سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ به نقل از رویداد:سینمای دهه 70 ما در شرایطی که پرده های جهانی با بحران قصه و درام مواجه شده بود به شکل هویت یافته ای از سینمای انقلابی و اسلامی دست یافت. تعدادی از آثار در آرشیو آن سالها هنوز بوی ایرانی بودن می دهد و روح هویت مشترک ایرانی اسلامی یک قالب اختصاصی را برای سینمای ملی فراهم کرده بود.
اما درست از آن زمانی که تصمیم گرفتیم سینمای ملی را تعریف کرده و مورد بازشناسی قراردهیم تلاطم آغاز شد. به عبارتی سینمای ما در یک ناخودآگاهی داشت مسیر خود را پیدا می کرد اما وقتی از خود سوال کردیم که "سینمای ملی چیست" درست در خط شروع بحران ایستادیم.
ما سالهاست که اندیشیدن را به کمک یک ذهن مولد و خودباور و مستقل از یاد برده ایم و علوم انسانی که زیربنای اندیشه و فرهنگ است را از غرب وام می گیریم. به تبع این امر "هنر" که خروجی فرهنگ است نیز با همین عدم استقلال و از خود بیگانگی و ارعاب مواجه شد.
هنر در تاریخ ایران نمود روح زندگی مبتنی بر اشتراکات فطری بود و ناگفته های هستی شناختی را بازگو می کرد. اما در فضای نزدیک به معاصر ورق برگشت علوم مهندسی تحت تاثیر موج زندگی مدرن اولویت اول کشور قرار گرفت. هندسه حیات پیش می رفت و ماهیچه های حرکتی جامعه روز به روز فربه تر می شد؛ اما قوای عقلانی اجتماع یعنی علوم انسانی هرچه بیشتر مهجور تر می ماند.
این ماهیچه ها ذهن سیال، تخیل و قوای خلاقه را چون خون جامعه در خود به گردش در می آورد و تمام مواد مورد نیاز خود را از آن تامین می کرد. در مقابل خون رسانی به مغز های اجتماع روز به روز کاهش می یافت. این سیر تا جایی ادامه پیدا کرد که پیکره اجتماع دچار یک جهش ژنتیکی به سمت غرب شد. یعنی منطق های اصیل و بومی را از دست داد و هنجارهای متعلق به زیست مدرن در کروموزوم های حیاتی رشد یافت. ما پیش از اینکه متوجه این تغییر زیربنایی شویم از کمبود خون در رگ های مغزی به حالت اغما رفتیم و به تدریج انداممان محیای اهدا شدن به ارباب غربی شد. جالب این است که جامعه ما از مکانیسمی برخوردار بوده که نوع خون آن مثل فردی که دارای گروه خونی –O است می تواند اعضای و اندام های خود را به دلیل فطری بودن به هر مکتب دیگری وام دهد؛ اما در پذیرش اعضا از سایر مکتب ها تنها از همنوع خود قادر به دریافت است.
سینما ظرفی است که غرب برای اهداف هستی شناختی خود یعنی ایجاد خلسه لازم برای تصور ملکوت زمینی بیکن آن را ابداع کرده است. غرب به این خیال انگیزی برای فقدان های نظری خود در حوزه مسائل انسان شناختی و هستی شناختی نیاز دارد؛ اما همین خیال چنانکه با شاخص های بومی همسان سازی نشود برای دارنده قوای تعقلی مثل فرهنگ ما می تواند غفلت زا و اغما آور باشد.
از دهه 70 هرچه به سمت سال های اخیر آمدیم اگرچه نگاه حمایت های دولتی و تمرکز بر جذب بخش خصوصی افزونی یافت اما از آنجا که دیگر سینما به طور طبیعی هدایت نمی شد؛ بحران های مدیریت فرهنگی و دوگانگی سنت و مدرنیته و انواع دیگر از خود بیگانگی خود را نشان داد.
ما اکنون دقیقا نمی دانیم سینما را تجاری می خواهیم و یا ملی؛ به همین دلیل هزینه ها برای ایجااد یک فرم و قالب استاندارد همواره به هدر رفتن بودجه انجامیده است. تا زمانی که خود را نشناسیم نمی دانیم به چه چیزی باید احساس فخر کنیم و در غیر اینصورت نمی توانیم استانداردی برای "سینمای فاخر" و یا "فیلم فاخر" ارائه دهیم.
همان طور که برای یافتن گونه ای از علم به عالم با همان خصوصیات نیاز داریم، برای یافتن هنر و سینمای ملی به هنرمند ملی و سینما گر ملی احتیاج داریم. گفتمان سینمای اسلامی و سینمای ملی زمانی تحقق می یابد که سینماگری اسلامی را در بدنه فضای هنری به وضوح حس کنیم.
هنرمند صاحب حرفه ای است که نیروی محرکه ابزارش، قوای حضوری و انتزاعی او هستند. او عالم دینی نیست؛ جامعه شناس نیست؛ استراتژیست امنیت ملی نیست؛ اگرچه بسیار تلاش کند که خود را به آن ها نزدیک کند. او با رصد اجتماع نقاط خالی را نقطه گذاری می کند تا یک به یک به آنها بپردازد؛ ولی اینکه علت العلل خلا های موجود چیست مساله ای است که باید در قالب بسته های روشن و مدون نرم افزادی به سینما گر ارائه شود و کافیست تا در تیر رس خلاقیت او قرار گیرد. عمدۀ از سینماگران ما با بسیاری از علوم اسلامی و مفاهیم عقلانی و فطری آن آشنا نیستند؛ در این صورت چه گله ای داریم که از کوزه آنچه باب میل ماست به بیرون تراوش کند.
اما درست از آن زمانی که تصمیم گرفتیم سینمای ملی را تعریف کرده و مورد بازشناسی قراردهیم تلاطم آغاز شد. به عبارتی سینمای ما در یک ناخودآگاهی داشت مسیر خود را پیدا می کرد اما وقتی از خود سوال کردیم که "سینمای ملی چیست" درست در خط شروع بحران ایستادیم.
ما سالهاست که اندیشیدن را به کمک یک ذهن مولد و خودباور و مستقل از یاد برده ایم و علوم انسانی که زیربنای اندیشه و فرهنگ است را از غرب وام می گیریم. به تبع این امر "هنر" که خروجی فرهنگ است نیز با همین عدم استقلال و از خود بیگانگی و ارعاب مواجه شد.
هنر در تاریخ ایران نمود روح زندگی مبتنی بر اشتراکات فطری بود و ناگفته های هستی شناختی را بازگو می کرد. اما در فضای نزدیک به معاصر ورق برگشت علوم مهندسی تحت تاثیر موج زندگی مدرن اولویت اول کشور قرار گرفت. هندسه حیات پیش می رفت و ماهیچه های حرکتی جامعه روز به روز فربه تر می شد؛ اما قوای عقلانی اجتماع یعنی علوم انسانی هرچه بیشتر مهجور تر می ماند.
این ماهیچه ها ذهن سیال، تخیل و قوای خلاقه را چون خون جامعه در خود به گردش در می آورد و تمام مواد مورد نیاز خود را از آن تامین می کرد. در مقابل خون رسانی به مغز های اجتماع روز به روز کاهش می یافت. این سیر تا جایی ادامه پیدا کرد که پیکره اجتماع دچار یک جهش ژنتیکی به سمت غرب شد. یعنی منطق های اصیل و بومی را از دست داد و هنجارهای متعلق به زیست مدرن در کروموزوم های حیاتی رشد یافت. ما پیش از اینکه متوجه این تغییر زیربنایی شویم از کمبود خون در رگ های مغزی به حالت اغما رفتیم و به تدریج انداممان محیای اهدا شدن به ارباب غربی شد. جالب این است که جامعه ما از مکانیسمی برخوردار بوده که نوع خون آن مثل فردی که دارای گروه خونی –O است می تواند اعضای و اندام های خود را به دلیل فطری بودن به هر مکتب دیگری وام دهد؛ اما در پذیرش اعضا از سایر مکتب ها تنها از همنوع خود قادر به دریافت است.
سینما ظرفی است که غرب برای اهداف هستی شناختی خود یعنی ایجاد خلسه لازم برای تصور ملکوت زمینی بیکن آن را ابداع کرده است. غرب به این خیال انگیزی برای فقدان های نظری خود در حوزه مسائل انسان شناختی و هستی شناختی نیاز دارد؛ اما همین خیال چنانکه با شاخص های بومی همسان سازی نشود برای دارنده قوای تعقلی مثل فرهنگ ما می تواند غفلت زا و اغما آور باشد.
از دهه 70 هرچه به سمت سال های اخیر آمدیم اگرچه نگاه حمایت های دولتی و تمرکز بر جذب بخش خصوصی افزونی یافت اما از آنجا که دیگر سینما به طور طبیعی هدایت نمی شد؛ بحران های مدیریت فرهنگی و دوگانگی سنت و مدرنیته و انواع دیگر از خود بیگانگی خود را نشان داد.
ما اکنون دقیقا نمی دانیم سینما را تجاری می خواهیم و یا ملی؛ به همین دلیل هزینه ها برای ایجااد یک فرم و قالب استاندارد همواره به هدر رفتن بودجه انجامیده است. تا زمانی که خود را نشناسیم نمی دانیم به چه چیزی باید احساس فخر کنیم و در غیر اینصورت نمی توانیم استانداردی برای "سینمای فاخر" و یا "فیلم فاخر" ارائه دهیم.
همان طور که برای یافتن گونه ای از علم به عالم با همان خصوصیات نیاز داریم، برای یافتن هنر و سینمای ملی به هنرمند ملی و سینما گر ملی احتیاج داریم. گفتمان سینمای اسلامی و سینمای ملی زمانی تحقق می یابد که سینماگری اسلامی را در بدنه فضای هنری به وضوح حس کنیم.
هنرمند صاحب حرفه ای است که نیروی محرکه ابزارش، قوای حضوری و انتزاعی او هستند. او عالم دینی نیست؛ جامعه شناس نیست؛ استراتژیست امنیت ملی نیست؛ اگرچه بسیار تلاش کند که خود را به آن ها نزدیک کند. او با رصد اجتماع نقاط خالی را نقطه گذاری می کند تا یک به یک به آنها بپردازد؛ ولی اینکه علت العلل خلا های موجود چیست مساله ای است که باید در قالب بسته های روشن و مدون نرم افزادی به سینما گر ارائه شود و کافیست تا در تیر رس خلاقیت او قرار گیرد. عمدۀ از سینماگران ما با بسیاری از علوم اسلامی و مفاهیم عقلانی و فطری آن آشنا نیستند؛ در این صورت چه گله ای داریم که از کوزه آنچه باب میل ماست به بیرون تراوش کند.