سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛دربارهی شهید «منوچهر پلارک»، مطالب بسیاری در فضای مجازی درج شده که گاهی ضد و نقیض است. در اینجا به طور خلاصه به برخی از مطالبی که راجعبه این شهید بزرگوار ذکر شده است، اشاره میشود تا خوانندگان محترم، خود دربارهی آسیبهایی که پیشتر گفته شد، قضاوت کنند:
شهید سیداحمد پلارک در یکی از پایگاههای زمان جنگ، به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالتهای آن پایگاه بوده و همیشه بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامی که او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
بعد از بمبباران، هنگامی که امدادگران در حال جمعآوری زخمیها و شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید گلاب از زیر آوار میآید. وقتی آوار را کنار میزنند با پیکر پاک این شهید روبهرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود. هنگامی که پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد.
توضیح: 1- ایشان حداقل از طرف پدر جزء سادات نبودند. 2- نام اصلی وی منوچهر بوده است. 3- ایشان سرباز نبوده، بلکه بهعنوان بسیجی در جنگ حضور داشته است. 4- بسیجی عادی نبودند، بلکه گویا مسئول دسته بودند. 5- بعید نیست که ایشان یک موقعی از سر شکسته نفسی و ایثار و خودسازی به نظافت مکانهای عمومی پرداخته باشند، اما اینگونه نبوده که «همیشه مشغول نظافت» بوده باشند. 6- اصل داستان شهادت ایشان کلاً جعلی است و بدین صورت نبوده است.
***
ـ سنگ قبر شهید پلارک رو با یه چفیه خشک کنید. از این طرف که با چفیه خشک میکنید از اون طرف سنگ خیس میشه و گلاب ازش میاد بیرون.
ششسالگی پدر را از دست داد و چون تکپسر خانواده بود، علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.
توضیح: پدر منوچهر یک سال قبل از شهادت او رحلت کرده بود.
***
ـ یک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهید پلارک به سازمان آمدند تا تحقیق کنند در رابطه با چگونگی غسل دادن شهید پلارک و اینکه چه کسی او را شسته و قبر را بازدید کنند و در مورد این موضوع اطلاعات جمعآوری کنند. در روز غسل و کفن و دفن شهید پلارک عکسی از او مانده بود. آن زمانی که من چهره او را باز کرده بودم تا به مادر و پدر شهید نشان بدهم، تصویر مرا گرفته بودند و براساس آن عکس آمدند سراغ من و در مورد چگونگی شستن شهید پلارک از من سؤال کردند. من تمام آنچه دیده بودم و حس کرده بودم را برای آنها گفتم.
توضیح: همانطور که گفتیم، پدر شهید پلارک، یکسال قبل از شهادت او از دنیا رفته بود. بنابراین مطلبی که در این خاطره ذکر شده است، غلط است.
***
ـ سیداحمد یه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کند. خیلی مؤمنه و اهل دله. معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبی میریخت که معطر بود.
توضیح: بر فرض صحت ادعاهایی این چنین، نمیتوان مجوزی برای نشر آنها کسب کرد؛ چه اینکه گفتهاند: آنکه را اسرار حق آموختند/ مُهر کردند و دهانش دوختند.
همهی علمای تشیع و تمامی آنهایی که صاحب کرامات فراوانی بودند، هیچگاه اجازهی نشر به کسی که احیانا اطلاعی از کرامتشان پیدا میکرد، نمیدادند.
***
ـ این شهید بزرگوار همواره در مراسم اعیاد و مناسبتهای اهلبیت(ع) کار و کوشش فراوان میکرد. هنگامی که از او سؤال میشد که نیت و هدفت چیست؟ همواره میگفت که آروز دارم که حضرت زهرا(س) مرا به فرزندی قبول کند.
یکی از آشنایان خواب شهید پلارک رو دیده بود. میگفت ازش تقاضای شفاعت کرده. شهید پلارک بهش گفته: من نمیتونم شما رو شفاعت کنم. تنها وقتی میتونم شفیع شما باشم که نماز بخونید و بهش توجه داشته باشید. همچنین زبانتون رو نگه دارید. در غیر این صورت هیچ کاری از دست من برنمیآید.
توضیح: حال چه کسی در کجا از ایشان چنین سؤال کلی را پرسیده مشخص نیست. حتی منبعی برای این خاطره ذکر نشده است تا صحت و سقم آن را جویا شد.
***
ـ مرحوم آیتالله العظمی بهجت درباره این شهید بزرگوار چنین فرمودهاند: «یکی از نهرهای بهشت از زیر قبر مطهرشان رد میشود. تشریف ببرید زیارت کنید، آنگاه مطمئن باشید با خلوص بیشتری پروردگار بلندمرتبه را عبادت میکنید».
توضیح: باتوجه به استعلامی که دفتر نشریهی امتداد از دفتر معظم له گرفت، این سخن از اساس تکذیب شد.
***
ـ سیداحمد همیشه در همه عملیاتها، یک شال مشکی به سر و گردنش میبست. جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمیانداخت. هیئت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول (ص)، هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده میشد. شهید پلارک یکی از مشتریان پروپا قرص این مراسم بود؛ اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمیرود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا (س) میآمد، خیلی شدید گریه میکرد. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت.
توضیح: همانطور که اشاره شد، شهید منوچهر پلارک جزو سادات نبودند.
***
ـ سالها بود خانواده شهید حمیدرضا ملاحسنی (یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران) منتظر بودند. برادران شهید میخواستند مقبرهای را به صورت نمادین برای ایشان برپا کنند که شهید به خواب برادر میآید و میگوید: «دست نگه دارید». شبی خواهر شهید در خواب میبیند که در منطقه پونک سردار جنگل، تشییع پیکر شهداست و شهید ملاحسنی هم حضور دارد. از او میپرسد: «شما اینجا چه میکنی؟» شهید میگوید: «من آمدهام شفاعت کنم... تمام اینها را...».
سپس میگوید: «من حتی کسانی که در پیادهرو راه میروند و برای تشییع هم نیامدند، شفاعت میکنم... . خواهر شهید همیشه در این ایام به سر مزار شهید پلارک میرود (شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده میشود). در یکی از روزها بر قسمت سرمزار در قاب بالای سر، در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک میبیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد. پس از بررسی، خانواده شهید پلارک را جویا میشود.
خانواده ایشان میفرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل میشدند، بالای سرشان یک ضربدر میزد و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده. خواهر شهید ملاحسنی، شهید پلارک را به بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم میدهند که به برادرم بگو یه نشانهای، چیزی از خودش به ما بدهد... که بعد خواهر شهید خواب میبیند که شهید میگوید من در بوستان نهج البلاغه در ردیف وسط هستم. در تاریخ 12 دی 89 هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام شد.
راستش من سر مزار شهید پلارک رفتم. دستمو رو مزارش کشیدم، خودم بوی گلابو حس کردم، ولی بعضی اوقات دچار تردید میشم. نمیدونم شاید شیطون میاد اذیتم میکنه. همش میگم: مگه همچین چیزی میشه؟هی با خودم میگم: شاید یکی صبح به صبح میره رو قبرشو با گلاب میشوره. باز با خودم میگم: خب که چی بشه؟ طرف این کارو بکنه، چیو ثابت میخواد بکنه؟ میدونم شیطون لعنتیه میخواد باور آدمو خدشهدار کنه. لعنت بر شیطون.
توضیح: این یکی از کامنتهایی بود که ذیل یکی از مطالب دربارة شهید پلارک در اینترنت درج شده بود. همانطور که در قسمت آسیبها بیان شد، احساس گناه کاذب و سد باب تفکر و شک در اندیشه، بهعنوان پایهای برای چارچوببندی قوی اعتقادی ـ ایمانی از آثار چنین کرامات کاذب و حتی حقیقی است.
***
ـ روزی خانمی برای ما تعریف میکرد: من از نزدیک شاهد تشیع جنازه سیداحمد بودم. دیدم مادرش نیست. گفتم مادرش کجاست؟ گفتند: دیشب خواب دیده خانمی آمده به خواب ایشان آمده و گفته: دخترم! شما پایت درد میکند، نمیخواهد تشیع جنازه فرزندم احمد بیایی. من خودم تشیع جنازه احمد میروم. او پسر منم هست. میگفتند: خودش را به معرفی کرده بودند. آن خانم فرموده بودند: من فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستم دختر پیامبر اسلام (ص).
توضیح: اگرچه به نظر نمیرسد کسی ادعاهایی اینچنینی را باور کند، اما همانطور که گفته شد، اگر جلوی خرافات گرفته نشود، دروغهایی بزرگ و شاخداری رشد خواهد کرد که دیگر حتی کسی جرئت مقابله با آن را نداشته باشد.
***
ـ سیدمحمد جوزی، اولین مسئول خانه شهید بهشت زهرای تهران، میگوید: یکبار پسری آمد «خانه شهید بهشت زهرا(س)» و گفت: من برادر ندارم و شهیدی رو بهعنوان برادر انتخاب کردهام که من هم تشویقش کردم. یکبار که مرا دید گفت: من پلارک شماره دو، درست کردم.
رفتیم سر مزار شهید، دیدم این بنده خدا چیزی به سنگ قبر زده که تا یک هفته بوی عطر بدهد و به واسطه این کار دم و دستگاهی به راه انداخته بود و عدهای هم دورش جمع شده بودند که بعد من این بنده خدا را سرزنش کردم که این کارها را ادامه ندهد.(لینک)
همانطور که پیشتر گفته شد، بهترین راه مبارزه با سخنان بیپشتوانه و کممحتوا، خصوصاً در چنین فضاهای ارزشی، پرسش از منبع موثق این نقل قولها و خاطرات است تا فضا برای رشد خرافات ناامن گردد و شهدای مظلوم ما همانطور که بودند معرفی شوند، نه آنطور که برخیها دوست دارند.
شهید سیداحمد پلارک در یکی از پایگاههای زمان جنگ، به عنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالتهای آن پایگاه بوده و همیشه بوی بدی بدن او را فرا میگرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامی که او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
بعد از بمبباران، هنگامی که امدادگران در حال جمعآوری زخمیها و شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید گلاب از زیر آوار میآید. وقتی آوار را کنار میزنند با پیکر پاک این شهید روبهرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود. هنگامی که پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد.
توضیح: 1- ایشان حداقل از طرف پدر جزء سادات نبودند. 2- نام اصلی وی منوچهر بوده است. 3- ایشان سرباز نبوده، بلکه بهعنوان بسیجی در جنگ حضور داشته است. 4- بسیجی عادی نبودند، بلکه گویا مسئول دسته بودند. 5- بعید نیست که ایشان یک موقعی از سر شکسته نفسی و ایثار و خودسازی به نظافت مکانهای عمومی پرداخته باشند، اما اینگونه نبوده که «همیشه مشغول نظافت» بوده باشند. 6- اصل داستان شهادت ایشان کلاً جعلی است و بدین صورت نبوده است.
***
ـ سنگ قبر شهید پلارک رو با یه چفیه خشک کنید. از این طرف که با چفیه خشک میکنید از اون طرف سنگ خیس میشه و گلاب ازش میاد بیرون.
ششسالگی پدر را از دست داد و چون تکپسر خانواده بود، علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.
توضیح: پدر منوچهر یک سال قبل از شهادت او رحلت کرده بود.
***
ـ یک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهید پلارک به سازمان آمدند تا تحقیق کنند در رابطه با چگونگی غسل دادن شهید پلارک و اینکه چه کسی او را شسته و قبر را بازدید کنند و در مورد این موضوع اطلاعات جمعآوری کنند. در روز غسل و کفن و دفن شهید پلارک عکسی از او مانده بود. آن زمانی که من چهره او را باز کرده بودم تا به مادر و پدر شهید نشان بدهم، تصویر مرا گرفته بودند و براساس آن عکس آمدند سراغ من و در مورد چگونگی شستن شهید پلارک از من سؤال کردند. من تمام آنچه دیده بودم و حس کرده بودم را برای آنها گفتم.
توضیح: همانطور که گفتیم، پدر شهید پلارک، یکسال قبل از شهادت او از دنیا رفته بود. بنابراین مطلبی که در این خاطره ذکر شده است، غلط است.
***
ـ سیداحمد یه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کند. خیلی مؤمنه و اهل دله. معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبی میریخت که معطر بود.
توضیح: بر فرض صحت ادعاهایی این چنین، نمیتوان مجوزی برای نشر آنها کسب کرد؛ چه اینکه گفتهاند: آنکه را اسرار حق آموختند/ مُهر کردند و دهانش دوختند.
همهی علمای تشیع و تمامی آنهایی که صاحب کرامات فراوانی بودند، هیچگاه اجازهی نشر به کسی که احیانا اطلاعی از کرامتشان پیدا میکرد، نمیدادند.
***
ـ این شهید بزرگوار همواره در مراسم اعیاد و مناسبتهای اهلبیت(ع) کار و کوشش فراوان میکرد. هنگامی که از او سؤال میشد که نیت و هدفت چیست؟ همواره میگفت که آروز دارم که حضرت زهرا(س) مرا به فرزندی قبول کند.
یکی از آشنایان خواب شهید پلارک رو دیده بود. میگفت ازش تقاضای شفاعت کرده. شهید پلارک بهش گفته: من نمیتونم شما رو شفاعت کنم. تنها وقتی میتونم شفیع شما باشم که نماز بخونید و بهش توجه داشته باشید. همچنین زبانتون رو نگه دارید. در غیر این صورت هیچ کاری از دست من برنمیآید.
توضیح: حال چه کسی در کجا از ایشان چنین سؤال کلی را پرسیده مشخص نیست. حتی منبعی برای این خاطره ذکر نشده است تا صحت و سقم آن را جویا شد.
***
ـ مرحوم آیتالله العظمی بهجت درباره این شهید بزرگوار چنین فرمودهاند: «یکی از نهرهای بهشت از زیر قبر مطهرشان رد میشود. تشریف ببرید زیارت کنید، آنگاه مطمئن باشید با خلوص بیشتری پروردگار بلندمرتبه را عبادت میکنید».
توضیح: باتوجه به استعلامی که دفتر نشریهی امتداد از دفتر معظم له گرفت، این سخن از اساس تکذیب شد.
***
ـ سیداحمد همیشه در همه عملیاتها، یک شال مشکی به سر و گردنش میبست. جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمیانداخت. هیئت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول (ص)، هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده میشد. شهید پلارک یکی از مشتریان پروپا قرص این مراسم بود؛ اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمیرود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا (س) میآمد، خیلی شدید گریه میکرد. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت.
توضیح: همانطور که اشاره شد، شهید منوچهر پلارک جزو سادات نبودند.
***
ـ سالها بود خانواده شهید حمیدرضا ملاحسنی (یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران) منتظر بودند. برادران شهید میخواستند مقبرهای را به صورت نمادین برای ایشان برپا کنند که شهید به خواب برادر میآید و میگوید: «دست نگه دارید». شبی خواهر شهید در خواب میبیند که در منطقه پونک سردار جنگل، تشییع پیکر شهداست و شهید ملاحسنی هم حضور دارد. از او میپرسد: «شما اینجا چه میکنی؟» شهید میگوید: «من آمدهام شفاعت کنم... تمام اینها را...».
سپس میگوید: «من حتی کسانی که در پیادهرو راه میروند و برای تشییع هم نیامدند، شفاعت میکنم... . خواهر شهید همیشه در این ایام به سر مزار شهید پلارک میرود (شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده میشود). در یکی از روزها بر قسمت سرمزار در قاب بالای سر، در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک میبیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد. پس از بررسی، خانواده شهید پلارک را جویا میشود.
خانواده ایشان میفرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل میشدند، بالای سرشان یک ضربدر میزد و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده. خواهر شهید ملاحسنی، شهید پلارک را به بیبی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم میدهند که به برادرم بگو یه نشانهای، چیزی از خودش به ما بدهد... که بعد خواهر شهید خواب میبیند که شهید میگوید من در بوستان نهج البلاغه در ردیف وسط هستم. در تاریخ 12 دی 89 هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام شد.
راستش من سر مزار شهید پلارک رفتم. دستمو رو مزارش کشیدم، خودم بوی گلابو حس کردم، ولی بعضی اوقات دچار تردید میشم. نمیدونم شاید شیطون میاد اذیتم میکنه. همش میگم: مگه همچین چیزی میشه؟هی با خودم میگم: شاید یکی صبح به صبح میره رو قبرشو با گلاب میشوره. باز با خودم میگم: خب که چی بشه؟ طرف این کارو بکنه، چیو ثابت میخواد بکنه؟ میدونم شیطون لعنتیه میخواد باور آدمو خدشهدار کنه. لعنت بر شیطون.
توضیح: این یکی از کامنتهایی بود که ذیل یکی از مطالب دربارة شهید پلارک در اینترنت درج شده بود. همانطور که در قسمت آسیبها بیان شد، احساس گناه کاذب و سد باب تفکر و شک در اندیشه، بهعنوان پایهای برای چارچوببندی قوی اعتقادی ـ ایمانی از آثار چنین کرامات کاذب و حتی حقیقی است.
***
ـ روزی خانمی برای ما تعریف میکرد: من از نزدیک شاهد تشیع جنازه سیداحمد بودم. دیدم مادرش نیست. گفتم مادرش کجاست؟ گفتند: دیشب خواب دیده خانمی آمده به خواب ایشان آمده و گفته: دخترم! شما پایت درد میکند، نمیخواهد تشیع جنازه فرزندم احمد بیایی. من خودم تشیع جنازه احمد میروم. او پسر منم هست. میگفتند: خودش را به معرفی کرده بودند. آن خانم فرموده بودند: من فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستم دختر پیامبر اسلام (ص).
توضیح: اگرچه به نظر نمیرسد کسی ادعاهایی اینچنینی را باور کند، اما همانطور که گفته شد، اگر جلوی خرافات گرفته نشود، دروغهایی بزرگ و شاخداری رشد خواهد کرد که دیگر حتی کسی جرئت مقابله با آن را نداشته باشد.
***
ـ سیدمحمد جوزی، اولین مسئول خانه شهید بهشت زهرای تهران، میگوید: یکبار پسری آمد «خانه شهید بهشت زهرا(س)» و گفت: من برادر ندارم و شهیدی رو بهعنوان برادر انتخاب کردهام که من هم تشویقش کردم. یکبار که مرا دید گفت: من پلارک شماره دو، درست کردم.
رفتیم سر مزار شهید، دیدم این بنده خدا چیزی به سنگ قبر زده که تا یک هفته بوی عطر بدهد و به واسطه این کار دم و دستگاهی به راه انداخته بود و عدهای هم دورش جمع شده بودند که بعد من این بنده خدا را سرزنش کردم که این کارها را ادامه ندهد.(لینک)
همانطور که پیشتر گفته شد، بهترین راه مبارزه با سخنان بیپشتوانه و کممحتوا، خصوصاً در چنین فضاهای ارزشی، پرسش از منبع موثق این نقل قولها و خاطرات است تا فضا برای رشد خرافات ناامن گردد و شهدای مظلوم ما همانطور که بودند معرفی شوند، نه آنطور که برخیها دوست دارند.