شهدای ایران shohadayeiran.com

این که اولین شب آمدن پاییز را تا صبح بیدار بماند برایش تکراری شده .
 
این که روی نیمکت های کلاس بنشیند و چشم بدواند برای یافتن دوست هم تکراری ست .

اما میان این هم تکرار ، دلش همیشه از پرسش های اول مهر لرزیده !

همه ی شب به این فکر کرده

که وقتی بلند شد تا خودش را معرفی کند لبخند به چهره داشته باشد .

معدل بیست سال گذشته اش را که گفت سرش را بالا بگیرد و
 
 در مقابل پرسش معلم درباره شغل پدر،

افتخار توی چشم های ش موج بزند و بگوید : بابای من شهید شده است.

پچ پچ ها و خنده های ریز ریز هم بغض ننشاند توی صدایش ...


که بگوید :

شغل بابای من حفاظت از مرزهای کشور بود و
 
 رو کند به هم کلاسی ها و بگوید:

بابای من همه ی شما را دوست داشت ، اصلاً برای شما بود که رفت بجنگد.

...................................

 
وقتی که کلاس پر شد از عطر خوش بابا ، پاییزش شروع شده است .
 
 
 
"تماشا"
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار