در آن ایّام نماینده امام در ارتش، حضرت آیة الله خامنه ای بودند که امام ایشان را خواستند و فرمودند : من راضی نیستم یک چنین کاری صورت گیرد و بدانید هر شرایطی در این جا پیش بیاید، به هیچ جا نخواهم رفت و این کار را اگر بنابراین است که من راضی باشم، به هیچ وجه راضی نیستم؛ که دیگر اقدامی صورت نگرفت.
سرویس فرهنگی شهدای ایران: در کتاب آیینه حسن به نقل از حجت الاسلام امام جمارانی آمده است:یک روز حاج احمد آقا آمده بودند منزل ما که برویم جای مناسبی برای سکونت امام پیدا کنیم. جایی پیدا نشد. ظهر در منزل ما ناهار می خوردیم که به حاج احمد آقا گفتم : "اگر منزل ما به دردتان بخورد، این دو منزل کوچک اخوی و همشیره مان را با حسینیّه یکی می کنیم تا بتواند خواسته های ایشان را برآورده سازد". ایشان برآوردی کردند و گفتند : "خوب است، منتها باید خانم بپسندند". خانم همان روز عصر تشریف آوردند و آنجا را دیدند و با اینکه خیلی مطلوبشان نبود، به خاطر امام پذیرفتند.
حسینیّه درب جداگانه ای داشت و آن در را فقط به خاطر امام باز کردند. سه-چهار روز در حسینیّه بنّایی داشتیم، چون ساختمان هنوز تکمیل نبود. قرار شد کارها زودتر پیش برود. این تعمیرات جزیی چهار روز طول کشید. وقتی امام متوجّه شدند که این تعمیرات لازم بود، راضی شدند و چهار روز مهلت دادند. بعد از چهار روز تشریف آوردند و گفتند : "منزل مناسب ما اینجاست".
یادم است که آن حسینیّه مملو از مصالح بود و برای ورود کسی آماده نبود، امّا ظرف این چها روز، تمام اهل محل به عشق دیدار امام کمک کردند تا حسینیّه تکمیل شود و آنجا را برای ملاقات های امام مهیّا کنند. یادم است که شب 28 اردیبهشت بود و مردم چراغانی عظیمی به راه انداخته بودند و همه شادمان بودند و هر کس سردر منزل خودش را چراغانی کرده بود. مردم محل اطّلاع داشتند امام تشریف می آوردند ولی از ساعت و زمان ورود ایشان اطّلاعی نداشتند. ظرف این چهار روز، چراغانی ها، تعمیر حسینیّه و حتّی آسفالت کوچه ها و تمام کارهایی که باید بیش از یک ماه طول می کشید، انجام شد و امام فرمودند : "اوّلِ شب می رویم". این مطلب را فقط من و چند نفر از اطرافیان ایشان می دانستیم.
یادم است که آن حسینیّه مملو از مصالح بود و برای ورود کسی آماده نبود، امّا ظرف این چها روز، تمام اهل محل به عشق دیدار امام کمک کردند تا حسینیّه تکمیل شود و آنجا را برای ملاقات های امام مهیّا کنند. یادم است که شب 28 اردیبهشت بود و مردم چراغانی عظیمی به راه انداخته بودند و همه شادمان بودند و هر کس سردر منزل خودش را چراغانی کرده بود. مردم محل اطّلاع داشتند امام تشریف می آوردند ولی از ساعت و زمان ورود ایشان اطّلاعی نداشتند. ظرف این چهار روز، چراغانی ها، تعمیر حسینیّه و حتّی آسفالت کوچه ها و تمام کارهایی که باید بیش از یک ماه طول می کشید، انجام شد و امام فرمودند : "اوّلِ شب می رویم". این مطلب را فقط من و چند نفر از اطرافیان ایشان می دانستیم.
ساعت هفت شب بود که دیدیم امام با یک اتوموبیل بلیزر وارد جماران شدند. با وجود اینکه هیچ کس از ساعت ورود ایشان اطّلاع نداشت، وقتی وارد کوچه باریک منتهی به حسینیّه شدیم، دیدیم تا چشم کار می کرد جمعیّت با هیجان عجیبی فریاد می زدند "صلّ علی محمّد، رهبر ما خوش آمد"و امام در میان این فریادها وارد جماران شدند. وقتی امام داخل خانه شدند، به اطراف و اتاقی که در آن می نشستند نگاهی کردند و فرمودند : من حالا راحت شدم؛ این چهار ماه همه اش در عذاب بودم.
من و اخوی برای خوش آمدگویی به داخل اتاق رفتیم. ایشان اظهار محبّت کردند و فرمودند : "ما مزاحم شما شدیم"و من گفتم : "موجب افتخار ابدی است که شما تشریف آورید"ضمناً همان جا از ایشان پرسیدم "جای شما تنگ نیست؟ نارات نیستید؟ "امام فرمودند : "اتّفاقاً جای ما اینجاست و جای قبلی برای ما مناسب نبود"و خوشحال بودند که منزلی در اختیار گرفته اند که مناسب حال و روحیّاتشان است. هر کسی هم به ایشان مراجعه می کرد، ایشان می فرمودند : "جای بسیار خوبی است برای من".
من و اخوی برای خوش آمدگویی به داخل اتاق رفتیم. ایشان اظهار محبّت کردند و فرمودند : "ما مزاحم شما شدیم"و من گفتم : "موجب افتخار ابدی است که شما تشریف آورید"ضمناً همان جا از ایشان پرسیدم "جای شما تنگ نیست؟ نارات نیستید؟ "امام فرمودند : "اتّفاقاً جای ما اینجاست و جای قبلی برای ما مناسب نبود"و خوشحال بودند که منزلی در اختیار گرفته اند که مناسب حال و روحیّاتشان است. هر کسی هم به ایشان مراجعه می کرد، ایشان می فرمودند : "جای بسیار خوبی است برای من".
همان شب حدود ساعت هشت بود که یک دفعه دیدم صدای تکبیر و شور و هیجان جمعیّت از بیرون می آید. آمد بیرون تا ببینم چه خبر است. گفتند مردم آمده اند و می گویند تا امام را نبینیم، از اینجا برنمی گردیم. ما مسأله را خدمت ایشان عرض کردیم، با تبسّم عجیبی فرمودند : "من هم حرفی نداریم. کجا می توانم با مردم ملاقات کنم؟ ". گفتم : "داخل حسینیّه"امام فرمودند : "مگر راهی به حسینیّه هست؟ "گفتم : "بله". چون امام نباید از پله پاین و بالا می رفتند، تختی گذاشته بودند تا از آن به حسینیّه بروند، و تا آخر هم آن تخت آن جا بود. امام در همان اوّلین شب-که شب خاطره انگیزی بود-برای ملاقات با مردم به حسینیّه آمدند.
انتخاب این منزل و موافقت حضرت امام، یک روزه انجام شد و به هیچ وجه از قبل برنامه ریزی نشده بود. دو شب بعد از آن، رادیو آمریکا در اخبار خود گفت بعد از حدود سه ماه تجسّس و تفحّص، جایی را برای امام در نظر گرفته اند که به هیچ وجه حمله هوایی به آن میسّر نیست. با آب و تابی هم این خبر را پخش کردند.
بعد از مدّتی توقّف امام در جماران از طرف ارتش آمدند تا جایی برای فرود هلی کوپتر فراهم آورند که اگر وقتی مسأله ای یا حادثه ای رخ دهد، بتوانند امام را بدون درنگ از آن مکان به جای دیگر انتقال دهند. حضرت امام متوجّه صدای ماشین هایی شدند که قطعه زمینی در نزدیکی منزل ایشان را تسطیح می کردند. بلافاصله پرسیدند : این ها چه می کنند؟ جواب داده بودند : زمینی را صاف می کنند تا هلی کوپتر به راحتی بتواند در آن جا بنشیند.
امام فرمودند : این کار برای چیست و چه کسی گفته است؟
به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این این کار را کرده ام. من گفتم : این کار به من ارتباطی ندارد و مربوط به برادران ارتش است. یادم است که در آن ایّام نماینده امام در ارتش، حضرت آیة الله خامنه ای بودند که امام ایشان را خواستند و فرمودند : من راضی نیستم یک چنین کاری صورت گیرد و بدانید هر شرایطی در این جا پیش بیاید، به هیچ جا نخواهم رفت و این کار را اگر بنابراین است که من راضی باشم، به هیچ وجه راضی نیستم؛ که دیگر اقدامی صورت نگرفت.
انتخاب این منزل و موافقت حضرت امام، یک روزه انجام شد و به هیچ وجه از قبل برنامه ریزی نشده بود. دو شب بعد از آن، رادیو آمریکا در اخبار خود گفت بعد از حدود سه ماه تجسّس و تفحّص، جایی را برای امام در نظر گرفته اند که به هیچ وجه حمله هوایی به آن میسّر نیست. با آب و تابی هم این خبر را پخش کردند.
بعد از مدّتی توقّف امام در جماران از طرف ارتش آمدند تا جایی برای فرود هلی کوپتر فراهم آورند که اگر وقتی مسأله ای یا حادثه ای رخ دهد، بتوانند امام را بدون درنگ از آن مکان به جای دیگر انتقال دهند. حضرت امام متوجّه صدای ماشین هایی شدند که قطعه زمینی در نزدیکی منزل ایشان را تسطیح می کردند. بلافاصله پرسیدند : این ها چه می کنند؟ جواب داده بودند : زمینی را صاف می کنند تا هلی کوپتر به راحتی بتواند در آن جا بنشیند.
امام فرمودند : این کار برای چیست و چه کسی گفته است؟
به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این این کار را کرده ام. من گفتم : این کار به من ارتباطی ندارد و مربوط به برادران ارتش است. یادم است که در آن ایّام نماینده امام در ارتش، حضرت آیة الله خامنه ای بودند که امام ایشان را خواستند و فرمودند : من راضی نیستم یک چنین کاری صورت گیرد و بدانید هر شرایطی در این جا پیش بیاید، به هیچ جا نخواهم رفت و این کار را اگر بنابراین است که من راضی باشم، به هیچ وجه راضی نیستم؛ که دیگر اقدامی صورت نگرفت.