دو عضو قديمي سازمان مجاهدين انقلاب در نشست تسنيم به ريشهيابي اختلافات دهه شصت و مخالفت جناح چپ اين سازمان با آيتالله راستي کاشاني پرداختند.
به گزارش شهدای ایران، دو عضو قديمي سازمان مجاهدين انقلاب در نشست تسنيم به ريشهيابي اختلافات دهه شصت و مخالفت جناح چپ اين سازمان با آيتالله راستي کاشاني پرداختند.
هر دو مبارز پيش از انقلاب بودند و از سالها زندگي مخفيانه و اقامت در خانههاي تيمي که نام آن را "حصن" گذاشته بودند، خاطرهها داشتند.
ارتحال آيتالله راستي کاشاني نماينده امام در سازمان مجاهدين انقلاب، بهانهاي بود تا پاي صحبت افرادي بنشينيم که در تاسيس سازماني که خدمات فراواني به انقلاب داشت نقش موثر داشتند. يکي از فرازهاي کمتر پرداختهشده دهه شصت قطعاً مجاهدين انقلاب است؛ از نقش اين سازمان در خنثيسازي کودتاها و گروهکها تا حضور موثر اعضاي اين گروه در جبهههاي جنگ. با اين حال انشاققا در جناحهاي سياسي کشور نيز از همين سازمان شروع شد.
تنها تشکل سياسي کشور که نماينده مستقيمي از سمت وليفقيه داشت و اختلاف برخي اعضاي اين سازمان با نماينده امام خميني موجب کناره گيري اين افراد از سازمان و همچنين انحلال آن در سال 66 شد. با اينحال خوانش و قرائت وارونه اين روزهاي طيف چپ ديروز و اصلاحطلب امروز از نسبتش با آيت الله راستي کاشاني و مصادره ايشان که روزگاري در جايگاه نمايندگي حضرت امام در مجاهدين انقلاب، بيشترين معارضه و مناقشه را با او پيدا کردند، مزيد بر علت شد تا در پروندهاي مجزا با عنوان "ماجراي چپها و راستي" بهتفصيل به نسبت آنها با آيت الله راستي کاشاني بپردازيم.
در ادامه سلسله گفـتوگوها و ميزگردها درباره آيتالله راستي به سراغ 2 عضو قديمي سازمان مجاهدين انقلاب رفتيم. محمد منصوريمنش از اعضاي قديمي گروه منصورون و ديگري غلامحسين رضواني از اعضاي گروه منصورون و موحدين که در دولت نهم و دهم قائممقام معاونت برنامهريزي و نظارت راهبري رئيسجمهور بود.
متن زير مشروح گفت وگوي سه ساعته تسنيم با دو عضو قديمي سازمان درباره اختلافات دهه شصت است که در محل باشگاه خبرنگاران پويا برگزار شد:
تسنيم: با تشکر از حضور شما عزيزان در خبرگزاري تسنيم، ابتدا يک توضيح اجمالي از فعاليتهاي پيش از انقلابتان بدهيد و اينکه قبل از پيروزي انقلاب شما عضو کدام گروه مبارز بوديد و چگونه وارد تشکيلات سازمان شديد؟
رضواني: من متولد سال 35 در شهرستان دزفول هستم و از مقطع ابتدايي پايمان به جلسات مذهبي باز شد و در جريانات مختلف سياسي- مذهبي آن زمان حضور داشتيم از جمله در مبارزات با رژيم شاه قبل از اوجگيري انقلاب و در زمان اوج انقلاب با گروههايي هم مرتبط بوديم که "منصورون" و "موحدين" جزو آنها بودند.
بعد از پيروزي انقلاب، قرار شد گروههايي که مدعي پيروي از امام بودند، متحد شوند. ما هم به سازمان پيوستيم و در طول مدتي که در سازمان بودم ابتدا در شوراي ايدئولوژي، بعد در امور شهرستانها و بعد هم مجدداً در شوراي ايدئولوژي خدمت ميکردم تا زماني که بنا به فرمايش حضرت امام که گفتند آنهايي که در ارگانهاي نظامي بودند نبايد در سازمان باشند، ما از عضويت در سازمان انصراف داديم و فقط در سپاه بوديم.
در آن مقطع سازمان مجاهدين خلق را بعنوان يک سازمان داراي آرمانهاي اسلامي و قرآني ميشناختم و انگيزه ارتباطيام با شهيد صفاتي بيشتر شد. او هم با دادن جزوات دستنويس آموزشي مخفي درون گروهي تلاش داشت بتدريج روي من بعنوان سمپات کار کند.
منصوري منش: فعاليتهاي فرهنگي من قبل از انقلاب تقريباً از اواخر دوره دبيرستان در آبادان به همراه شهيد صفاتي آغاز شد. در آن مقطع در فضاي بسيار آلوده سياسي و فرهنگي کشور شروع کار ما در انجمن ضد بهاييت بود که بعد از انقلاب به انجمن حجتيه معروف شد. عمده تمرکز ما روي مسائل فکري و آموزشهاي اعتقادي بود.
من در کنکور سال 49 در دانشگاه اصفهان رشته علوم رياضي قبول شدم و در آنجا ارتباطم با انجمن استمرار داشت بويژه در کلاسهاي عقيدتي مرحوم آقاي پرورش شرکت ميکردم. سال بعد مجدد در کنکور شرکت کردم و در دانشگاه پلي تکنيک(اميرکبير فعلي) در رشته برق قدرت قبول شدم. با آمدن به تهران ارتباط شهيد صفاتي با من بيشتر شد و با توجه به اينکه در فضاي دبيرستان همنظر بوديم، روي موضوعات مختلف فکري و سياسي گفتوگوهاي فشردهاي داشتيم.
در سال 51 من متوجه شدم ارتباط ايشان با من شکل خاص سازماني گرفته و چون او را يک فرد کاملا مذهبي و سياسي ميشناختم ظن و گمانم در ارتباط او با سازمان مجاهدين خلق قويتر شد و از آنجا که در آن مقطع آن سازمان را بعنوان يک سازمان داراي آرمانهاي اسلامي و قرآني ميشناختم انگيزه ارتباطيام با شهيد صفاتي بيشتر شد. او هم با دادن جزوات دستنويس آموزشي مخفي درون گروهي تلاش داشت بتدريج روي من بعنوان سمپات کار کند.
چرا از مجاهدين خلق تبري جستم؟
من هم سعي کردم قابليتهاي خودم را به او نشان دهم. آزمايش هاي سختي را از من گرفت تا ميزان انگيزههاي خودسازي و مقاومت در شرايط سخت را در من احراز کند از جمله کوهنوردي در شرايط روزه داري و کارکردن در کارگاه هاي توليدي بعنوان کارگر ساده، سفر به مناطق فقير نشين در تهران و شهرها. اين مسايل ادامه پيدا کرد تا به اتفاقات سالهاي 54- 53 و تغيير مواضع ايدئولوژيک سازمان مجاهدين خلق رسيديم. يک روز شهيد صفاتي به محل اقامتم آمد و گفت از مواضع اخير سازمان خبر داري؟ گفتم نه. او وقتي ماجرا را گفت چند دقيقهاي ماتم برد که ايشان چه ميگويد؟ مگر ميشود مجاهدين خلق دچار چنين انحراف آشکاري شده باشند! بعد از چند دقيقه به او گفتم "ما نوکر اسلاميم؛ ما اگر به اين سازمان علاقهمنديم به خاطر اسلام است, اگر اين اتفاق واقعيت داشته باشد ما از اين سازمان تبري ميجوييم."
شهيدي که طرح اوليه "منصورون" را بنيان گذاشت
در واقع نحوه برخورد من در قبال اين حادثه براي شهيد صفاتي خيلي حائز اهميت بود به عبارتي ملاک تعيين کننده براي جذب من در سازماندهي يک حرکت جديدي بود که بعدها گروه منصورون شد. مرکزيت سازمان مجاهدين خلق کساني مانند شهيد شريف واقفي و صمديه لباف را که تغيير مواضع ايدئولوژيک را نميپذيرفتند ترور و حذف فيزيکي ميکرد. شهيد صفاتي هم که جزو کادرهاي سازمان بود بدليل عدم پذيرش مواضع جديد در ليست ترور قرار گرفته بود اما از آنجا که شهيد صفاتي فردي با هوش و زيرک بود قبل از آنکه مرکزيت سازمان تصميم شيطاني خود را به اجراء بگذارد کل ارتباطات سازماني خودش را پاک کرد و مخفي شد. وي تلاش خود را براي تشکيل گروه جديد آغاز کرد و لذا از سال 53 به بعد موضوع ارتباطات ما در چارچوب تشکيلات جديد بصورت رسمي آغاز شد.
"حصن"؛ واژهاي که جايگزين خانههاي تيمي شد
به تدريج با توسعه ارتباط سازماني جديد، زندگي مخفي سياسي بخش قابل توجهي از وقتم را به خود اختصاص داد و به همان ميزان از فعاليت علمي و دانشگاهيام کاسته شد. بنا بر ضرورتهاي امنيتي از سال 54 ارتباط سازماني من با شهيد صفاتي قطع و به يکي از تيمهاي گروه که در يزد مستقر بودند وصل شدم و مسئولم شهيد صفري بود. بعداز شهادت شهيد صفري در درگيري با ساواک در يزد، ناگزير يزد را ترک کردم و به قم منتقل شدم. مسئول من در قم محسن رضايي بود و البته در قم با سه نفر از ديگر برادران گروه در يک حصن(اصطلاح قرآني و جايگزين عنوان خانه تيمي) ارتباط داشتيم.
تسنيم: وجه اشتراکي کهباعث شد 7 گروه مبارز از جمله منصورون، صف و امت واحده به هم بپيوندند چه بود؟ ساختار تشکيلاتي سازمان شبيه مجاهدين خلق بود و برخي هم حتي ميگويند سازمان مجاهدين انقلاب براي رقابت با مجاهدين خلق تشکيل شد. وجه اشتراک اين دو در چه بود و چرا از نظر تشکيلاتي شباهت با مجاهدين خلق داشت؟
رضواني: درباره اين 7 گروه همانطور که اشاره شد مجموعههاي همگني نبودند. اينها هم از نظر کمي و عددي بسيار متفاوت بودند و هم از نظر کيفي سطوح مختلفي داشتند اما از يک تقسيمبندي کلي به دو دسته تقسيم ميشدند. يک دسته آنهايي بودند که ابعاد مختلف مبارزه داشتند يعني هم عملياتي و هم تئوريک و هم وجوه سياسي و ايدئولوژيک داشتند. به طور مشخص و به عنوان مثال گروه صف و منصورون اين ويژگي را دارا بودند. بعضي از اينها وجوه صرفا سياسي و ايدئولوژيک داشته و وجوه عملياتي نداشتند و سطوح ايدئولوژيک آنها نيز يکسان نبود اما نکتهاي که اينها را به هم نزديک ميکرد اين بود که اينها همه مدعي بودند رهبري بلامنازع امام(ره) را براي انقلاب, نظام و کشور قبول دارند.
"منصورون" با آيتالله مشکيني و راستي در ارتباط بودند
قبل از پيروزي انقلاب هم اينها تلاش کرده بودند ارتباطي با امام(ره) پيدا کنند البته ارتباط اين گروهها هم درجات و شقوق متفاوتي داشت. بعضي از گروهها مثل منصورون با علماي بزرگي از قبيل آيتالله مشکيني و آيتالله راستي در ارتباط بودند و حتي اجازه صرف وجوه شرعي هم داشتند بعضي ديگر را کمتر اطلاع دارم چون در زمان شاه بسياري از مسائل آن چنان پنهان پيش ميرفت که حتي وقتي فردي شهيد ميشد کسي نميدانست که نام او چيست؟ در آن شرايط، خفقان شديدي بود. انسان متعجب ميشود وقتي افرادي امروز در دانشگاه ميگويند آزادي نيست.
خلاصه شرايط آنگونه سخت بود که علماي مبارز بجاي اينکه مستقيم کمک مالي کنند اجازه صرف وجوهات را به بعضي گروههاي مورد تاييد ميدادند چون اگر ساواک متوجه کمک مستقيم علما ميشد آنها را شکنجه ميدادند. برخي از اين گروهها حتي در تمام کارهايي که ميکردند اجازه ميگرفتند. در زمان اوجگيري انقلاب گاهي لازم بود عملياتي انجام بشود که اينها را اجازه ميگرفتند و در مواردي اجازه ميدادند مثلا ترور "پل گريم" در اهواز يکي از اين موارد بود که در بحث حرکت مسلحانه بايد در جاي خودش به آنها پرداخته شود.
اين گروهها از نظر کمي و کيفي اختلاف نظر داشتند اما در رهبري حضرت امام اتفاق نظر داشتند البته در آن زمان هم وقتي علائم و شواهد پيروزي مشاهده شد طبيعي است که خيليها بگويند رهبري امام را قبول دارند. کما اينکه جبهه ملي و حتي مجاهدين خلق عليرغم اعتقاد دروني خودشان که در اول انقلاب آن را مخفي ميکردند، شعار رهبري امام را ميدادند
اين گروهها از نظر کمي و کيفي اختلاف نظر داشتند اما در رهبري حضرت امام اتفاق نظر داشتند البته در آن زمان هم وقتي علائم و شواهد پيروزي مشاهده شد طبيعي است که خيليها بگويند رهبري امام را قبول دارند. کما اينکه جبهه ملي و حتي مجاهدين خلق عليرغم اعتقاد دروني خودشان که در اول انقلاب آن را مخفي ميکردند، شعار رهبري امام را ميدادند اما اکثريت بچههاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي صادق بودند در اينکه ميگفتند ما رهبري امام را قبول داريم کما اينکه بعداً در تحولات سازمان بروز و ظهور پيدا کرد که عده اي از افراد سازمان هم تلقي سطحي از رهبري امام و ولايت فقيه داشتند.
تسنيم: چرا گروههاي هفتگانه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي عليرغم درک علل انحراف سازمان مجاهدين خلق و قبول رهبري حضرت امام(ره) و انقلاب اسلامي اما در ميانه راه دچار مشکل شدند؟
منصوري منش: قبل از پاسخ به پرسش شما لازم است به مقدمه کوتاهي اشاره کنم. نه من و نه دوستان هم عقيده من در دوران سازمان، همچون 30 سال گذشته تمايلي به بازخواني قضاياي گذشته نداشتيم زيرا عملکرد و مواضع فکري و سياسي افرادي که به تقابل با نماينده امام در سازمان در سال 60 برخاستند، فهم و درک ماهيت اختلافات آن موقع سازمان را براي افراد روشن بين و حقيقت طلب تسهيل کرده بود. نقش عناصر کليدي آنان در تأسيس و حمايت از حزب منحله جبهه مشارکت، دخالت آنها در فتنه 88 که منجر به محکوميت زندان و انحلال سازمان جديدالتأسيس سال 71 شد و همچنين وضعيت فعلي اکثر آنان در قبال نظام، انقلاب و رهبري نمونهاي از کارکردهاي اين افراد است.
اتفاق عجيب و تلاش بعضي از آن جماعت (از جمله آقايان آرمين و بهزادنبوي) براي تصاحب بناحق و ظالمانه شخصيت علمي و سياسي مرحوم آيتالله راستي که با هدف جبران شکستها و خروج از انزواي سياسي و کسب وجهه صورت گرفت، قابل اغماض و سکوت نبود. ببينيد قافيه تحليلي اين جماعت چقدر تنگ و معوج و شکننده است که عيادت از آقاي راستي در شرايط سخت بيماري ده پانزده سالهاش را که حتي فاقد قدرت تکلم بوده است را حمل بر چرخش فکري آن بزرگوار به سوي خود، آن هم پس ارتحال آن عزيز، تلقي و تبليغ کردند. در حالي که پذيرش اين افراد براي عيادت از سوي مرحوم راستي يک امر انساني و اسلامي و در مرام و سيره علما امري بسيار طبيعي بوده است.
آقاي راستي و افراد همراه او در سازمان مشکل شخصي با اين آقايان نداشته و ندارند. من شخصا در تمام اين سالها با بعضي از اين افراد علي رغم اختلاف فکري فاحش ارتباط داشته و دارم حتي چندي پيش براي ابراز عواطف انساني و اسلامي به همراه همسرم به ديدار خانواده يکي از اين آقايان زنداني جريان فتنه 88 رفتم.
اين تلقي قشري که اسلام نميتواند مکتب يک سازمان نهضتي باشد و اين ادعاي جاهلانه که باورهاي ديني نميتواند راهنما و راهبر ما در يک سازمان چريکي و مبارزاتي باشد، همان نظريه جدايي دين از سياست بود که نمودها و نمادهاي گوناگوني داشت.
ملاک ارزيابي و قضاوت ما نسبت به افراد و شخصيتها محکمات انديشهاي و مواضع سياسي آنان است و نه موضوعات متغيير و متشابه. مواضع محکم آقاي راستي را در آينه امام و رهبري و حمايتهاي تمام قد او از ولايت فقيه، ارکان و نهادهاي نظام مقدس جمهوري اسلامي تا آخرين لحظه عمر بايد شناخت. آقاي راستي همان بود که مقام معظم رهبري در وصف ايشان اين تعابير را فرمودند "عالم جليل القدر"، "فقيه مجاهد"، "فاضل روشن بين و با اخلاص"، "از نزديکان علمي و سياسي امام(ره)". با اين تعابير آيا خلائي در توصيف شخصيتي آقاي راستي باقي ميماند که غير در او طمع کند!؟ .
اما در پاسخ به سوال مطرح شده عرض ميکنم بعد از تغيير مواضع ايدئولوژيک سازمان مجاهدين خلق در سال 53، نيروهاي اسلامي که در همه مناطق کشور فعاليت مذهبي سياسي و فرهنگي داشتند، دچار يک شوک رواني شدند بنابراين بعد از اين حادثه ضرورت داشت که نيروهاي مذهبي تحليلي از چرايي اين حادثه داشته باشند.
اين تلقي قشري که اسلام نميتواند مکتب يک سازمان نهضتي باشد و اين ادعاي جاهلانه که باورهاي ديني نميتواند راهنما و راهبر ما در يک سازمان چريکي و مبارزاتي باشد، همان نظريه جدايي دين از سياست بود که نمودها و نمادهاي گوناگوني در انديشههاي سوسياليستي و ليبرالي و سکولار و التقاطي داشت و اين گسل انديشهاي، فعالان مسلمان را به فکر وادار کرد که عامل اين انحراف چه بود؟ علل و عوامل متعددي را در انحراف مجاهدين خلق ميتوان بر شمرد.
سه عامل اساسي در انحراف سازمان مجاهدين خلق
يکي از علل اساسي اين انحراف در ضعف بنيانهاي انديشه ديني افراد و بصورت مشخص عدم تغذيه فکري از منابع معتبر اسلامي و قرآني و حوزوي و عامل دوم نيز عدم باور يا التزام عملي به نقش حياتي رهبري ديني در سطوح مختلف دکترين و راهبردها و نظامات انديشهاي و عملياتي بويژه در عبور از گردنههاي سخت سياسي، امنيتي که براي يک سازمان و تشکيلات پيش ميآيد و سومين عامل سازمان محوري است که قرابت تنگاتنگي با قدرت محوري پيدا ميکند بجاي تکليف محوري.
گروههاي هفت گانه سازمان که در شرايط قبل از انقلاب و پس انحراف و ارتداد سازمان مجاهدين خلق شکل گرفته بودند، نقش اين سه عامل را بنحو کلي اما با درک و فهم متفاوت باور داشتند اما عبور از اين سه گانه فوق با بن مايههاي اندک، ناقص و بعضا التقاطي از مباني اسلام و انسان شناسي اسلامي تحقق نمييافت .
اين قضيه تا زمان انقلاب به دليل وجود خفقان رژيم پهلوي آشکار و نمايان نشد و همان گونه که آقاي آرمين هم اشاره کرده اوائل انقلاب نيز مجالي براي محک زدن درستي و نادرستي محفوظات ذهني افراد و گروههاي هفتگانه بنام باورهاي ديني فراهم نشد. دين اسلام، معارف قرآني، کلام معصومين (ع) و انسان شناسي اسلامي بطون و لايههاي متعدد سطحي و عمقي دارد از سوي ديگر اگر هم افراد يا گروهها حتي از بهره اندک و محدودي در عرصه نظر برخوردار باشند تا در حوزه عمل پياده نشود ميزان پايبندي آنان به همان نيز نمايان نميشود.
در عمل است که مناقشهها شروع ميشود کما اينکه بعد از رحلت پيامبر(ص) و ماجرايي که براي امام علي(ع) اتفاق افتاد نمايان شد که حتي اميرالمومنين(ع) که معصوم هست و همه هم آمدند به رهبري او اقبال نشان دادند اما پارهاي از ياران ديروز او کم کم در مقابلش جبهه گرفتند.
هر 7 گروه سازمان مجاهدين انقلاب تلقي واحدي از ولايت و رهبري نداشتند
بنابراين علت اينکه اين گروهها متقاعد شدند دور هم جمع شوند اين بود که اينها ميدانستند بالاخره بايد به يک جايي متمسک شوند و وحدت را حفظ کنند و از انحرافاتي مثل سازمان مجاهدين خلق مصون بمانند و در يک نگاه کلي رهبري امام را قبول داشتند اما تلقي واحدي از ابعاد نظري و عملي مسئله ولايت و رهبري نداشتند. کما اينکه آقاي آرمين در گفتوگو با مجله صدا اشاره مي کند گروه ها روي دو اصل توافق کلي داشتند اصل انقلاب و رهبري امام. پس معلوم ميشود باور بعضي ها به امام و رهبر فاقد جامع بيني بوده است.
اما همين آقايان قبول ميکنند سازمان شعار "ولايت فقيه استمرار حرکت انبياء " را مطرح کنند؟ سوال اين است اگر به اين اصل که امام فرمودند ولي فقيه در اداره حکومت همان اختيارات پيامبر(ص) را دارد اعتقاد داريد، ديگر چرا ميگوييد اعتقاد به رهبري امام بک باور کلي بود؟ بعضي از آن جماعت مخالف آقاي راستي، در واقع امام را به عنوان يک شخصيت کاريزماتيک و يک شخصيت سياسي مردمي تلقي ميکردند تا بتوانند در پناه اين رهبري نفوذ خودشان را در جامعه توسعه دهند.
قبل از اينکه انقلاب به پيروزي برسد حضرت امام در پاريس که بودند ميدانستند که گروههاي مختلفي در طول 15 سال بعد از خرداد 42 شکل گرفتهاند و خبر داشتند که کدام گروهها در اصفهان، شيراز و ... فعاليت ميکنند و امام با دقت تحولات را رصد ميکردند يکي از توصيههايي که ايشان در پاريس مطرح کردند اين بود که خوب است گروههايي که در مسير مردم و انقلاب هستند با هم وحدت کنند و اين مبنائي شد که آقاي مطهري پيگيري کردند و ظاهرا بنيصدر هم اقداماتي داشت. کما اينکه در اعلام موجوديت سازمان در فروردين 58 آقاي بني صدر به عنوان سخنران آن جلسه تعريف شده بود.
تسنيم: مشخصا کارويژه سازمان چه بود؟ سازمان نيمه مخفي و نيمه علني که 16 فروردين 58 اعلام موجوديت کرد چه کارويژهاي داشت؟ مثلا اعلام ميشود ما شاخه نظامي انقلاب اسلامي بوديم و برخي مقابله با مجاهدين خلق را مطرح ميکنند.
رضواني: در يک تقسيمبندي کلي قبل از انقلاب احزاب 3 دسته بودند يا درباري بودند يا اپوزيسيون نرم و يا ايوزيسيون سخت. درباريها که مواضعشان معلوم بود آنهايي که اپوزيسيون نصف و نيمه بودند مانند نهضت آزادي و جبهه ملي و بقيه جريانات مخالف سرسخت رژيم شاه بودند اعم از مذهبي و غيرمذهبي.
باز هم اگر بخواهيم تقسيم بندي کنيم کلا دو سيستم بود يکي سيستم شرقي و يکي سيستم غربي البته هم در تقسيمبندي سه گانه و هم دوگانه اينها حالت طيفي داشتند يعني اينگونه نبود که همه به يک ميزان غربي يا شرقي باشند گاهي ممکن است شما در تجزيه و تحليل برخي احزاب و گروههاي سياسي اينکه کدام غربياند يا کدام شرقي دچار مشکل شويد. بنابراين ما اگر بخواهيم متناسب با گفتمان انقلاب تبييني از اين مسائل داشته باشيم دو دسته شرقي و غربي را داريم که ما گفتهايم "نه شرقي هستيم و نه غربي".
در دفاعيات سعيد محسن هست که ميگويد "مارکسيسم علم انقلاب تودههاست. ما علم را به خوبي ياد ميگيريم تا بلد باشيم مبارزه کنيم." در صورتي که مارکسيست علم نيست و اين جزو مغالطههاي آن زمان و افکار روشن فکري اثبات شده بود.
غربيها که تکليفشان معلوم بود. شرقيها که اپوزيسيون شناخته ميشدند، اعم از مذهبيها و غيرمذهبيها بودند و حتي تشکيلات مذهبيها به شدت از تشکيلات مارکسيستها متاثر بود. اين هم به مطلبي که برادر عزيزمان اشاره کردند بر ميگشت. کلا دو تا تشکيلات مبارزاتي وجود داشت که در آن زمان يکي مربوط به مذهبيها بود و يکي هم مربوط به مارکسيستها که چريکهاي فدايي خلق بودند. بقيه موارد مانند حزب توده ممکن بود وجوه اشتراکي به لحاظ ايدئولوژيک داشته باشند اما به لحاظ سياسي خير؛ فوقالعاده زاويه داشتند.
مجاهدين خلق هم که سمبل تشکيلات مبارزان مسلمان بود اصولا معتقد بودند براي مبارزه, ما به علم مبارزه نياز داريم لذا براي اينکه به مطلوب خودشان برسند مجاهدين خلق به طور مشخص معتقد شدند مبارزه يک علم است و مارکسيسم هم علم مبارزه است. در دفاعيات سعيد محسن هست که ميگويد "مارکسيسم علم انقلاب تودههاست. ما علم را به خوبي ياد ميگيريم تا بلد باشيم مبارزه کنيم." در صورتي که مارکسيسم علم نيست و اين جزو مغالطههاي آن زمان و افکار روشن فکري اثبات شده بود.
نقطه آغازين درگيري آيتالله راستي با چپ سازمان
مجاهدين خلق چون اين تصور را پيدا کرده بودند بتدريج غايت سرنوشت اينها به نام کسب علم و تجربه، در دامن باورهاي مارکسيستي گرفتار شدند. مشابه چنين تصورات و ضعفهاي فکري اما در درجات پائين تر در ساير تشکلهاي مبارز مسلمان وجود داشت. نقطه آغازين درگيري آيتالله راستي با افراد در سازمان هم از همين جا شروع شد که نبايد دچار اين گونه خطاهاي فکري شد. اصلا بحثهاي آيتالله راستي در ابتدا در قالب توصيههاي اخلاقي بود و اينها با ترفندهاي مختلف با مسائل مطرح شده از سوي ايشان تحت عناوين مختلف مانند مخالفت با "بند ج" برخورد کردند.
ما به عنوان يک مجموعه معتقد بوديم که نظام، نظام نوپايي است و اين نظام نوپا در همه زمينهها به کادرهاي مجرب احتياج دارد که پيام انقلاب را دريافت کرده باشند و به انقلاب و نظام اسلامي به عنوان حلال مشکلات نگاه کنند. اسلام را دين جامعي بدانند که ميتواند حلال مشکلات باشد. اين رسالت آگاهي بخشي را براي خودمان قائل بوديم که کادرهايي را بسازيم که قابليتهاي لازم را داشته باشد بنابراين در سالهاي اول علاوه بر اينکه سازمان به ارگانهاي اجرايي کمک ميکرد در زمينههاي تدوين مباحث ايدئولوژي و استراتژيها سازمان کار ميکرد به طوري که شوراي ايدئولوژي و سياسي هم داشت.
شوراي ايدئولوژي هم کميتههايي داشت که اينها موارد مختلف را تدوين ميکردند مثلا کميته ولايت فقيه؛ چون ولايت فقيه را آن زمان همه به صورت اجمالي پذيرفته بودند کما اينکه بعدا حضرت امام ولايت مطلقه فقيه را مطرح کرد براي بزرگان و آنهايي که درس حوزه خوانده بودند اين ديدگاه حضرت امام جذابيت زيادي داشت بنابراين اول اجمالي پذيرفته بودند و قرار بود موارد تدوين بشود اما بعدها به دليل اينکه خطرات اساسي متوجه نظام شد ايجاب ميکرد که بسياري از افراد سازمان بروند در سپاه فعاليت کنند و مسائل اختلافي پيش آمد و عملا سرانجام سازمان به آنجا کشيده شد.
تسنيم: آيا ضرورت حضور و نظارت نماينده ولي فقيه در سازمان بدليل کارويژه هاي سازمان همچون ماجراي ضربه به فرقان، آموزش مجاهدان افغان، ايجاد سازمان پيشمرگان کرد و خنثيسازي کودتاها از جمله کودتاي نوژه بود؟
منصوري منش: با توجه به ابعاد ذاتي، وجودي و عملکردي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، اين سازمان علاوه بر آنکه اعضايش در نهادها حضور داشتند عملا در قلمرو شئونات حکومتي و حاکميتي که از شئونات ولي امر است بصورت تصميم سازي و تصميم گيري فراتر از يک حزب ايفاي نقش ميکرد. اگر اين سازمان معتقد به بسط يد ولي فقيه در همه شئونات سياسي اقتصادي و اجتماعي باشد و مشروعيت ارکان نظام را وابسته به اين مقام ميداند پس نميتواند خود را مستقل از جايگاه رهبري تلقي کند، پس کسب مجوز و مشروعيت دخل و تصرفاتش در امور حکومتي و حاکميتي جز از طريق مستقيم امام يا نماينده ايشان تحقق نمييافت.
براين اساس گفته آقاي آرمين مبني براينکه "آن زمان نماينده امام به مفهوم امروزي آن نبوده است"، فاقد اعتبار است. از اول انقلاب تا کنون نماينده امام و ولي فقيه دو کارويژه اصلي داشته است؛ مصونيت از انحراف از مباني فکري و شرعي و دوم نظارت در اموري که مستلزم دخل و تصرف در بيت المال و اموري است که نيازمند اذن ولي فقيه است
بنابراين ميتوان اين ادعا را کرد و تجربه سالهاي بعد از انقلاب هم ثابت کرد که هر سازمان و حزب در کشور در صورتي که در کنشگري هاي تشکيلاتي، سياسي و اجتماعياش نگرشي مستقل از اقتضائات و شئونات ولايت فقيه داشته باشد هرچندکه در نظرمعتقد به اصل ولايت فقيه هم باشد بتدريج با نظام و رهبري زاويه پيدا ميکند. همان گونه که سرنوشت سازمان جديدالتأسيس مجاهدين انقلاب اسلامي ايران در سال 70 در نهايت به رويارويي با نظام و دخالت در جريان فتنه سال 88 و بازداشت و محکوميت سران اين سازمان ازجمله آقايان بهزاد نبوي و آرمين و انحلال آن منجر شد.
اگر اين سازمان معتقد به بسط يد ولي فقيه در همه شئونات سياسي اقتصادي و اجتماعي باشد و مشروعيت ارکان نظام را وابسته به اين مقام ميداند پس نميتواند خود را مستقل از جايگاه رهبري تلقي کند، پس کسب مجوز و مشروعيت دخل و تصرفاتش در امور حکومتي و حاکميتي جز از طريق مستقيم امام يا نماينده ايشان تحقق نمييافت.
رضواني: ما در سازمان, کميته دولت و مجلس داشتيم. در واقع سازمان قائل بود که دولت را بايد هدايت کند و در موضوعات در دستورکار مجلس بايد ورود کند و در روند مصوبات آن تأثير بگذارد. با اين توصيفات در چنين تشکيلاتي حضور و نظارت دقيق نماينده ولي فقيه امري حياتي بود. اگر تشکيلاتي چنين کارويژه هائي نداشته باشد مسئله ضرورت حضور نماينده ولي فقيه تغيير ميکرد هرچند که معتقدم هر تشکيلات سياسي و اسلامي براي مصونيت از انحراف و ماندن بر ريل اسلام، انقلاب و نظام بايد سازوکارهاي متقن و معتبري در درون خود تعريف کند
مشکل جناح چپ با نماينده امام نبود با شخص امام بود
آنچه که در آن نميتوان ترديد کرد ضرورت حضور و نقش نماينده امام در اين تشکيلات بود اتفاقا اختلافات از آنجا شروع شد که آقاي راستي خدمت امام رفتند و ضمن ارائه گزارش امور سازمان از امام خواستند که اجازه بدهد ايشان به دنبال کارهاي درسيشان بروند اما امام دستور دادند ايشان وقت بيشتري در سازمان بگذارند و آقاي راستي وقت بيشتر گذاشتند و اين مسئله در سازمان بازتاب پيدا کرد. جناح چپ سازمان گفتند پس شوراي هماهنگي چهکاره است؟ ما چه کارهايم؟ بعدها کار به اينجا رسيد که وقتي اختيارات آيتالله راستي را زير سوال بردند گفتند لازم نيست امام نماينده داشته باشد بنابراين بحث آقاي راستي نبود! بحث شخص امام خميني بود.
نوارهاي سخنراني آيتالله راستي موجود است همه آنها درس اخلاق و فلسفه انبياء و خلقت بوده و اينکه هدف از خلقت انسان عبوديت است و دين اسلام جامع است متاسفانه شيطنت کردند و گفتند ما آقاي بهشتي را قبول داريم. خدا ميداند حرفهاي بعضي از اين بزرگترهاي جناح مخالف نماينده امام را همان موقع ما در اخبار ميديديم که از شهيد بهشتي بعنوان اسقف اعظم ياد مي کردند.
بهزاد نبوي ميگفت من از آقاي راستي مسائل سياسي را بيشتر ميفهمم
تسنيم: سردار فروتن از اعضاي موسس سپاه و عضو قديمي سازمان در مصاحبهاي با تسنيم ميگفت آقاي بهزاد نبوي که امروز تلاش دارد آقاي راستي را با خودش همفکر نشان دهد در اوائل انقلاب علناً به شهيد بهشتي توهين ميکرد. اختلاف انها با شهيد بهشتي به چه دليلي بود؟ آيا دنبال رقيب براي آيتالله راستي هم رفتند؟
رضواني: همان شخص که شما اشاره کرديد در سازمان ميگفت من از آقاي راستي بيشتر مسائل سياسي را ميفهمم. وزانت و سوابق شخصيت آقاي راستي را کسي نميتواند زير سوال ببرد. حتي خود مخالفان ديروز وي در سازمان امروز زبان به تمجيد ايشان گشودند(هرچند با استفاده ابزاري). آيتالله راستي علاوه بر فقاهت، فرد مهذب و استاد اخلاق و داراي تواضع علمي و سياسي بودند. ايشان خودش به ما فرمودند وقتي امام به نجف آمدند امثال من فکر ميکرديم چيزي در فقه نمانده که ديگر ياد بگيريم بعد که در درس خارج امام حضور يافتم فهميدم مطالب زيادي هست که بايد فرابگيريم اين را کسي ميگويد که جزو هيات استفتائي آيتالله خويي بود. همچنين نقل کردند در بيمارستان قلب، امام(ره) به سيداحمد گفت احمد! آقاي راستي خيلي حق به گردن من دارد.
تسنيم: جرقههاي اختلاف در سازمان از کجا شروع شد؟ آنطور که نقل شده بر سر سالگرد دکتر شريعتي اختلافات بوجود آمد؟ اين اختلافات از کجا شکل گرفت و تا کجا ادامه پيدا کرد؟
رضواني: اينها(جناح چپ سازمان) ميگفتند شتر ولايت که در خانه ما نشست در خانه همه مينشيند يعني الان که بحث ولايت در سازمان مطرح شده به جامعه سرايت ميکند... يکبار شوراي هماهنگي براي ارائه گزارش نزد امام رفت اينها حضرت آقاي راستي را متهم ميکردند که ايشان ميخواهد سازمان را به بازي جامعه مدرسين تبديل کند! در صورتي که جامعه مدرسين يک مجموعه فقهي حرفهاي است و جامعه مدرسين خودشان پرهيز داشتند که آلوده تشکلهاي سياسي شوند.
جناح چپ سازمان از مخالف سرسخت کانديداتوري شهيد بهشتي بود
قبل از نهي حضرت امام که فرمودند بهتر است رئيس جمهور يک فرد روحاني نباشد، يک عده از ما معتقد بودند شهيد بهشتي رئيس جمهور بشود اما اينها از مخالفين سرسخت کانديداتوري شهيد بهشتي بودند، در عوض به آيتالله خامنهاي توصيه ميکردند شما کانديدا شويد که حتي يک بار حضرت آقا در يک جلسه خصوصي در فضايل و عظمت شخصيت شهيد بهشتي صحبت کردند.
ما بايد محل منازعه را پيد اکنيم؛ محل منازعه اين است که آيا اسلام دين جامعي است يا خير؟ آيا دين اسلام پاسخگوي نياز است يا بايد يک چيزهايي به آن اضافه کنيم؟ آيا تشکلهاي سياسي در جهت بسط يد و اعمال ولايت ولي فقيه در جامعه بايد عمل کنند يا وظيفهاي در قبال اين مسئله ندارند. در سازمان يک عده تشکيک ميکردند و اينکه آيا امام در تمام شئون ميتواند نظر بدهد؟ آيا بايد همه دستورات امام را بپذيريم؟
منصوري منش: جناح مخالف آقاي راستي نماينده امام را تا زماني نماينده ميدانستند که همراه باشد يعني به اقتدار تشکيلاتي سازمان خدشهاي وارد نشود. کما اينکه اين آقايان در اوج اختلافات پيش آقاي جنتي و مشکيني رفتند و حرفهايي زدند و مسائل جاري در سازمان را غير واقعي مطرح کردند.
مثلاً پيش مرحوم آيتالله مشکيني رفته بودند و گفته بودند آقاي راستي ميگويد من در همه امورات در کشور ولايت دارم. آقاي مشکيني ميگويد اگر آقاي راستي چنين نظري داده باشد جاي سوال است.
مثلاً پيش مرحوم آيتالله مشکيني رفته بودند و گفته بودند آقاي راستي ميگويد من در همه امورات در کشور ولايت دارم. آقاي مشکيني ميگويد اگر آقاي راستي چنين نظري داده باشد جاي سوال است. در نهايت آقاي مشکيني در قبال گفتار غليظ و غير واقعي آنان ميگويند من نه شما را ميشناسم و نه شوراي هماهنگيتان را و اين حرفهايي که ميزنيد مبهم و قابل بحث است و من نميتوانم قضاوت کنم. نظير همين کار را با آقاي جنتي انجام دادند. تنها پيش قاضي ميرفتند و خلاف گويي ميکردند و جملات کلي از حضرت آيتالله جنتي اخذ و آن را بنفع خود تبليغ ميکردند اما همين آقايان مدتها بعد بدليل تعارض نظرات و ديدگاههايشان با آراي اصولي آقاي جنتي در بعضي مسائل جاري کشور ايشان را مورد هجمه تبليغاتي قرار دادند.
تلاش جناح وابسته به بهزاد نبوي براي رهبري آيتالله منتظري
يکي ديگر از قضاياي مهم قبل از آشکار شدن اختلافات در سازمان قضيه آقاي منتظري و قائم مقامي رهبري ايشان بود که بعدها حضرت امام در خلع او فرمودند که اساسا با عنوان قائم مقامي ايشان مخالف بودند
جماعت منتسب به آقاي نبوي و آرمين در سازمان روي قائم مقامي آقاي منتظري خيلي مانور ميدادند و بيش از حد ضرورت آن را تبليغ ميکردند. از آنجا که عوامل نفوذي در بيت آقاي منتظري در تحريک فضاي سياسي جامعه بويژه عليه شهيد بهشتي فعال بودند و بعضي مواضع اعلامي و تصميمات آقاي منتظري نيز با ديدگاه و مشي امام مغايرت داشت لذا آقاي راستي با يک تدبير بسيار دقيق و حکيمانه تلاش داشت افراد جناح چپ را که ما به آنها متخلفين ميگفتيم(به سبب آنکه از سيره اوليه سازمان در تبعيت از نماينده امام تخلف کردند) از ورود به حوزه موضوعات اختلافي در آراء فقها برحذر دارد بويژه بدون ورود مستقيم به مواضع اشتباه آقاي منتظري تاکيد ميکرد که ما موظفيم مواضع امام را تبليغ کنيم و آقاي منتظري هم تابع امام است.
ريشه اختلاف بر سر شريعتي به شخص او برنميگشت
ريشه اختلاف ديدگاه ما در سازمان پيرامون مرحوم شريعتي نيز به شخص او برنميگشت. بلکه بحث اصلي بر سر اين مسئله بود که سازمان اعتقادات و مباني مکتبي خود را بايد از حوزه و فقهاي معتبر اخذ کند. من خودم در اوائل دهه 50 که در تهران دانشجو بودم اکثر آثار مرحوم شريعتي را شنيده يا خوانده و بهرهبرداري هم کرده بودم اما حرف ما اين بود که اولا منظومه فکري شريعتي فاقد انسجام و عمق لازم بود و بعضي مباني اسلام شناسي او متکي بر منابع اصيل اسلامي و قرآني نبود.
ثانيا پاسخگوي نياز شرايط بعداز انقلاب جامعه و جوانان نبود و بويژه از اعتبار لازم براي مبنا قرار گرفتن بعنوان ايدئولوژي يک سازمان در تراز تبعيت از ولايت فقيه برخوردار نبود. در حالي که امام روي آثار شهيد مطهري بعد از شهادتش صحه صددرصدي گذاشت اما در طول ده سال عمر مبارکشان بعداز انقلاب حتي اسمي از شريعتي مستقيم يا غير مستقيم بر زبان جاري نساخت. در چنين شرايطي جناح بهزاد نبوي و آرمين اصرار داشتند الگوي فکري شريعتي در سازمان مورد توجه و تبليغ قرار گيرد
تسنيم: در پايان نظر شما در مورد اظهارات امثال برخي آقايان جناح چپ سازمان همچون نبوي و آرمين که تلاش دارند نشان دهند قضاوت آقاي راستي نسبت آنان تغيير کرده چيست؟
رضواني: من چيز مستندي که نشان بدهد ايشان روي مسائل اساسي تغيير کردند مطلقا نديدم. شما ميدانيد که در مورد علما هميشه يک چيزهايي نسبت داده ميشود. هميشه گفتهاند "البينه عليالمدعي". آقاي راستي نزديک به دو دهه مريض بودند و نقاهتشان بسيار طولاني بود و من گاه گاهي توفيق داشتم به همراه بعضي دوستان خدمت ايشان ميرفتيم. عليرغم اينکه ضعف قواي ايشان محسوس بود اما در صحبتهاي اندک خود همچنان بر تاييد و حمايت از هدايتهاي حکيمانه رهبري سفارش ميکردند.
من به اين اين آقايان ميگويم ما بنا را بگذاريم بر اينکه آقاي راستي همان است که شما تا همين زمان ارتحالش توصيف کرديد. يعني در حوزه رشد کرده که آن را ضعف ميدانيد، در جناح راست سنتي است که آن را شاخص منفي ميدانيد، پس چرا اين اواخر تلاش داريد ايشان را با خودتان نزديک بدانيد؟ اين نشان ميدهد نگاهتان به آقاي راستي ابزاري است. اما اگر آقاي راستي در مقطعي خاص و موضوعي مشخص در حمايت از مرحوم هاشمي يا انتقاد از احمدي نژاد مطلبي را بيان کرده باشند بهيج وجه به معني بروز تغييري در انديشه سياسي ايشان تلقي نميشود. کدام آدم آزاد انديش و منطقي مدعي است همه کنشها و مواضع مرحوم هاشمي اشتباه يا همه کنشها و مواضع احمدي نژاد صحيح بوده است؟
منصوري منش: در پايان نکتهاي هم درباره اعضاي سازمان در سپاه و کميتههاي انقلاب اشاره کنم. اين اعضا در واقع اکثريت قاطع و بيش از 90 درصد آنان جزو مجموعهاي بودند که تحت تاثير مثبت ديدگاه و رهنمودهاي آقاي راستي قرار داشتند و با حضورشان اکثريت سازمان را طيف داراي رويکرد فقاهتي و تابع نماينده امام تشکيل ميداد و بعد از دستور امام در خصوص عدم عضويت نيروهاي نظامي در احزاب از آقاي راستي استفتاء کردند که ما در سازمان بمانيم يا به سپاه برويم و آقاي راستي هم فرمودند سپاه در اولويت قرار دارد و از سازمان استعفا دهند.
از آنجا که در آن مقطع سازمان با بروز اختلافات در وضعيت بلاتکليفي قرارداشت و با رفتن افراد پاسدار عضو سازمان جناح مخالف نماينده امام دراکثريت قرار ميگرفت آقاي راستي با داشتن اختيار از سوي امام و هماهنگي با نماينده امام در سپاه تشخيص دادند افراد پاسدار عضو قبل از استعفا و خروج در مجمع عمومي سازمان شرکت و نظرات خودشان را براي ادامه مسير سازمان ارائه کنند. و پس از تشکيل مجمع و تعيين تکليف شوراهاي سازمان کليه افراد پاسدار سازمان استعفا و از سازمان خارج شدند.
*تسنیم
هر دو مبارز پيش از انقلاب بودند و از سالها زندگي مخفيانه و اقامت در خانههاي تيمي که نام آن را "حصن" گذاشته بودند، خاطرهها داشتند.
ارتحال آيتالله راستي کاشاني نماينده امام در سازمان مجاهدين انقلاب، بهانهاي بود تا پاي صحبت افرادي بنشينيم که در تاسيس سازماني که خدمات فراواني به انقلاب داشت نقش موثر داشتند. يکي از فرازهاي کمتر پرداختهشده دهه شصت قطعاً مجاهدين انقلاب است؛ از نقش اين سازمان در خنثيسازي کودتاها و گروهکها تا حضور موثر اعضاي اين گروه در جبهههاي جنگ. با اين حال انشاققا در جناحهاي سياسي کشور نيز از همين سازمان شروع شد.
تنها تشکل سياسي کشور که نماينده مستقيمي از سمت وليفقيه داشت و اختلاف برخي اعضاي اين سازمان با نماينده امام خميني موجب کناره گيري اين افراد از سازمان و همچنين انحلال آن در سال 66 شد. با اينحال خوانش و قرائت وارونه اين روزهاي طيف چپ ديروز و اصلاحطلب امروز از نسبتش با آيت الله راستي کاشاني و مصادره ايشان که روزگاري در جايگاه نمايندگي حضرت امام در مجاهدين انقلاب، بيشترين معارضه و مناقشه را با او پيدا کردند، مزيد بر علت شد تا در پروندهاي مجزا با عنوان "ماجراي چپها و راستي" بهتفصيل به نسبت آنها با آيت الله راستي کاشاني بپردازيم.
در ادامه سلسله گفـتوگوها و ميزگردها درباره آيتالله راستي به سراغ 2 عضو قديمي سازمان مجاهدين انقلاب رفتيم. محمد منصوريمنش از اعضاي قديمي گروه منصورون و ديگري غلامحسين رضواني از اعضاي گروه منصورون و موحدين که در دولت نهم و دهم قائممقام معاونت برنامهريزي و نظارت راهبري رئيسجمهور بود.
متن زير مشروح گفت وگوي سه ساعته تسنيم با دو عضو قديمي سازمان درباره اختلافات دهه شصت است که در محل باشگاه خبرنگاران پويا برگزار شد:
تسنيم: با تشکر از حضور شما عزيزان در خبرگزاري تسنيم، ابتدا يک توضيح اجمالي از فعاليتهاي پيش از انقلابتان بدهيد و اينکه قبل از پيروزي انقلاب شما عضو کدام گروه مبارز بوديد و چگونه وارد تشکيلات سازمان شديد؟
رضواني: من متولد سال 35 در شهرستان دزفول هستم و از مقطع ابتدايي پايمان به جلسات مذهبي باز شد و در جريانات مختلف سياسي- مذهبي آن زمان حضور داشتيم از جمله در مبارزات با رژيم شاه قبل از اوجگيري انقلاب و در زمان اوج انقلاب با گروههايي هم مرتبط بوديم که "منصورون" و "موحدين" جزو آنها بودند.
بعد از پيروزي انقلاب، قرار شد گروههايي که مدعي پيروي از امام بودند، متحد شوند. ما هم به سازمان پيوستيم و در طول مدتي که در سازمان بودم ابتدا در شوراي ايدئولوژي، بعد در امور شهرستانها و بعد هم مجدداً در شوراي ايدئولوژي خدمت ميکردم تا زماني که بنا به فرمايش حضرت امام که گفتند آنهايي که در ارگانهاي نظامي بودند نبايد در سازمان باشند، ما از عضويت در سازمان انصراف داديم و فقط در سپاه بوديم.
در آن مقطع سازمان مجاهدين خلق را بعنوان يک سازمان داراي آرمانهاي اسلامي و قرآني ميشناختم و انگيزه ارتباطيام با شهيد صفاتي بيشتر شد. او هم با دادن جزوات دستنويس آموزشي مخفي درون گروهي تلاش داشت بتدريج روي من بعنوان سمپات کار کند.
منصوري منش: فعاليتهاي فرهنگي من قبل از انقلاب تقريباً از اواخر دوره دبيرستان در آبادان به همراه شهيد صفاتي آغاز شد. در آن مقطع در فضاي بسيار آلوده سياسي و فرهنگي کشور شروع کار ما در انجمن ضد بهاييت بود که بعد از انقلاب به انجمن حجتيه معروف شد. عمده تمرکز ما روي مسائل فکري و آموزشهاي اعتقادي بود.
من در کنکور سال 49 در دانشگاه اصفهان رشته علوم رياضي قبول شدم و در آنجا ارتباطم با انجمن استمرار داشت بويژه در کلاسهاي عقيدتي مرحوم آقاي پرورش شرکت ميکردم. سال بعد مجدد در کنکور شرکت کردم و در دانشگاه پلي تکنيک(اميرکبير فعلي) در رشته برق قدرت قبول شدم. با آمدن به تهران ارتباط شهيد صفاتي با من بيشتر شد و با توجه به اينکه در فضاي دبيرستان همنظر بوديم، روي موضوعات مختلف فکري و سياسي گفتوگوهاي فشردهاي داشتيم.
شهيد صفاتي از اعضاي اوليه گروه منصورون
در سال 51 من متوجه شدم ارتباط ايشان با من شکل خاص سازماني گرفته و چون او را يک فرد کاملا مذهبي و سياسي ميشناختم ظن و گمانم در ارتباط او با سازمان مجاهدين خلق قويتر شد و از آنجا که در آن مقطع آن سازمان را بعنوان يک سازمان داراي آرمانهاي اسلامي و قرآني ميشناختم انگيزه ارتباطيام با شهيد صفاتي بيشتر شد. او هم با دادن جزوات دستنويس آموزشي مخفي درون گروهي تلاش داشت بتدريج روي من بعنوان سمپات کار کند.
چرا از مجاهدين خلق تبري جستم؟
من هم سعي کردم قابليتهاي خودم را به او نشان دهم. آزمايش هاي سختي را از من گرفت تا ميزان انگيزههاي خودسازي و مقاومت در شرايط سخت را در من احراز کند از جمله کوهنوردي در شرايط روزه داري و کارکردن در کارگاه هاي توليدي بعنوان کارگر ساده، سفر به مناطق فقير نشين در تهران و شهرها. اين مسايل ادامه پيدا کرد تا به اتفاقات سالهاي 54- 53 و تغيير مواضع ايدئولوژيک سازمان مجاهدين خلق رسيديم. يک روز شهيد صفاتي به محل اقامتم آمد و گفت از مواضع اخير سازمان خبر داري؟ گفتم نه. او وقتي ماجرا را گفت چند دقيقهاي ماتم برد که ايشان چه ميگويد؟ مگر ميشود مجاهدين خلق دچار چنين انحراف آشکاري شده باشند! بعد از چند دقيقه به او گفتم "ما نوکر اسلاميم؛ ما اگر به اين سازمان علاقهمنديم به خاطر اسلام است, اگر اين اتفاق واقعيت داشته باشد ما از اين سازمان تبري ميجوييم."
شهيدي که طرح اوليه "منصورون" را بنيان گذاشت
در واقع نحوه برخورد من در قبال اين حادثه براي شهيد صفاتي خيلي حائز اهميت بود به عبارتي ملاک تعيين کننده براي جذب من در سازماندهي يک حرکت جديدي بود که بعدها گروه منصورون شد. مرکزيت سازمان مجاهدين خلق کساني مانند شهيد شريف واقفي و صمديه لباف را که تغيير مواضع ايدئولوژيک را نميپذيرفتند ترور و حذف فيزيکي ميکرد. شهيد صفاتي هم که جزو کادرهاي سازمان بود بدليل عدم پذيرش مواضع جديد در ليست ترور قرار گرفته بود اما از آنجا که شهيد صفاتي فردي با هوش و زيرک بود قبل از آنکه مرکزيت سازمان تصميم شيطاني خود را به اجراء بگذارد کل ارتباطات سازماني خودش را پاک کرد و مخفي شد. وي تلاش خود را براي تشکيل گروه جديد آغاز کرد و لذا از سال 53 به بعد موضوع ارتباطات ما در چارچوب تشکيلات جديد بصورت رسمي آغاز شد.
"حصن"؛ واژهاي که جايگزين خانههاي تيمي شد
به تدريج با توسعه ارتباط سازماني جديد، زندگي مخفي سياسي بخش قابل توجهي از وقتم را به خود اختصاص داد و به همان ميزان از فعاليت علمي و دانشگاهيام کاسته شد. بنا بر ضرورتهاي امنيتي از سال 54 ارتباط سازماني من با شهيد صفاتي قطع و به يکي از تيمهاي گروه که در يزد مستقر بودند وصل شدم و مسئولم شهيد صفري بود. بعداز شهادت شهيد صفري در درگيري با ساواک در يزد، ناگزير يزد را ترک کردم و به قم منتقل شدم. مسئول من در قم محسن رضايي بود و البته در قم با سه نفر از ديگر برادران گروه در يک حصن(اصطلاح قرآني و جايگزين عنوان خانه تيمي) ارتباط داشتيم.
تسنيم: وجه اشتراکي کهباعث شد 7 گروه مبارز از جمله منصورون، صف و امت واحده به هم بپيوندند چه بود؟ ساختار تشکيلاتي سازمان شبيه مجاهدين خلق بود و برخي هم حتي ميگويند سازمان مجاهدين انقلاب براي رقابت با مجاهدين خلق تشکيل شد. وجه اشتراک اين دو در چه بود و چرا از نظر تشکيلاتي شباهت با مجاهدين خلق داشت؟
رضواني: درباره اين 7 گروه همانطور که اشاره شد مجموعههاي همگني نبودند. اينها هم از نظر کمي و عددي بسيار متفاوت بودند و هم از نظر کيفي سطوح مختلفي داشتند اما از يک تقسيمبندي کلي به دو دسته تقسيم ميشدند. يک دسته آنهايي بودند که ابعاد مختلف مبارزه داشتند يعني هم عملياتي و هم تئوريک و هم وجوه سياسي و ايدئولوژيک داشتند. به طور مشخص و به عنوان مثال گروه صف و منصورون اين ويژگي را دارا بودند. بعضي از اينها وجوه صرفا سياسي و ايدئولوژيک داشته و وجوه عملياتي نداشتند و سطوح ايدئولوژيک آنها نيز يکسان نبود اما نکتهاي که اينها را به هم نزديک ميکرد اين بود که اينها همه مدعي بودند رهبري بلامنازع امام(ره) را براي انقلاب, نظام و کشور قبول دارند.
"منصورون" با آيتالله مشکيني و راستي در ارتباط بودند
قبل از پيروزي انقلاب هم اينها تلاش کرده بودند ارتباطي با امام(ره) پيدا کنند البته ارتباط اين گروهها هم درجات و شقوق متفاوتي داشت. بعضي از گروهها مثل منصورون با علماي بزرگي از قبيل آيتالله مشکيني و آيتالله راستي در ارتباط بودند و حتي اجازه صرف وجوه شرعي هم داشتند بعضي ديگر را کمتر اطلاع دارم چون در زمان شاه بسياري از مسائل آن چنان پنهان پيش ميرفت که حتي وقتي فردي شهيد ميشد کسي نميدانست که نام او چيست؟ در آن شرايط، خفقان شديدي بود. انسان متعجب ميشود وقتي افرادي امروز در دانشگاه ميگويند آزادي نيست.
خلاصه شرايط آنگونه سخت بود که علماي مبارز بجاي اينکه مستقيم کمک مالي کنند اجازه صرف وجوهات را به بعضي گروههاي مورد تاييد ميدادند چون اگر ساواک متوجه کمک مستقيم علما ميشد آنها را شکنجه ميدادند. برخي از اين گروهها حتي در تمام کارهايي که ميکردند اجازه ميگرفتند. در زمان اوجگيري انقلاب گاهي لازم بود عملياتي انجام بشود که اينها را اجازه ميگرفتند و در مواردي اجازه ميدادند مثلا ترور "پل گريم" در اهواز يکي از اين موارد بود که در بحث حرکت مسلحانه بايد در جاي خودش به آنها پرداخته شود.
اين گروهها از نظر کمي و کيفي اختلاف نظر داشتند اما در رهبري حضرت امام اتفاق نظر داشتند البته در آن زمان هم وقتي علائم و شواهد پيروزي مشاهده شد طبيعي است که خيليها بگويند رهبري امام را قبول دارند. کما اينکه جبهه ملي و حتي مجاهدين خلق عليرغم اعتقاد دروني خودشان که در اول انقلاب آن را مخفي ميکردند، شعار رهبري امام را ميدادند
اين گروهها از نظر کمي و کيفي اختلاف نظر داشتند اما در رهبري حضرت امام اتفاق نظر داشتند البته در آن زمان هم وقتي علائم و شواهد پيروزي مشاهده شد طبيعي است که خيليها بگويند رهبري امام را قبول دارند. کما اينکه جبهه ملي و حتي مجاهدين خلق عليرغم اعتقاد دروني خودشان که در اول انقلاب آن را مخفي ميکردند، شعار رهبري امام را ميدادند اما اکثريت بچههاي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي صادق بودند در اينکه ميگفتند ما رهبري امام را قبول داريم کما اينکه بعداً در تحولات سازمان بروز و ظهور پيدا کرد که عده اي از افراد سازمان هم تلقي سطحي از رهبري امام و ولايت فقيه داشتند.
تسنيم: چرا گروههاي هفتگانه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي عليرغم درک علل انحراف سازمان مجاهدين خلق و قبول رهبري حضرت امام(ره) و انقلاب اسلامي اما در ميانه راه دچار مشکل شدند؟
منصوري منش: قبل از پاسخ به پرسش شما لازم است به مقدمه کوتاهي اشاره کنم. نه من و نه دوستان هم عقيده من در دوران سازمان، همچون 30 سال گذشته تمايلي به بازخواني قضاياي گذشته نداشتيم زيرا عملکرد و مواضع فکري و سياسي افرادي که به تقابل با نماينده امام در سازمان در سال 60 برخاستند، فهم و درک ماهيت اختلافات آن موقع سازمان را براي افراد روشن بين و حقيقت طلب تسهيل کرده بود. نقش عناصر کليدي آنان در تأسيس و حمايت از حزب منحله جبهه مشارکت، دخالت آنها در فتنه 88 که منجر به محکوميت زندان و انحلال سازمان جديدالتأسيس سال 71 شد و همچنين وضعيت فعلي اکثر آنان در قبال نظام، انقلاب و رهبري نمونهاي از کارکردهاي اين افراد است.
اتفاق عجيب و تلاش بعضي از آن جماعت (از جمله آقايان آرمين و بهزادنبوي) براي تصاحب بناحق و ظالمانه شخصيت علمي و سياسي مرحوم آيتالله راستي که با هدف جبران شکستها و خروج از انزواي سياسي و کسب وجهه صورت گرفت، قابل اغماض و سکوت نبود. ببينيد قافيه تحليلي اين جماعت چقدر تنگ و معوج و شکننده است که عيادت از آقاي راستي در شرايط سخت بيماري ده پانزده سالهاش را که حتي فاقد قدرت تکلم بوده است را حمل بر چرخش فکري آن بزرگوار به سوي خود، آن هم پس ارتحال آن عزيز، تلقي و تبليغ کردند. در حالي که پذيرش اين افراد براي عيادت از سوي مرحوم راستي يک امر انساني و اسلامي و در مرام و سيره علما امري بسيار طبيعي بوده است.
آقاي راستي و افراد همراه او در سازمان مشکل شخصي با اين آقايان نداشته و ندارند. من شخصا در تمام اين سالها با بعضي از اين افراد علي رغم اختلاف فکري فاحش ارتباط داشته و دارم حتي چندي پيش براي ابراز عواطف انساني و اسلامي به همراه همسرم به ديدار خانواده يکي از اين آقايان زنداني جريان فتنه 88 رفتم.
اين تلقي قشري که اسلام نميتواند مکتب يک سازمان نهضتي باشد و اين ادعاي جاهلانه که باورهاي ديني نميتواند راهنما و راهبر ما در يک سازمان چريکي و مبارزاتي باشد، همان نظريه جدايي دين از سياست بود که نمودها و نمادهاي گوناگوني داشت.
ملاک ارزيابي و قضاوت ما نسبت به افراد و شخصيتها محکمات انديشهاي و مواضع سياسي آنان است و نه موضوعات متغيير و متشابه. مواضع محکم آقاي راستي را در آينه امام و رهبري و حمايتهاي تمام قد او از ولايت فقيه، ارکان و نهادهاي نظام مقدس جمهوري اسلامي تا آخرين لحظه عمر بايد شناخت. آقاي راستي همان بود که مقام معظم رهبري در وصف ايشان اين تعابير را فرمودند "عالم جليل القدر"، "فقيه مجاهد"، "فاضل روشن بين و با اخلاص"، "از نزديکان علمي و سياسي امام(ره)". با اين تعابير آيا خلائي در توصيف شخصيتي آقاي راستي باقي ميماند که غير در او طمع کند!؟ .
اما در پاسخ به سوال مطرح شده عرض ميکنم بعد از تغيير مواضع ايدئولوژيک سازمان مجاهدين خلق در سال 53، نيروهاي اسلامي که در همه مناطق کشور فعاليت مذهبي سياسي و فرهنگي داشتند، دچار يک شوک رواني شدند بنابراين بعد از اين حادثه ضرورت داشت که نيروهاي مذهبي تحليلي از چرايي اين حادثه داشته باشند.
اين تلقي قشري که اسلام نميتواند مکتب يک سازمان نهضتي باشد و اين ادعاي جاهلانه که باورهاي ديني نميتواند راهنما و راهبر ما در يک سازمان چريکي و مبارزاتي باشد، همان نظريه جدايي دين از سياست بود که نمودها و نمادهاي گوناگوني در انديشههاي سوسياليستي و ليبرالي و سکولار و التقاطي داشت و اين گسل انديشهاي، فعالان مسلمان را به فکر وادار کرد که عامل اين انحراف چه بود؟ علل و عوامل متعددي را در انحراف مجاهدين خلق ميتوان بر شمرد.
سه عامل اساسي در انحراف سازمان مجاهدين خلق
يکي از علل اساسي اين انحراف در ضعف بنيانهاي انديشه ديني افراد و بصورت مشخص عدم تغذيه فکري از منابع معتبر اسلامي و قرآني و حوزوي و عامل دوم نيز عدم باور يا التزام عملي به نقش حياتي رهبري ديني در سطوح مختلف دکترين و راهبردها و نظامات انديشهاي و عملياتي بويژه در عبور از گردنههاي سخت سياسي، امنيتي که براي يک سازمان و تشکيلات پيش ميآيد و سومين عامل سازمان محوري است که قرابت تنگاتنگي با قدرت محوري پيدا ميکند بجاي تکليف محوري.
گروههاي هفت گانه سازمان که در شرايط قبل از انقلاب و پس انحراف و ارتداد سازمان مجاهدين خلق شکل گرفته بودند، نقش اين سه عامل را بنحو کلي اما با درک و فهم متفاوت باور داشتند اما عبور از اين سه گانه فوق با بن مايههاي اندک، ناقص و بعضا التقاطي از مباني اسلام و انسان شناسي اسلامي تحقق نمييافت .
اين قضيه تا زمان انقلاب به دليل وجود خفقان رژيم پهلوي آشکار و نمايان نشد و همان گونه که آقاي آرمين هم اشاره کرده اوائل انقلاب نيز مجالي براي محک زدن درستي و نادرستي محفوظات ذهني افراد و گروههاي هفتگانه بنام باورهاي ديني فراهم نشد. دين اسلام، معارف قرآني، کلام معصومين (ع) و انسان شناسي اسلامي بطون و لايههاي متعدد سطحي و عمقي دارد از سوي ديگر اگر هم افراد يا گروهها حتي از بهره اندک و محدودي در عرصه نظر برخوردار باشند تا در حوزه عمل پياده نشود ميزان پايبندي آنان به همان نيز نمايان نميشود.
در عمل است که مناقشهها شروع ميشود کما اينکه بعد از رحلت پيامبر(ص) و ماجرايي که براي امام علي(ع) اتفاق افتاد نمايان شد که حتي اميرالمومنين(ع) که معصوم هست و همه هم آمدند به رهبري او اقبال نشان دادند اما پارهاي از ياران ديروز او کم کم در مقابلش جبهه گرفتند.
هر 7 گروه سازمان مجاهدين انقلاب تلقي واحدي از ولايت و رهبري نداشتند
بنابراين علت اينکه اين گروهها متقاعد شدند دور هم جمع شوند اين بود که اينها ميدانستند بالاخره بايد به يک جايي متمسک شوند و وحدت را حفظ کنند و از انحرافاتي مثل سازمان مجاهدين خلق مصون بمانند و در يک نگاه کلي رهبري امام را قبول داشتند اما تلقي واحدي از ابعاد نظري و عملي مسئله ولايت و رهبري نداشتند. کما اينکه آقاي آرمين در گفتوگو با مجله صدا اشاره مي کند گروه ها روي دو اصل توافق کلي داشتند اصل انقلاب و رهبري امام. پس معلوم ميشود باور بعضي ها به امام و رهبر فاقد جامع بيني بوده است.
اما همين آقايان قبول ميکنند سازمان شعار "ولايت فقيه استمرار حرکت انبياء " را مطرح کنند؟ سوال اين است اگر به اين اصل که امام فرمودند ولي فقيه در اداره حکومت همان اختيارات پيامبر(ص) را دارد اعتقاد داريد، ديگر چرا ميگوييد اعتقاد به رهبري امام بک باور کلي بود؟ بعضي از آن جماعت مخالف آقاي راستي، در واقع امام را به عنوان يک شخصيت کاريزماتيک و يک شخصيت سياسي مردمي تلقي ميکردند تا بتوانند در پناه اين رهبري نفوذ خودشان را در جامعه توسعه دهند.
قبل از اينکه انقلاب به پيروزي برسد حضرت امام در پاريس که بودند ميدانستند که گروههاي مختلفي در طول 15 سال بعد از خرداد 42 شکل گرفتهاند و خبر داشتند که کدام گروهها در اصفهان، شيراز و ... فعاليت ميکنند و امام با دقت تحولات را رصد ميکردند يکي از توصيههايي که ايشان در پاريس مطرح کردند اين بود که خوب است گروههايي که در مسير مردم و انقلاب هستند با هم وحدت کنند و اين مبنائي شد که آقاي مطهري پيگيري کردند و ظاهرا بنيصدر هم اقداماتي داشت. کما اينکه در اعلام موجوديت سازمان در فروردين 58 آقاي بني صدر به عنوان سخنران آن جلسه تعريف شده بود.
تسنيم: مشخصا کارويژه سازمان چه بود؟ سازمان نيمه مخفي و نيمه علني که 16 فروردين 58 اعلام موجوديت کرد چه کارويژهاي داشت؟ مثلا اعلام ميشود ما شاخه نظامي انقلاب اسلامي بوديم و برخي مقابله با مجاهدين خلق را مطرح ميکنند.
رضواني: در يک تقسيمبندي کلي قبل از انقلاب احزاب 3 دسته بودند يا درباري بودند يا اپوزيسيون نرم و يا ايوزيسيون سخت. درباريها که مواضعشان معلوم بود آنهايي که اپوزيسيون نصف و نيمه بودند مانند نهضت آزادي و جبهه ملي و بقيه جريانات مخالف سرسخت رژيم شاه بودند اعم از مذهبي و غيرمذهبي.
باز هم اگر بخواهيم تقسيم بندي کنيم کلا دو سيستم بود يکي سيستم شرقي و يکي سيستم غربي البته هم در تقسيمبندي سه گانه و هم دوگانه اينها حالت طيفي داشتند يعني اينگونه نبود که همه به يک ميزان غربي يا شرقي باشند گاهي ممکن است شما در تجزيه و تحليل برخي احزاب و گروههاي سياسي اينکه کدام غربياند يا کدام شرقي دچار مشکل شويد. بنابراين ما اگر بخواهيم متناسب با گفتمان انقلاب تبييني از اين مسائل داشته باشيم دو دسته شرقي و غربي را داريم که ما گفتهايم "نه شرقي هستيم و نه غربي".
در دفاعيات سعيد محسن هست که ميگويد "مارکسيسم علم انقلاب تودههاست. ما علم را به خوبي ياد ميگيريم تا بلد باشيم مبارزه کنيم." در صورتي که مارکسيست علم نيست و اين جزو مغالطههاي آن زمان و افکار روشن فکري اثبات شده بود.
غربيها که تکليفشان معلوم بود. شرقيها که اپوزيسيون شناخته ميشدند، اعم از مذهبيها و غيرمذهبيها بودند و حتي تشکيلات مذهبيها به شدت از تشکيلات مارکسيستها متاثر بود. اين هم به مطلبي که برادر عزيزمان اشاره کردند بر ميگشت. کلا دو تا تشکيلات مبارزاتي وجود داشت که در آن زمان يکي مربوط به مذهبيها بود و يکي هم مربوط به مارکسيستها که چريکهاي فدايي خلق بودند. بقيه موارد مانند حزب توده ممکن بود وجوه اشتراکي به لحاظ ايدئولوژيک داشته باشند اما به لحاظ سياسي خير؛ فوقالعاده زاويه داشتند.
مجاهدين خلق هم که سمبل تشکيلات مبارزان مسلمان بود اصولا معتقد بودند براي مبارزه, ما به علم مبارزه نياز داريم لذا براي اينکه به مطلوب خودشان برسند مجاهدين خلق به طور مشخص معتقد شدند مبارزه يک علم است و مارکسيسم هم علم مبارزه است. در دفاعيات سعيد محسن هست که ميگويد "مارکسيسم علم انقلاب تودههاست. ما علم را به خوبي ياد ميگيريم تا بلد باشيم مبارزه کنيم." در صورتي که مارکسيسم علم نيست و اين جزو مغالطههاي آن زمان و افکار روشن فکري اثبات شده بود.
نقطه آغازين درگيري آيتالله راستي با چپ سازمان
مجاهدين خلق چون اين تصور را پيدا کرده بودند بتدريج غايت سرنوشت اينها به نام کسب علم و تجربه، در دامن باورهاي مارکسيستي گرفتار شدند. مشابه چنين تصورات و ضعفهاي فکري اما در درجات پائين تر در ساير تشکلهاي مبارز مسلمان وجود داشت. نقطه آغازين درگيري آيتالله راستي با افراد در سازمان هم از همين جا شروع شد که نبايد دچار اين گونه خطاهاي فکري شد. اصلا بحثهاي آيتالله راستي در ابتدا در قالب توصيههاي اخلاقي بود و اينها با ترفندهاي مختلف با مسائل مطرح شده از سوي ايشان تحت عناوين مختلف مانند مخالفت با "بند ج" برخورد کردند.
ما به عنوان يک مجموعه معتقد بوديم که نظام، نظام نوپايي است و اين نظام نوپا در همه زمينهها به کادرهاي مجرب احتياج دارد که پيام انقلاب را دريافت کرده باشند و به انقلاب و نظام اسلامي به عنوان حلال مشکلات نگاه کنند. اسلام را دين جامعي بدانند که ميتواند حلال مشکلات باشد. اين رسالت آگاهي بخشي را براي خودمان قائل بوديم که کادرهايي را بسازيم که قابليتهاي لازم را داشته باشد بنابراين در سالهاي اول علاوه بر اينکه سازمان به ارگانهاي اجرايي کمک ميکرد در زمينههاي تدوين مباحث ايدئولوژي و استراتژيها سازمان کار ميکرد به طوري که شوراي ايدئولوژي و سياسي هم داشت.
شوراي ايدئولوژي هم کميتههايي داشت که اينها موارد مختلف را تدوين ميکردند مثلا کميته ولايت فقيه؛ چون ولايت فقيه را آن زمان همه به صورت اجمالي پذيرفته بودند کما اينکه بعدا حضرت امام ولايت مطلقه فقيه را مطرح کرد براي بزرگان و آنهايي که درس حوزه خوانده بودند اين ديدگاه حضرت امام جذابيت زيادي داشت بنابراين اول اجمالي پذيرفته بودند و قرار بود موارد تدوين بشود اما بعدها به دليل اينکه خطرات اساسي متوجه نظام شد ايجاب ميکرد که بسياري از افراد سازمان بروند در سپاه فعاليت کنند و مسائل اختلافي پيش آمد و عملا سرانجام سازمان به آنجا کشيده شد.
تسنيم: آيا ضرورت حضور و نظارت نماينده ولي فقيه در سازمان بدليل کارويژه هاي سازمان همچون ماجراي ضربه به فرقان، آموزش مجاهدان افغان، ايجاد سازمان پيشمرگان کرد و خنثيسازي کودتاها از جمله کودتاي نوژه بود؟
منصوري منش: با توجه به ابعاد ذاتي، وجودي و عملکردي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، اين سازمان علاوه بر آنکه اعضايش در نهادها حضور داشتند عملا در قلمرو شئونات حکومتي و حاکميتي که از شئونات ولي امر است بصورت تصميم سازي و تصميم گيري فراتر از يک حزب ايفاي نقش ميکرد. اگر اين سازمان معتقد به بسط يد ولي فقيه در همه شئونات سياسي اقتصادي و اجتماعي باشد و مشروعيت ارکان نظام را وابسته به اين مقام ميداند پس نميتواند خود را مستقل از جايگاه رهبري تلقي کند، پس کسب مجوز و مشروعيت دخل و تصرفاتش در امور حکومتي و حاکميتي جز از طريق مستقيم امام يا نماينده ايشان تحقق نمييافت.
براين اساس گفته آقاي آرمين مبني براينکه "آن زمان نماينده امام به مفهوم امروزي آن نبوده است"، فاقد اعتبار است. از اول انقلاب تا کنون نماينده امام و ولي فقيه دو کارويژه اصلي داشته است؛ مصونيت از انحراف از مباني فکري و شرعي و دوم نظارت در اموري که مستلزم دخل و تصرف در بيت المال و اموري است که نيازمند اذن ولي فقيه است
بنابراين ميتوان اين ادعا را کرد و تجربه سالهاي بعد از انقلاب هم ثابت کرد که هر سازمان و حزب در کشور در صورتي که در کنشگري هاي تشکيلاتي، سياسي و اجتماعياش نگرشي مستقل از اقتضائات و شئونات ولايت فقيه داشته باشد هرچندکه در نظرمعتقد به اصل ولايت فقيه هم باشد بتدريج با نظام و رهبري زاويه پيدا ميکند. همان گونه که سرنوشت سازمان جديدالتأسيس مجاهدين انقلاب اسلامي ايران در سال 70 در نهايت به رويارويي با نظام و دخالت در جريان فتنه سال 88 و بازداشت و محکوميت سران اين سازمان ازجمله آقايان بهزاد نبوي و آرمين و انحلال آن منجر شد.
اگر اين سازمان معتقد به بسط يد ولي فقيه در همه شئونات سياسي اقتصادي و اجتماعي باشد و مشروعيت ارکان نظام را وابسته به اين مقام ميداند پس نميتواند خود را مستقل از جايگاه رهبري تلقي کند، پس کسب مجوز و مشروعيت دخل و تصرفاتش در امور حکومتي و حاکميتي جز از طريق مستقيم امام يا نماينده ايشان تحقق نمييافت.
رضواني: ما در سازمان, کميته دولت و مجلس داشتيم. در واقع سازمان قائل بود که دولت را بايد هدايت کند و در موضوعات در دستورکار مجلس بايد ورود کند و در روند مصوبات آن تأثير بگذارد. با اين توصيفات در چنين تشکيلاتي حضور و نظارت دقيق نماينده ولي فقيه امري حياتي بود. اگر تشکيلاتي چنين کارويژه هائي نداشته باشد مسئله ضرورت حضور نماينده ولي فقيه تغيير ميکرد هرچند که معتقدم هر تشکيلات سياسي و اسلامي براي مصونيت از انحراف و ماندن بر ريل اسلام، انقلاب و نظام بايد سازوکارهاي متقن و معتبري در درون خود تعريف کند
مشکل جناح چپ با نماينده امام نبود با شخص امام بود
آنچه که در آن نميتوان ترديد کرد ضرورت حضور و نقش نماينده امام در اين تشکيلات بود اتفاقا اختلافات از آنجا شروع شد که آقاي راستي خدمت امام رفتند و ضمن ارائه گزارش امور سازمان از امام خواستند که اجازه بدهد ايشان به دنبال کارهاي درسيشان بروند اما امام دستور دادند ايشان وقت بيشتري در سازمان بگذارند و آقاي راستي وقت بيشتر گذاشتند و اين مسئله در سازمان بازتاب پيدا کرد. جناح چپ سازمان گفتند پس شوراي هماهنگي چهکاره است؟ ما چه کارهايم؟ بعدها کار به اينجا رسيد که وقتي اختيارات آيتالله راستي را زير سوال بردند گفتند لازم نيست امام نماينده داشته باشد بنابراين بحث آقاي راستي نبود! بحث شخص امام خميني بود.
نوارهاي سخنراني آيتالله راستي موجود است همه آنها درس اخلاق و فلسفه انبياء و خلقت بوده و اينکه هدف از خلقت انسان عبوديت است و دين اسلام جامع است متاسفانه شيطنت کردند و گفتند ما آقاي بهشتي را قبول داريم. خدا ميداند حرفهاي بعضي از اين بزرگترهاي جناح مخالف نماينده امام را همان موقع ما در اخبار ميديديم که از شهيد بهشتي بعنوان اسقف اعظم ياد مي کردند.
بهزاد نبوي ميگفت من از آقاي راستي مسائل سياسي را بيشتر ميفهمم
تسنيم: سردار فروتن از اعضاي موسس سپاه و عضو قديمي سازمان در مصاحبهاي با تسنيم ميگفت آقاي بهزاد نبوي که امروز تلاش دارد آقاي راستي را با خودش همفکر نشان دهد در اوائل انقلاب علناً به شهيد بهشتي توهين ميکرد. اختلاف انها با شهيد بهشتي به چه دليلي بود؟ آيا دنبال رقيب براي آيتالله راستي هم رفتند؟
رضواني: همان شخص که شما اشاره کرديد در سازمان ميگفت من از آقاي راستي بيشتر مسائل سياسي را ميفهمم. وزانت و سوابق شخصيت آقاي راستي را کسي نميتواند زير سوال ببرد. حتي خود مخالفان ديروز وي در سازمان امروز زبان به تمجيد ايشان گشودند(هرچند با استفاده ابزاري). آيتالله راستي علاوه بر فقاهت، فرد مهذب و استاد اخلاق و داراي تواضع علمي و سياسي بودند. ايشان خودش به ما فرمودند وقتي امام به نجف آمدند امثال من فکر ميکرديم چيزي در فقه نمانده که ديگر ياد بگيريم بعد که در درس خارج امام حضور يافتم فهميدم مطالب زيادي هست که بايد فرابگيريم اين را کسي ميگويد که جزو هيات استفتائي آيتالله خويي بود. همچنين نقل کردند در بيمارستان قلب، امام(ره) به سيداحمد گفت احمد! آقاي راستي خيلي حق به گردن من دارد.
تسنيم: جرقههاي اختلاف در سازمان از کجا شروع شد؟ آنطور که نقل شده بر سر سالگرد دکتر شريعتي اختلافات بوجود آمد؟ اين اختلافات از کجا شکل گرفت و تا کجا ادامه پيدا کرد؟
رضواني: اينها(جناح چپ سازمان) ميگفتند شتر ولايت که در خانه ما نشست در خانه همه مينشيند يعني الان که بحث ولايت در سازمان مطرح شده به جامعه سرايت ميکند... يکبار شوراي هماهنگي براي ارائه گزارش نزد امام رفت اينها حضرت آقاي راستي را متهم ميکردند که ايشان ميخواهد سازمان را به بازي جامعه مدرسين تبديل کند! در صورتي که جامعه مدرسين يک مجموعه فقهي حرفهاي است و جامعه مدرسين خودشان پرهيز داشتند که آلوده تشکلهاي سياسي شوند.
جناح چپ سازمان از مخالف سرسخت کانديداتوري شهيد بهشتي بود
قبل از نهي حضرت امام که فرمودند بهتر است رئيس جمهور يک فرد روحاني نباشد، يک عده از ما معتقد بودند شهيد بهشتي رئيس جمهور بشود اما اينها از مخالفين سرسخت کانديداتوري شهيد بهشتي بودند، در عوض به آيتالله خامنهاي توصيه ميکردند شما کانديدا شويد که حتي يک بار حضرت آقا در يک جلسه خصوصي در فضايل و عظمت شخصيت شهيد بهشتي صحبت کردند.
ما بايد محل منازعه را پيد اکنيم؛ محل منازعه اين است که آيا اسلام دين جامعي است يا خير؟ آيا دين اسلام پاسخگوي نياز است يا بايد يک چيزهايي به آن اضافه کنيم؟ آيا تشکلهاي سياسي در جهت بسط يد و اعمال ولايت ولي فقيه در جامعه بايد عمل کنند يا وظيفهاي در قبال اين مسئله ندارند. در سازمان يک عده تشکيک ميکردند و اينکه آيا امام در تمام شئون ميتواند نظر بدهد؟ آيا بايد همه دستورات امام را بپذيريم؟
منصوري منش: جناح مخالف آقاي راستي نماينده امام را تا زماني نماينده ميدانستند که همراه باشد يعني به اقتدار تشکيلاتي سازمان خدشهاي وارد نشود. کما اينکه اين آقايان در اوج اختلافات پيش آقاي جنتي و مشکيني رفتند و حرفهايي زدند و مسائل جاري در سازمان را غير واقعي مطرح کردند.
مثلاً پيش مرحوم آيتالله مشکيني رفته بودند و گفته بودند آقاي راستي ميگويد من در همه امورات در کشور ولايت دارم. آقاي مشکيني ميگويد اگر آقاي راستي چنين نظري داده باشد جاي سوال است.
مثلاً پيش مرحوم آيتالله مشکيني رفته بودند و گفته بودند آقاي راستي ميگويد من در همه امورات در کشور ولايت دارم. آقاي مشکيني ميگويد اگر آقاي راستي چنين نظري داده باشد جاي سوال است. در نهايت آقاي مشکيني در قبال گفتار غليظ و غير واقعي آنان ميگويند من نه شما را ميشناسم و نه شوراي هماهنگيتان را و اين حرفهايي که ميزنيد مبهم و قابل بحث است و من نميتوانم قضاوت کنم. نظير همين کار را با آقاي جنتي انجام دادند. تنها پيش قاضي ميرفتند و خلاف گويي ميکردند و جملات کلي از حضرت آيتالله جنتي اخذ و آن را بنفع خود تبليغ ميکردند اما همين آقايان مدتها بعد بدليل تعارض نظرات و ديدگاههايشان با آراي اصولي آقاي جنتي در بعضي مسائل جاري کشور ايشان را مورد هجمه تبليغاتي قرار دادند.
تلاش جناح وابسته به بهزاد نبوي براي رهبري آيتالله منتظري
يکي ديگر از قضاياي مهم قبل از آشکار شدن اختلافات در سازمان قضيه آقاي منتظري و قائم مقامي رهبري ايشان بود که بعدها حضرت امام در خلع او فرمودند که اساسا با عنوان قائم مقامي ايشان مخالف بودند
جماعت منتسب به آقاي نبوي و آرمين در سازمان روي قائم مقامي آقاي منتظري خيلي مانور ميدادند و بيش از حد ضرورت آن را تبليغ ميکردند. از آنجا که عوامل نفوذي در بيت آقاي منتظري در تحريک فضاي سياسي جامعه بويژه عليه شهيد بهشتي فعال بودند و بعضي مواضع اعلامي و تصميمات آقاي منتظري نيز با ديدگاه و مشي امام مغايرت داشت لذا آقاي راستي با يک تدبير بسيار دقيق و حکيمانه تلاش داشت افراد جناح چپ را که ما به آنها متخلفين ميگفتيم(به سبب آنکه از سيره اوليه سازمان در تبعيت از نماينده امام تخلف کردند) از ورود به حوزه موضوعات اختلافي در آراء فقها برحذر دارد بويژه بدون ورود مستقيم به مواضع اشتباه آقاي منتظري تاکيد ميکرد که ما موظفيم مواضع امام را تبليغ کنيم و آقاي منتظري هم تابع امام است.
ريشه اختلاف بر سر شريعتي به شخص او برنميگشت
ريشه اختلاف ديدگاه ما در سازمان پيرامون مرحوم شريعتي نيز به شخص او برنميگشت. بلکه بحث اصلي بر سر اين مسئله بود که سازمان اعتقادات و مباني مکتبي خود را بايد از حوزه و فقهاي معتبر اخذ کند. من خودم در اوائل دهه 50 که در تهران دانشجو بودم اکثر آثار مرحوم شريعتي را شنيده يا خوانده و بهرهبرداري هم کرده بودم اما حرف ما اين بود که اولا منظومه فکري شريعتي فاقد انسجام و عمق لازم بود و بعضي مباني اسلام شناسي او متکي بر منابع اصيل اسلامي و قرآني نبود.
ثانيا پاسخگوي نياز شرايط بعداز انقلاب جامعه و جوانان نبود و بويژه از اعتبار لازم براي مبنا قرار گرفتن بعنوان ايدئولوژي يک سازمان در تراز تبعيت از ولايت فقيه برخوردار نبود. در حالي که امام روي آثار شهيد مطهري بعد از شهادتش صحه صددرصدي گذاشت اما در طول ده سال عمر مبارکشان بعداز انقلاب حتي اسمي از شريعتي مستقيم يا غير مستقيم بر زبان جاري نساخت. در چنين شرايطي جناح بهزاد نبوي و آرمين اصرار داشتند الگوي فکري شريعتي در سازمان مورد توجه و تبليغ قرار گيرد
تسنيم: در پايان نظر شما در مورد اظهارات امثال برخي آقايان جناح چپ سازمان همچون نبوي و آرمين که تلاش دارند نشان دهند قضاوت آقاي راستي نسبت آنان تغيير کرده چيست؟
رضواني: من چيز مستندي که نشان بدهد ايشان روي مسائل اساسي تغيير کردند مطلقا نديدم. شما ميدانيد که در مورد علما هميشه يک چيزهايي نسبت داده ميشود. هميشه گفتهاند "البينه عليالمدعي". آقاي راستي نزديک به دو دهه مريض بودند و نقاهتشان بسيار طولاني بود و من گاه گاهي توفيق داشتم به همراه بعضي دوستان خدمت ايشان ميرفتيم. عليرغم اينکه ضعف قواي ايشان محسوس بود اما در صحبتهاي اندک خود همچنان بر تاييد و حمايت از هدايتهاي حکيمانه رهبري سفارش ميکردند.
من به اين اين آقايان ميگويم ما بنا را بگذاريم بر اينکه آقاي راستي همان است که شما تا همين زمان ارتحالش توصيف کرديد. يعني در حوزه رشد کرده که آن را ضعف ميدانيد، در جناح راست سنتي است که آن را شاخص منفي ميدانيد، پس چرا اين اواخر تلاش داريد ايشان را با خودتان نزديک بدانيد؟ اين نشان ميدهد نگاهتان به آقاي راستي ابزاري است. اما اگر آقاي راستي در مقطعي خاص و موضوعي مشخص در حمايت از مرحوم هاشمي يا انتقاد از احمدي نژاد مطلبي را بيان کرده باشند بهيج وجه به معني بروز تغييري در انديشه سياسي ايشان تلقي نميشود. کدام آدم آزاد انديش و منطقي مدعي است همه کنشها و مواضع مرحوم هاشمي اشتباه يا همه کنشها و مواضع احمدي نژاد صحيح بوده است؟
منصوري منش: در پايان نکتهاي هم درباره اعضاي سازمان در سپاه و کميتههاي انقلاب اشاره کنم. اين اعضا در واقع اکثريت قاطع و بيش از 90 درصد آنان جزو مجموعهاي بودند که تحت تاثير مثبت ديدگاه و رهنمودهاي آقاي راستي قرار داشتند و با حضورشان اکثريت سازمان را طيف داراي رويکرد فقاهتي و تابع نماينده امام تشکيل ميداد و بعد از دستور امام در خصوص عدم عضويت نيروهاي نظامي در احزاب از آقاي راستي استفتاء کردند که ما در سازمان بمانيم يا به سپاه برويم و آقاي راستي هم فرمودند سپاه در اولويت قرار دارد و از سازمان استعفا دهند.
از آنجا که در آن مقطع سازمان با بروز اختلافات در وضعيت بلاتکليفي قرارداشت و با رفتن افراد پاسدار عضو سازمان جناح مخالف نماينده امام دراکثريت قرار ميگرفت آقاي راستي با داشتن اختيار از سوي امام و هماهنگي با نماينده امام در سپاه تشخيص دادند افراد پاسدار عضو قبل از استعفا و خروج در مجمع عمومي سازمان شرکت و نظرات خودشان را براي ادامه مسير سازمان ارائه کنند. و پس از تشکيل مجمع و تعيين تکليف شوراهاي سازمان کليه افراد پاسدار سازمان استعفا و از سازمان خارج شدند.
*تسنیم