رضا یکی از کوچکترین متهمان قتل کشور است؛ 13 سال و سه ماه دارد و متهم است، ملیکای هشت ساله را کشته تا گوشوارههایش را بدزدد و با پول آن دوچرخهاش را تعمیر کند.
به گزارش شهدای ایران؛ اولین باری که او پیش خانوادهاش به قتل اعتراف کرد، دقایقی پس از آخرین بازجوییها، از پشت تلفن بود و اولین عضو خانواده که اعترافاتش را شنید، مادرش بود. این زن که پیش از این، قتل برادرش را هم تجربه کرده است، میگوید: «دو روز پس از حادثه پسرم از بازداشتگاه زنگ زده بود اما تا گفت ملیکا را کشته، تلفن قطع شد.»
او هنوز باور ندارد پسرش مرتکب قتل شده است و درباره روز حادثه میگوید: «ساعت 6 بعدازظهر چهارم مهر، دوقلوهایم را برداشتم و همراه رضا به پارک سر کوچه رفتم. مادربزرگ و دخترعموی ملیکا هم آنجا بودند. رضا بعد از نیم ساعت برای خوردن آب به خانه رفت و 20 دقیقه بعد دوباره به پارک برگشت. نزدیک غروب، همراه رضا و دوقلوهای هفتسالهام به سمت خانه حرکت کردیم. ناگهان سر و صدا شد. مادر ملیکا جیغ میزد بچهام ... بچهام ... همه بیرون ریخته بودند. من و رضا هم به کوچه رفتیم. پلیس هم آمده بود. بعد از چند ساعت، پدر ملیکا دمپایی دخترش را پیدا کرد. بعد همراه ماموران وارد انباری خانهای متروکه شدند و پس از دقایقی، جسد ملیکا را بیرون آوردند. آن موقع رضا هیچ واکنشی نداشت. ساعت 12 شب هم خوابید و صبح مسیر 20 دقیقهای تا مدرسه را پیاده رفت. معلمش هم گفته رفتارش عادی بود. بعد برگشت و درسهایش را خواند.»
ماموران یک روز پس از حادثه به رضا مشکوک شدند و او را دستگیر کردند. مادر متهم میگوید: «غروب روز بعد، از کلانتری آمدند و سراغ رضا را گرفتند. او گفت برای چه؟ کجا باید بیایم؟ من درس دارم ... مامور هم گفت زیاد طول نمیکشد. ساعت 4 صبح رهایش کردند، شب هم پیش خودم خوابید. صبح بلند شد، صبحانهاش را خورد و دوباره به مدرسه رفت.»
ظن ماموران به رضا آنقدر تقویت شده بود که ساعت 3 بعدازظهر 6 مهر، دوباره سراغش آمدند و این بار او را برای همیشه دستگیر کردند. مادر رضا میگوید: «روز دوم پس از قتل، ماموران آمدند و گفتند پسرم برای سرقت گوشوارهها و تامین پول تعمیر دوچرخهاش، ملیکا را به بهانه بازی به انباری کشانده، دستانش را با بند کفش بسته و پس از خفه کردنش، جسدش را در انباری دفن کرده است. همانموقع هم خانه و زندگیمان را گذاشتیم و از شهر رفتیم.»
قتل به خاطر سرقت گوشواره
براساس محتویات پرونده، رضا در بازجوییها اعتراف کرده است: «ملیکا را چند بار در محلهمان دیده بودم و او را میشناختم. روز حادثه، پس از دیدن او منتظر ماندم تا از دوستانش جدا شود. با هم به خانهای متروکه در آن حوالی رفتیم. به ملیکا گفتم برای بازی باید ابتدا دستهایت را ببندم. او که فریب حرفهایم را خورده بود، قبول کرد و من با بند کفش دستهایش را بستم. بعد هم برای اینکه بتوانم هزینه تعمیر دوچرخهام را جور کنم، گوشوارههایش را سرقت کردم. میدانستم اگر از خانه متروکه بیرون برود، ماجرا را به همه میگوید برای همین با دستانم خفهاش کردم. سپس برای اینکه کسی متوجه قتل نشود، جنازه را همانجا خاک کردم.»
مادر رضا اعترافات پسرش درباره هزینه تعمیر دوچرخه را رد میکند و مدعی است: «پسرم هیچ پولی بابت تعمیر از من یا پدرش نخواسته بود. چند روز بعد هم وقتی او را در بازداشتگاه دیدم، پرسیدم تو ملیکا را کشتهای؟ گفت نه. زمانیکه رفته بودم آب بخورم، مردی را دیدم که از انباری محل فوت ملیکا بیرون آمد. رفتم آنجا ببینم چه خبر است، دیدم ملیکا دستهایش از پشت بسته شده. من هم گوشوارههایش را در جیبم گذاشتم و دوباره به پارک برگشتم. اصلا هم به خاک دست نزدم.»
مادر ملیکا: از حقم نمیگذرم
در سوی دیگر مادر ملیکا حضور دارد. او چهار سال پیش از شوهرش جدا شد و همین یک دختر را داشت. میگوید: «آن روز ملیکا به خانه دوستش رفته بود تا با تبلت بازی کند. با تاریک شدن هوا نگرانش شدم. همه جا را دنبالش گشتم اما وقتی پیدایش نکردم با پلیس تماس گرفتم. آنها چهار ساعت بعد جسد دخترم را در یک خانه متروکه پیدا کردند. پس از سه روز، ماموران گفتند پسری 14 ساله را به اتهام قتل دخترم دستگیر کردهاند. شنیدهام به خاطر گوشوارهها، دخترم را به خرابه کشانده است. احتمالا ملیکا آنجا سر و صدا کرده و متهم هم او را خفه کرده است. وقتی به خانه میآیم و وسایل دخترم را میبینم گریه امانم را میبرد. وقتی به دفتر، کتاب و وسایل مدرسهاش نگاه میکنم جگرم آتش میگیرد. ما در خانه پدریام زندگی میکردیم. من از حقم نمیگذرم.»
فرماندار هفتکل اما نظر دیگری دارد و میگوید: «رضا تحتتاثیر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی مرتکب قتل ملیکا شده است.»
یک مقام آگاه در پلیس آگاهی درباره این جنایت به جامجم گفت: «پس از ناپدید شدن ملیکا و کشف جسد او با توجه به حساسیت ماجرا تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی خوزستان با دستور سردار عباسزاده تحقیقات در این رابطه را آغاز کردند و متوجه حضور پسر نوجوانی در زمان قتل در حوالی خرابه شدند.
متهم از سوی ماموران و با دستور قضایی دستگیر شد. وجود آثار خاک در زیر ناخنهایش و همچنین کشف گوشوارههای مقتول که در اختیار او بود حکایت از ارتکاب جنایت توسط وی داشت.
او وقتی مقابل افسر تحقیق قرار گرفت به ارتکاب جنایت اعتراف کرد و در جریان بازسازی صحنه قتل به تشریح نحوه کشتن و دفن جسد ملیکا پرداخت.»
وی افزود: «اعترافات متهم و نحوه بازسازی جنایت با آثار کشف شده در صحنه قتل مطابقت دارد و او با دستور قضایی بازداشت است. ادعاهای مطرح شده درباره اینکه او همدست داشته یا منکر اتهام خود شده است، درست نیست و رسانهها نباید به این شایعات دامن بزنند.»
پدر و مادر متهم به قتل ملیکا، 16 روز پس از اعتراف پسرشان ناگفتههای شخصیتی و شکل تربیتی رضا را بازگو کردند. ناگفتههایی که باعث شد پسر دانشآموز در این سن مرتکب جنایتی هولناک شود.
به درس خاصی علاقه نداشت
رضا کلاس هشتم است. او را در مدرسه شبانهروزی ثبت نام کرده بودند. درس رضا ضعیف بود اما انضباطش همیشه 20 میشد. مادرش میگوید: «پسرم پارسال سه تا تجدید آورد اما شهریور خواند و قبول شد. او به درس خاصی علاقه نداشت اما با شوق و ذوق در کلاسهای جوشکاری یا برق خودرو شرکت میکرد.»
پرخاشگری نداشت
مادر رضا، پسرش را فردی آرام توصیف میکند و میگوید: «تا حالا نشنیده بودم در خیابان یا مدرسه دعوا کند. هیچ پرخاشگری خاصی هم نداشت. فقط بعضی اوقات دوقلوها – برادرهایش - را میزد. او از در خانه بیرون نمیآمد. بعضی وقتها هم که دم در، همسایهای را میدید و سلام نمیکرد، به او تذکر میدادم.»
دوستان محدود؛ تفریحات محدودتر
دایره دوستان رضا محدود بود. مادرش میگوید: «پسرم دو سه تا دوست بیشتر نداشت و همهشان را میشناختم. معمولا نمیگذاشتم تنهایی جایی برود و بیشتر وقتها او را با خودم به پارک سر کوچه میبردم. پدرش هم خیلی سختگیر است و اجازه بیرون رفتن به او نمیداد. رضا از پدرش خیلی میترسید. وقتی رفته بودم کلانتری او را ببینم، گفت پدرش نباشد تا بتواند حرف بزند. با من مثل دوست بود و همه چیزش را برایم تعریف میکرد.» آن طور که مادر رضا میگوید، تفریحات پسر 13 سالهاش در دیدن تلویزیون با برادران دوقلویش خلاصه میشد.
روزی 2000 تومان برای خرجی
پدر و مادر رضا روزی 2000 تومان پول توجیبی به او میدادند. مادرش میگوید: «سرنبش مدرسه رضا یک دکه فلافلفروشی است. رضا با پولی که به او میدادیم، ساندویچ و نوشابه میخرید.»
اختلاف ریشهدار با خانواده پدر
اختلاف و درگیری سر ارثیه پدری باعث شد تا رضا از داشتن ارتباط با عمو و عمههایش محروم باشد. مادرش میگوید: «من 14 سال پیش با پدر رضا ازدواج کردم و چند بار باردار شدم اما بچهام سقط شد تا این که رضا به دنیا آمد. سالها پیش، شوهرم به خاطر یک تراکتور ارثیه با خواهر و برادرش اختلاف پیدا کرد و از آن زمان به بعد، ارتباطشان قطع شد.»
دایی رضا کشته شده است
دایی رضا هفت سال پیش در عسلویه کشته شده است. مادر متهم میگوید: «برادر من، هفت سال پیش، وقتی 25 ساله بود در عسلویه کشته شد اما هنوز قاتلش دستگیر نشده است. وقتی جسد ملیکا را پیدا کردند، یاد او افتادم. »
پسرم خیلی از من میترسید
پدر رضا کشاورز است و با تراکتور، روی زمین دیگران کار میکند. از وقتی به خاطر قتل ملیکا مجبور شد شبانه خانه و زندگیاش را رها کند، سر کار نرفته است. او درباره ارتباطش با رضا میگوید: «ارتباطم با پسرم خوب بود اما مثل چی از من میترسید. اگر درس نمیخواند یا با بچههای بیتربیت میگشت، حسابی تنبیهش میکردم. البته بیشتر با او حرف میزدم اما بعضی وقتها هم به صورتش سیلی میزدم.»
او درباره روزی که رضا به خاطر مردود شدن در مدرسه از خانه فرار کرد، میگوید: «پشت خانه ما یک خرابه است. رضا برای این که با من روبهرو نشود، به آنجا رفته و کنار یک کمد پنهان شده بود. تا غروب خانه نیامد. نگرانش شدیم و به چند نفر از اعضای فامیل زنگ زدیم اما کسی او را ندیده بود. برای پیدا کردنش از خانه بیرون رفتم. وقتی برگشتم با رضا روبهرو شدم. میخواستم تنبیهش کنم اما مادرش مرا به پدر و مادرم قسم داد. فقط گفتم خجالت نکشیدی؟ بچههای مردم همه قبول شدند؛ از خجالت آب شد.»
جلوی کلانتری پدر ملیکا را دیدم
پدر رضا یکبار به شکل اتفاقی با پدر ملیکا روبهرو شده است. میگوید: «وقتی رضا را گرفتند برای پرس و جو به کلانتری رفتم. موقع برگشتن، مردی را دیدم که با لباس مشکی کنار یک پراید ایستاده بود، گفتم به فلان جا میروی؟ یکهو گفت نه، دخترم را آنجا کشتهاند. آنجا فهمیدم این مرد، همان پدر ملیکاست.»
ریشههای ارتکاب جنایت هولناک
دکتر حسینی، جرمشناس درباره ریشههای وقوع این جنایت میگوید: «با بررسی زندگی رضا و گذشته او متوجه میشویم پسر دانش آموز به خاطر رفتار والدینش فردی گوشه گیر و دایره دوستانش محدود بود. حتی ارتباط با دوستان و تفریحات او مثل رفتن به پارک زیر نظر والدینش انجام میشد. از سوی دیگر قطع شدن ارتباط با اعضای خانواده پدر و همچنین خبر قتل دایی باعث رشد ریشههای ارتکاب خشونت در وجود او شده بود.»
وی افزود: «رفتار پدر رضا با پسرش باعث شده متهم نتواند ارتباط خوبی با پدرش داشته باشد. به طوری که بعد از خراب شدن دوچرخهاش ترجیح داده برای مدتی دوچرخه نداشته باشد تا این که از پدرش درخواست پول کند. همین موضوع یکی از دلایل ارتکاب قتل از سوی او بوده است به طوری که تصمیم به سرقت میگیرد تا با فروش گوشوارههای ملیکا هزینه تعمیر دوچرخه اش را تامین کند. اگر در گذشته رضا بیشتر تامل و بررسی کنیم با خشونتهای خفتهای در زندگی او روبهرو میشویم که این خشونتها به مرور زمان با ارتکاب جنایتی هولناک خود را عیان کرده است.»
این جرم شناس معتقد است برای جلوگیری از تکرار جنایتهای مشابه باید ریشههای وقوع این قتل از سوی روانشناسان، جرم شناسان و جامعه شناسان مورد بررسی قرار گیرد تا با شناسایی آنها برای پیشگیری استفاده شود.
او هنوز باور ندارد پسرش مرتکب قتل شده است و درباره روز حادثه میگوید: «ساعت 6 بعدازظهر چهارم مهر، دوقلوهایم را برداشتم و همراه رضا به پارک سر کوچه رفتم. مادربزرگ و دخترعموی ملیکا هم آنجا بودند. رضا بعد از نیم ساعت برای خوردن آب به خانه رفت و 20 دقیقه بعد دوباره به پارک برگشت. نزدیک غروب، همراه رضا و دوقلوهای هفتسالهام به سمت خانه حرکت کردیم. ناگهان سر و صدا شد. مادر ملیکا جیغ میزد بچهام ... بچهام ... همه بیرون ریخته بودند. من و رضا هم به کوچه رفتیم. پلیس هم آمده بود. بعد از چند ساعت، پدر ملیکا دمپایی دخترش را پیدا کرد. بعد همراه ماموران وارد انباری خانهای متروکه شدند و پس از دقایقی، جسد ملیکا را بیرون آوردند. آن موقع رضا هیچ واکنشی نداشت. ساعت 12 شب هم خوابید و صبح مسیر 20 دقیقهای تا مدرسه را پیاده رفت. معلمش هم گفته رفتارش عادی بود. بعد برگشت و درسهایش را خواند.»
ماموران یک روز پس از حادثه به رضا مشکوک شدند و او را دستگیر کردند. مادر متهم میگوید: «غروب روز بعد، از کلانتری آمدند و سراغ رضا را گرفتند. او گفت برای چه؟ کجا باید بیایم؟ من درس دارم ... مامور هم گفت زیاد طول نمیکشد. ساعت 4 صبح رهایش کردند، شب هم پیش خودم خوابید. صبح بلند شد، صبحانهاش را خورد و دوباره به مدرسه رفت.»
ظن ماموران به رضا آنقدر تقویت شده بود که ساعت 3 بعدازظهر 6 مهر، دوباره سراغش آمدند و این بار او را برای همیشه دستگیر کردند. مادر رضا میگوید: «روز دوم پس از قتل، ماموران آمدند و گفتند پسرم برای سرقت گوشوارهها و تامین پول تعمیر دوچرخهاش، ملیکا را به بهانه بازی به انباری کشانده، دستانش را با بند کفش بسته و پس از خفه کردنش، جسدش را در انباری دفن کرده است. همانموقع هم خانه و زندگیمان را گذاشتیم و از شهر رفتیم.»
قتل به خاطر سرقت گوشواره
براساس محتویات پرونده، رضا در بازجوییها اعتراف کرده است: «ملیکا را چند بار در محلهمان دیده بودم و او را میشناختم. روز حادثه، پس از دیدن او منتظر ماندم تا از دوستانش جدا شود. با هم به خانهای متروکه در آن حوالی رفتیم. به ملیکا گفتم برای بازی باید ابتدا دستهایت را ببندم. او که فریب حرفهایم را خورده بود، قبول کرد و من با بند کفش دستهایش را بستم. بعد هم برای اینکه بتوانم هزینه تعمیر دوچرخهام را جور کنم، گوشوارههایش را سرقت کردم. میدانستم اگر از خانه متروکه بیرون برود، ماجرا را به همه میگوید برای همین با دستانم خفهاش کردم. سپس برای اینکه کسی متوجه قتل نشود، جنازه را همانجا خاک کردم.»
مادر رضا اعترافات پسرش درباره هزینه تعمیر دوچرخه را رد میکند و مدعی است: «پسرم هیچ پولی بابت تعمیر از من یا پدرش نخواسته بود. چند روز بعد هم وقتی او را در بازداشتگاه دیدم، پرسیدم تو ملیکا را کشتهای؟ گفت نه. زمانیکه رفته بودم آب بخورم، مردی را دیدم که از انباری محل فوت ملیکا بیرون آمد. رفتم آنجا ببینم چه خبر است، دیدم ملیکا دستهایش از پشت بسته شده. من هم گوشوارههایش را در جیبم گذاشتم و دوباره به پارک برگشتم. اصلا هم به خاک دست نزدم.»
مادر ملیکا: از حقم نمیگذرم
در سوی دیگر مادر ملیکا حضور دارد. او چهار سال پیش از شوهرش جدا شد و همین یک دختر را داشت. میگوید: «آن روز ملیکا به خانه دوستش رفته بود تا با تبلت بازی کند. با تاریک شدن هوا نگرانش شدم. همه جا را دنبالش گشتم اما وقتی پیدایش نکردم با پلیس تماس گرفتم. آنها چهار ساعت بعد جسد دخترم را در یک خانه متروکه پیدا کردند. پس از سه روز، ماموران گفتند پسری 14 ساله را به اتهام قتل دخترم دستگیر کردهاند. شنیدهام به خاطر گوشوارهها، دخترم را به خرابه کشانده است. احتمالا ملیکا آنجا سر و صدا کرده و متهم هم او را خفه کرده است. وقتی به خانه میآیم و وسایل دخترم را میبینم گریه امانم را میبرد. وقتی به دفتر، کتاب و وسایل مدرسهاش نگاه میکنم جگرم آتش میگیرد. ما در خانه پدریام زندگی میکردیم. من از حقم نمیگذرم.»
فرماندار هفتکل اما نظر دیگری دارد و میگوید: «رضا تحتتاثیر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی مرتکب قتل ملیکا شده است.»
یک مقام آگاه در پلیس آگاهی درباره این جنایت به جامجم گفت: «پس از ناپدید شدن ملیکا و کشف جسد او با توجه به حساسیت ماجرا تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی خوزستان با دستور سردار عباسزاده تحقیقات در این رابطه را آغاز کردند و متوجه حضور پسر نوجوانی در زمان قتل در حوالی خرابه شدند.
متهم از سوی ماموران و با دستور قضایی دستگیر شد. وجود آثار خاک در زیر ناخنهایش و همچنین کشف گوشوارههای مقتول که در اختیار او بود حکایت از ارتکاب جنایت توسط وی داشت.
او وقتی مقابل افسر تحقیق قرار گرفت به ارتکاب جنایت اعتراف کرد و در جریان بازسازی صحنه قتل به تشریح نحوه کشتن و دفن جسد ملیکا پرداخت.»
وی افزود: «اعترافات متهم و نحوه بازسازی جنایت با آثار کشف شده در صحنه قتل مطابقت دارد و او با دستور قضایی بازداشت است. ادعاهای مطرح شده درباره اینکه او همدست داشته یا منکر اتهام خود شده است، درست نیست و رسانهها نباید به این شایعات دامن بزنند.»
پدر و مادر متهم به قتل ملیکا، 16 روز پس از اعتراف پسرشان ناگفتههای شخصیتی و شکل تربیتی رضا را بازگو کردند. ناگفتههایی که باعث شد پسر دانشآموز در این سن مرتکب جنایتی هولناک شود.
به درس خاصی علاقه نداشت
رضا کلاس هشتم است. او را در مدرسه شبانهروزی ثبت نام کرده بودند. درس رضا ضعیف بود اما انضباطش همیشه 20 میشد. مادرش میگوید: «پسرم پارسال سه تا تجدید آورد اما شهریور خواند و قبول شد. او به درس خاصی علاقه نداشت اما با شوق و ذوق در کلاسهای جوشکاری یا برق خودرو شرکت میکرد.»
پرخاشگری نداشت
مادر رضا، پسرش را فردی آرام توصیف میکند و میگوید: «تا حالا نشنیده بودم در خیابان یا مدرسه دعوا کند. هیچ پرخاشگری خاصی هم نداشت. فقط بعضی اوقات دوقلوها – برادرهایش - را میزد. او از در خانه بیرون نمیآمد. بعضی وقتها هم که دم در، همسایهای را میدید و سلام نمیکرد، به او تذکر میدادم.»
دوستان محدود؛ تفریحات محدودتر
دایره دوستان رضا محدود بود. مادرش میگوید: «پسرم دو سه تا دوست بیشتر نداشت و همهشان را میشناختم. معمولا نمیگذاشتم تنهایی جایی برود و بیشتر وقتها او را با خودم به پارک سر کوچه میبردم. پدرش هم خیلی سختگیر است و اجازه بیرون رفتن به او نمیداد. رضا از پدرش خیلی میترسید. وقتی رفته بودم کلانتری او را ببینم، گفت پدرش نباشد تا بتواند حرف بزند. با من مثل دوست بود و همه چیزش را برایم تعریف میکرد.» آن طور که مادر رضا میگوید، تفریحات پسر 13 سالهاش در دیدن تلویزیون با برادران دوقلویش خلاصه میشد.
روزی 2000 تومان برای خرجی
پدر و مادر رضا روزی 2000 تومان پول توجیبی به او میدادند. مادرش میگوید: «سرنبش مدرسه رضا یک دکه فلافلفروشی است. رضا با پولی که به او میدادیم، ساندویچ و نوشابه میخرید.»
اختلاف ریشهدار با خانواده پدر
اختلاف و درگیری سر ارثیه پدری باعث شد تا رضا از داشتن ارتباط با عمو و عمههایش محروم باشد. مادرش میگوید: «من 14 سال پیش با پدر رضا ازدواج کردم و چند بار باردار شدم اما بچهام سقط شد تا این که رضا به دنیا آمد. سالها پیش، شوهرم به خاطر یک تراکتور ارثیه با خواهر و برادرش اختلاف پیدا کرد و از آن زمان به بعد، ارتباطشان قطع شد.»
دایی رضا کشته شده است
دایی رضا هفت سال پیش در عسلویه کشته شده است. مادر متهم میگوید: «برادر من، هفت سال پیش، وقتی 25 ساله بود در عسلویه کشته شد اما هنوز قاتلش دستگیر نشده است. وقتی جسد ملیکا را پیدا کردند، یاد او افتادم. »
پسرم خیلی از من میترسید
پدر رضا کشاورز است و با تراکتور، روی زمین دیگران کار میکند. از وقتی به خاطر قتل ملیکا مجبور شد شبانه خانه و زندگیاش را رها کند، سر کار نرفته است. او درباره ارتباطش با رضا میگوید: «ارتباطم با پسرم خوب بود اما مثل چی از من میترسید. اگر درس نمیخواند یا با بچههای بیتربیت میگشت، حسابی تنبیهش میکردم. البته بیشتر با او حرف میزدم اما بعضی وقتها هم به صورتش سیلی میزدم.»
او درباره روزی که رضا به خاطر مردود شدن در مدرسه از خانه فرار کرد، میگوید: «پشت خانه ما یک خرابه است. رضا برای این که با من روبهرو نشود، به آنجا رفته و کنار یک کمد پنهان شده بود. تا غروب خانه نیامد. نگرانش شدیم و به چند نفر از اعضای فامیل زنگ زدیم اما کسی او را ندیده بود. برای پیدا کردنش از خانه بیرون رفتم. وقتی برگشتم با رضا روبهرو شدم. میخواستم تنبیهش کنم اما مادرش مرا به پدر و مادرم قسم داد. فقط گفتم خجالت نکشیدی؟ بچههای مردم همه قبول شدند؛ از خجالت آب شد.»
جلوی کلانتری پدر ملیکا را دیدم
پدر رضا یکبار به شکل اتفاقی با پدر ملیکا روبهرو شده است. میگوید: «وقتی رضا را گرفتند برای پرس و جو به کلانتری رفتم. موقع برگشتن، مردی را دیدم که با لباس مشکی کنار یک پراید ایستاده بود، گفتم به فلان جا میروی؟ یکهو گفت نه، دخترم را آنجا کشتهاند. آنجا فهمیدم این مرد، همان پدر ملیکاست.»
ریشههای ارتکاب جنایت هولناک
دکتر حسینی، جرمشناس درباره ریشههای وقوع این جنایت میگوید: «با بررسی زندگی رضا و گذشته او متوجه میشویم پسر دانش آموز به خاطر رفتار والدینش فردی گوشه گیر و دایره دوستانش محدود بود. حتی ارتباط با دوستان و تفریحات او مثل رفتن به پارک زیر نظر والدینش انجام میشد. از سوی دیگر قطع شدن ارتباط با اعضای خانواده پدر و همچنین خبر قتل دایی باعث رشد ریشههای ارتکاب خشونت در وجود او شده بود.»
وی افزود: «رفتار پدر رضا با پسرش باعث شده متهم نتواند ارتباط خوبی با پدرش داشته باشد. به طوری که بعد از خراب شدن دوچرخهاش ترجیح داده برای مدتی دوچرخه نداشته باشد تا این که از پدرش درخواست پول کند. همین موضوع یکی از دلایل ارتکاب قتل از سوی او بوده است به طوری که تصمیم به سرقت میگیرد تا با فروش گوشوارههای ملیکا هزینه تعمیر دوچرخه اش را تامین کند. اگر در گذشته رضا بیشتر تامل و بررسی کنیم با خشونتهای خفتهای در زندگی او روبهرو میشویم که این خشونتها به مرور زمان با ارتکاب جنایتی هولناک خود را عیان کرده است.»
این جرم شناس معتقد است برای جلوگیری از تکرار جنایتهای مشابه باید ریشههای وقوع این قتل از سوی روانشناسان، جرم شناسان و جامعه شناسان مورد بررسی قرار گیرد تا با شناسایی آنها برای پیشگیری استفاده شود.
*جام جم آنلاین