به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ آن اوایل، بهمان لباس نمی دادند. بعد از چند وقت، بهمان دشداشه دادند. بچه ها از آن دشداشه، یک پیراهن در می آوردند و از بقیه اش، شلوار کردی.
برنج ها را خمیر می کردند. آب بادمجان بهمان می دادند. بعضی وقت ها هم گوشت هایی که معلوم نبود از کی توی ارتش مانده، به مدت یک روز توی آفتاب می گذاشتند تا یخش باز شود. بعد هم به زور تبر، آن ها را تکه تکه می کردند و می ریختند توی آب جوش. هر تکه گوشت را که می خواستی از گلو پایین بدهی، کمِ کم باید پنج دقیقه می جویدی. خیلی ها گوشت ها را نمی خوردند. می گفتند: «معلوم نیست گوشت قاطر است یا خوک.» خوشمزه ترین غذای ما غذایی بود که پیازها را توی آب می ریختند و به خوردمان می دادند. با معده های خراب مان باید کلی درد می کشیدیم تا در ۲۴ ساعت آینده، وقت رفتن به دستشویی فرا برسد. بچه ها دعا می خواندند و با همان عقیده ای که داشتند، دردشان کمتر می شد.
از ساعت ۳ بعدازظهر تا ۸ صبح روز بعد، آب جیره بندی می شد. جرعه جرعه آب را به همدیگر می رساندیم تا توی تابستان تلف نشویم. همان یک ذره آب گرمی را که می دادند، می ریختیم توی کوزه تا کمی سرد بماند. بیشترِ ناراحتی معده هایمان از همین آب های گرم و نامطبوعی بود که می خوردیم. حمام کردن مان هم برای خودش حکایتی دارد. اولش که حمامی در کار نبود. بچه ها یک سری بلوک درست کرده بودند، روی هم چیدند و اسمش را گذاشتند حمام، سوراخ سوراخ و بدون سقف، زمستان مطلقاً آب گرم توی لوله ها نبود. یکی که می رفت، سریع خودش را طاهر می کرد و دوان دوان می آمد توی آسایشگاه. بچه ها هم از قبل، ده، پانزده تا پتو آماده کرده بودند؛ می انداختند رویش تا کمی گرم شود. طرف، بعد از یک ساعت از زیر پتو بیرون می آمد. با پیگری های صلیب سرخ، یک بار گفتند: «توی دیگ های آشپزخانه آب گرم کنید تا مریض ها خودشان را بشویند».
این اتفاق، به بار دوم هم نکشید. بهانه آوردند که به ما به اندازه ای نفت می دهند که غذا درست کنیم. نداریم برای حمام کردن شما آب گرم کنیم. توی بیشتر آسایشگاه ها، هشتاد اسیر را جا داده بودند. سهمیه مان برای خواب، دو تا موزاییک بود. آن قدر که بتوانی دراز بکشی. غلت که می زدی، می افتادی توی حریم کناری ات. عادت راست خوابیدن، از همان جا برایمان به یادگار مانده. بعد از آتش بس، دو تا موزاییک تبدیل به سه تا شد.
ما توی بهترین موقعیت جوانی مان بودیم که رفتیم انجا و الحمدالله در تمام ۹ سالی که آن جا بودم، به جرأت می گویم کمتر از آنچه فکرش را می کردم، مرتکب گناه شده ام. این یک توفیق بود. به قول بعضی ها، دوران اسارت، هم دانشگاه بود و هم لغزشگاه. برای آن هایی که نتوانستند استفاده کنند، لغزشگاه بود و برای آن هایی که توانستند خودسازی کنند، دانشگاه. این یک حقیقت کتمان ناپذیر است.
راوی: آزاده سیدهاشم عابد
منبع:سجاد
برنج ها را خمیر می کردند. آب بادمجان بهمان می دادند. بعضی وقت ها هم گوشت هایی که معلوم نبود از کی توی ارتش مانده، به مدت یک روز توی آفتاب می گذاشتند تا یخش باز شود. بعد هم به زور تبر، آن ها را تکه تکه می کردند و می ریختند توی آب جوش. هر تکه گوشت را که می خواستی از گلو پایین بدهی، کمِ کم باید پنج دقیقه می جویدی. خیلی ها گوشت ها را نمی خوردند. می گفتند: «معلوم نیست گوشت قاطر است یا خوک.» خوشمزه ترین غذای ما غذایی بود که پیازها را توی آب می ریختند و به خوردمان می دادند. با معده های خراب مان باید کلی درد می کشیدیم تا در ۲۴ ساعت آینده، وقت رفتن به دستشویی فرا برسد. بچه ها دعا می خواندند و با همان عقیده ای که داشتند، دردشان کمتر می شد.
از ساعت ۳ بعدازظهر تا ۸ صبح روز بعد، آب جیره بندی می شد. جرعه جرعه آب را به همدیگر می رساندیم تا توی تابستان تلف نشویم. همان یک ذره آب گرمی را که می دادند، می ریختیم توی کوزه تا کمی سرد بماند. بیشترِ ناراحتی معده هایمان از همین آب های گرم و نامطبوعی بود که می خوردیم. حمام کردن مان هم برای خودش حکایتی دارد. اولش که حمامی در کار نبود. بچه ها یک سری بلوک درست کرده بودند، روی هم چیدند و اسمش را گذاشتند حمام، سوراخ سوراخ و بدون سقف، زمستان مطلقاً آب گرم توی لوله ها نبود. یکی که می رفت، سریع خودش را طاهر می کرد و دوان دوان می آمد توی آسایشگاه. بچه ها هم از قبل، ده، پانزده تا پتو آماده کرده بودند؛ می انداختند رویش تا کمی گرم شود. طرف، بعد از یک ساعت از زیر پتو بیرون می آمد. با پیگری های صلیب سرخ، یک بار گفتند: «توی دیگ های آشپزخانه آب گرم کنید تا مریض ها خودشان را بشویند».
این اتفاق، به بار دوم هم نکشید. بهانه آوردند که به ما به اندازه ای نفت می دهند که غذا درست کنیم. نداریم برای حمام کردن شما آب گرم کنیم. توی بیشتر آسایشگاه ها، هشتاد اسیر را جا داده بودند. سهمیه مان برای خواب، دو تا موزاییک بود. آن قدر که بتوانی دراز بکشی. غلت که می زدی، می افتادی توی حریم کناری ات. عادت راست خوابیدن، از همان جا برایمان به یادگار مانده. بعد از آتش بس، دو تا موزاییک تبدیل به سه تا شد.
ما توی بهترین موقعیت جوانی مان بودیم که رفتیم انجا و الحمدالله در تمام ۹ سالی که آن جا بودم، به جرأت می گویم کمتر از آنچه فکرش را می کردم، مرتکب گناه شده ام. این یک توفیق بود. به قول بعضی ها، دوران اسارت، هم دانشگاه بود و هم لغزشگاه. برای آن هایی که نتوانستند استفاده کنند، لغزشگاه بود و برای آن هایی که توانستند خودسازی کنند، دانشگاه. این یک حقیقت کتمان ناپذیر است.
راوی: آزاده سیدهاشم عابد
منبع:سجاد