با شهید عراقی قرار گذاشته بودیم که به پاریس برویم اما همان شب، پیش از خواب، چند پاسبان به در خانه آمدند و مرا با خود بردند و 15 روزی را در بازداشت به سر بردم.
به گزارش شهدای ایران، محمدرضا طالقانی، مردی که آن روزها جوانی بود که در تصاویر در کنار امام به چشم می خورد و حالا دیگر سیاهی موهایش جای خود را با سفیدی تعویض کرده اند، ماجرای انتخابش به عنوان محافظ امام را اینگونه نقل می کند:
حاج آقا مهدی عراقی بچه محل ما بود، من یادم میآید که پس از خروج از اردو وقتی به خانه برگشتیم، گفتند منزل آقای عراقی دعای کمیل است، برای روضه و دعای کمیل هفتگی به منزل حاج مهدی عراقی رفتیم. من رفتم منزل ایشان که حاج آقا به محض اینکه مرا دید، برایم چای ریخت و گفت آفرین به تو که به مردم اضافه شدی، واقعا دست مریزاد، حالا حاضری با من به پاریس بیایی؟ گفتم چه خبر است، گفتند میخواهیم برویم ملاقات آقا، که با جان و دل پذیرفتم و گفتم هر وقت شما بگویید من آمادهام. به حاج آقا گفتم یا علی هر وقت شما امر بفرمایید در خدمتیم.
شب که به خانه برگشتم، میخواستم بخوابم که پدرم صدا زد که محمدرضا بیا جلوی در تو را کار دارند، رفتم جلوی در دیدم چند نفر پاسبان با دستبند منتظر من هستند. همان جا بلافاصله مرا با خودشان بردند کلانتری و بعد از آنجا به باغشاه بردند که نزدیک به 15 روز در آنجا مرا نگه داشتند، از آنجا که تمام مردم بازداشتی را به باغشاه میآوردند، تصمیم گرفتم برای این افراد مسابقات کشتی بگذارم. آنقدر نظم آنجا را به هم زدم آقایی که مسئول آنجا بود به نام کمانگیر که بعد اعدام شد، گفت تو باید از اینجا بروی چون نظم و انضباط اینجا را به هم زدی!
بعد از اینکه از زندان اخراج شدید، چه کردید؟
به محض اینکه از زندان باغ شاه بیرون آمد، خدمت حاج مهدی عراقی رسیدم که پس از آن یکسره به پاریس رفتیم، آنجا بود که وقتی خدمت سیداحمد آقای خمینی رسیدم، قرار شد محافظ آقا شوم، من تا قبل از این نمیدانستم بادیگارد و محافظ یعنی چه اما وقتی به من این ماموریت را دادند، تصمیم گرفتم که با جان و دل از آقا محافظت کنم. وقتی به تهران آمدم و آن روز تاریخی را شاهد بودم، دیگر به خود میبالیدم که محافظ آقا هستم. من آن روز را که هیچگاه از خاطر نمیبرم، با حضرت آیتالله طالقانی به فرودگاه رفتیم تا در خدمت امام باشیم اما آنجا آقای رفیقدوست به من گفتند مقابل دانشگاه بروم و خدمت روحانیونی که جلوی مسجد دانشگاه تحصن کرده بودند، عرض کنم همه به بهشت زهرا سلامالله علیها بیایند تا سخنرانی امام را در آنجا گوش کنند. من هم با موتور خودم را به دانشگاه تهران رساندم تا خدمت آقایان روحانیون متحصن، پیام را بدهم. بعد از آن سوار بلیزر شدم و به بهشت زهرا سلامالله علیها رفتیم. بعد با هلیکوپتر به قطعه شهدای ۱۷ شهریور رفتیم و از آنجا بعد از سخنرانی حضرت امام به بیمارستان هزار تختخوابی رفتیم که من آن موقع به تنهایی ماموریت گرفتم که به مدرسه علوی بروم و خبر بدهم که آقا میخواهند سخنرانی کنند. بعد از آن آقا برای نماز ظهر و عصر به منزل آقای پسندیده رفتند. برای نماز مغرب هم که متوجه شدیم حضرت آقا قرار است به محله خیابان ایران بیایند با بچهها خیابان را گلآرایی کردیم و آذین بستیم تا از امام استقبال کنیم، دقیقا از آن لحظه، نبض انقلاب در کوچه مدرسه علوی زده شد و من هیچ وقت آن روز را از یاد نمیبرم.
تا چه زمانی به عنوان محافظ حضرت امام فعالیت میکردید؟
چند روزی خدمت امام بودم، بعد یکی از روزها خدمت امام رسیدم و به ایشان عرض کردم که من کشتیگیر تیم ملی هستم و باید در تمرینات تیم شرکت کنم که ایشان دستور فرمودند که تو برو و همیشه تو را دعا خواهم کرد، من هم پس از فرمایش آقا مسئولیتم را به فرد دیگری واگذار کردم و به تمرینات تیم ملی برگشتم.
برشی از گفت و گوی تاریخ ایرانی با محمدرضا طالقانی، پیشکسوت کشتی ایران.
حاج آقا مهدی عراقی بچه محل ما بود، من یادم میآید که پس از خروج از اردو وقتی به خانه برگشتیم، گفتند منزل آقای عراقی دعای کمیل است، برای روضه و دعای کمیل هفتگی به منزل حاج مهدی عراقی رفتیم. من رفتم منزل ایشان که حاج آقا به محض اینکه مرا دید، برایم چای ریخت و گفت آفرین به تو که به مردم اضافه شدی، واقعا دست مریزاد، حالا حاضری با من به پاریس بیایی؟ گفتم چه خبر است، گفتند میخواهیم برویم ملاقات آقا، که با جان و دل پذیرفتم و گفتم هر وقت شما بگویید من آمادهام. به حاج آقا گفتم یا علی هر وقت شما امر بفرمایید در خدمتیم.
شب که به خانه برگشتم، میخواستم بخوابم که پدرم صدا زد که محمدرضا بیا جلوی در تو را کار دارند، رفتم جلوی در دیدم چند نفر پاسبان با دستبند منتظر من هستند. همان جا بلافاصله مرا با خودشان بردند کلانتری و بعد از آنجا به باغشاه بردند که نزدیک به 15 روز در آنجا مرا نگه داشتند، از آنجا که تمام مردم بازداشتی را به باغشاه میآوردند، تصمیم گرفتم برای این افراد مسابقات کشتی بگذارم. آنقدر نظم آنجا را به هم زدم آقایی که مسئول آنجا بود به نام کمانگیر که بعد اعدام شد، گفت تو باید از اینجا بروی چون نظم و انضباط اینجا را به هم زدی!
بعد از اینکه از زندان اخراج شدید، چه کردید؟
به محض اینکه از زندان باغ شاه بیرون آمد، خدمت حاج مهدی عراقی رسیدم که پس از آن یکسره به پاریس رفتیم، آنجا بود که وقتی خدمت سیداحمد آقای خمینی رسیدم، قرار شد محافظ آقا شوم، من تا قبل از این نمیدانستم بادیگارد و محافظ یعنی چه اما وقتی به من این ماموریت را دادند، تصمیم گرفتم که با جان و دل از آقا محافظت کنم. وقتی به تهران آمدم و آن روز تاریخی را شاهد بودم، دیگر به خود میبالیدم که محافظ آقا هستم. من آن روز را که هیچگاه از خاطر نمیبرم، با حضرت آیتالله طالقانی به فرودگاه رفتیم تا در خدمت امام باشیم اما آنجا آقای رفیقدوست به من گفتند مقابل دانشگاه بروم و خدمت روحانیونی که جلوی مسجد دانشگاه تحصن کرده بودند، عرض کنم همه به بهشت زهرا سلامالله علیها بیایند تا سخنرانی امام را در آنجا گوش کنند. من هم با موتور خودم را به دانشگاه تهران رساندم تا خدمت آقایان روحانیون متحصن، پیام را بدهم. بعد از آن سوار بلیزر شدم و به بهشت زهرا سلامالله علیها رفتیم. بعد با هلیکوپتر به قطعه شهدای ۱۷ شهریور رفتیم و از آنجا بعد از سخنرانی حضرت امام به بیمارستان هزار تختخوابی رفتیم که من آن موقع به تنهایی ماموریت گرفتم که به مدرسه علوی بروم و خبر بدهم که آقا میخواهند سخنرانی کنند. بعد از آن آقا برای نماز ظهر و عصر به منزل آقای پسندیده رفتند. برای نماز مغرب هم که متوجه شدیم حضرت آقا قرار است به محله خیابان ایران بیایند با بچهها خیابان را گلآرایی کردیم و آذین بستیم تا از امام استقبال کنیم، دقیقا از آن لحظه، نبض انقلاب در کوچه مدرسه علوی زده شد و من هیچ وقت آن روز را از یاد نمیبرم.
تا چه زمانی به عنوان محافظ حضرت امام فعالیت میکردید؟
چند روزی خدمت امام بودم، بعد یکی از روزها خدمت امام رسیدم و به ایشان عرض کردم که من کشتیگیر تیم ملی هستم و باید در تمرینات تیم شرکت کنم که ایشان دستور فرمودند که تو برو و همیشه تو را دعا خواهم کرد، من هم پس از فرمایش آقا مسئولیتم را به فرد دیگری واگذار کردم و به تمرینات تیم ملی برگشتم.
برشی از گفت و گوی تاریخ ایرانی با محمدرضا طالقانی، پیشکسوت کشتی ایران.