فرزند شهید مدافع حرم مصطفی نبیلو میگوید: به عنوان نیروی مهندسی رزمی بار اول به سوریه رفته بود و روی بولدوزر کار میکرد و سنگر میساخت. همیشه میگفت من سنگرساز بیسنگرم.
به گزارش شهدای ایران، شهید مصطفی نبی لو متولد سال 1345 و از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود که در چهارمین اعزام به سوریه توسط تک تیراندازان تکفیری در لاذقیه به شهادت رسید.شهید مصطفی نبی لو از ساکنان شهرک پردیسان قم و دایی شهید مدافع حرم مسعود عسگری بود که به عنوان مستشار نظامی، مسئولیت محور مهندسی رزمی در بخشی از جبهه سوریه را بر عهده داشت. او پیش از این در جبهه سوریه در سال 95 از ناحیه شکم مجروح شده و در شمار جانبازان مدافع حرم نیز جای گرفته بود. از این شهید والامقام سه فرزند به یادگار مانده است.
میثم نبی لو، فرزند شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو یکی از مداحان اهل بیت(ع) است. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، پدرش را توصیف کرده و میگوید: حتی یک نفر را نمیتوانید پیدا کنید که در طول عمر پدرم از او آزاری دیده باشد. در خانواده هم همینطور بود. هم خانواده و هم فامیل او را دوست داشتند و در مهمانیها و دورهمیها همه فامیل همیشه میگفتند ای کاش در فلان مراسم عمو مصطفی هم باشد. در جمع خانواده صمیمیتر میشد و با بچهها شوخی میکرد. خدا را شکر میکنم که پدری دارم که هم فامیل و هم یک کشور به او افتخار میکردند.
بعد از شهادت مسعود، حس جاماندهها را داشت
او ادامه میدهد: اینها مرد جنگ هستند. مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند اسلام و شیعه در خطر است، حتما رزم آوری خودشان را نشان میدهند. پدر من چهار سال در جنگ تحمیلی حضور داشت و آنجا جانباز شد. قبل از شهادت پسر عمهام، مسعود عسکری شور حضور در دفاع از حرم را داشت اما راهش را هنوز بلد نبود.بعد از شهادت مسعود بود که پدرم واقعا از این رو به آن رو شد. بعد از شهادت مسعود مثل جا ماندهها شده بود. فکر کن یک جای خوبی میخواهی با رفقایت بروی اما جا میمانی. همان حس را پدر من داشت. تاب نیاورد و نهایتا به مسعود رسید.
میثم نبی لو از مجروحیت پدر در سوریه چنین میگوید: پدر به عنوان نیروی مهندسی رزمی بار اول به سوریه رفته بود و روی بولدوزر کار میکرد و سنگر میساخت. همیشه میگفت من سنگرساز بیسنگرم. بار اولی که به سوریه رفت جانباز شد. وقتی از مجروحیتش تعریف میکرد، میگفت: «با دشمن فاصلهای نداشتیم و من داعشیها را میدیدم.» داعشیهای ملعون با استفاده از موشک تاو، بولدوزر پدر را هدف گرفته و زده بودند. پدرم آنجا مجروح شد اما زنده ماند تا سایهاش باز هم بر سر ما باشد. جریان مجروحیتش از طرف خود داعش تصویربرداری شده و منتشر شده بود.
او با اشاره به روحیه پدر بعد از جانبازی در سوریه میگوید: وقتی جانباز شده بود و برگشت، خیلی ناراحت بود. روحیهاش به هم ریخته بود و این اواخر هم همهاش حس میکردیم که خودسازی میکند یعنی شوخیهایش کمتر شده بود. معنویت بالاتر رفته بود و به حدی رسید که او را بخرند. چهارمین باری هم که راهی سوریه شد، آنجا به شهادت رسید. باز هم خدا را شکر میکنم که با شهادت به آرزویش رسید.
پسر شهید مصطفی نبیلو آخرین دیدارش با پدر را نیز تعریف کرده و میگوید: زیاد از سوریه نمیگفت. فقط میگفت ما سنگر میسازیم. اهل آن نبود که از ریز فعالیتهایش بگوید و بخواهد خاطره تعریف کند. آخرین دیدار ما که دیدار خداحافظی بود، جلوی پادگان صورت گرفت. وقتی با هم روبوسی کرده و خداحافظی میکردیم، گفتم: «شما میروی و سالم برمیگردی.» به شوخی زد پس کلهام. بعد لبخند زد و دوباره همدیگر را بغل کردیم.
6 ساعت وصیت نامه نوشت
او از یقینش در مورد شهادت پدر چنین میگوید: سه بار اولی که به سوریه رفت ما هم انتظار شهادتش را نداشتیم. چون یا آنقدر هنوز دل ما آماده نشده بود و یا خودش آماده شهادت نبود. ولی این بار آخری همه کارهایش را هم کرده بود. بار آخری که میرفت انتظار شهادتش را داشتم. یک روز نشسته بود. حدود 5 یا 6 ساعت پای کامپیوتر بود و وصیت نامه مینوشت. من با ایشان شوخی میکردم و میگفتم: «مگر چه کار میخواهی بکنی؟ میروی و برمیگردی. بادمجان بم که آفت ندارد!» ایشان فقط در مقابل این شوخیها و حرفها لبخند میزد. انگار خودش میدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد.
میثم نبی لو همچنین به وصیت نامه پدر اشاره کرده و میگوید: دو وصیت نامه یکی خصوصی برای خانواده و یک عمومی برای جمع نوشته بود. بار سومی که برگشته بود پنج یا شش ماه وقتی قرآن میخواند برخی آیههای آن را یادداشت میکرد. ما نمیدانستیم چه میکند. اما بعد از شهادتش وقتی وصیتنامه را باز کردیم، فهمیدیم این آیهها را برای نگارش وصیتنامهاش میخواسته است. متن وصیتنامه را به هر کس نشان دادیم تعجب کرد. این وصیت نامه پر از آیههای قرآن است.
میثم نبی لو، فرزند شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو یکی از مداحان اهل بیت(ع) است. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، پدرش را توصیف کرده و میگوید: حتی یک نفر را نمیتوانید پیدا کنید که در طول عمر پدرم از او آزاری دیده باشد. در خانواده هم همینطور بود. هم خانواده و هم فامیل او را دوست داشتند و در مهمانیها و دورهمیها همه فامیل همیشه میگفتند ای کاش در فلان مراسم عمو مصطفی هم باشد. در جمع خانواده صمیمیتر میشد و با بچهها شوخی میکرد. خدا را شکر میکنم که پدری دارم که هم فامیل و هم یک کشور به او افتخار میکردند.
بعد از شهادت مسعود، حس جاماندهها را داشت
او ادامه میدهد: اینها مرد جنگ هستند. مرد در خانه نشستن نیستند و وقتی ببینند اسلام و شیعه در خطر است، حتما رزم آوری خودشان را نشان میدهند. پدر من چهار سال در جنگ تحمیلی حضور داشت و آنجا جانباز شد. قبل از شهادت پسر عمهام، مسعود عسکری شور حضور در دفاع از حرم را داشت اما راهش را هنوز بلد نبود.بعد از شهادت مسعود بود که پدرم واقعا از این رو به آن رو شد. بعد از شهادت مسعود مثل جا ماندهها شده بود. فکر کن یک جای خوبی میخواهی با رفقایت بروی اما جا میمانی. همان حس را پدر من داشت. تاب نیاورد و نهایتا به مسعود رسید.
میثم نبی لو از مجروحیت پدر در سوریه چنین میگوید: پدر به عنوان نیروی مهندسی رزمی بار اول به سوریه رفته بود و روی بولدوزر کار میکرد و سنگر میساخت. همیشه میگفت من سنگرساز بیسنگرم. بار اولی که به سوریه رفت جانباز شد. وقتی از مجروحیتش تعریف میکرد، میگفت: «با دشمن فاصلهای نداشتیم و من داعشیها را میدیدم.» داعشیهای ملعون با استفاده از موشک تاو، بولدوزر پدر را هدف گرفته و زده بودند. پدرم آنجا مجروح شد اما زنده ماند تا سایهاش باز هم بر سر ما باشد. جریان مجروحیتش از طرف خود داعش تصویربرداری شده و منتشر شده بود.
او با اشاره به روحیه پدر بعد از جانبازی در سوریه میگوید: وقتی جانباز شده بود و برگشت، خیلی ناراحت بود. روحیهاش به هم ریخته بود و این اواخر هم همهاش حس میکردیم که خودسازی میکند یعنی شوخیهایش کمتر شده بود. معنویت بالاتر رفته بود و به حدی رسید که او را بخرند. چهارمین باری هم که راهی سوریه شد، آنجا به شهادت رسید. باز هم خدا را شکر میکنم که با شهادت به آرزویش رسید.
پسر شهید مصطفی نبیلو آخرین دیدارش با پدر را نیز تعریف کرده و میگوید: زیاد از سوریه نمیگفت. فقط میگفت ما سنگر میسازیم. اهل آن نبود که از ریز فعالیتهایش بگوید و بخواهد خاطره تعریف کند. آخرین دیدار ما که دیدار خداحافظی بود، جلوی پادگان صورت گرفت. وقتی با هم روبوسی کرده و خداحافظی میکردیم، گفتم: «شما میروی و سالم برمیگردی.» به شوخی زد پس کلهام. بعد لبخند زد و دوباره همدیگر را بغل کردیم.
6 ساعت وصیت نامه نوشت
او از یقینش در مورد شهادت پدر چنین میگوید: سه بار اولی که به سوریه رفت ما هم انتظار شهادتش را نداشتیم. چون یا آنقدر هنوز دل ما آماده نشده بود و یا خودش آماده شهادت نبود. ولی این بار آخری همه کارهایش را هم کرده بود. بار آخری که میرفت انتظار شهادتش را داشتم. یک روز نشسته بود. حدود 5 یا 6 ساعت پای کامپیوتر بود و وصیت نامه مینوشت. من با ایشان شوخی میکردم و میگفتم: «مگر چه کار میخواهی بکنی؟ میروی و برمیگردی. بادمجان بم که آفت ندارد!» ایشان فقط در مقابل این شوخیها و حرفها لبخند میزد. انگار خودش میدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد.
میثم نبی لو همچنین به وصیت نامه پدر اشاره کرده و میگوید: دو وصیت نامه یکی خصوصی برای خانواده و یک عمومی برای جمع نوشته بود. بار سومی که برگشته بود پنج یا شش ماه وقتی قرآن میخواند برخی آیههای آن را یادداشت میکرد. ما نمیدانستیم چه میکند. اما بعد از شهادتش وقتی وصیتنامه را باز کردیم، فهمیدیم این آیهها را برای نگارش وصیتنامهاش میخواسته است. متن وصیتنامه را به هر کس نشان دادیم تعجب کرد. این وصیت نامه پر از آیههای قرآن است.