قاری قرآن بود، از کودکی و نوجوانی در مسجد، هیأت و پایگاه بسیج فعالیت میکرد، در کنار اینها به کار هم مشغول بود، باآغاز جنگ راهی جبهه شد و در کنار نبرد در سوریه هم فعالیتهایی داشت و سرانجام در عملیات خیبر در فاو به شهادت رسید.
به گزارش شهدای ایران؛ دیدار با خانواده شهید محمدرضا شیخحسین مقصد این هفته جامعه قرآنی بود که نمایندگانی از شورای توسعه فرهنگ قرآنی، معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ و جمعی از قاریان و فعالان قرآنی به همراه نمایندگان رسانهها جهت عرض ادب و احترام و آشنایی با سیره این شهید بزرگوار خدمت خانواده شهید رسیدند.
از آنجایی که پدر و مادر شهید دعوت حق را لبیک گفتهاند در این دیدار میهمان برادر شهید بودیم که درباره این شهید عزیز گفت: اگر به زندگی شهدا نگاهی بیاندازیم درمییابیم که آنها از همه نظر اسوه بودند و با دیگران تفاوت داشتند. شهید محمدرضا شیخحسین هم این ویژگی را داشت و با دیگر همسنوسالانش تفاوتهای زیادی داشت.
از همان کودکی در مسجد و هیأت فعالیت داشت، در جلسات قرآن شرکت میکرد و تلاوت قرآن را حرفهای دنبال میکرد، در نوجوانی پدرم مغازهای در اختیارش گذاشته بود تا کاسبی کند، همزمان همه فعالیتهایش را انجام میداد و در اوقاتی که مشتری نداشت به تمرین تلاوت مشغول میشد، علاوه بر همه اینها از اعضای فعال پایگاه آیتالله سعیدی بود و در مسجد امام موسیبن جعفر (ع) به جلسه قرآن میرفت.
بسیار به حقالناس تأکید داشت. در محله ما یک جگرکی بود که هرگاه نانوایی محل کار نمیکرد اهالی از او نان غرض میگرفتند. هنگامی که محمدرضا به جبهه رفته بود برای ما نامه نوشت که من یک عدد نان به جگرکی محل بدهکارم حتماً این بدهی من را ادا کنید تا خیالم آسوده شود. هیچگاه دروغ نمیگفت و همواره ما را اطاعت از، ولی فقیه دعوت میکرد.
به مال پاک و حلال بسیار تأکید داشت، حدود دو سال در جبهه حضور داشت و گویا مبلغی پول به او داده بودند، به تهران آمد خمس مالش را پرداخت کرد و این پول را به پدرم تقدیم کرد. این خصوصیتی بود که پدرم یاد ما داده بود، مرحوم پدر مغازه میوهفروشی داشت و هرگاه ما به کمک او میرفتیم، میگفت: همیشه بگذارید کفه ترازو به نفع مشتری سنگینی کند تا مدیون کسی نشویم.
هنگامی هم که محمدرضا به شهادت رسید پدرم دستانش را به آسمان برد و گفت: خدا را شکر که این لیاقت نصیبم شد که فرزندم به شهادت برسد. امروز که فرزندم شهید شده گویا عروسی اوست.
مادرم هم بسیار مؤمن و عاشق قرآن و اهلبیت (ع) بود، وی در طول سال شاید پنج مرتبه قران را ختم میکرد و مدام در حال خواندن قرآن بود. در جلسات روضه اهل بیت (ع) هم مدام شرکت میکرد تا اینکه شب شهادت حضرت زهرا (س) در همین منزل مجلس روضه داشتیم و مادرم ناگهان حالش بد شد، چند یاعلی گفت و بدرود حیات گفت.
محمدرضا از همان اوایل جنگ راهی منطقه شد تا اینکه در عملیات فاو اولین گروهی بودند که مورد حمله شیمیایی دشمن قرار گرفتند، سرانجام در تاریخ ۱۵ اسفندماه ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید.
البته به جز فعالیت در جبهه در سوریه هم فعالیتهایی داشت و با آقای شمخانی ۴ ماه در سوریه بودند.
وصیتنامه شهید
«مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ وَ مَن قَتَلـــتُهُ فَعَلیه دِیــتُهُ وَ مَن عَلَیَّه دِیـــتُهُ وَ أَنَا دِیـــتُهُ...»
هر کس که مرا طلب کند مرا مییابد و هر کس که مرا یافت مرا میشناسد و کسی که مرا شناخت عاشقشم میشود و کسی که عاشقم شود، عاشقش میشوم و کسی که عاشقش شوم او را میکشم و کسی که او را بکشم خونبهای او بر من واجب است و کسی که خونبهای او بر من واجب استف پس خونبهای او من هستم.
آن کس ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
با درود و سلام فراوان به پیشگاه ولیعصر (عج) و نایب برحقش خمینی کبیر و خمینی بتشکن و امت شهدپرور ایران؛ حضور پدر و مادر عزیزم سلام. پس از عرض سلام، سلامتی شما را از خدای متعال خواستارم.ای پدرعزیزم! عاجزانه میخواهم مرا ببخشی و هر بدی که در حق شما کردهام. پدر؛ من یادم هست که از کودکی مرا با خون دل بزرگ کردی و چقدر زحمت برایم کشیدی، پدر! اگر من به شهادت رسیدم هیچ برایم گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید به یاد حسین بن علی (ع) گریه کن، چرا که آقای ما حسین (ع) غریب بود؛ و توای مادر عزیزم! من مدیون شما هستم و چقدر شبها را شب زندهداری کردید و خون جگر خوردی و حالا خداوند میخواهد پاداش زحمات شما، شهادت را نصیب این حقیر بگرداند. مادر! این خود یک امتحان است و مبادا شیطان شما را سست کند وای خواهران و برادران عزیزم! نکند خدای نکرده ناراحت بشوید بلکه خوشحال شوید از چنین سعادتی که نصیب حقیر شده است و تقاضای ما این است که امام را تنها نگذارید و نماز جماعت و هیأتها را بپا دارید، همانطور که امام گفت: ما با این روضهخوانی و نماز زنده هستیم. همچنین از دوستان و آشنایان طلب بخشش کنید برای حقیر.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
از آنجایی که پدر و مادر شهید دعوت حق را لبیک گفتهاند در این دیدار میهمان برادر شهید بودیم که درباره این شهید عزیز گفت: اگر به زندگی شهدا نگاهی بیاندازیم درمییابیم که آنها از همه نظر اسوه بودند و با دیگران تفاوت داشتند. شهید محمدرضا شیخحسین هم این ویژگی را داشت و با دیگر همسنوسالانش تفاوتهای زیادی داشت.
از همان کودکی در مسجد و هیأت فعالیت داشت، در جلسات قرآن شرکت میکرد و تلاوت قرآن را حرفهای دنبال میکرد، در نوجوانی پدرم مغازهای در اختیارش گذاشته بود تا کاسبی کند، همزمان همه فعالیتهایش را انجام میداد و در اوقاتی که مشتری نداشت به تمرین تلاوت مشغول میشد، علاوه بر همه اینها از اعضای فعال پایگاه آیتالله سعیدی بود و در مسجد امام موسیبن جعفر (ع) به جلسه قرآن میرفت.
بسیار به حقالناس تأکید داشت. در محله ما یک جگرکی بود که هرگاه نانوایی محل کار نمیکرد اهالی از او نان غرض میگرفتند. هنگامی که محمدرضا به جبهه رفته بود برای ما نامه نوشت که من یک عدد نان به جگرکی محل بدهکارم حتماً این بدهی من را ادا کنید تا خیالم آسوده شود. هیچگاه دروغ نمیگفت و همواره ما را اطاعت از، ولی فقیه دعوت میکرد.
به مال پاک و حلال بسیار تأکید داشت، حدود دو سال در جبهه حضور داشت و گویا مبلغی پول به او داده بودند، به تهران آمد خمس مالش را پرداخت کرد و این پول را به پدرم تقدیم کرد. این خصوصیتی بود که پدرم یاد ما داده بود، مرحوم پدر مغازه میوهفروشی داشت و هرگاه ما به کمک او میرفتیم، میگفت: همیشه بگذارید کفه ترازو به نفع مشتری سنگینی کند تا مدیون کسی نشویم.
هنگامی هم که محمدرضا به شهادت رسید پدرم دستانش را به آسمان برد و گفت: خدا را شکر که این لیاقت نصیبم شد که فرزندم به شهادت برسد. امروز که فرزندم شهید شده گویا عروسی اوست.
مادرم هم بسیار مؤمن و عاشق قرآن و اهلبیت (ع) بود، وی در طول سال شاید پنج مرتبه قران را ختم میکرد و مدام در حال خواندن قرآن بود. در جلسات روضه اهل بیت (ع) هم مدام شرکت میکرد تا اینکه شب شهادت حضرت زهرا (س) در همین منزل مجلس روضه داشتیم و مادرم ناگهان حالش بد شد، چند یاعلی گفت و بدرود حیات گفت.
محمدرضا از همان اوایل جنگ راهی منطقه شد تا اینکه در عملیات فاو اولین گروهی بودند که مورد حمله شیمیایی دشمن قرار گرفتند، سرانجام در تاریخ ۱۵ اسفندماه ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید.
البته به جز فعالیت در جبهه در سوریه هم فعالیتهایی داشت و با آقای شمخانی ۴ ماه در سوریه بودند.
وصیتنامه شهید
«مَن طَلَبَنِی وَجَدَنِی وَ مَن وَجَدَنِی عَرَفَنِی وَ مَن عَرَفَنِی عَشَقَنِی وَ مَن عَشَقَنِی عَشَقـــتُهُ وَمَن عَشَقـــتُهُ قَتَلــتُهُ وَ مَن قَتَلـــتُهُ فَعَلیه دِیــتُهُ وَ مَن عَلَیَّه دِیـــتُهُ وَ أَنَا دِیـــتُهُ...»
هر کس که مرا طلب کند مرا مییابد و هر کس که مرا یافت مرا میشناسد و کسی که مرا شناخت عاشقشم میشود و کسی که عاشقم شود، عاشقش میشوم و کسی که عاشقش شوم او را میکشم و کسی که او را بکشم خونبهای او بر من واجب است و کسی که خونبهای او بر من واجب استف پس خونبهای او من هستم.
آن کس ترا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
با درود و سلام فراوان به پیشگاه ولیعصر (عج) و نایب برحقش خمینی کبیر و خمینی بتشکن و امت شهدپرور ایران؛ حضور پدر و مادر عزیزم سلام. پس از عرض سلام، سلامتی شما را از خدای متعال خواستارم.ای پدرعزیزم! عاجزانه میخواهم مرا ببخشی و هر بدی که در حق شما کردهام. پدر؛ من یادم هست که از کودکی مرا با خون دل بزرگ کردی و چقدر زحمت برایم کشیدی، پدر! اگر من به شهادت رسیدم هیچ برایم گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید به یاد حسین بن علی (ع) گریه کن، چرا که آقای ما حسین (ع) غریب بود؛ و توای مادر عزیزم! من مدیون شما هستم و چقدر شبها را شب زندهداری کردید و خون جگر خوردی و حالا خداوند میخواهد پاداش زحمات شما، شهادت را نصیب این حقیر بگرداند. مادر! این خود یک امتحان است و مبادا شیطان شما را سست کند وای خواهران و برادران عزیزم! نکند خدای نکرده ناراحت بشوید بلکه خوشحال شوید از چنین سعادتی که نصیب حقیر شده است و تقاضای ما این است که امام را تنها نگذارید و نماز جماعت و هیأتها را بپا دارید، همانطور که امام گفت: ما با این روضهخوانی و نماز زنده هستیم. همچنین از دوستان و آشنایان طلب بخشش کنید برای حقیر.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته