مظلوميت و گمنامي بچههاي فاطميون بر هيچكس پوشيده نيست. چه آنهايي كه در گمنامي شهيد و در اوج مظلوميت تشييع ميشوند، چه رزمندگاني كه سالها بينام و نشان در جبهه مقاومت اسلامي مجاهدت كردند و نامي از آنها در هيچجا شنيده نميشود.
به گزارش شهدای ایران، مظلوميت و گمنامي بچههاي فاطميون بر هيچكس پوشيده نيست. چه آنهايي كه در گمنامي شهيد و در اوج مظلوميت تشييع ميشوند، چه رزمندگاني كه سالها بينام و نشان در جبهه مقاومت اسلامي مجاهدت كردند و نامي از آنها در هيچجا شنيده نميشود. شهيد صفر سيفي از اين دست شهداي بينام و نشان است كه با تماس يكي از رزمندگان لشكر فاطميون با سرويس ايثار و مقاومت روزنامه جوان به ما معرفي شد. اين رزمنده فاطميون گفت: «آيا نامي از شهيد صفر سيفي شنيدهايد؟ فرمانده شهيد صفر سيفي از فرماندهان ارشد فاطميون، فرمانده محور عملياتي الميادين و عضو ارشد تيم عمليات تيپ امام رضا(ع)؟» همين تماس باعث شد تا قرار هماهنگي با خانواده شهيد را بگذاريم و با كمك و همراهي اين رزمنده لشكر فاطميون گذري كوتاه به زندگي و سيره شهيد صفر سيفي داشته باشيم كه در نهايت گمنامي اول آبان 1396 به شهادت رسيده است. در طول مصاحبه متوجه شديم كه اين خانواده دو شهيد به نامهاي محمدرضا سيفي و صفر سيفي را تقديم جبهه مقاومت كرده است. مادر شهيد بعد از تماس ما بسيار خوشحال شد و از عدم سركشي مسئولان به خانواده شهدا گله داشت.
گلچمن حسيني مادر شهيد
حاجخانم چند فرزند داريد كه دو فرزندتان را تقديم جبهه مقاومت اسلامي كرديد؟
من پنج پسر و دو دختر داشتم كه با تقديم دو تن از پسرهايم به نامهاي محمدرضا و صفر سيفي الان سه پسر و دو دختر برايم مانده است.
شهيد صفر سيفي از فرماندهان ارشد فاطميون بود. از مسئوليت ايشان در جبهه مقاومت اطلاع داشتيد؟
يكي از شاخصههاي اخلاقي صفر تواضع و فروتنياش بود. پسرم از مسئوليتهايي كه در جبهه مقاومت بر عهده داشت حرفي نميزد. هر چه ميگفت از مجاهدت فاطميها و رزمندگان در ميدان نبرد بود. صفر از همان دوران نوجواني كه هنوز نماز و روزه برايش واجب نشده بود، شوق عجيبي به خواندن نماز و اداي فرايض از خودش نشان ميداد. صفر اجازه نميداد غيبت كسي را بكنيم. ايام محرم همه خانه را سياهپوش عزاي اباعبدالله الحسين(ع) ميكرد. ارادت خاصي به امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) داشت. همين حب به اهل بيت باعث شد مدافع حرم شود.
از چه زماني وارد جبهه مقاومت اسلامي شد؟
اربعين چهار سال پيش بود كه صفر به من گفت ميخواهم به كربلا بروم. گفتم خب برو ولي من را هم با خودت ببر. گفت: نه من ميخواهم با رفقايم بروم. خلاصه زائر امام حسين(ع) شد و برگشت. يك هفته بعد آمد رو به من و پدرش كرد و گفت: مامان و بابا به من اجازه بدهيد تا به سوريه بروم و در خدمت حضرت زينب(س) باشم. من با برادر خانم (امام حسين) عهد كردهام كه خادم خواهرش شوم. گفتم: تو سن كمي داري نرو. گفت رضايت بدهيد تا با رضايت شما راهي شوم. من و پدرش كه شوقش را ديديم رضايت داديم. رفت و هر از گاهي به مرخصي ميآمد. از زمان حضور تا شهادتش چهار سال در جبهه حضور داشت. هر مرتبه كه به مرخصي ميآمد از آنجا و اتفاقاتش ميگفت. از جاماندن از قافله شهدا و با شوق از شهادت حرف ميزد. آخرين بار مرداد 96 رفت و اول آبان 96 در الميادين به شهادت رسيد. موقع شهادت 24 سال داشت.
ايشان چهار سال در جبهه حضور داشتند، آخرين اعزامش با دفعات قبل فرق داشت؟
روز عاشوراي امسال بود كه با من تماس گرفت و گفت تنها به كربلا نرو. صبر كن تا من هم بيايم و با هم راهي شويم. قبل از شهادتش هم تماس گرفت و از من حلاليت خواست و طلب بخشش كرد. آن شب منزل خواهرش مهمان بودم. حال و هواي صفر برايم عجيب بود. هيچ وقت اينطور با من وداع و خداحافظي نميكرد. گفت مادر خداحافظ، ما به عمليات ميرويم. گفتم مواظب باش گفت مواظب خودم هستم، اگر بهخير انجام شود كه ميآيم و با هم به كربلا ميرويم. اين آخرين تماس من و صفر بود و سه روز بعد از آن مصادف با سالروز شهادت حضرت رقيه(س) شهيد شد.
موقع شهادت صفر، پسر ديگرتان محمدرضا هم شهيد شده بود؟
بله محمدرضا قبل از صفر مفقود شده بود. من خبر شهادت صفر را از زبان بستگانمان شنيدم. متأسفانه در اطلاعرساني خبر شهادت صفر ما خيلي كوتاهي شد و اذيت شديم. بعد از تقديم دو شهيد مدافع حرم هم كسي از مسئولان براي دلجويي به خانه ما سر نزده است.
بعد از محمدرضا چطور حاضر شديد باز هم صفر به جبهه برود؟
من راضيام به رضاي خدا. خدا را شكر فرزندانم را در اين راه دادهام. اين دو شهيد هديه ناقابلي بود كه محضر امام حسين(ع)، حضرت رقيه(س) و زينب(س) دادهام. من به خانواده و همه بچههاي فاطميون به خاطر شهادت اين دو فرزندم تبريك ميگويم.
اگر فرزندان ديگرتان بخواهند ادامهدهنده راه برادران شهيدشان باشند، اجازه ميدهيد؟
بله اجازه ميدهم. وقتي شما به كسي چيزي را هديه ميدهيد ديگر منتظر بازگشت آن نيستيد. شما به واقعه عاشورا نگاه كنيد، خانم حضرت زينب(س) چند شهيد تقديم كرد. ما در قبال ايشان كاري نكردهايم. ارادت خاصي به بيبي دارم. وقتي به زيارت خانم در سوريه رفتم غربت اين بزرگواران را به خوبي درك كردم.
سيدالياس همرزم شهيد سيفي
چطور با شهيد صفر سيفي آشنا شديد؟
آشناييام با ايشان به خرداد سال 1395 برميگردد. صفر از مدتها پيش در جبهه مقاومت حضور داشت، اما رفاقتمان از خرداد 95 آغاز شد. آن هم به واسطه يكي از دوستان مشتركمان بود. ايشان صفر را به من معرفي كرد و بعد ديگر همراه و همسنگر شديم.
پس دوستي شما در محيط جبهه آغاز شد؟
بله همسنگري من و صفر از همان روز آشناييمان رقم خورد اما بحث رفاقت و دوستيمان بيشتر از مناسبتهاي سازماني يعني نيرو و فرمانده بودن خودش را نشان ميداد. صفر ابتدا دوست من و بعد نيرويم بود. اين همسنگري تا زمان شهادت ايشان ادامه داشت. صفر بعد از شهادت و مفقودالاثري محمدرضا برادرش به منطقه محل استقرار ما آمد تا هم بتواند رد و نشاني از برادرش پيدا كند و هم به ادامه جهادش بپردازد. اوايل من شناخت چنداني روي مهارتهاي ايشان نداشتم اما وقتي با او و توانمندياش آشنا شدم متوجه شدم خمپارهانداز خوبي است. از اين توانش در عملياتها و آموزش بچهها استفاده ميكرديم. شايد به جرئت بتوانم بگويم كه مناطق عملياتي الحاظر، غراصي، خلصه، تل اربعين، مريوده و... شاهد جانفشانيها و دليريهاي صفر بود. البته نميخواهم بگويم كه ايشان خيلي خاص بود، نه. مثل من و شما بود و داشت زندگياش را ميكرد اما قدم در مسيري گذاشت كه اينگونه عاقبت بهخير شد.
شهيد سيفي مسئوليتهايي در جبهه مقاومت اسلامي داشتند، به عنوان يك فرمانده چه خصوصياتي داشت؟
صفر يك فرمانده دلير، باهوش و توانمند بود كه درايتش در امر فرماندهي در پيشبرد اهدافمان كمك ميكرد. دي ماه سال 1395 كه در منطقه الخناصر در مسير استان حماء به سمت تلعفر نيروها را راهبري ميكرد، اگر هوش و درايت صفر نبود، بچههاي ما آسيب ميديدند. منطقه داراي تپههاي ماهوري بود. شبهاي سرد و روزهاي گرم و رطوبت هوا اجازه نميداد كه نيروها بيشتر از 40 متر حركت كنند، اما صفر با برنامه و هدايت نيروها توانست از تلفاتي كه تكفيري ميخواستند بر نيروهاي جبهه مقاومت وارد كنند، جلوگيري كند.
چه شاخصهاي در وجود صفر بيش از هر چيز توجهتان را جلب ميكرد؟
شاخصههاي اخلاقي زيادي در وجود اين فرمانده دلير فاطميون بود. صفر خيلي روي بيتالمال حساسيت داشت. وقتي تجهيزات و وسايل به يگانها تحويل داده ميشد، با دقت از آنها نگهداري ميكرد. به سادهترين مسائل كه آدم فكرش را هم نميكند توجه داشت. در نگهداري و نظافت موكتهاي كف اتاق به بچهها بارها و بارها تأكيد ميكرد. ميگفت مراقب وسايل باشيد تا مجدداً باعث نشويم براي تهيه اينها هزينهاي از جيب مجموعه بپردازيم. ما هم گاهي سر به سر صفر ميگذاشتيم و ميگفتيم تو بچه اصفهان هستي اينطوري برخورد ميكني اما نه تنها در مورد اموال بيتالمال بلكه درمورد لباسها و پوتين خودش هم منتظر نميشد مجموعه هزينه كند. از جيب شخصياش هزينه ميكرد تا وسايل مورد نياز تهيه شود. مورد ديگر كه در مورد صفر توجه من را به خودش جلب ميكند ارادت خاصهاش به خانم حضرت زينب (س) بود. در ديدار با خانواده شهيد به مادر ايشان هم گفتم زماني كه در سختترين شرايط و حتي در آخرين لحظات حياتش به سوي دشمن تيراندازي ميكرد ذكر يا زينب(س) بر زبانش جاري بود و فرياد يا زينبش هنگام شهادت هيچگاه از ذهنم دور نميشود.
پس شما شاهد لحظه شهادت ايشان بوديد؟
بله، آن شب قبل از عمليات حول و حوش ساعت 10 رفتم پيش بچهها و گفتم قرار است فردا راهي عمليات شويم. صفر هم ميخواست با ما بيايد كه گفتم خبرت ميكنم. فردا صبح زود، ديدم منتظر جواب من نشده و زودتر از همه ما آماده است. لباس رزمش را پوشيده و اسلحه به دست آماده است. با توكل به خدا حركت كرديم. ساماندهي نيروها را به ايشان واگذار كردم. بعدها متوجه شدم آمدن صفر همراه بچهها حكمتي داشته است. در مسير حركت صفر چند قدمي از ما جلوتر حركت ميكرد. يك كوچه نوني شكل در مسير ما قرار داشت كه ديد خوبي به جلو نداشتيم. جنگ، جنگ شهري بود و در اين مواقع بايد پله پله پيشروي ميكرديم. يك لحظه ديدم صفر رفت و سريع برگشت پيش من. ساختماني را نشان داد و گفت سيد، داعشيها داخل آن ساختمان هستند. گفتم حواستان باشد. شانس آورديم لطف خدا شامل حال بچهها شد. اگر صفر متوجه آن داعشيها نميشد، تعداد زيادي از بچهها را از دست ميداديم. درگيري شروع شد. لحظات سختي بود. تبادل آتش ميكرديم. صفر داخل كوچهاي شد كه داعشيها درون يكي از ساختمانهايش بودند. لبيك يا زينب(س) سر ميداد و تيراندازي ميكرد. آخرين بار خشابگيري كرد و فرياد يا زينب(س) سر ميداد كه درست در همين لحظه گلوله دشمن به سينهاش اصابت كرد. من در سه متري صفر بودم. ديدم كه افتاد روي زمين. بالاي سرش كه رسيدم صفر شهيد شد. از زمان اصابت گلوله تا زمان شهادت فقط 20 ثانيه طول كشيد. همه اين لحظات توسط بچههاي رسانه ضبط و ثبت شد. به جرئت ميتوانم بگويم اگر زكاوت و تيزهوشي صفر در اين عمليات نبود تلفات ما زياد ميشد.
*جوان
گلچمن حسيني مادر شهيد
حاجخانم چند فرزند داريد كه دو فرزندتان را تقديم جبهه مقاومت اسلامي كرديد؟
من پنج پسر و دو دختر داشتم كه با تقديم دو تن از پسرهايم به نامهاي محمدرضا و صفر سيفي الان سه پسر و دو دختر برايم مانده است.
شهيد صفر سيفي از فرماندهان ارشد فاطميون بود. از مسئوليت ايشان در جبهه مقاومت اطلاع داشتيد؟
يكي از شاخصههاي اخلاقي صفر تواضع و فروتنياش بود. پسرم از مسئوليتهايي كه در جبهه مقاومت بر عهده داشت حرفي نميزد. هر چه ميگفت از مجاهدت فاطميها و رزمندگان در ميدان نبرد بود. صفر از همان دوران نوجواني كه هنوز نماز و روزه برايش واجب نشده بود، شوق عجيبي به خواندن نماز و اداي فرايض از خودش نشان ميداد. صفر اجازه نميداد غيبت كسي را بكنيم. ايام محرم همه خانه را سياهپوش عزاي اباعبدالله الحسين(ع) ميكرد. ارادت خاصي به امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) داشت. همين حب به اهل بيت باعث شد مدافع حرم شود.
از چه زماني وارد جبهه مقاومت اسلامي شد؟
اربعين چهار سال پيش بود كه صفر به من گفت ميخواهم به كربلا بروم. گفتم خب برو ولي من را هم با خودت ببر. گفت: نه من ميخواهم با رفقايم بروم. خلاصه زائر امام حسين(ع) شد و برگشت. يك هفته بعد آمد رو به من و پدرش كرد و گفت: مامان و بابا به من اجازه بدهيد تا به سوريه بروم و در خدمت حضرت زينب(س) باشم. من با برادر خانم (امام حسين) عهد كردهام كه خادم خواهرش شوم. گفتم: تو سن كمي داري نرو. گفت رضايت بدهيد تا با رضايت شما راهي شوم. من و پدرش كه شوقش را ديديم رضايت داديم. رفت و هر از گاهي به مرخصي ميآمد. از زمان حضور تا شهادتش چهار سال در جبهه حضور داشت. هر مرتبه كه به مرخصي ميآمد از آنجا و اتفاقاتش ميگفت. از جاماندن از قافله شهدا و با شوق از شهادت حرف ميزد. آخرين بار مرداد 96 رفت و اول آبان 96 در الميادين به شهادت رسيد. موقع شهادت 24 سال داشت.
ايشان چهار سال در جبهه حضور داشتند، آخرين اعزامش با دفعات قبل فرق داشت؟
روز عاشوراي امسال بود كه با من تماس گرفت و گفت تنها به كربلا نرو. صبر كن تا من هم بيايم و با هم راهي شويم. قبل از شهادتش هم تماس گرفت و از من حلاليت خواست و طلب بخشش كرد. آن شب منزل خواهرش مهمان بودم. حال و هواي صفر برايم عجيب بود. هيچ وقت اينطور با من وداع و خداحافظي نميكرد. گفت مادر خداحافظ، ما به عمليات ميرويم. گفتم مواظب باش گفت مواظب خودم هستم، اگر بهخير انجام شود كه ميآيم و با هم به كربلا ميرويم. اين آخرين تماس من و صفر بود و سه روز بعد از آن مصادف با سالروز شهادت حضرت رقيه(س) شهيد شد.
موقع شهادت صفر، پسر ديگرتان محمدرضا هم شهيد شده بود؟
بله محمدرضا قبل از صفر مفقود شده بود. من خبر شهادت صفر را از زبان بستگانمان شنيدم. متأسفانه در اطلاعرساني خبر شهادت صفر ما خيلي كوتاهي شد و اذيت شديم. بعد از تقديم دو شهيد مدافع حرم هم كسي از مسئولان براي دلجويي به خانه ما سر نزده است.
بعد از محمدرضا چطور حاضر شديد باز هم صفر به جبهه برود؟
من راضيام به رضاي خدا. خدا را شكر فرزندانم را در اين راه دادهام. اين دو شهيد هديه ناقابلي بود كه محضر امام حسين(ع)، حضرت رقيه(س) و زينب(س) دادهام. من به خانواده و همه بچههاي فاطميون به خاطر شهادت اين دو فرزندم تبريك ميگويم.
اگر فرزندان ديگرتان بخواهند ادامهدهنده راه برادران شهيدشان باشند، اجازه ميدهيد؟
بله اجازه ميدهم. وقتي شما به كسي چيزي را هديه ميدهيد ديگر منتظر بازگشت آن نيستيد. شما به واقعه عاشورا نگاه كنيد، خانم حضرت زينب(س) چند شهيد تقديم كرد. ما در قبال ايشان كاري نكردهايم. ارادت خاصي به بيبي دارم. وقتي به زيارت خانم در سوريه رفتم غربت اين بزرگواران را به خوبي درك كردم.
سيدالياس همرزم شهيد سيفي
چطور با شهيد صفر سيفي آشنا شديد؟
آشناييام با ايشان به خرداد سال 1395 برميگردد. صفر از مدتها پيش در جبهه مقاومت حضور داشت، اما رفاقتمان از خرداد 95 آغاز شد. آن هم به واسطه يكي از دوستان مشتركمان بود. ايشان صفر را به من معرفي كرد و بعد ديگر همراه و همسنگر شديم.
پس دوستي شما در محيط جبهه آغاز شد؟
بله همسنگري من و صفر از همان روز آشناييمان رقم خورد اما بحث رفاقت و دوستيمان بيشتر از مناسبتهاي سازماني يعني نيرو و فرمانده بودن خودش را نشان ميداد. صفر ابتدا دوست من و بعد نيرويم بود. اين همسنگري تا زمان شهادت ايشان ادامه داشت. صفر بعد از شهادت و مفقودالاثري محمدرضا برادرش به منطقه محل استقرار ما آمد تا هم بتواند رد و نشاني از برادرش پيدا كند و هم به ادامه جهادش بپردازد. اوايل من شناخت چنداني روي مهارتهاي ايشان نداشتم اما وقتي با او و توانمندياش آشنا شدم متوجه شدم خمپارهانداز خوبي است. از اين توانش در عملياتها و آموزش بچهها استفاده ميكرديم. شايد به جرئت بتوانم بگويم كه مناطق عملياتي الحاظر، غراصي، خلصه، تل اربعين، مريوده و... شاهد جانفشانيها و دليريهاي صفر بود. البته نميخواهم بگويم كه ايشان خيلي خاص بود، نه. مثل من و شما بود و داشت زندگياش را ميكرد اما قدم در مسيري گذاشت كه اينگونه عاقبت بهخير شد.
شهيد سيفي مسئوليتهايي در جبهه مقاومت اسلامي داشتند، به عنوان يك فرمانده چه خصوصياتي داشت؟
صفر يك فرمانده دلير، باهوش و توانمند بود كه درايتش در امر فرماندهي در پيشبرد اهدافمان كمك ميكرد. دي ماه سال 1395 كه در منطقه الخناصر در مسير استان حماء به سمت تلعفر نيروها را راهبري ميكرد، اگر هوش و درايت صفر نبود، بچههاي ما آسيب ميديدند. منطقه داراي تپههاي ماهوري بود. شبهاي سرد و روزهاي گرم و رطوبت هوا اجازه نميداد كه نيروها بيشتر از 40 متر حركت كنند، اما صفر با برنامه و هدايت نيروها توانست از تلفاتي كه تكفيري ميخواستند بر نيروهاي جبهه مقاومت وارد كنند، جلوگيري كند.
چه شاخصهاي در وجود صفر بيش از هر چيز توجهتان را جلب ميكرد؟
شاخصههاي اخلاقي زيادي در وجود اين فرمانده دلير فاطميون بود. صفر خيلي روي بيتالمال حساسيت داشت. وقتي تجهيزات و وسايل به يگانها تحويل داده ميشد، با دقت از آنها نگهداري ميكرد. به سادهترين مسائل كه آدم فكرش را هم نميكند توجه داشت. در نگهداري و نظافت موكتهاي كف اتاق به بچهها بارها و بارها تأكيد ميكرد. ميگفت مراقب وسايل باشيد تا مجدداً باعث نشويم براي تهيه اينها هزينهاي از جيب مجموعه بپردازيم. ما هم گاهي سر به سر صفر ميگذاشتيم و ميگفتيم تو بچه اصفهان هستي اينطوري برخورد ميكني اما نه تنها در مورد اموال بيتالمال بلكه درمورد لباسها و پوتين خودش هم منتظر نميشد مجموعه هزينه كند. از جيب شخصياش هزينه ميكرد تا وسايل مورد نياز تهيه شود. مورد ديگر كه در مورد صفر توجه من را به خودش جلب ميكند ارادت خاصهاش به خانم حضرت زينب (س) بود. در ديدار با خانواده شهيد به مادر ايشان هم گفتم زماني كه در سختترين شرايط و حتي در آخرين لحظات حياتش به سوي دشمن تيراندازي ميكرد ذكر يا زينب(س) بر زبانش جاري بود و فرياد يا زينبش هنگام شهادت هيچگاه از ذهنم دور نميشود.
پس شما شاهد لحظه شهادت ايشان بوديد؟
بله، آن شب قبل از عمليات حول و حوش ساعت 10 رفتم پيش بچهها و گفتم قرار است فردا راهي عمليات شويم. صفر هم ميخواست با ما بيايد كه گفتم خبرت ميكنم. فردا صبح زود، ديدم منتظر جواب من نشده و زودتر از همه ما آماده است. لباس رزمش را پوشيده و اسلحه به دست آماده است. با توكل به خدا حركت كرديم. ساماندهي نيروها را به ايشان واگذار كردم. بعدها متوجه شدم آمدن صفر همراه بچهها حكمتي داشته است. در مسير حركت صفر چند قدمي از ما جلوتر حركت ميكرد. يك كوچه نوني شكل در مسير ما قرار داشت كه ديد خوبي به جلو نداشتيم. جنگ، جنگ شهري بود و در اين مواقع بايد پله پله پيشروي ميكرديم. يك لحظه ديدم صفر رفت و سريع برگشت پيش من. ساختماني را نشان داد و گفت سيد، داعشيها داخل آن ساختمان هستند. گفتم حواستان باشد. شانس آورديم لطف خدا شامل حال بچهها شد. اگر صفر متوجه آن داعشيها نميشد، تعداد زيادي از بچهها را از دست ميداديم. درگيري شروع شد. لحظات سختي بود. تبادل آتش ميكرديم. صفر داخل كوچهاي شد كه داعشيها درون يكي از ساختمانهايش بودند. لبيك يا زينب(س) سر ميداد و تيراندازي ميكرد. آخرين بار خشابگيري كرد و فرياد يا زينب(س) سر ميداد كه درست در همين لحظه گلوله دشمن به سينهاش اصابت كرد. من در سه متري صفر بودم. ديدم كه افتاد روي زمين. بالاي سرش كه رسيدم صفر شهيد شد. از زمان اصابت گلوله تا زمان شهادت فقط 20 ثانيه طول كشيد. همه اين لحظات توسط بچههاي رسانه ضبط و ثبت شد. به جرئت ميتوانم بگويم اگر زكاوت و تيزهوشي صفر در اين عمليات نبود تلفات ما زياد ميشد.
*جوان