین هم برف داشت و بعضیجاها برفش آب شده بود. نیروها وقتی به آنجا رسیدند، چون مدت زیادی راه رفته بودند؛ بدنشان گرم شده بود و عرق کرده بودند. قرار شد تا ۲ نفری زیر درخت چاله بکنند و روز را تا شب مخفی بشوند. به این خاطر ما بعد از نماز صبح به نیروها گفتیم که جایشان را مشخص و استراحت کنند. بعد که چالهها کنده شد، من با شهید کاوه پای درختی چالهای کندیم که بعد از نماز بخوابیم. وقتی که دراز کشیدیم، چون چیزی با خود همراه نداشتیم و زمین هم خیس و سرد بود و در ضمن عرقهای بدنمان هم خشک شده بود، به همین دلیل سردمان شد. همه نیروها برای گرم نگه داشتن خودشان از اورکت و لباس بادگیر استفاده میکردند؛ اما به تدریج سرما در پوست و گوشت و استخوانمان نفوذ کرد.
در این میان یکی از نیروها سراغ شهید کاوه را گرفت و به دنبال وی میگشت. برادر کاوه به نزد او آمد و نشستند. در این زمان یکی از برادران گروه تخریب به نام بهمن نژاد آمد و به برادر کاوه گفت: «من اورکت و همین طور لباس ضدشیمیایی دارم؛ ولی شما چیزی برای گرم کردن ندارید. این بود که این اورکت را آوردم تا شما بپوشید.» شهید کاوه گفت: خودت بپوش. ولی آن فرد اصرار کرد، تا این که اورکت را به شهید کاوه داد.
من بعد از چند دقیقه برای خوابیدن دراز کشیدم. هوا خیلی سرد شده بود. باد هم به من میخورد. به شهید کاوه گفتم: «محمود بخواب، هوا خیلی سرد شده، سرما میخوریم.» قبول کرد. بعد از چند لحظه احساس کردم که چیزی روی سرم افتاد. متوجه شدم که قسمت درونی اورکت را درآورده و روی من انداخته و قسمت بیرونی آن را هم خودش پوشیده است.
برادر بهمن نژاد که اورکت خودش را به شهید کاوه داد، شب بعد در عملیات والفجر ۹ به شهادت رسید.
شهادت
عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران و به منظور تصرف ارتفاع ۲۵۱۹ انجام میشد؛ ارتفاع مشهوری که در زمان جنگ چند بار بین ایران و عراق رد و بدل شد. شهید کاوه، چون در گرفتن این ارتفاعات زحمت زیادی کشیده بود، حساسیت خاصی نسبت به این منطقه داشت. این منطقه در جریان یک تک دشمن، به تصرف دشمن درآمده بود. در عملیات اولیه بازپسگیری، شهید کاوه در اثر اصابت ۱۳ ترکش نارنجک به شدت مجروح شد و به مدت یک ماه بستری شد. هنوز خوب نشده بود که با سر و بدن باندپیچی شده به منطقه بازگشت و مجددا دستور انجام عملیاتی را برای بازپسگیری ارتفاعات ۲۵۱۹، از فرماندهان جنگ دریافت کرد. شب اول عملیات وی در قرارگاه بود، اما در شب دوم، خود را به صحنه نبرد رساند. یک بار در گرماگرم نبرد به عقب نگاه کردم، دیدم سه نفر میآیند. از نحوه راه رفتن فهمیدم که یکی از آنها شهید کاوه است. ایستادم تا به من رسید. گفت: حالا بیا رویت را ببوسم. انگار که به او الهام شده بود. خلاصه روبوسی کردیم و از او خواستم که برگردد؛ ولی او اصرار کرد که بیاید. من به جان حضرت امام قسمش دادم که برگردد. محمود گفت: «اصرار نکنید، من باید بیایم؛ ولی فرماندهی نمیکنم.» گفتم خوب وقتی داری میآیی فرماندهی باید بکنی. اما او نپذیرفت.
حرکت به جلو را آغاز کردیم. به نقطهای رسیدیم که ۲ سنگ به هم چسبیده بودند و چیزی شبیه غار ساخته شده بود. من به محمود گفتم که شما اینجا با بیسیمچیها بمانید و ما میرویم. او ماند و ما ۳۰ یا ۴۰ متر رفتیم و به عراقیها رسیدیم. آنجا محمود دستور داد که آتش را بریزید. آتش شروع شد و دشمن هم بیپاسخ نگذاشت. من در این حین ناظر جریان بودم. دیدم یکی از خمپارههای دشمن نزدیک جایی فرود آمد که شهید کاوه در آنجا حضور داشت. محمود ناظر آتش ما بر روی دشمن بود که خمپاره به او اصابت کرد. بیسیمچی تماس گرفت که محمود مجروح شده است. دستور انتقال وی را به پشت جبهه دادم.
محمود را به ۲ تن از نیروها سپردم و خودم عملیات را ادامه دادم. در ادامه عملیات، من از ناحیه دست راست مجروح شدم و عملیات تا صبح هدایت شد و صبح برای پانسمان به اورژانس رفتم و از حال شهید کاوه پرسیدم. متوجه شدم که آنها خبر ندارند. برای جلوگیری از هراس و دلهره، به آنها گفتم: پس حتما جراحت سطحی بوده که او را اینجا نیاوردهاند. پس از پانسمان به ستاد معراج شهدا رفتم و پیکر پاکش را مشاهده کردم. پیکر شهید را به ارومیه و از آنجا با هواپیما به مشهد منتقل شد.
۱۱ شهریور سال ۱۳۶۵ که شهید کاوه در عملیات کربلای ۲ به درجه رفیع شهادت رسید، مردم مهاباد پابرهنه زیر پیکر پاک و مطهر این سردار، بر سر و سینه میزدند، اشک میریختند و ضد انقلاب را نفرین میکردند.