شهدای ایران shohadayeiran.com

شهدای ایران:نکند خدایی نکرده امروز غیرت در جامعه خاک مال شود تا کسی به خود جرات دهد برای نوامیس مردم نقشه در سر بپروراند و آن ها را آلوده کند. یاد کنیم از لوتی های قدیم که هرکاری می کردند اما در مقابل حرمت شکنی نوامیس مردم کوتاه نمی آمدند و به قولی رگ پای غیرت می دادند.


نکند ماهم بی غیرت شده ایم؟!

1- دیروز حوالی ظهر در یکی از میادین مرکزی ام القرای جهان اسلام که معروفیت در مذهبی بودن دارد و الحق اینگونه هم هست، صحنه ای بهت زده ام کرد. زنی در ترک موتورسیکلت با شورتک های پاچه بلند نشسته بود و تمام پایش از زانو به پایین برهنه بود. تا اینجای ماجرا با وجود سرعت غیرقابل تصور برهنه سازی زنان در جامعه تا حدودی قابل پیش بینی بود اما اینکه مردم صرفا نظاره گر صحنه بودند و کک هیچکس هم نگزید بهت زده ام کرد.
 
2- همین چند روز پیش بود در فضای مجازی، آگهی شرکت ترکیه ای برا استخدام دختران ایرانی منتشر شده بود که در آن از دخترانی که دارای روابط عمومی بالا و شکل و شمایل زیبا و قد و قواره در خور بودند خواسته بود فرصت را از دست ندهند و کاری با حقوق و مزایای مکفی بدست آورند و تاکید کرده بود هرچه رلکس تر حقوق بیشتر!؟
 
3- همان روز در یکی از روزنامه ها درباره ماساژ درمانی در خانه توسط مثلا شرکت ها و موسساتی که از این راه ارتزاق می کنند نوشته بود. و گفته بود که ماساژور زن برای مرد و بلعکس با مبلغی حدود 300هزار تومان به راحتی در خانه حضور پیدا می کنند و حتی وقاحت تا جایی است که خدمات ... نیز در حاشیه کار در صورت درخواست ارائه و صرفا فی آن افزایش پیدا می کند. این روزنامه نوشته بود که آگهی این موسسات به شکل کاملا عادی در فضای مجازی منتشر است و فقط با یک تماس طرف در منزل است برای ارائه خدمات.
 
همین موارد نشانی است از یک بیماری خطرناک در جامعه. بیماری که با وجود شبکه های اجتماعی و بیمارانی که حالا سلبیریتی شدند به شدت در حال گسترش است. بی حیایی عیان محصول همین بیماری است. بی حیایی که حتی شرکت های خارجی را مجاب کرده تا با آگهی های معنادار به جذب دختران معصوم کشور اسلامی ما بپردازند.
 
چه اتفاقی رخ داده است که امروز در قالب ماساژ درمانی، فاحشه گری رنگ و لعاب می گیرد و نهادهای قانونی بیخیال همه چیز صرفا نظاره گر امور می شوند! چه می شود که هر بی سروپایی به خود اجازه می دهد که برای دختران جامعه آگهی بچاپاند و آن ها را در ورطه فساد غوطه ور کند.
 
به مسئولین فرهنگی که برخی مقاطع در بین آن ها شیر خر خورده هم یافت می شود که امیدی نیست که اگر بود دستور به آتش به اختیار صادر نمی شد. نیروهای انتظامی و امنیتی هم که از طرف نفوذی ها لای منگنه هستند و درگیرودار اولویت های دیگر. آنچه مسلم است در این وادی فقط انقلابی ها و حضورشان در صحنه است که می تواند راهگشا باشد. سئوال اینجاست که نیروهای انقلابی که شرط حیاتشان به حضور در صحنه هست کجایند. در مقابل این اخبار و فجایع چرا صدای اعتراضی بلند نمی شود.
 
در یک کلام باید گفت نکند خدایی نکرده امروز غیرت در جامعه خاک مال شود تا کسی به خود جرات دهد برای نوامیس مردم نقشه در سر بپروراند و آن ها را آلوده کند. یاد کنیم از لوتی های قدیم که هرکاری می کردند اما در مقابل حرمت شکنی نوامیس مردم کوتاه نمی آمدند و به قولی رگ پای غیرت می دادند.
 
اگر امروز نسبت به بی حجابی بی تفاوت شدیم که به ماچه! فردا نسبت به ناموس دزدی در ملاعام و پس فردا به شیوع فحشا و این روند کار را به جایی می رساند حتی نسبت به حضور بیگانگان و تصرف اراضی هم بی تفاوت و در یک کلام بی غیرت می شویم. زیرا  بی غیرتی محصول بی تفاوتی است.
 
آنچه می تواند ما را از ورطه بی غیرتی نجات دهد امربه معروف و نهی از منکر است. از قدیم گفته اند که مرگ فقط برای همسایه نیست. این را باید بدانیم در صورت کوتاهی در امربه معروف و نهی از منکر ممکن است دست درازی ها و آلوده سازی ها به خانه و کاشانه ما هم برسد! تا دیر نشده و آب از سر نگذشته تکانی به خود بدهیم و از همین حالا برای بستر امربه معروف و نهی از منکر کاری کنیم و خود نیز به این فروع دین فر اموش شده عمل نماییم.
انتشار یافته: ۴
غیر قابل انتشار: ۲
مرتضی خاکپور
|
Germany
|
۱۵:۵۳ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۷
0
0
...

اینو .

انگار تازه اومده ایران .

توبغل هم نشستن .

راه میرن .

اینجا ایرانه .

تو کجا بودی تا حالا .

...
مرتضی خاکپور
|
Germany
|
۲۰:۰۳ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۷
0
0
...

بز بز قندی



روزی روزگاری در یک جنگل سبز یک بزبزقندی با سه بزغالش زندگی میکردن . بزبز قندی اسم بچه هاش رو گذاشته بود : شنگول ، منگول و حبه انگور .
بز بز قندی همیشه بچه ها رو نصیحت میکرد و میگفت هرگز در را به روی کسی که نمیشناسند باز نکنند و خیلی مواظب آقا گرگه باشند . او میگفت که آقا گرگه همیشه تو کمینه .
یک روز بزبز قندی تصمیم گرفت برای خرید از کلبه بیرون بره . او به بچه هاش گفت : « شنگولم ، منگولم ، حبه انگورم ، من دارم میرم . رد رو رو کسی باز نکنین ها . »
بچه ها با هم گفتند :« نه مامان بزی ، خیالت راحت باشه . »
بزبز قندی بچه ها رو بوسید و خداحافظی کرد و رفت .
حالا براتون بگم از آقا گرگه که پشت درختها ایستاده بود و کلبه بزبز قندی رو تماشا میکرد . وقتی بزبز قندی از کلبه بیرون رفت آقا گرگه خوشحال شد . او میخواست برای نهار سه بزغاله خوشمزه بخوره . کمی که گذشت آقا گرگه به طرف کلبه رفت و در زد .
بچه ها پرسیدند : « کیه کیه در میزنه ؟ »
گرگه گفت : « منم منم مادرتون . مادر مهربونتون . غذا آوردم براتون . دروباز کنین . »
بچه ها گفتند : مامان ما صدای لطیف و نازکی داشت . صدای تو کلفته . تو مادر ما نیستی . »
گرگه همانجا ایستاد و فکر کرد و چند دقیقه بعد دوباره در زد و با صدای نازکی گفت : « بچه های خوب من . من مادرتون هستم ، در رو باز کنین . »
بچه ها گفتند : « اگه تو مامان ما هستی دستاتو از زیر در نشون بده . »
آقا گرگه دستهاشو از زیر در نشون داد .
بچه ها گفتند : « واه واه واه . چه دستهای سیاهی ، چه ناخونای بلندی ، مامان ما دستهای سفید و خوشکلی داشت و ناخوناش کوتاه و تمیز بود . تو مامان ما نیستی . »
آقا گرگه کمی فکر کرد و بعد به طرف آسیاب دوید ، دستهاشو تو آرد فرو برد ، ناخوناشو کوتاه کرد ، به طرف کلبه دوید و دستهاشو از زیر در نشون داد .
بچه ها گفتند : « مامان ما حنا به دست داشت . تو مامان ما نیستی . »
آقا گرگه به طرف خونه دوید ، دستهاشو حنا بست و به سرعت برق و باد به کلبه مامان بزی برگشت .
بچه ها با دیدن دستهای سفید و حنا بسته گرگ ناقلا ، گول خوردند و در رو باز کردن . آقا گرگه به داخل کلبه پرید و بچه ها رو دنبال کرد .
حبه انگور که از همه کوچیکتر بود به داخل تنور پرید و قایم شد ولی شنگول و منگول بیچاره جایی برای قایم شدن پیدا نکردند .
خلاصه گرگ ناقلا در یک چشم به هم زدن بزغاله ها را قورت داد ، لبهایش را لیسید و با خوشحالی گفت : « به به چه ناهار خوشمزه ای نوش جان کردم . اون یکی بزغاله باشه برای بعد . الان شکمم جا نداره . »
و بس که سنگین شده بود همانجا نشسته خوابش برد .
حالا بشنوید از مامان بزی : او با سبد خرید از شهر برگشت ولی چه چیزی دید ؟
گرگ ناقلا با شکم باد کرده وسط کلبه دراز به دراز افتاده بود و اثری از بچه ها نبود .
بز بز قندی بر سر خود کوبید و شروع به گریه کرد . حبه انگور که صدای مامان بزی رو شنید از تنور بیرون پرید و اشک ریزون ماجرا را تعریف کرد .
بز بز قندی عصبانی شد . چاقوی آشپزخونه را برداشت ، به طرف گرگ پرید و شکمش رو پاره کرد . شنگول و منگول بیرون پریدند و مادرشون رو بوسیدند .
بزبزقندی شکم آقا گرگه رو پر از کاه کرد و اونو دوخت بعد گرگ گریان را با لگد از خونه بیرون انداخت .
بچه ها که درس بزرگی گرفته بودند به مامانشون قول دادن که همیشه حواسشون جمع باشه و گول کسی رو نخورن .
و بچه های خوب شما هم به یاد داشته باشید :
گرگ بدجنس شاید به صورت یه آدم در کمین شما باشه . همیشه به حرف مادرتون گوش کنید و در را بروی کسی که نمیشناسین باز نکنین .
...

و شما در لباس گرگ ؟!

رزمندگان و جانباران بالاخص ۵% دفاع مقدس

را فقیر و بدبخت نمودید ؟!

و با مخالفت شدید خودتان با حقوق و معیشت

اینان : بیچاره شان کردید ؟!

و به جامعه تلقین نمودید که باید رانت خواری کنند ؟!

و به جامعه تلقین نمودید که باید از فرهنگ ایثار و شهادت دوری کنند ؟!

وپاکدستی و درستکاری را از جامعه دور کردید ؟!

و دروغ و گرگ بودن ترویج کردید ؟!

...

http://mkhakpour9.persianblog.ir


http://khakpour95m.blogfa.com


http://khakpour1396.blogfa.com



...

80khorshid@gmail.com

...
مرتضی خاکپور
|
Germany
|
۰۹:۲۶ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۸
0
0
...

سایت خوب فرهنگ ایثار و شهادت :

متشکرم .

...
مرتضی خاکپور
|
Germany
|
۰۹:۲۷ - ۱۳۹۶/۰۶/۰۸
0
0
...

سایت شهدای ایران سایت خوب فرهنگ ایثار و شهادت :

متشکرم .

...
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار