شهدای ایران:حجتالاسلام والمسلمین حسین انصاریان استاد اخلاق شهر تهران در تازهترین سخنرانی خود به موضوع «رحمت الهی» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه میآید:
رحمت خداوند
دنباله بحث جلسات گذشته درباره چهار زنی که رسول خدا(ص) میفرماید بهشت مشتاق آنهاست، برای جلسه بعد میماند. به خواست خدا، امشب که شب رحمت ویژه پروردگار است، درباره رحمت مطالبی را برایتان عرض میکنم.
البته درک رحمت خدا یقیناً برای ما میسر نیست، چون رحمت همان ذات است و ذات بینهایت است و مغز کوچک ما گنجایش انعکاس یک حقیقت بینهایت را ندارد. لذا فهمش برای ما غیرممکن است. در قرآن مجید در دویست و هفتاد و شش بار مسأله رحمت خدا را ملاحظه میکنید، پروردگار عالم به آثار رحمت اشاره کرده، این رحمتی که مطرح است البته بعد از ایمان و عمل و اخلاق به انسان میرسد.
رحمت رحیمیه و رحمت رحمانیه
بدون ایمان، بدون اخلاق، بدون عمل، «رحمت رحمانیه» شامل حال انسان میشود، چون شعاع رحمت رحمانیه مشروط به ایمان و اخلاق حسنه و عمل برای رسیدنش به انسان نیست. از زمانی که نطفه در رحم مادر منعقد میشود رحمت ربوبی پروردگار نطفه را بدرقه میکند تا تبدیل به یک انسان هفتاد هشتاد ساله، نود ساله یا صد ساله بشود و همه نعمتهای مادی را هم بیدریغ بیشرط، در اختیارش قرار میدهد.
اما «رحمت رحیمیه» اگر بخواهد به انسان برسد شرطش ایمان است، اخلاق حسنه است، عمل صالح است، در حد ظرفیت هر کسی.
پروردگار عالم، ما را به ایمان و اخلاق و عملی که انبیاء داشتند دعوت نکرده، آنها رده اول هستند، «امام» هستند و ما رده دوم هستیم «مأموم» هستیم. توقعی که از امام هست از مأموم نبوده و نیست. لذا راه سرزنش به روی ما بسته است ما هرگز نمیتوانیم بگوییم چرا ایمان و عمل و اخلاق سلمان، ابوذر، مقداد، هموزن امیرالمؤمنین(ع) نبوده است. این را ما نمیتوانیم بگوییم چون قرآن مجید گنجایش را برای مکلف مطرح کرده است. ظرفیت ما ظرفیت آنها نیست.
اگر کسی در حد خودش خدا و قیامت را باور داشته باشد، حسود و بخیل و مغرور و متکبر و بخیل نباشد، در حد خودش واجبات الهیه را چه مالی و چه غیرمالی انجام بدهد یقیناً اهل نجات است، و رحمت رحیمیه شامل حالش میشود. آثار این رحمت رحیمیه مغفرت است، شفاعت است، نجات است و بهشت ابد. «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِین»(أعراف، 56)، پیغمبر(ص)، محسن را اینگونه تفسیر کرده؛ آنی که خدا را عبادت میکند چون خدا را قبول دارد، اهل اخلاق است، اهل عمل صالح است، رحمت خدا ـ آثار رحمت خدا ـ یقیناً نصیب او خواهد شد.
رحمت خدا در آینه قرآن
من دو آیه برایتان قرائت کنم که در هر دو آیه از آثار رحمت خدا نام برده شده است؛ یک آیه در سوره مبارکه آل عمران و آیه دیگر در سوره مبارکه انعام است. اما آیه سوره آل عمران «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُم»(آل عمران، 159)، حبیب من به سبب رحمتی که از سوی خداوند به تو رسیده «لنت لهم» خیلی با مردم رفتار نرمی داری، اهل خشونت با مردم نیستی، مشت به روی مردم بلند نمیکنی، عصبانی نمیشوی، مردم را طرد نمیکنی.
یک وقت مکلف در میدان جنگ با دشمن است؛ دشمن یا مشرک است یا کافر است یا به تعبیر قرآن منافق است، آنجا واجب است مشت بلند کند، اسلحه بردارد، درگیر بشود چرا که این غدههای مزاحم زندگی مردم مؤمن باید از بین برود، اما یک وقت جنگی نیست، مردم هستند، مردم هم طوایف گوناگون هستند، پیغمبر مسئولیت دارد مردم را به حقیقت راه هدایت کند. هدایت مردم این است که مردم را جذب کند، این یکی از آثار رحمت خدا در وجود پیغمبر است. «لنت لهم»، لین یعنی نرم، نرمخو، از هیچکس عصبانی نمیشوی.
حالا پیغمبر کجا زندگی میکند، زمانی که مکه بود کنار مکهایها بود که خیلی سخت حرف حالیشان میشد. از طرفی سخت حرف حالیشان میشد، از طرف دیگر در کوچه، در بازار، در خانهها، وقتی درباره پیغمبر(ص) میخواستند حرف بزنند میگفتند که اختلال روانی دارد، «وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُون»(قلم، 51)، نه یک روز نه یک ماه نه دو ماه «یقولون» فعل مضارع است، دلالت بر پیوستگی و دوام دارد، یعنی تا مکه بود مرد و زن مکه میگفتند دیوانه است و اختلال دارد.
باز درباره او که میخواستند حرف بزنند میگفتند کذاب است، افسانهباف است، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِین» (انفال، 31) افسانهباف است، افسانهگو است و از افسانههای ساختگی گذشتگان هم استفاده میکند که به خورد ما بدهد. حرف دیگری که میزدند این بود؛ تا حقیقت بسیار مهمی را میدیدند که از وجود مقدسش صادر میشود میگفتند جادوگر است چشم بندی قوی بلد است، ساحر است.
شما تاریخ سیزده سال مکه را کامل نمیدانید، من خیلی آشنای به تاریخ آن روزگار هستم شاید بالای ده تا کتاب درباره دوران جاهلیت خواندم. این سیزده سالی که پیغمبر آنجا بودند یک بار برای کسی عصبانی نشدند، خشمگین نشدند، حتی یک بار.
اینکه آدم با خانمش با بچهاش با دامادش با عروسش با رفیقش، با مردم، با کاسب محل، با عالم محل خیلی نرم باشد؛ این دلیل بر این است که رحمت خدا در او تجلی دارد. آدمهایی که همه جا عصبانی میشوند، اینها هنوز محروم از رحمت الله هستند. خب اینها اخلاق عصبانی شدن و خشم و از کوره در رفتنشان به چه منبعی وصل است؟ پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: به ابلیس، به شیطان.
آیا درست است برای یک شیعه که هفتاد هشتاد سال در مسأله اخلاق و برخورد، وصل به ابلیس باشد؟ و روز قیامت هم این اتصال با آدم است، هیچ وقت دم مردن رذائل اخلاقی از انسان تکانده نمیشود، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِه»(اسراء، 84) من که نمیتوانم لحظه مردن یک تکان به خودم بدهم کینهام، عصبانیتم، خشمم، بخلم، حسدم، حرصم بریزد و پاک بروم آن طرف. من با همان خلقیاتم، روز قیامت محشور میشوم، این در قرآن مجید یک مسأله ثابتی است، با خلقیاتم.
محشور شدن در قیامت با دلبستگیهای دنیا
من این را یک وقتی برای دوستانم گفتم، من از کلاس اول تا هشتم یک مدرسه بسیار خوبی بودم، طرفهای خیابان خراسان، از آن مدرسه خیلی خاطره دارم همه خاطرات مثبت، عالی، شاگردهای آن مدرسه، معلمهای آن مدرسه، دبیرهای کلاس هفتم و هشتم همه خاطرهانگیز بودند، مخصوصاً کلاس هفتم هشتم یک دبیر داشتیم زود هم از دنیا رفت، در اخلاق و برخورد حرف اول را میزد.
اینها معلمهایی بودند که درس میدادند ولی انسان را میساختند، یعنی به آدم عناصر شخصیت، انتقال میدادند. یکی از این معلمها که وقتی من طلبه شدم و منبری هم شدم زنده بود، پای منبرم میآمد. بدون اینکه بتواند جلویم را بگیرد با او دست میدادم، خم میشدم دستش را میبوسیدم، خیلی هم ناراحت میشد. من به او میگفتم آقا کدام شاگرد در این دنیا میتواند حق معلمش را ادا کند، من دیگر شاگرد شما نیستم، شما یک بخش از وجود من را تشکیل دادید، من شما هستم. این معلم در وجود من ارزش را تجلی داد.
ایشان یک ماه نیامد مدرسه همه هم دلمان برایش تنگ میشد از مدیرمان میپرسیدیم کجاست؟ میگفتند رفته کربلا. آن وقت ما کلاس ششم دوازده ساله بودیم، چون از سن شش سالگی مدرسه میرفتیم. بعد از یک ماه آمد، خیلی با بچهها احوالپرسی کرد و کلاس آن روز را اختصاص به داستان کربلا رفتنش داد.
گفت من یک دایی داشتم مؤمن بود، بسیار آدم خوبی بود، وصیت کرد که جنازه من را ببرید کربلا در صحن دفن بکنید. آن موقع در خود صحن، روبروی ایوان میشد دفن کرد. گفت داییم مرد و مرا انتخاب کردند جنازهاش را ببرم کربلا، بردم. بعد از ظهر در صحن دفنش کردیم ولی دایی من یک عیب سنگین داشت، اول خیلی سیگار میکشید، بعد دیگر از سیگار کشیدن سیر نشد تریاک میکشید، از تریاک کشیدن هم سیر نشد شیره میکشید، بعد هم میخورد.
گفت نماز مغرب و عشا را به جماعت پشت سر امام جماعت حرم ابی عبدالله(ع) خواندم. یک زیارت با حالی به نیابت داییام انجام دادم و آمدم مسافرخانه. آن زمان، در کربلا هتل نبود. قسم میخورد میگفت عزیزانم شاگردان، محصلان، بچهها، شب اصلاً در خیالم نبودم ـ حالی داشت این معلم ما این خواب و این گونه خوابها با آیات و روایات ما صددرصد میخواند. نود درصد خوابها اضغاث و احلام است، بیخودی است ـ گفت: داییم را خواب دیدم، قیافه گرفته، پکر، پریشان، گفتم: دایی مگر در صحن دفن نشدی؟ گفت: چرا دایی جان، در صحن دفن شدم. گفتم: کسی که کربلا دفن میشود که در بهشت رفته. گفت: آره دایی جان کربلا بهشت است در صحن بیست قدمی ضریح. پس چرا پریشان هستی، ناراحتی؟ گفت: دایی از وقتی مرا دفن کردید دو بعد از ظهر تا الان که دو نصف شب است دربهدر، در برزخ دنبال شیره میگردم، گیر نمیآید.
انسان با هر چه که خو کند با همان محشور میشود. پیغمبر(ص) میفرماید: ـ مرحوم فیض(ره) نقل میکند ـ اگر عاشق و دلبسته به یک سنگ باشید قیامت با همان محشور میشوید. برادران اینها را خیلی مواظب باشید، من هم باید خیلی مواظب باشم. من و شما با هم در این زمینه یک ذره فرق نمیکنیم، یک ذره.
ما هم اگر در باطنمان رذائل اخلاقی باشد، با همان محشور میشویم. خدا تفاوتی نمیگذارد، نمیگوید این عالم دین بود، این منبری دین بود، این مسأله به خدا ربطی ندارد، من یک سلسله رذائل کسب کردم و در من مانده با همان هم مبعوث میشوم، و در قیامت با همان هم محشور میشوم.
نرمخویی، اتصال به خدا
بگذارید این چند روز باقیمانده عمر، باطنمان صاف باشد، موج بد نداشته باشد، موج منفی نداشته باشد. فردای قیامت ما را وادار نکنند به درونمان نگاه بکنیم ببینیم یک جنگل پر از حیوانات وحشی است که در دنیا به شکل حسد و حرص و کبر بوده و آنجا به صورت حیوانات درنده است که درندگیش خود آدم را میگیرد آن وقت کار سخت میشود.
این نرمی در قیامت جواب میدهد، خیلی خوب جواب میدهد. آدمی که عادت به نرمی با دیگران دارد، خیلی خوب جواب میدهد. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: مسلمانی را قیامت محاکمه میکنند، میگویند: آقا محکوم به جهنم هستی، بد بودی. این شخص از ادب برخوردار است، لازم نیست فرشتگان بیایند شانهاش را بگیرند به زور بکشند طرف جهنم. وقتی به او میگویند جهنمی هستی سرش را میاندازد پایین راه میافتد، خطاب میرسد برگردانیدش. ملائکه هم بهتشان میگیرد، این که جهنمی است چطور او را باید برگردانیم؟
پروردگار توضیح میدهد، میفرماید: این آدم در دنیا نسیهفروش بوده پنج تا شش تا شاگرد داشته، عصرهای پنجشنبه مثلاً به شاگردها میگفت: این آدرس پیشتان، اینها از ما نسیه بردند گفتند شب جمعه پولش را میدهیم، بروید قسطها را جمع کنید. در هر خانهای را زدید که مال مرا نسیه برده بودند، صاحبخانه آمد بیرون گفت: امشب قسط ندارم بدهم، فقط بگویید خداحافظ و هیچ چون و چرایی نکنید، بیایید هفته دیگر بروید. اگر هفته دوم هم گفتند آقا پول برایمان نرسیده، نمیتوانیم قسط بدهیم، میآمدند به او میگفتند هفته دوم هم رفتیم. میگوید: دیگر دنبالش نروید این حتماً ندارد، این آدم مال مردمخوری نیست.
فرشتگان من، این آدم در دنیا بندگانی که پول نداشتند، از بدهی آنها گذشت. حالا خودش مقدار عملی که باید او را ببرد بهشت ندارد؛ اگر من گذشت نکنم که این شخص از من بهتر میشود، من گذشتم از او، این نرمی است. نرمی جواب میدهد از آثار رحمت خداست حبیب من که نسبت به مردم نرمخویی.
این قضیه را مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) برای خود من نقل کرده، به من محبت داشت. در اتاق خودش با آیتالله صافی(حفظه الله) سه نفری نشسته بودیم راجع به اخلاق و رفتار و خوش رفتاری صحبت شد. ایشان به من فرمودند: من بغل دست آیت الله العظمی بروجردی(ره) نشسته بودم، یک شیخی اجازه گرفت که بیاید خدمت ایشان، ننشست، به آقای بروجردی گفت حاج آقا خانمم بیمارستان است در حال زایمان است پول ندارم. آقای بروجردی خیلی کریم بود، خیلی. بدون اینکه پول بشمارد، این دستش را پر از پول کرد رفت بغل دستش داد به شیخ و رفت.
آقای گلپایگانی میفرمودند شیخ پیش خودش فکر کرد آقای بروجردی که هشتاد و پنج شش سالش است یادش رفته، سه ماه بعد آمد گفت حضرت آقا زنم در بیمارستان در حال زایمان است، پول ندارم، مشت را پر از پول کرد و به او داد. رفت سه ماه دیگر آمد، بار سوم آقای بروجردی یک مشت پول حسابی به او داد و گفت: حاج شیخ قدر این زن را بدان، سالی سه تا بچه برایت میزاید، خیلی زن خوبی است اما چرا دروغ گفتی و چرا آمدی سر ما کلاه بگذاری.
آقای بروجردی عقیدهاش این بود، اگر این شخص کارد به استخوانش نرسیده بود نمیآمد آبرو پیش من خرج کند و مسأله مریضی زنش را علم کند. فکر میکرد من یادم رفته، حالا این یک ذره پول در مقابل این ثروت هستی چیست که من به او دادم، جوابش را من باید روز قیامت بدهم. خدا به کفار، یهود و نصاری رزق میدهد و کسی هم به او ایراد نمیگیرد، نرمی. این یک.
سنگدلی، اتصال به ابلیس
دنباله آیه به پیغمبر میفرماید «لو کنت فظاً غلیظ القلب»، بعضیها سنگدل هستند، آدم برای حل یک مشکلی به آنها پیشنهادی میکند، میگویند: اگر خدا هم بیاید من انجام نمیدهم. این دلیل بر سنگدلی است. حبیب من اگر آدم خشنی بودی «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْب لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک» (آل عمران، 159)، اگر سنگدل بودی بندگان من اصلاً سراغت نمیآمدند، همه فراری میشدند، پراکنده میشدند، درمیرفتند.
خب حالا که رحمت خدا در تو تجلی دارد این رحمت را نسبت به مردم اینگونه هزینه کن «فَاعْفُ عَنْهُم» اشتباهاتی که در حقت میکنند آزارت میدهند، رنجیدهخاطرت میکنند، «فاعف عنهم» چشم بپوش، گذشت کن، میشود گذشت کرد؟ مثلاً داداش آدم، آدم را ناراحت کرده، داماد آدم، آدم را ناراحت کرده، عمه آدم، به آدم دری وری گفته، پدر آدم، علیه آدم خشونت به خرج داده، میشود گذشت کرد؟
اگر نمیشد گذشت کرد چرا پیغمبر(ص) را اسوه ما قرار داده و گفته «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة»(احزاب، 21) از او روش برخورد با مردم را یاد بگیرید. چرا نمیشود گذشت کرد من امتحان کردم دیدم میشود. هفت هشت تا بودند دست به دست هم دادند تا جایی که میشود من را اذیت کنند، به یکی از آنها هم یک بار آرام گفتم: علت آزار شما شش هفت تا حسادت است، این را اگر علاج بکنید مهربان میشوید. گوش ندادند.
سه چهار سال کاملاً مرا در آتش گذاشته بودند، من هم هیچ برخوردی با آنها نداشتم، سکوت بودم، کاری نمیکردم. پروردگار عالم نصیبم کرد رفتم عمره. مسجد شجره که محرم شدم رسیدم مسجدالحرام نماز صبح بود گفتیم خب نماز را میخوانیم بعد طواف واجب را شروع میکنیم چون آدم تا محرم نشده طواف واجب نیست محرم که شد طواف واجب است.
آمدم روبروی حجر الاسود اول طواف ایستادم حاجیها هم میآمدند و میرفتند خب خیلی شلوغ نبود هل بدهند من ایستادم گفتم خدایا یکی از دستوراتت در سوره احزاب به من ـ بندگانت ـ این است «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُم»(نور، 22) خوشتان میآید من گناهان گذشتهتان را بیامرزم؟ بله، چرا خوشمان نمیآید، خیلی هم لذت دارد که کل گناهان ما را که بین ما و تو است ببخشی. گناهان بین ما و مردم هم که خودمان باید برویم حل کنیم.
اگر خوشتان میآید من از کل گناهان گذشتهتان بگذرم «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا»(نور، 22)، از بندگان من گذشت کنید، به رُخشان هم نکشید. گفتم: خدایا من طوافم را شروع نکردم، کنار حجر الاسود و کعبه اول دعا مستجاب است. اول همه اذیتهای سه چهار سال آن هفت هشت نفر را همین الآن ببخش، دلم را آرامش بده که متوجه بشود آنها را بخشیدی، بعد طوافم را شروع کنم. و همینطور هم شد. آرامشی یک دفعه برایم آمد یعنی بنده من آنها را بخشیدم، حالا کارت را انجام بده معطل نشو.
به این زودی مگر خدا میبخشد؟ امشب مگر در کمیل نمیخوانند یا «سریع الرضا»، ای خدایی که خیلی با سرعت گذشت میکنی؟ دعواها را کش ندهیم همان اول دعوا خاتمه بدهیم و گذشت بکنیم و حل کنیم.
برخورد پیامبر با مردم
گذشت کن. این آیه خیلی عجیب است، از آثار رحمت الهی است، گذشت کن و «استغفر لهم». با این زبان الهی پاک خود، از من خدا، برای آنهایی که اذیتت کردند طلب آمرزش کن. این دستور به پیغمبر(ص) واجب بوده، حکم الهی است که حبیب من آمرزش گناهان کسانی که اذیتت کردند را از من بخواه، و مردم را کم شخصیت نگیر.
اگر میخواهی در مدینه کاری انجام بدهی صدایشان کن، بیایند مسجد، «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» در کارها با آنها مشورت کن. بالاخره آنها هم چیزهای خیلی خوبی به ذهنشان میرسد، و در مشورت به تو کمک بدهند. «فَإِذا عَزَمْتَ»، وقتی مشورت تمام شد و تصمیم گرفتی کار را انجام بدهی ـ این هم یک درس زیباست ـ «فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ»، به من تکیه کن چون همه اسباب و وسائل دست من است، تا من همه را با هم جور کنم کار انجام بگیرد.
پایان آیه هم میگوید «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِین»(آل عمران، 159) من خدا عاشق آنهایی هستم که به من اعتماد دارند شک ندارند. این یک آیه است، ببینید چند مسأله در رابطه با مردم در این آیه بود که باید به وسیله پیغمبر انجام میگرفت. اینها آثار رحمت خداست. فقط یادمان بماند اگر آدم عصبانی هستیم اگر از کوره در برو هستیم اگر خشمگین هستیم اگر تند و تیز هستیم اگر تلخ هستیم این نشان این است که رحمت خدا از افق وجود ما طلوع ندارد. حیف است. خیلی حیف است.
آرامش، عامل هدایت مردم
یک جوانی یک دفعه با عصبانیت و صدای بلند پیش من آمد. حالا من صدای او را تقلید نمیکنم، چون خودش هم یک نوع عصبانیت است. خدا در قرآن صدای بلند را رد و ممنوع کرده است. خداوند راضی نیست بندگانش داد بکشند، عربده بکشند، با نرمی باید حرف زد. آن جوان خیلی دادش بلند بود گفت: من پیغمبر(ص) و قرآن و امام زمان(عج) را اصلاً قبول ندارم با ناراحتی و داد و بیداد.
گفتم: والله، برادرم من نخست وزیر خدا و پیغمبر(ص) و قرآن نیستم به من چه که قبول نداری، خوش به حالت راحت هستی. گفت: پس چرا میگویید کسانی که اینها را قبول ندارند جهنم میروند. گفتم: والله، کلید جهنم هم دست من نیست، نمیدانم در جهنم را که من نباید باز کنم. گفت: چقدر آرام هستی! من اگر پیش کسی دیگر رفته بودم، شاید به من میگفت برو نجس، برو کافر، برو بدبخت، خب! یک کلمه از اینها به من بگو.
گفتم: بلد نیستم. گفت: بشینم پیشت. گفتم: بشین. گفت: با من حرف بزن من هم آرام بشوم. گفتم: باشد، نیم ساعتی با او صحبت کردم. گفت: کار دارم میخواهم بروم اما هم خدا را قبول کردم، هم امام زمان را، هم قرآن را تمام شد. دعوا ندارد. یک چیزی شده که میگوید قبول ندارم. میشود این ناباوری را به باور تبدیل کرد، راه دارد، هنر دارد، نرمی دارد، محبت دارد.
شخصی یک نامه به نخست وزیر کشور پهناور هلاکوخان نوشت ـ ایران آن روز هشت نه برابر ایران الآن بود ـ نخست وزیر خواجه نصیرالدین طوسی بود که هفت قرن است نمونهاش هنوز نیامده. نامه را بدون احوالپرسی و سلام و علیک نوشته بود. اول نامه این بود: ای سگ، پسر سگ آمدم نخست وزیری مشکل داشتم حل نشد، این هم آدرس من، هر کاری دلت میخواهد بکن.
خواجه نامهها را خودش باز میکرد بعد میداد به دفتردارش میگفت اینطور جواب بده. این نامه را به دفتردارش نداد، به او گفت یک کاغذ سفید به من بده، نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، برادرم شما به من گفتی سگ، پدرم هم سگ، ولی من هر چی هیکلم را نگاه میکنم پدرم هم یادم است نه پوزه داریم، نه پشم داریم، نه چهار دست و پا راه میرویم، نه عوعو میکنیم، نه دم داریم، نه سم داریم. فردا میخواهی بیایی من بلندشوم جلویت بایستم ببینی من آدمیزاد هستم سگ نیستم.
این اخلاق، اخلاق انبیاست.
رحمت خدا بر مؤمنین
آیه دوم هم برایتان بخوانم این آیه عجیب آیهای است. من داشتم میآمدم، در ماشین قرآن را باز کردم، سی دفعه این آیه را دیدم و تفسیر کردم اما باز هم نو است. خطاب به پیغمبر(ص) است، این دیگر اخلاق خداست آیه اول اخلاق پیغمبر بود، این اخلاق رحیمانه خود خدا است.
«وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُم»حبیب من اینهایی که تو را قبول دارند ـ «ایاتنا» آیه نبوت قرآن است، توحید است ـ اینهایی که مؤمن هستند وقتی نزد تو آمدند، خدا میگوید از قول من «فقل سلام علیکم»، به این بندگان من بگو من امنیت شما را تضمین کردم، سلام در این آیه به معنی امنیت است. شما که مؤمن هستید دغدغه جهنم را نداشته باشید من امنیت شما را تأمین کردم.
«کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَة»من هزینه کردن رحمتم را بر خودم واجب کردم. «کتب» یعنی «وجب» من از این که شعاع رحمتم را به طرف شما بفرستم نه دریغ دارم، نه بخل دارم، نه درنگ دارم، نه معطلی دارم. به مؤمنان بگو «کتب ربکم علی نفسه الرحمه».
دنباله آیه را ببینید «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَة» اگر یک چیزی را نمیدانستید گناه است و یا چیزی را میدانستید گناه است و غفلت داشتید، هیجانزده بودید، توجه نکردید و مرتکب گناه شدید، آن هم در محضر من، بعد از تمام شدن گناه «ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ» پشیمان شدید، توبه کردید، در دلتان ناله زدید، گفتید چرا این کار را کردیم «وَ أَصْلَحَ» و به کارتان سر و سامان دادید که دیگر گناه پیش نیاید، بدانید خدای شما گنهکاران هم بسیار آمرزنده است هم دارای رحمت است «فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(انعام، 54).
این رحمتش است که شما از گناه پشیمان میشوید، برمیگردید، به اعمالتان سر و سامان میدهید. من شما را میآمرزم این دلیل بر رحمت من است.
*فارس