همسر شهید گفت: آن دانش آموز، پدرش قاضی است و هر بار که پسرم را اذیت می کند می گوید: بابام قاضیه و اگه چیزی به کسی بگی پدرتو در میاره! بچه ام هربار خونه میاد؛ بغض داره و بهونه باباشو می گیره و می گه ببرم سر خاک بابام ؛ میگه من بابا ندارم که ازم حمایت کنه...
شهدای ایران: حسن شمشادی خبرنگار واحد مرکزی خبر در صفحه اینستاگرام خود نوشت:نامش هامان است، دو ساله است، شش ماه بعد از شهادت بابا جانش منوچهر سعیدی، به دنیا آمده . بابایش مدافع حرمی است اهل قروه که خرداد ۹۴ در الرمادی عراق به شهادت رسید و پیکر سوخته اش به میهن بازگشت.
در حاشیه مراسمی که در این شهر میهمان و سخنران بودم، با او آشنا شدم . دقایقی با مادر محترمش هم کلام شدم تا عرض ادبی کنم. همسر شهید از وضعیت روحی پسر بزرگش رادمهر گفت ؛ و گفت : رادمهر کلاس دوم است و جثه ای نحیف دارد. یکی از همکلاسی هایش که هیکلی بزرگ تر از او دارد مدام اذیتش می کند...
تا اینجای قضیه همه چیز عادی است و برای همه بچه ها بوده و هست و خواهد بود، اما چیز دیگری گفت که قلبم به درد آمد.
همسر شهید گفت: آن دانش آموز، پدرش قاضی است و هر بار که پسرم را اذیت می کند می گوید: بابام قاضیه و اگه چیزی به کسی بگی پدرتو در میاره! بچه ام هربار خونه میاد؛ بغض داره و بهونه باباشو می گیره و می گه ببرم سر خاک بابام ؛ میگه من بابا ندارم که ازم حمایت کنه...
همسر شهید گفت چند بار این مساله تکرار شد، به مسئولان مدرسه گفتم. گفتند: ما کاری نمی تونیم بکنیم؛ واسه همین خودم رفتم دم درِ خونه قاضی و ازشون خواهش کردم که به پسرشون بگه که درست حرف بزنه و مراقب رفتارش باشه اما فردای اون روز از دادگستری قروه منو احضار کردند و گفتند به چه حقی رفتی درِ خونه جناب قاضی ! کی به تو اجازه داده که بری درِ خونه ایشون رو بزنی و ...
.
همسرِ شهید می گفت و من بیشتر خجالت می کشیدم و سرم پایین تر می افتاد...
خطاب نوشت : جناب قاضی محترم !
پدر این بچه و امثال اون خون دادند تا شما راحت و بی دردسر و در امنیت قاضی بشین و #قضاوت بفرمایید! کاش بدانید و قدردان باشید...!
همسرِ شهید می گفت و من بیشتر خجالت می کشیدم و سرم پایین تر می افتاد...
خطاب نوشت : جناب قاضی محترم !
پدر این بچه و امثال اون خون دادند تا شما راحت و بی دردسر و در امنیت قاضی بشین و #قضاوت بفرمایید! کاش بدانید و قدردان باشید...!