نگاهی به تیتراژ «هزاردستان» بیندازی، از معدود بازماندگان این مجموعه و البته به سبب ابعاد نقش مهمترین آنهاست. مردی که از شکار آهو به شکار انسان روی میآورد، اما در ادامه قلم را جایگزین تفنگ میکند و از رضا تفنگچی میشود، رضا خوشنویس. دستی که پیش از این ماشه میچکاند اینبار قلم را بر کاغذ میرقصاند. لکن سیر تحولات و طی طریق تسلسلوارش، او را در نهایت به خویشتن خویش بازمیگرداند.
به گزارش شهدای ایران به نقل از جام جم، نگاهی به تیتراژ «هزاردستان» بیندازی، از معدود بازماندگان این مجموعه و البته به سبب ابعاد نقش مهمترین آنهاست. مردی که از شکار آهو به شکار انسان روی میآورد، اما در ادامه قلم را جایگزین تفنگ میکند و از رضا تفنگچی میشود، رضا خوشنویس. دستی که پیش از این ماشه میچکاند اینبار قلم را بر کاغذ میرقصاند. لکن سیر تحولات و طی طریق تسلسلوارش، او را در نهایت به خویشتن خویش بازمیگرداند.
همین فراز و فرودهاست که طراحی این شخصیت پیچیده را از هر حیث متمایز مینماید و بازی در آن را دشوار و در عین حال فرصتی ناب برای دیده شدن. جمشید مشایخی همانی است که به نوشته سعدی سیمای ایران، علی حاتمی جان داد و رضا تفنگچی را ماندگار کرد. با او از رفاقت و خاطرههایش با علی حاتمی و ساخت هزاردستان گفتیم؛ خاطرهبازیای که به سبب حوصله و صبر این بازیگر کهنهکار مفصل شد.
برای آغاز از آشنایی خودتان با مرحوم علی حاتمی بگویید. آشنایی که منجر به همکاریهای متعدد و موفق شد.
علی حاتمی پیس مینوشت و به اداره هنرهای دراماتیک میآورد تا اگر کارگردانی مایل است با او همکاری کند. از همان موقع، یعنی اوایل دهه 40 با او دوست شدم.
پیشنهاد نقش رضا تفنگچی چگونه مطرح شد؟
وقتی سال 1358 میخواست این سریال را شروع کند؛ من خدمتگزار بچهها در اداره تئاتر بودم. از من دعوت و ابتدا در مورد بعضی نقشها مشورت کرد. بعد گفت که میخواهد کار را با من کلید بزند.
پس از همان آغاز در جریان ساخت این مجموعه و شاهد مراحل مختلف آن بودید.
بله. با هم به خانه پیرنیا در خیابان لالهزار رفتیم. علی حاتمی آن خانه را برای زمانی انتخاب کرده بود که رضا از تهران میرود، ازدواج میکند و خوشنویس میشود. برای بازی در نقش دختری که قرار بود رضا خوشنویس با او ازدواج کند خانم خوروش انتخاب شد و ما با ایشان چند سکانس را در آن خانه گرفتیم. فخری خوروش از بهترین بازیگران تئاتر و سینمای ایران هستند، اما از لحاظ سنی به آن نقش نمیخورد. به همین دلیل آقای حاتمی خانم شهلا میربختیار را انتخاب کرد که سنش خیلی کمتر بود و دوباره سکانسهایی که گرفته بودیم با ایشان تکرار شد. فکر میکنم حدود چهار ماه در خانه پیرنیا بودیم. سه ماه هم طول کشید که قسمتهای مربوط به زندان را بالای محله اقدسیه بگیریم که من و مرحوم داوود رشیدی در آن صحنهها با هم بازی داشتیم. آن زمان مدام مسئولان تلویزیون عوض میشدند و همچنین طول میکشید تا بازیگران تازه به مجموعه اضافه شوند؛ پس فیلمبرداری کار متوقف شد و فکر میکنم در این حین آقای حاتمی فیلمبرداری کمالالملک را شروع کرد.
یعنی با توقف این کار، شما در «کمالالملک» بازی کردید؟
بله. چون تا میآمدند بازیگران جدید متن را بخوانند و مسئولان اجازه کار بدهند زمان میبرد. فکر میکنم از سال 58 تا 64 فیلمبرداری «هزاردستان» طول کشید.
تاریخی که در بیشتر جاها ثبت شده است 1358 تا 1366 است.
شاید تاریخی که شما میفرمایید درستتر باشد. به هر حال این فاصلههایی که بین ضبط کار ایجاد میشد در عین دشوارتر کردن کار، باعث شده بود که بچهها شخصیتهایشان را از حفظ باشند.
شما چندین همکاری با مرحوم حاتمی داشتید و در عین حال رفیق هم بودید. حال و هوای کار کردن با ایشان چگونه بود؟
بسیار عالی بود. علی دیالوگهای بینظیری مینوشت. چند سال قبل از اینکه ایشان از دنیا برود من با مجله فیلم مصاحبه کردم و ایشان را سعدی سینمای ایران نامیدم. یادم میآید آن زمان عدهای از حرف من خوششان نیامد، اما همانها بعد از فوت علی، حرف مرا تکرار کردند. علی قبل از اینکه فیلم بسازد، با من و مرحوم حسین کسبیان در مورد فیلمی که میخواست بسازد صحبت کرد. قرار بود نقشهای اصلیاش را ما بازی کنیم که البته آن فیلم ساخته نشد. آن موقع با آقای مهرداد فخیمی که فیلمبردار بود همکاری داشتند منتها کارهای تبلیغاتی میکردند. بعد از آن فیلم «حسن کچل» را ساخت و برای فیلم «طوقی» از من دعوت کرد که من با تهیهکننده آن به توافق نرسیدم. علی از من دلخور شد و فکر کرد کارش را قبول ندارم. اگر اشتباه نکنم این ماجرا تا سال 1352 طول کشید. تا اینکه ایشان خواست شش داستان از حضرت مولانا را کار کند و من در شش داستان بازی داشتم و مهمترینش برای من همان قصه چنگیز بود. بعد از این سریال «سلطان صاحبقران» را ساخت که من در آن نقش ناصرالدین شاه را بازی میکردم. بعد هم در سوته دلان، هزاردستان و کمالالملک با علی همکاری داشتم.
فراز و فرودهای شخصیت رضا تفنگچی، آن را برای من جذاب میکرد. این شخصیت تحت تاثیر کسی قرار میگیرد که از خائنان به مملکت خوشش نمیآید و او را وامیدارد که این افراد را ترور کند. رضا بعد از کشتن این افراد مجبور میشود از تهران خارج شود و تغییر رویه میدهد. عاشق میشود، ازدواج میکند، دنبال عرفان میرود و میشود رضا خوشنویس. به یاد دارم در صحنهای مفتش، او و همسرش را در اتاقی حبس میکند و رضا میگوید: «ابراهیم و اسماعیل هر دو در یک تن بودند با من. گفتم: ابراهیم، اسماعیلت را قربان کن که وقت، وقتِ قربان کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه و جوهر این دفتر خون اسماعیل است. پسری که نداریم.»
جایگاه این نقش را در کارنامه کاریتان چگونه میبینید؟
نمیتوانم اینگونه نگاه کنم. مثل این میماند که به یک موزیسین بگویید کاری که در مایه اصفهان انجام دادهای،قشنگتر است یا همایون؟ نمیخواهم بگویم همه سریالهایی را که کار کردهام دوست داشتم و برایشان ارزش قائلم ولی بخشی از کارهایی را که کردهام، قلبا دوست دارم. مثلا هزاردستان، کمالالملک، یک بوس کوچولو، شازده احتجاب و پهلوانان نمیمیرند را دوست داشتم، همچنین «نفرین» را که با ناصر تقوایی کار کردم. اما نمیتوانم میانشان تمایز قائل شوم، چون در هر کدام شخصیتهای متفاوتی داشتم.
شاید تمایز این نقش این باشد که حدود هشت سال با آن زندگی کردید. میشود گفت از این حیث تجربه متفاوتی برای شما بوده است.
بله اما همانگونه که گفتم در عین حال کمالالملک را بازی کردم که عاشق شخصیت او هستم. خیلی برایم جالب بود چون این شخصیت هیچ ارتباطی با شخصیت رضا نداشت.
چقدر از دوبله نقشتان راضی بودید؟
علی دوست داشت کارهایش را دوبله کند. دوبلور من هم آقای منوچهر اسماعیلی بود که یکی از بهترینهاست و برایش احترام ویژهای قائلم. کارش بسیار زیبا بود.
اما بسیاری از بازیگران به دوبله شدن صدایشان تمایلی ندارند.
ما هنرمند تئاتر بودیم و میتوانستیم جای خودمان صحبت کنیم اما دلیل نمیشود که من کار خوب آقای اسماعیلی را نادیده بگیرم و خودم را لوس کنم و بگویم میخواهم جای خودم حرف بزنم.
با گذشت سالها هنوز در مورد این سریال صحبت میشود و در بازپخشها بیننده دارد. راز این ماندگاری چیست؟
این مربوط میشود به قلم، دانش و پشتکار علی حاتمی. من به عنوان کسی که سالها با علی کار کردم، معتقدم او نابغه بود. از دیالوگها بسادگی نمیگذشت. هیچ وقت از یک صحنه الکی رد نمیشد. آنقدر میگرفت تا مورد قبولش واقع شود. پشت هزاردستان، جدیت و علاقه علی نهفته بود و همین راز موفقیت آن است.
به دیالوگها اشاره کردید. بعد از علی حاتمی خیلیها خواستند سبک دیالوگنویسی او را تکرار کنند اما بندرت موفق شدند. دیالوگها یا از نظر شاعرانگی کم داشت یا در بافت قصه نمینشست.
آدم باید خودش باشد. فایدهای ندارد ادای دیگری را دربیاوری. فکر کنید بنده بخواهم ادای بزرگترین بازیگر جهان یعنی مارلون براندو را دربیاورم، نتیجه مسخره میشود. من جمشید مشایخی هستم و باید کار خودم را انجام دهم. باید آن چیزی که در وسع جسم و شعور من است را بازی کنم و ادا درنیاورم. نمیشود با ادا درآوردن جای دیگری را گرفت. محال است.
ساخت چنین سریال بیسابقهای در سالهای جنگ قطعا با موانعی روبهرو بوده است. از این دشواریها بگویید.
مدام مسئولین عوض میشدند. علی خیلی دوندگی کرد. هم غصه خورد و هم شاد شد. هزاردستان بیخودی هزاردستان نشد بلکه با زحمت و مشقت علی حاتمی چنین شد. یکی از دشواریها، ساخت محلههای قدیمی مثل لالهزار و میدان توپخانه بود. علی ساخت شهرک سینمایی را با عشق و علاقه پیگیری میکرد. کسی که به علی کمک میکرد، هنرمند بزرگی بود که زمانی در تئاترهای لالهزار دکور میساخت. آنها با کمک هنرمندان دیگری که کار طراحی و ساخت دکور را انجام میدادند این شهرک را به سرانجام رساندند. نباید تک تک این عزیزان زحمتکش را فراموش کنیم.
این مجموعه ترکیب فوقالعادهای از بازیگران را گرد هم آورد که بعد از آن تکرار نشد. در صدرش شما، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، داوود رشیدی و عزتا... انتظامی.
کم نظیر بود. از کار کردن با تک تک دوستان لذت میبردم. با آقای کشاورز از تئاتر دوست بودیم و همکاری خوبی داشتیم، همچنین با آقای داوود رشیدی خیلی سکانسهای مشترک داشتم.
محمود بصیری
بازیگر سریال هزاردستان
عاشقی محنت بسیار کشید
یک روز مرحوم علی حاتمی را بسیار غمگین دیدم. علت را پرسیدم، گفت حالا که تئاترهای لالهزار بسته شده است، بازیگران این نمایشها چه میکنند؟ منبع درآمدشان از کجاست؟ نگران آنها هستم. هر کدامشان 5 ـ 6 عائله نانخور دارند. سفرهای که در هزاردستان پهن شده، برای اینهاست. جوابش دادم که ناراحت نباش، میگردم آنها را پیدا میکنم. از فردا شروع کردم به پیدا کردن این هنرمندان. یک روز یکی از بازیگران را در بهشت زهرا دیدم که بر سر قبری نشسته و قرآن میخواند. اول فکر کردم مزار یکی از اقوامش است، اما بعد دیدم یکی آمد و یک ده تومانی کف دستش گذاشت. او هم بلند شد و سر مزار دیگری رفت و دوباره به قرآن خواندن مشغول شد. فهمیدم از سر ناچاری به این کار رو آورده است. همه اینها را پیدا و به مرحوم حاتمی معرفی کردم و آن خدابیامرز هم در هزاردستان نقشهایی بهشان داد. نقش خودم هم قرار بود در هزاردستان خیلی پررنگتر باشد. ابتدا قرار بود نقش سربازی را که بعدا اصغر همت بازی کرد، من بازی کنم اما به دلیل سفرم به بوشهر منتفی شد. مرحوم علی حاتمی یک انسان به تمام معنا بود. در حیاط منزلشان کنار باغچه روی یک تخت مینشست و مطالعه میکرد و مینوشت. یک رادیو هم کنار دستش بود. عاشق ترانهای بود که با این مطلع آغاز میشد: عاشقی محنت بسیار کشید/ تا دم دجله به معشوقه رسید.
همین فراز و فرودهاست که طراحی این شخصیت پیچیده را از هر حیث متمایز مینماید و بازی در آن را دشوار و در عین حال فرصتی ناب برای دیده شدن. جمشید مشایخی همانی است که به نوشته سعدی سیمای ایران، علی حاتمی جان داد و رضا تفنگچی را ماندگار کرد. با او از رفاقت و خاطرههایش با علی حاتمی و ساخت هزاردستان گفتیم؛ خاطرهبازیای که به سبب حوصله و صبر این بازیگر کهنهکار مفصل شد.
برای آغاز از آشنایی خودتان با مرحوم علی حاتمی بگویید. آشنایی که منجر به همکاریهای متعدد و موفق شد.
علی حاتمی پیس مینوشت و به اداره هنرهای دراماتیک میآورد تا اگر کارگردانی مایل است با او همکاری کند. از همان موقع، یعنی اوایل دهه 40 با او دوست شدم.
پیشنهاد نقش رضا تفنگچی چگونه مطرح شد؟
وقتی سال 1358 میخواست این سریال را شروع کند؛ من خدمتگزار بچهها در اداره تئاتر بودم. از من دعوت و ابتدا در مورد بعضی نقشها مشورت کرد. بعد گفت که میخواهد کار را با من کلید بزند.
پس از همان آغاز در جریان ساخت این مجموعه و شاهد مراحل مختلف آن بودید.
بله. با هم به خانه پیرنیا در خیابان لالهزار رفتیم. علی حاتمی آن خانه را برای زمانی انتخاب کرده بود که رضا از تهران میرود، ازدواج میکند و خوشنویس میشود. برای بازی در نقش دختری که قرار بود رضا خوشنویس با او ازدواج کند خانم خوروش انتخاب شد و ما با ایشان چند سکانس را در آن خانه گرفتیم. فخری خوروش از بهترین بازیگران تئاتر و سینمای ایران هستند، اما از لحاظ سنی به آن نقش نمیخورد. به همین دلیل آقای حاتمی خانم شهلا میربختیار را انتخاب کرد که سنش خیلی کمتر بود و دوباره سکانسهایی که گرفته بودیم با ایشان تکرار شد. فکر میکنم حدود چهار ماه در خانه پیرنیا بودیم. سه ماه هم طول کشید که قسمتهای مربوط به زندان را بالای محله اقدسیه بگیریم که من و مرحوم داوود رشیدی در آن صحنهها با هم بازی داشتیم. آن زمان مدام مسئولان تلویزیون عوض میشدند و همچنین طول میکشید تا بازیگران تازه به مجموعه اضافه شوند؛ پس فیلمبرداری کار متوقف شد و فکر میکنم در این حین آقای حاتمی فیلمبرداری کمالالملک را شروع کرد.
یعنی با توقف این کار، شما در «کمالالملک» بازی کردید؟
بله. چون تا میآمدند بازیگران جدید متن را بخوانند و مسئولان اجازه کار بدهند زمان میبرد. فکر میکنم از سال 58 تا 64 فیلمبرداری «هزاردستان» طول کشید.
تاریخی که در بیشتر جاها ثبت شده است 1358 تا 1366 است.
شاید تاریخی که شما میفرمایید درستتر باشد. به هر حال این فاصلههایی که بین ضبط کار ایجاد میشد در عین دشوارتر کردن کار، باعث شده بود که بچهها شخصیتهایشان را از حفظ باشند.
شما چندین همکاری با مرحوم حاتمی داشتید و در عین حال رفیق هم بودید. حال و هوای کار کردن با ایشان چگونه بود؟
بسیار عالی بود. علی دیالوگهای بینظیری مینوشت. چند سال قبل از اینکه ایشان از دنیا برود من با مجله فیلم مصاحبه کردم و ایشان را سعدی سینمای ایران نامیدم. یادم میآید آن زمان عدهای از حرف من خوششان نیامد، اما همانها بعد از فوت علی، حرف مرا تکرار کردند. علی قبل از اینکه فیلم بسازد، با من و مرحوم حسین کسبیان در مورد فیلمی که میخواست بسازد صحبت کرد. قرار بود نقشهای اصلیاش را ما بازی کنیم که البته آن فیلم ساخته نشد. آن موقع با آقای مهرداد فخیمی که فیلمبردار بود همکاری داشتند منتها کارهای تبلیغاتی میکردند. بعد از آن فیلم «حسن کچل» را ساخت و برای فیلم «طوقی» از من دعوت کرد که من با تهیهکننده آن به توافق نرسیدم. علی از من دلخور شد و فکر کرد کارش را قبول ندارم. اگر اشتباه نکنم این ماجرا تا سال 1352 طول کشید. تا اینکه ایشان خواست شش داستان از حضرت مولانا را کار کند و من در شش داستان بازی داشتم و مهمترینش برای من همان قصه چنگیز بود. بعد از این سریال «سلطان صاحبقران» را ساخت که من در آن نقش ناصرالدین شاه را بازی میکردم. بعد هم در سوته دلان، هزاردستان و کمالالملک با علی همکاری داشتم.
فراز و فرودهای شخصیت رضا تفنگچی، آن را برای من جذاب میکرد. این شخصیت تحت تاثیر کسی قرار میگیرد که از خائنان به مملکت خوشش نمیآید و او را وامیدارد که این افراد را ترور کند. رضا بعد از کشتن این افراد مجبور میشود از تهران خارج شود و تغییر رویه میدهد. عاشق میشود، ازدواج میکند، دنبال عرفان میرود و میشود رضا خوشنویس. به یاد دارم در صحنهای مفتش، او و همسرش را در اتاقی حبس میکند و رضا میگوید: «ابراهیم و اسماعیل هر دو در یک تن بودند با من. گفتم: ابراهیم، اسماعیلت را قربان کن که وقت، وقتِ قربان کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه و جوهر این دفتر خون اسماعیل است. پسری که نداریم.»
جایگاه این نقش را در کارنامه کاریتان چگونه میبینید؟
نمیتوانم اینگونه نگاه کنم. مثل این میماند که به یک موزیسین بگویید کاری که در مایه اصفهان انجام دادهای،قشنگتر است یا همایون؟ نمیخواهم بگویم همه سریالهایی را که کار کردهام دوست داشتم و برایشان ارزش قائلم ولی بخشی از کارهایی را که کردهام، قلبا دوست دارم. مثلا هزاردستان، کمالالملک، یک بوس کوچولو، شازده احتجاب و پهلوانان نمیمیرند را دوست داشتم، همچنین «نفرین» را که با ناصر تقوایی کار کردم. اما نمیتوانم میانشان تمایز قائل شوم، چون در هر کدام شخصیتهای متفاوتی داشتم.
شاید تمایز این نقش این باشد که حدود هشت سال با آن زندگی کردید. میشود گفت از این حیث تجربه متفاوتی برای شما بوده است.
بله اما همانگونه که گفتم در عین حال کمالالملک را بازی کردم که عاشق شخصیت او هستم. خیلی برایم جالب بود چون این شخصیت هیچ ارتباطی با شخصیت رضا نداشت.
چقدر از دوبله نقشتان راضی بودید؟
علی دوست داشت کارهایش را دوبله کند. دوبلور من هم آقای منوچهر اسماعیلی بود که یکی از بهترینهاست و برایش احترام ویژهای قائلم. کارش بسیار زیبا بود.
اما بسیاری از بازیگران به دوبله شدن صدایشان تمایلی ندارند.
ما هنرمند تئاتر بودیم و میتوانستیم جای خودمان صحبت کنیم اما دلیل نمیشود که من کار خوب آقای اسماعیلی را نادیده بگیرم و خودم را لوس کنم و بگویم میخواهم جای خودم حرف بزنم.
با گذشت سالها هنوز در مورد این سریال صحبت میشود و در بازپخشها بیننده دارد. راز این ماندگاری چیست؟
این مربوط میشود به قلم، دانش و پشتکار علی حاتمی. من به عنوان کسی که سالها با علی کار کردم، معتقدم او نابغه بود. از دیالوگها بسادگی نمیگذشت. هیچ وقت از یک صحنه الکی رد نمیشد. آنقدر میگرفت تا مورد قبولش واقع شود. پشت هزاردستان، جدیت و علاقه علی نهفته بود و همین راز موفقیت آن است.
به دیالوگها اشاره کردید. بعد از علی حاتمی خیلیها خواستند سبک دیالوگنویسی او را تکرار کنند اما بندرت موفق شدند. دیالوگها یا از نظر شاعرانگی کم داشت یا در بافت قصه نمینشست.
آدم باید خودش باشد. فایدهای ندارد ادای دیگری را دربیاوری. فکر کنید بنده بخواهم ادای بزرگترین بازیگر جهان یعنی مارلون براندو را دربیاورم، نتیجه مسخره میشود. من جمشید مشایخی هستم و باید کار خودم را انجام دهم. باید آن چیزی که در وسع جسم و شعور من است را بازی کنم و ادا درنیاورم. نمیشود با ادا درآوردن جای دیگری را گرفت. محال است.
ساخت چنین سریال بیسابقهای در سالهای جنگ قطعا با موانعی روبهرو بوده است. از این دشواریها بگویید.
مدام مسئولین عوض میشدند. علی خیلی دوندگی کرد. هم غصه خورد و هم شاد شد. هزاردستان بیخودی هزاردستان نشد بلکه با زحمت و مشقت علی حاتمی چنین شد. یکی از دشواریها، ساخت محلههای قدیمی مثل لالهزار و میدان توپخانه بود. علی ساخت شهرک سینمایی را با عشق و علاقه پیگیری میکرد. کسی که به علی کمک میکرد، هنرمند بزرگی بود که زمانی در تئاترهای لالهزار دکور میساخت. آنها با کمک هنرمندان دیگری که کار طراحی و ساخت دکور را انجام میدادند این شهرک را به سرانجام رساندند. نباید تک تک این عزیزان زحمتکش را فراموش کنیم.
این مجموعه ترکیب فوقالعادهای از بازیگران را گرد هم آورد که بعد از آن تکرار نشد. در صدرش شما، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، داوود رشیدی و عزتا... انتظامی.
کم نظیر بود. از کار کردن با تک تک دوستان لذت میبردم. با آقای کشاورز از تئاتر دوست بودیم و همکاری خوبی داشتیم، همچنین با آقای داوود رشیدی خیلی سکانسهای مشترک داشتم.
خــاطره
محمود بصیری
بازیگر سریال هزاردستان
عاشقی محنت بسیار کشید
یک روز مرحوم علی حاتمی را بسیار غمگین دیدم. علت را پرسیدم، گفت حالا که تئاترهای لالهزار بسته شده است، بازیگران این نمایشها چه میکنند؟ منبع درآمدشان از کجاست؟ نگران آنها هستم. هر کدامشان 5 ـ 6 عائله نانخور دارند. سفرهای که در هزاردستان پهن شده، برای اینهاست. جوابش دادم که ناراحت نباش، میگردم آنها را پیدا میکنم. از فردا شروع کردم به پیدا کردن این هنرمندان. یک روز یکی از بازیگران را در بهشت زهرا دیدم که بر سر قبری نشسته و قرآن میخواند. اول فکر کردم مزار یکی از اقوامش است، اما بعد دیدم یکی آمد و یک ده تومانی کف دستش گذاشت. او هم بلند شد و سر مزار دیگری رفت و دوباره به قرآن خواندن مشغول شد. فهمیدم از سر ناچاری به این کار رو آورده است. همه اینها را پیدا و به مرحوم حاتمی معرفی کردم و آن خدابیامرز هم در هزاردستان نقشهایی بهشان داد. نقش خودم هم قرار بود در هزاردستان خیلی پررنگتر باشد. ابتدا قرار بود نقش سربازی را که بعدا اصغر همت بازی کرد، من بازی کنم اما به دلیل سفرم به بوشهر منتفی شد. مرحوم علی حاتمی یک انسان به تمام معنا بود. در حیاط منزلشان کنار باغچه روی یک تخت مینشست و مطالعه میکرد و مینوشت. یک رادیو هم کنار دستش بود. عاشق ترانهای بود که با این مطلع آغاز میشد: عاشقی محنت بسیار کشید/ تا دم دجله به معشوقه رسید.