شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۶۱۶۵۵
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۰
اصلا امشب جزء عملیات محسوب می‌شود و چنان‌چه بگوییم عمل نشود، خود یک شکست است. از قبل نمی‌بایستی می‌شد ولی حالا که شده یک وضع خاص و اضطراری است.

به گزارش    شهدای ایران به نقل از فارس، آن چه پیش رو دارید،آخرین قسمت است از متنِ مذاکرات «فرمانده عالی جنگ» مرحوم «هاشمی رفسنجانی» با فرمانده‌ی وقت «سپاه پاسدارانِ انقلاب اسلامی» و فرماندهان قرارگاه‌های «کربلا»، «قدس» و «نجف»، در مورخه 17 دی ماه 1365 (یعنی یک روز پیش از آغاز «عملیات کربلای5»). در این جلسه ی تاریخی، درباره انجام یا عدمِ انجامِ عملیاتِ مزبور تصمیم گیری شد و مشکلات پیشِ روی یک عملیاتِ «تعیین کننده» و «با تضمینِ پیروزی» یا کسبِ «حداقلِ پیروزیِ قابلِ حفظ» مورد موشکافی قرار گرفت. در نهایت، با ورود معترضانه «محسن رضایی» به نحوه‌ی مدیریت جلسه توسط مرحوم «هاشمی رفسنجانی»، تصمیم گیری نهایی به مذاکرات دو نفره‌ی «فرمانده‌ی سپاه» و «فرمانده‌ی عالی جنگ» موکول می‌شود:


گزارش یک تصمیم گیری:حرف و تردید تمام، حمله کنید

آقای «هاشمی» مجددا از برادر «رحیم» نظر خواست، وی گفت که چند روز اجازه تعویق داده شود و بعد هم عمل بشود. برادر «عزیز» تأکید کرد که اگر نیروها را برگردانیم عملیات لو می رود و ... مشکل باقی مانده بود. برادر «رحیم» اشاره کرد که آقای «هاشمی» به عنوان فرمانده جنگ باید هر نتیجه‌ای به بار آمد را تقبل کند، برادر «محسن» ادامه داد که این بحثی ندارد و برادر «شمخانی» این مطلب را که از گره های اساسی کار بود به نحو زیر پیگیری و تأکید کرد.

برادر «شمخانی»: «فردا شب مناسب‌ترین شب برای عملیات است، اما همین طور که برای هیچ شبی، هیچ کس هیچ نوع تضمین برای پیروزی نمی‌دهد، فردا شب هم نمی‌دهد.»

در میان نظرهای پراکنده‌ای که هم زمان ابراز میشود، برادر «شمخانی» در ادامه، زیان تأخیر را به صورت جدی مطرح می‌کند:

برادر «شمخانی»: «مهم این است که شما اگر 10 روز دیگر بخواهید وقت صرف کنید و باز هم بخواهید این‌جا عمل کنید نه تنها خط اول و دوم و سوم دشمن منضبط خواهد بود، بلکه آتش توپخانه، بمب‌های شیمیایی و همه‌ی را عراق می آورد در خط.»

برادر «عزیز جعفری»: «مگر آیه قرآن است که ما تا 10 روز دیگر حتما و در هر شرایطی باید عمل کنیم.»

برادر «شمخانی»: «اون یک بحث دیگر است.»

برادر «محسن»: «تاکی پس؟ یک ماه دیگر؟ دو ماه دیگر؟ سه ماه دیگر؟»

جلسه بار دیگر متوقف شده است و برادران اظهاراتی مبنی بر این می‌کنند که اگر دستور است و حل مسائل برادران لازم نیست، این را آقای «هاشمی» باید بگویند و برادران هم ولو برای «عاشورا» درست کردن با کمال میل و با جدیت پای کار خواهند رفت. آن گونه که سیر مباحث پیش رفته است معلوم شده که اگر قرار است عملیاتی باشد زمان آن، همان زمان قبلی (فردا شب) است اما نه تنها تضمین مورد نظر آقای «هاشمی» پذیرفته نشده، بلکه مسئولیت نتایج غیر قابل پیش بینی کار نیز تماما متوجه وی گردید است. از این رو ایشان لازم می‌بیند که نحوه تصمیم گیری و نقش برادران در این تصمیم را توضیح بیشتری بدهد و عملا نقش برادران در این تصمیم گیری و نتیجتا مسئولیت مشترک آن را یادآور شود. طرح چنین مسائلی با وجود فرصت بسیار کم و شرایط حساس، نشان دهنده درجه اهمیتِ موضوع مورد نظر  وبازگو کننده میزانِ نیاز به قبولاندنِ این مطلب است.

علاوه بر این، آقای «هاشمی» (که قبلا با قاطعیت انجام عملیات را تکلیف کرده بود) اکنون خود دچار تردید شده است و این را نیز الزام می‌داند حل کند تا از بروز سئوالات احتمالی در این زمینه، جلوگیری شود.

آقای «هاشمی»: «اگر من نظامی باشم، با مجموعه اطلاعات خودم این تصمیم را روشن‌تر می‌گیرم. (الان) تصمیم گیری من یک مقدارش متکی است به نظراتی که از شماها می فهمم. می‌توانم همین طوری بگویم که بزنید و بروید؟ این کار را نمی توانم بکنم. علت آن‌که آن شب تصمیم گرفتم مقدماتی داشت. مقدماتش هم این بود که بعد از عملیات کربلای 4، آقایان فرماندهان آمدند پیش ما و گفتند که ما تصمیم گرفتیم که در ظرف یک هفته و یا 10 روز در شلمچه بجنگیم، (برای ما هم این منطقه خوبی بود. از بعضی از آقایان هم پرسیدیم، بحث هم کردند، ارتشی‌ها هم بودند، همه گفتند خوبست. همان‌جامن علی‌رغم این‌که خود آقایان پیشنهاد کرده بودید گفتم که این دستور تلقی شود که دیگر بعضی‌ها، (چون گفته شد که ممکن است بعضی‌ها مخالف باشند) که دیگر با قاطعیت بروید و وقت تلف نکنید. بعدهم هر چی که به من اطلاع داده شد نشان می‌داد واحدها (منظور یگان هاست) دیگر حرفی ندارند.

آن شب (1365/10/10) که آمدیم بحث کردیم، از واحدها که پرسیدیم، نقطه نظر مناسبی ندادند. ضمن این‌که این‌جا نظر روشنی ندادند. هیچ جای دیگر هم ندادند. یعنی یک وقت افرادی هستند که می‌گویند ما این‌جا را قبول نداریم، یک جای دیگر می‌رویم می‌جنگیم. (این‌ها) هیچ جا را هم نمی‌گفتند، هیچ کس هم هیچ چی نمیگفت. (در مورد) "هور" هم به نحوی توضیح داده شد که ما منصرف شدیم. به آن‌گونه‌ای که می‌گفتند که این‌جا اگر شد، یک ماه و نیم دیگر شد، اگر دیدیم شد کمی جلوتر می آییم، یک جای پایی آن‌جا می‌گیریم، اگر دشمن غافل‌گیر شد، چه شد، چه شد، چندتا "اگر" داشت. من هم از طرز صحبت دیدیم که آن هم نمی شود. خوب این (شد) واقع راه را بست. تنها جایی که بعضی‌ها با شرط قبول کردند (همین جا بود). بعضی‌ها گفتند اگر منطقه‌ی "زید" اضافه شود، بعضی‌ها گفتند اگر این پایین باشد، بعضی‌ها با ... این‌جا، با یک اگرهایی، تنها جایی بود که واحدها (منظور یگان‌هاست) قبول کردند. خوب آن شب به این‌جا رسید که دیدیم باید با قاطعیت بگوییم. بعدش هم خوب مخصوصا آقای رضایی صبح که آمدند با آقای شمخانی، آقای رضایی گفتند که بعد از جلسه ما، شب آقایان جمع شدند و کار تقسیم شد و رفتند دنبال کار، باز در این فاصله می‌فهمیم که خوب، سر زمان بود دیگر، ما یکی از عناصر مهم مان زمان بود که تأخیر الان برای ما خسارت نظامی دارد. همین طوری که دارید می‌بینید روز به روز دارد کشف می‌شود. الان مسئولین و کسانی که می‌خواهند بجنگند و بچه های مردم را ببرند، قبول ندارند این را، یعنی بعد از یک هفته هم که کار کردند قبول ندارند. چه جوری میشود تصمیم گرفت؟» (مکث) آقای «صفوی» صریح می گوید که، خوب ایشان از کسانی است که تصمیم گیریش مهم است، در این قضیه میگوید که این جوری نه.

این‌که برادران که در تنگناها و بحران ناشی از عدم‌الفتح کربلا4، این منطقه را در کنار دو منطقه‌ی دیگر پیشنهاد کرده بودند، اکنون به  صورت عاملی در آمده بود که بر مبنای آن آقای «هاشمی» آنان را هم در تصمیم گیری و تعیین تکلیف گذشته و هم در بروز تردیدهای امروز شریک دانسته و حتی آنان را عامل اصلی ایجاد وضعیت کنونی میدانند.

قبل از آن‌که انعکاسی از سخنان فوق در جلسه ظاهر گردد و یا پیرامون آن مطلبی گفته شود، برادر «سنجقی» به طرح مسئله‌ای پرداخت که در خلال آن مختصر اشاره‌ای به سخنان یاد شده داشت ولی بر اساس آن پیشنهاد مشخصی را مطرح کرد که می‌توانست شکل دیگری به جلسه بدهد.

ایشان گفت: «در آن جلسه‌ای که در گلف تشکیل شد این طوری نبود که برادران، فرماندهان لشکرها نظر خاصی در رابطه با منطقه‌ی عملیاتی نداشته باشند. همه در این زمینه صاحب تجربه و به منطقه آشنا بودند. اما مسئله‌ای که شما فرمودید به عنوان یک تکلیف (مخصوصأ یکی از برادران سئوال کردند که این تکلیف است و حضرت‌عالی فرمودید این تکلیف است بروید وارد کار شوید) از آن موقع یک دفعه ورق برگشت. همه با یک نیت خالص ان‌شاء الله و در اصل با یک قوت قلبی رفتند و مشغول کار شدند.همان شب درجلسه‌ای که بعد از آن جلسه تشکیل شد، متعهد شدند که امکانات‌شان را یک کاسه بکنند. این برادران رفتند پای کار و الحق و الانصاف هم یک زحمت خیلی خیلی معجزه آسائی کشیدند. الان به یک نقطه‌ای رسید‌ه‌ایم که اگر بخواهیم به یک جمع بندی مشخصی در خلال این مشورت ها برسیم، قطعا نمی‌رسیم. چون میزان پراکندگی نظرات خیلی زیاد است. البته شاید بشود گفت که ما در هیچ عملیاتی نتوانیم به نقطه نظر واحدی برسیم. در خود عملیات فاو که موفق‌ترین عملیات ما بود، می‌بینیم که اختلاف نظرها خیلی زیاد بود، بیش از این بود.»

برادر «محسن»: «درکجا؟»

برادر «سنجقی»: «در فاو»

برادر «محسن»: «در فاو خوب از اول تا آخریک نفر تصمیم می‌گرفت، اون فرق داشت. الان یک مقدار کار قاطی شده، ما در آن‌جا وقتی می‌دیدیم رده‌های پایین‌تر دارند مانع کار ما می‌شوند، آن‌ها را کنار می‌زدیم. تصمیم را یکی بیشتر نمی‌گرفت. الآن یک مقدار قاطی شده و گرنه الان هم ...»

انتقادِ تاریخی برادر «محسن» از نحوه عمل آقای «هاشمی» می‌توانست مجددا باب بحث‌هایی را که به کل حرکت جنگ و سپاه مربوط می‌شود، باز کند و بار دیگر تصمیم‌گیری راجع به عملیات را به تعویق اندازد، اما برادر «سنجقی» در همین‌جا به سخنان خویش ادامه داده و پیشنهاد مورد نظر را مطرح ساخت و گفت:«الآن می خواهم به همین نقطه برسم که : الان برادران نظرشان را داده‌اند، حضرت‌عالی (خطاب به آقای «هاشمی») اگر خواستید نظر برادرها را بگیرید، نظرشان را داده‌اند و بیش از این که گفته‌اند دیگر چیزی ندارند. هر کس هر چه داشت الحق و الانصاف رو کرد. حضرت عالی یک جلسه‌ای با آقا محسن بگذارید، به یک تدبیر برسید و تدبیرتان را ابلاغ بفرمایید که برادران بروند پای کار، دیگر کسی چیزی برای گفتن ندارد. هر کس چیزی برای گفتن داشت و ته دلش بود دیگر گفته است.»

مکث کوتاه جلسه نشان میداد که آقای «هاشمی» این پیشنهاد را نپذیرفته است و به دنبال آن جلسه به گفت‌و‌گوهای پراکنده ما بین برادران ادامه می‌یابد.

معلوم بود که آقای «هاشمی» هنوز به نظر مشخصی نرسیده است و در خلال همین گفت‌و‌گوهای پراکنده نیز با برخی سئوالات درصدد یافتن راهی بود، اما مطالب همچنان تکراری می شد و مدام نظرات و احتمالات با اما و اگر هایی بیان می‌گردید که فقط وجود بن بست را تأیید می‌کرد. از جمله برادر «ایزدی» پس از ذکر مطالبی در مورد حفاظت منطقه و برخی کلیات گفت که همه مسائل صحبت شده و بالاخره باید تصمیم گرفت ولی وی همچنین پیشنهاد کرد که می‌توان ابری بودن هوا را به عنوان شرط شروع عملیات فردا شب در نظر گرفت (وی به صحبت برادر «محسن» که گفته بود به پیش بینی هواشناسی احتمالا هوا نیمه ابری است اشاره کرد.)

به طور کلی وضعیت جلسه به این‌جا رسیده بود که عموما هر برادری وقتی نظری می‌داد، سئوالات آن توسط خود او با دیگران به سرعت بازگو شده و منتفی می‌گردید. این موضوع در مورد خود آقای «هاشمی» نیز صادق بود و نشان می‌داد که در تردید به سر می‌برند. آقای «هاشمی» پس از پیشنهاد و تذکر برادر «ایزدی» مبنی بر لزوم تصمیم گیری گفت:

«من تردیدی که به طور جدی تردید دارم به همین جا رسیده که یک مهلت 10 روزه بدهیم که یک قدری وضع مهندسی شما بهتر شود و یک قدری هم زمان شب را بیشتر داشته باشیم.»  آقای «هاشمی» بلافاصله افزود: «با این شبهاتی که مطرح می‌کنید، مخصوصا حرف آقای سعیدی مهم‌ترینش است الان نیروهای شمامی‌دانند نقطه عمل را (برادر «ایزدی» گفته بود تا رده‌ی دسته، همه توجیه شده‌اند) در این نیرویی که شما آورده‌اید، سربازهای عادی هم هستند، منحصر به بسیجی‌ها که نیست»

برادران برخی استقبال کردند اما اشکالات مربوطه را نمی‌وانستند پاسخ‌گو باشند و برخی نیز اشکالات را با وجود تکراری بودن یادآور می‌شدند.

برادر «عزیز»: «این‌ها را برگردانید، می‌شود به آن‌ها گفت به هم خورده، تمام شده.»

برادر «محمدزاده»: «این را به عنوان فریب تلقی می‌کنند و تمام شده.»

برادر «عزیز»: «برشان گردانید و بگویید که جای دیگر است.»

برادر «غلامپور»: «فقط که عامل نیرو نیست که، آن‌ها (دشمن) عکس هوایی می‌گیرند، نیاز نیست کسی به آن‌ها بگوید.»

برادر «عزیز»: «کافی است یک روز هوا صاف باشد، یک نفر از بالای پتروشیمی منطقه را نگاه کند.»

برادر «غلامپور»: «حاج آقا، پریشب این‌جا دژ بوده، فردا صبح که دشمن چشم‌اش را باز کند، جاده شده. این تا خط کمین‌مان امشب جاده می‌شود، یعنی نصفش را بریده‌اند، فردا دشمن نگاه می‌کند می بیند، این‌جا که دژ بوده جاده شده.»

آقای «هاشمی»: «به نظر می‌رسد که تا 10 روز دیگر همه چیز لو می‌رود اینجا.»

برادر «محسن»: «این که مسلم است.»

برادر «نجات»: «توپ ها توی موضع رفته‌اند، اکثر خشایارها[یی] که رفته منطقه، درکنار جاده هاست. اگر فردا هوا خوب باشد عکس هوایی همه‌ی  آن‌ها را مشخص می‌کند.»

برادر «نجات»: «اصلا صبح از این جاده حرکت کردیم، بعد از ظهر موقع برگشتن جاده را نشناختیم، از بس موضع زده بودند، از بس سنگر درست کرده بودند، مثل این‌که همان جاده نیست.»

اشکالات فراوان است و ذکر آن‌ها می‌تواند گفت‌و‌گوی بی پایانی باشد و در نهایت هم به تصمیم مشخصی منجر نشود. آقای «هاشمی» گفت‌و‌گوها را قطع می‌کنند و می گویند: «خیلی خب! حالا شما چه می‌گویید آقای صفوی؟»

برادر «رحیم»: «دیگر شما با آقا محسن می‌توانید تصمیم بگیرید. این‌جا دیگر اصلا جای نظر نیست. ماحرف هامان را زده‌ایم.»

آقای «هاشمی»: «تصمیم را آدم ممکن است برسد بگیرد. حالا که این بحث ها را کردیم ممکن است به یک نقطه برسیم، تصمیم بگیریم. ولی خودتان بگویید که به چی می رسید الان. شما که صاحب نظر هستید به چی می رسید؟»

با این چیزی که پیش می‌آید به احتمال قوی 10 روز دیگر کاملا منتفی است عملیات شلمچه. این فرض را چه جور؟ اگر این طور شد چکار می کنید؟"

برادر «رحیم»:«شاید هم منتفی نشود.»

آقای «هاشمی»: «به احتمال قوی منتفی است. دشمن در این 10 روز، این سربازهایی که برمی‌گردند ...»

برادر «رحیم»: «چنانچه تصمیم این‌گونه شود، تمامی مواضع و توپخانه‌ها باید از آن‌جا آورده شود کنار، اطراف کارون و ... تمامی کارهایی که متناسب این عقب افتادن زمان است باید انجام شود، نه این‌که توپ ها را 10 روز بگذاریم توی موضع، همه باید برود عقب، جایی که قابل عکس‌برداری نباشد.»

مقداری راجع به عملی بودن این تدابیر بحث می‌شود. برخی برادران با این تدابیر نیز هوشیاری دشمن را محتمل می‌دانند اما برادر «عزیز جعفری» تدابیر یاد شده را عملی می‌داند و آشکارا به عملی شدن این نظر اشتیاق نشان می‌دهد و خود در این رابطه طرح اجراء می‌دهد. اما آقای «هاشمی»  نکته‌ای جدید را مطرح می کند.

آقای «هاشمی»:«یک بحث دیگر هم پیش می‌آید و آن این‌که این نیرویی که این کار را بر سرش آوردیم، 10 روز دیگر دوباره بخواهیم بیاوریم آن‌ها را در این‌جا بجنگیم، دیگر چه اعتمادی به فرمانده‌اش دارد؟ فرمانده‌ای که آن‌ها را در کمپرسی ریخته و رویشان پلاستیک کشیده و آن‌ها را آورده است. ما که دیدیم خیال کردیم گونی است.»

برادر محسن: «اصلا امشب جزء عملیات محسوب می‌شود و چنان‌چه بگوییم عمل نشود، خود یک شکست است. از قبل نمی‌بایستی می‌شد ولی حالا که شده یک وضع خاص و اضطراری است.»

آقای «هاشمی»: (با تأنی و تأمل)«مجموعه بیشتر به این طرف می‌چربد.»

برادر «عزیز جعفری»: «حاج آقا! آدم یاد والفجر مقدماتی می افتد. من دقیق یادم است که تصمیم والفجر مقدماتی هم چنین حالتی بود. نیروها پای کار بودند و ... دقیقأ همچنین حالتی بود و عمل شد.»

این در واقع جمع‌بندی نهایی و پیش بینی برادر «عزیز» از نتیجه عملیات بود که لحظاتی حالت خاصی را به جلسه حکمفرما کرد. عباراتی نظیر

«شما یاد والفجر 8 بیافتید »،

«از برادر عزیز بعید است که در چنین شبی همه‌اش آیه یأس بخواند »،

«برادر عزیز وقتی تصمیم گرفته شد از همه محکم‌تر است»

از حضار شنیده میشد و برادر «عزیز» گفت که این‌ها نباید آیه یأس تلقی شود و او وظیفه خود می‌داند که بگوید. به دنبال آن لحظاتی سکوت ناخوشاید همراه با کلماتی نظیر «لا الله الا الله » برقرار شد. در این وضعیت آقای «هاشمی» مطلبی را عنوان کرد که ناگهان روال آرام جلسه را بر هم زد و موجب برخورد برادران با مسئله مطرح شده گردید و بحث مجددا از چارچوب تصمیم گیری برای عملیات خارج شد.

آقای «هاشمی»: «آن‌چه که مهم است این است که، حالا این عملیات 10 روز، 5 روز تأخیر بیافتد. یا نیافتد مسئله‌ای نیست، آن‌چه که آدم می‌فهمد این است که مجموعه فرماندهان سپاه که حالا مسئول جنگ هستند، دیگر در شرایط آینده قدرت تصمیم گیری برای عملیات نخواهند داشت.»

برادر «شمخانی»: «چرا حاج آقا؟»

آقای «هاشمی»: «برای این‌که هیچ عملیاتی در آینده بدون این محدودیت نخواهد بود.»

برادر «محمدزاده»: «نه! بحث این منطقه هستش که همین الان اگر ما تاریکی را داشتیم این حرف ها را نداشتیم؟»

آقای «هاشمی»: «بله، آقایان می‌دانند دیگر، در والفجر 8 مگر همین بحث ها را نداشتیم.»

برادر «محمدزاده»: «ما یک حداقل، ما که گفتیم، من آن دفعه خدمتتان عرض کردم.... ولی کلأسپاه معتقد هست که بجنگد. یک، دو سال، روشن ترش این است که ما، اعتقاد سپاه را دارم عرض میکنم، من بینی و بین الله حرف بچه‌های سپاه را فکر می کنم دارم می گویم. امام گفته‌اند که این جنگ ممکن است 20 سال هم طول بکشد. سپاه هم واقع می‌خواهد 20 سال بجنگد، بحث این را هم ندارد که حتما یک پیروزی در این لحظه به دست بیاورد. و عرض کنم که فردا این یک پیروزی سیاسی باشد و مسئله جنگ تمام بشود. سپاه میخواهد 20 سال بجنگد. ولو آن‌که نهایت این 20 سال جنگ هم کربلا باشد. تازه روش امام حسین است. نه خون ما از امام حسین رنگین تر است و نه پدر و مادر و خواهر ما از حضرت زینب بالاترند.»

آقای «هاشمی»: «شما فکر می کنید امام میخواهند ماهمین طوری بجنگیم؟ همین طور...؟»

برادر «محمدزاده»: «ما این طوری فهمیدیم. امام یک ماه و نیم پیش فرماندهان سپاه رفتند پیش‌شون، نوارش هم هست، ایشون عین جملات‌شون را من خدمت‌تان عرض می‌کنم، در عملیات کربلای 4هم برادرها ( این سخن امام را به صورت پلاکارد روی سردر اطاق فرماندهی عملیات) درشت زده بودند "شما ان‌شاء‌الله ... می‌روید کربلا، من هم می‌آیم آن‌جا با هم نماز می‌خوانیم. این برای ما خطِ مشی است حاج آقا»

آقای «هاشمی»: «به شرط این‌که بجنگید.»

برادر «محمدزاده»: «می جنگیم، جنگ ما کربلا هم تویش دارد.»

آقای «هاشمی»: «آقای محمدزاده شما چه حرفی دارید (میزنید؟) شما در امسال، از اول سال تا به حال، پشت سر هم نیروهای مردم آمده‌اند برگشته اند، این جور امام، آن روز که آمدید پیش امام، امام نگفتند ولو ایذائی بجنگید؟»

برادر «محمدزاده»: «خب ما آمدیم یک عملیات بزرگ برای پیروزی سیاسی در نظر گرفتیم که این طور شد.»

آقای «هاشمی»: «نگفتند مگر؟»

برادر «شمخانی»: «امام فرمودند، بله.»

آقای «هاشمی»: «ولی شما اصلا تعطیل کردید، شما اصلا چند ماه است که تعطیل کردید.»

برادر «شمخانی»: «ما عملیات ایذایی که کردیم ...»

آقای «هاشمی»: «جنگ فقط از طرف عراق است. یعنی الان  مدت هاست که هر روز یک کارخانه مان، یک تلمبه خانه مان، یک چیزمان را عراق دارد می‌زند. هر روز دارد یک شهرمان را می‌زند خراب می‌کند. از طرف ما که جنگی نیست، چه جنگی؟ غیر از این‌که ما هر روز مردم‌مان را قطار می‌کنیم و می‌آوریم این‌جا، بعد سه ماه می‌مانند، بعد هم برمی‌گردند می‌روند. یا باید بروید و (مکث...) حرف امام که این نیست که، امام چند روز قبل از این با اوقات تلخی با من یک حرفی زدند سر این تأخیرها.»

برادر «محمدزاده»: «ما عملیات ایذایی نمی‌توانیم بکنیم؟ ما عملیات محدود نمی‌توانیم بکنیم؟ واقعا می‌توانیم بکنیم حاج آقا، واقعا می‌توانیم.»

آقای «هاشمی»: «پس چرا نکردید؟»

برادر «محمدزاده»: »به خاطر این‌که رفتیم سراغ عملیات بزرگ تر.»

آقای «هاشمی»: «خب عملیات بزرگ‌تر هم این‌طور ... ( اشاره به عملیات کربلا4)»

برادر «محمدزاده»: «به هر حال حاج آقا! من که گفتم که واقعا، کی فکر می‌کرد که عملیات کربلای 4 این طوری بشود.»

آقای «هاشمی»: «حالا...»

برادر «محمدزاده»: «شما خودتان، وقتی می‌آمدیم خدمت‌تان، واقعا به نظر من که این‌طوری می‌رسید که شما حتی مرحله را بالاترش می‌گرفتید، یعنی واقعا تردیدی در مسئله عملیات نبود.»

آقای «هاشمی»: «نه من نداشتم، تردیدی نداشتم.»

برادر «محمدزاده»: «خب، به هر حال وقتی شما فرمانده‌ی ما بودید و تردیدی نداشتید، ما هم اگر عمل نمی‌کردیم آدم بدی بودیم.»

آقای «هاشمی»: «من حرفی توی آن ندارم، من می‌گویم در این جنگ الان اگر ما نتوانیم این‌جا تصمیم را درست دربیاوریم، خب داریم پیش بینی می‌کنیم دیگه، که 10 روز دیگر هم بیاییم بنشینیم همین‌جا و بگویند که خوب دشمن متوجه شده. واقعأ هم احتمالش خیلی قوی ست که برگردیم بگوییم دشمن بیدار شده، [در آن صورت]کجا می‌بریم نیروهامان را؟ کجا می‌جنگیم؟»

برادر «محمدزاده»: «چرا، مأموریت بدهید، من فکر می کنم همه بچه‌ها آمادگی دارند که از حداقل عملیات ایذایی تا عملیات محدود نجام بدهند.»

آقای «هاشمی»: «خب! اون یک رویه دیگری است. یعنی اگر این جوری نمی‌خواهیم بجنگیم، یعنی واقعا نمی توانیم، همان حالا...»

برادر «محمدزاده» : «نه! هر وقت هم جایی مثل فاو پیدا کردیم باز می‌رویم عمل ...»

آقای «هاشمی»: ...«همین حالا لشکرها را تقسیم کنیم بگوییم بروید. از بالا تا پایین بروید هر کدام یک محلی برای خودتان پیدا کنید.»

آقای «هاشمی» خطاب به آقای «رضایی» گفت: «خ!ب آقای رضایی! بیایید یک تصمیمی بگیریم دیگر. مثل این‌که آقایون که به جایی ...»

برادر «محسن» (با خنده): «این جمع فایده نکرد. با هم بریم ان‌شاء الله خدا کمک می‌کند یک چیزی ...»

آقای «هاشمی» (زیر لب): «بعله»

در این‌جا برادر «شمخانی» در مورد انجام عملیات کوچک (ایذایی و محدود)، نکته‌ای را که مبهم مانده لازم می‌داند یادآوری کند. از نظر وی اهمیت مطلب آن‌قدر است که حاضر شد باز هم نتیجه‌گیری را به تأخیر بیاندازد، البته این بار قطع بحث طولانی نشد.

برادر «شمخانی»: «حاج آقا! چون در جلسه پیش هم شما فرمودید، ما عملیات های ... ما در طول امسال عین حکم حضرت امام را اجرا کردیم.»

آقای «هاشمی»: «یک مدتی راست می گویید. یعنی [اسکله‌ی]العمیه، کربلا...»

برادر «شمخانی»: «کربلای 1 و 2 و 3، فتح 1 و 2 و 3 و کربلای 5 و و سدِ دربندیخان و ... را داشتیم.»

آقای «هاشمی»: «آخرش هم به خدمت امام همین اخیرا گفتم، گفتم که ما برای عملیات وسیع برنامه ریزی می‌کردیم.»

برادر «شمخانی»: «علت هم دارد. اصلا تناقض دارد عملیات سرنوشت ساز و عملیات ایذایی. ما همین الان که شب عملیات‌مان است، مهمات خمپاره 120 ما، به اندازه یک آتش شکستن خط نیست اگر عملیات (کوچک) می‌کردیم، همین اندازه امکاناتی هم که داریم، آن را هم نداشتیم.»

آقای «هاشمی»: «درست است، ما هم می‌خواستیم عملیات وسیع بکنیم، ناچار بودیم. اگر آن عملیات‌ها را کرده بودیم، همین را هم نداشتیم. به همین دلیل هم ما پذیرفتیم که مدتی متوقف بشود.»

علی‌رغم آن‌که قرار شده بود آقای «هاشمی» با برادر «محسن» به تصمیم‌گیری بنشینند، در همین‌جا و در ادامه سخنان قبلی با ایشان تصمیم نهایی را به نحو زیر اعلام می‌کنند.

آقای «هاشمی»: «خیلی خب! تصمیم بگیریم که به حول و قوه الهی آقایان بروند پای کار، مشروط به همان حرفی که آقای جعفری می‌گویند، یعنی اگر تا فردا شب روشن شد که دشمن هوشیار است نسبت به عملیات، قبول بکنیم که برگردیم.»

باز هم گفت و گوهای درمی‌گیرد و چند تن از برادران به طور پراکنده مسائلی چون ساعت عملیات، غافل‌گیری دشمن و ... را مطرح می کنند اما برادر «محسن» قبل از آن‌که این وضعیت چندان طول بکشد میگوید: «... با این وضع روحیات این‌ها به هم می‌خورد، این‌ها بروند دنبال کارشان، ما باهم بنشینیم و ...»

آقای «هاشمی»: «این‌ها نشسته‌اند که ما تصمیم بگیریم بروند دیگر، بعد که ...»

برادر «محسن»: «آخر شما ... با شرط که نمی‌شود فرماندهی کرد. شما می‌گویید اگر این طور شد، اگر آن طور شد، یک بلبشوئی می‌شود شب حمله. فردا لشکر می‌گوید آقا! آقای هاشمی گفت اگر بشود، اگر نشود. پس این سیستم ما به هم می‌ریزد که، ما نمی‌توانیم این طوری کار بکنیم. شما مشورت‌هایتان را کرده‌اید، باید بنشینیم با همدیگر بحث کنیم. کار به این‌جا رسیده، باید به یک طریقی آن را از این گردونه خارجش کنیم دیگر.»

آقای «هاشمی»: «اگر روشن شود که دشمن میداند، باز بگوییم بروند جلو؟»

ظاهرا آقای «هاشمی» ترجیح می‌دهد که در حضور همین جمع تصمیم نهایی گرفته شود و باز هم گفت‌و‌گوها می‌رود که شروع بشود اما در این‌جا آقای «عراقی» نظر برادر «محسن» و پیشنهاد قبلی برادر «سنجقی» و برادر «رحیم» را بار دیگر به این نحو مطرح می کند.

آقای «عراقی»: «در این مدت بحث دسته جمعی شده، نیم ساعت هم اگر صلاح می‌دانید مذاکره دو نفره بفرمایید و برادران در این نیم ساعت نماز امام زمان را می‌خوانند.

برادر «رحیم» (با خنده): «نماز جعفر طیار (کنایه از احتمال طولانی شدن جلسه آقای هاشمی و برادر محسن)

آقای «عراقی» در ادامه: «و نیم ساعت دیگر می‌آیند و جواب را می‌گیرند.»

ساعت نزدیک چهار بامداد است، همه‌ی حاضرین  همین را ترجیح می‌دهند و با صلوات جلسه تمام می‌شود.

اعلام تصمیم فرماندهی

پس از مشورت و بحث دو نفره آقایان «هاشمی» و «محسن رضایی»، جلسه مجددا تشکیل شد و تصمیم اتخاذ شده به نحو زیر توسط آقای «هاشمی» اعلام و ابلاغ گردید:

«ما آقایان این‌جا مشورت کردیم، با توجه به همه اظهاراتی که شده نظرمان چربید که ان‌‌شاء‌الله فردا شب انجام شود و فرماندهی، آقای رضایی که حضور دارند این‌جا، تا لحظات آخر مسائل را زیر نظر دارند. اگر وضع فوق‌العاده‌ای پیش نیامد، همین طور که دستور داده شد عملیات انجام می‌شود. اگر ایشان تشخیص داد که خواست متوقف کند، ایشان این حق را دارند که متوقف کنند ولی فقط ایشان این حق را دارند، یعنی فرماندهان دیگر این حق را ندارند. ضمنا آقایان هم در محورهایی که پیش می‌روند حتمأ آقای رضایی را در جریان بگذارند که یک وقتی مثلآ عقب‌گردی، چیزی، بدون هماهنگی با ایشان پیش نیاید. مسئولین محورها این‌جا الان هستند، آخرین وضعیت را دائمأ به ایشان بگویید.

من هم باید جایی مستقر باشم که اطلاعات هم به من برسد، آقایان اطلاعات را دقیق و صریح بدهید به مقر ایشان (برادر محسن) و ایشان به من برسانند. ان‌شاء‌الله با توکل بر خداوند و این مقدار که عقل‌مان می‌رسد مشورت کردیم و مجموعاٌ راه حل صحیح را این تشخیص دادیم. خداوند نصر میدهد ان‌شاء‌الله ...»

پس از آن‌که مقداری در مورد محل استقرار آقای «هاشمی» و واگذاری برخی امکانات ارتش توسط سرهنگ «حسنی سعدی» صحبت شد، آقای «هاشمی» مجددا در مورد انجام عملیات تأکید کرد و چنین گفت:

«حالا بعد از این تصمیمی که گرفتیم و ابلاغ کردیم، (لازم است بگویم) به هر حال ما یک جنگ قطعی باید با عراق داشته باشیم و بهترین جای جنگ هم این‌جاست و بهترین شرایط زمانی همین حالاست. ما نیروی‌مان و روحیه‌مان و شرایط‌‌ مان مساعد است برای این جنگ. بچه‌ها به خاطر آن فترتی که پیش آمده حتما انگیزه‌ی بیشتری الان دارند که انتقام را از دشمن بگیرند. جنگ را ادامه می‌دهید ان‌شاء‌الله. حالا یک جا متوقف شد، همان جای پا را می‌گیریم و بالاخره خط را شکسته‌اید شما دیگر، این کار را که می‌توانیم بکنیم، بعد از شکستن خط ان‌شاء‌الله میدان به میدان می‌رویم جلو. نیروهای‌مان را بسیج می‌کنیم، مردم را دعوت می کنیم، ادامه می‌دهیم جنگ را. این‌جا دشمن بیشتر از ما منهدم می‌شود. ما 20 کیلومتر که برویم جلو رسیده‌ایم به بصره

ان‌شاء‌اللهِ حضار و ختم جلسه.

پس از پایان جلسه، بلافاصله برادر «محسن» جلسه * دیگری را به منظور فراهم سازی مقدمات انجام عملیات و پی‌‎گیری آخرین وضعیت برگزار کرد. در ابتدای این جلسه برادر «محسن» طی یک جمع‌بندی از وضعیتِ کلیِ جنگ و نحوه‌ی تصمیم‌گیریِ انجام این عملیات گفت: «ما در امر جنگ، در شرایط خیلی خاصی قرار گرفته‌ایم که برادران ما باید [ابتدائاٌ] این شرایط را حداقل، درک بکنند و این‌که چقدر می‌توانید در این میدان عمل بکنید، این بحث دیگری است... یک سری از مسائل را خود شما می‌دانید و من نمی‌خواهم بگویم.

یک سری مسئله دیگر هست و آن این‌که همان‌طور که تشخیص داده بودیم امام تأکید بر انجام عملیات دارند و از عدم انجام عملیات نگران هستند و من فکر می‌کنم به همه بزرگان توپیده و گفته این چه وضعش است؟ ما فعلا نباید تقصیر را به گردن کسی بیندازیم. به هر حال مسائل مشخص است که اگر ما ضعف‌هایی هم داشته‌ایم [اما] مشخص است خط مشی استمرار جنگ است ولو یک قدم رفتن، دو قدم رفتن، 10 نفر اسیر گرفتن، 5 نفر اسیر گرفتن. چه عملیات بزرگ بشود چه کوچک، به هر حال استمرار عملیات است.

مسئله دوم این‌که به هر حال در ذهن ایشان (آقای «هاشمی») طرح شده و در ذهن امام طرح شده [که] این‌ها نمی‌خواهند بجنگند. [البته] این استنباط شخص خود من است که [این عزیزان تصور می‌کنند] نکند فرماندهان سپاه نمی‌خواهند بجنگند و یک مقدار صداقت شما در انجام تکلیفمان شاید مورد سئوال قرار گرفته.

مسئله بعدی این‌که دشمن قصد دارد به فاو حمله بکند و نباید کوچک‌ترین فرصتی به دشمن داد تا وارد عمل شود.

مسئله بعدیِ تصمیم‌گیری طوری بود که وضع به نحوی شد برخلاف عملیات فاو که از اول و آخرش یک ابتدایی داشت و یک انتهایی داشت، بعد از یک مدتی به هر حال بعد دوگانگی‌ها زیاد شد، الان ما اگر بخواهیم این وسط تعیین تکلیف کنیم که چطور شود و چطور نشود، وضع دوباره پیچیده‌تر می‌شود و همین‌طور مسئله این‌جا بین زمین و آسمان می‌ماند، همین‌طور به یک بن‌بستی می‌رسد که بدتر از هر کار دیگری است و هر آن ممکن است از جای دیگری سر در بیاورد. این‌ها یک سری مسائلی است که وجود دارد و ما ان‌شاء‌الله باید برویم پای کار و به امید خدا آماده‌ی عملیات بشویم و در تلاش باشیم که عبور بکنیم. اگر احیانا دیدیم همان سر شب مشکلات مثل عملیات کربلای 4 هست، یک نقطه‌ای است که می‌شود روی آن تصمیم گرفت، و اگر وسط کار مشکلاتی پیدا شود، ما باید به هر حال با انتقال زرهی و تمرکز آتش تلاش‌هایی بکنیم که یکی از آن عملیات های ایذایی که امام می‌گوید، این‌جا یک جاپایی، بگیریم .... و در 5 کیلومتری، 6 کیلومتری با خاکریز و زیر آتش و به هر صورت با تعدادی اسیر و .... و یکی از آن عملیات هایی ایذایی باشد که امام توی ذهن‌شان هست.

اما الان در وضعیتی هستیم که باید به سرعت بر خودمان غلبه بکنیم که از این وسوسه‌های جانبی خودمان را نجات بدهیم و همان طور که ایشان هم (آقای هاشمی) تصمیم گرفتند که خوب ما کمک‌شان کردیم که همین‌طور هم تصمیم بگیرند، و بایستی الان اگر بخواهیم از خسارات بیشتر جلوگیری بکنیم، فقط بایستی با تمام قدرت و با تمام توان قوا و قبول هر مسئله‌ای جلوگیری بشود خَلَجان‌هایی که در فکر و افکار هست، این را بیرون بیاوریم.

حالا ایشان (آقای هاشمی) با همین نتیجه‌ای که رسیدند حالا لازم نیست همه تصمیمات را در عمل هم خودشان بگیرند، این یک مقدارش حل شد. در رابطه با برادرهایی هم که پایین‌تر هستند (فرمانده قرارگاه‌ها و یگان‌ها) باید همین‌طور باشد و از خَلَجان‌ها پرهیز کنیم. هر خَلَجانی الآن ما را به سرنوشت بسیار بدی درگیر می‌کند و برای ما خطرناک است ایشان در ذهنشان این بود هر لحظه‌ای برایشان گزارش شود که فلان لشکر اگر می‌خواهد عقب بیاید، باید مثلاٌ ایشان (آقای هاشمی) را در جریان بگذاریم که بگویند عقب نیا. که گفتیم بابا این که خیلی مشکل است، نمی‌شود و خوب ایشان لطف کردند و گفتند که شما (محسن رضایی) خودتان اختیار داشته باشید و من فکر می کنم تنها راه حل که برادرها باید انجام بدهند این است که با یک روحیه ایثارگرانه‌ای که واقعا صداقت‌مان را هم به امام نشان بدهیم و هم ان‌شاء‌الله بتوانیم به خداوند متعال نشان بدهیم و ثابت کنیم که ما برای آخرت‌مان واقعاٌ می‌جنگیم و نه برای هیچ مسئله دیگر و این را باید در عمل ما نشان بدهیم و شاید این میدان آزمایش که بتواند ما را از بوته آزمایش در بیاورد بهتر از این جنگ چیز دیگری نباشد و آن‌چه که مسلم است این‌که به هر حال این بیت یک صاحبی دارد که بیشتر از ما دلش می‌سوزد و برای مسائل باید به او توکل کنیم و پیش برویم. مجموعه‌ی این مسائل ما را وادار می‌کند که بدون خَلَجان فکری الان تمام قوامان را بسیج کنیم و کارهایی که نا حالا عقب مانده پیش ببریم تا ببینیم ان‌شاء‌الله خدا چه می‌خواهد.»

در ادامه برادر محسن بر روی چند مسئله تأکید کرد از جمله این‌که

1-سطحه‌ها به هر شکل ممکن برای انتقال تانک و نفربر پای کار برده شوند.

2- در رابطه با تمرکز آتش مقداری بیشتر کار بشود.

3- نسبت به سرپل «پوزه‌ی کانال» که قرار است از سوی «لشکر 31» گرفته شود، به وسیله «لشکر 25» کمکش کنیم (اگر 25 را از سرپل ثارالله هم نشد عبور بدهیم مهم نیست) و سرپل سیدالشهدا را هم به کمک «لشکر 5 نصر»، مقداری سرمایه‌گذاری بیشتری بشود و تدبیر بهتری صورت بگیرد.

4- زمان (س) اگر مشورت شده با فرمانده یگان‌ها که در تاریکی باشد، نیروها در مهتاب حرکت کنند و در یک کیلومتری دشمن بمانند تا هوا تاریک شود. بنابراین ساعت 1 تا 1/5 به خط زده می‌شود و انتخاب این زمان، غافل‌گیری در خط را نیز احتمالا ایجاد خواهد کرد.

ضمنا سعی بر این بود که در صورت امکان فرماندهان «قرارگاه قدس» و «قرارگاه نجف» که در مرحله اول قسمتی از کارشان در ارتباط با «قرارگاه کربلا» می‌باشد. در این زمینه، هماهنگی‌های لازم را انجام دهند. بر این اساس قرار شد به هنگام آغاز عملیات، «برادر ایزدی» در مقر «لشکر 10 سیدالشهدا» و برادر «عزیز جعفری» در «قرارگاه کربلا» به نحوی حضور داشته باشند تا بدین وسیله قسمتی از مشکلات هماهنگی عبور که بحث جدیدی است و چندان رویش تجربه نیست مرتفع گردد.

در ادامه جلسه یاد شده، همچنین پس از مباحثی، ساعت 2 بامداد نیز به عنوان زمان شروع عملیات تعیین شد و سپس جلسه خاتمه یافت.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار