آری! وهابیت نتوانست خشم منفور و زشت خود را از اهدای جهیزیه به نوعروسان سنّی و شیعه پنهان کند، چرا که منتظران خورشید به خال زده بودند؛ آنجا که نقطه حساس دشمنان است؛ وحدت.
به گزارش شهدای ایران ،آنچه می خوانید روایت اسماعیل احمدی است از اردوی جهادی در بلوچستان که در روزنامه کیهان منتشر شد.
* تهران
جبهه جهادی منتظران خورشید از سال 81 در سجاده هجرت و محراب جهاد در عرصه خدمت قیام نموده و سنگرهای محرومیت را یکی پس از دیگری فتح کرد تا مبادا لشگر فقر بر جبهه عدل فایق آید که به میزان کافی و به لطف بیلطفی دولتهای خدمتگزار (!) هنوز هستند روستاهایی که کم مشکل بیآبی و بیراهی و بیگازی و بی مدرسه بودن و... ندارند. اگر چه به دلیل اوامر مکرّر حضرت روح الله و منویات مستمّر امام سید علی، گامهای بلندی را به سوی قلههای عدالت و پیشرفت برداشته ایم.
و منتظران خورشید که پس از شهادت آقا نورعلی (سردار شوشتری) وارد سیستان والیان و بلوچستان قهرمان شده و مجاهداتی مانا را به مردمان شریف و غیور این وادی ارزانی داشت بار دیگر تصمیم گرفت تا به سرزمین پر خاطره اردوهای جهادی اش در بلوچستان عزیمت نماید.
* چابهار
طبق معمول با پرواز چابهار، به آن خطه عازم شدیم. البته ابتدا هواپیما برای تامین خرج و مخارجش توقفی در ایستگاه زاهدان کرد تا مسافرینی پیاده شده و مسافرین جدید را سوار کند که همین توقف یکساعتی ما را معطل کرد. اگر چه آن گاه که برای بار دوم پذیرایی شدیم ناراحتی این توقف به سرور و شادمانی مبدل گشت.
چشمتان هوای بد نبیند... آن گاه که از هواپیما پیاده شدیم گویا وارد فرودگاه مدینه شده ایم آنقدر که هوا بد و شرجی بود و تنها لباس بلوچی -که هر بار به این دیار میآیم، میپوشم- به دادم رسید و همین دادرسی، حکایت از عقل و درایت گذشتگان دارد که لباس هر قوم متناسب با جغرافیا و فرهنگ هر دیار و وادی است.
* فنوج
پس از چابهار نوبت به شهرستان فنوج رسید که حدود چهار ساعتی از راههای پر پیچ و خم و سخت گذر، به آنجا رسیدیم.
البته از آنجا که سختی و مشقت رانندگی خاص آن دیار را خیلی دوست دارم به ویژه فراز و نشیبهایی که بیشتر شبیه ترن هوایی است تا جاده؛ لذا با عشق تمام، رانندگی کردم تا مشکلات مردم آن دیار در رفت و آمد را بیش از پیش حس کنم.
فنوج که تا همین چند سال قبل یکی از پنج بخش شهرستان نیک شهر بود حالا برای خود شهرستانی مستقل شده و به این ترتیب باید آبادتر از گذشته میشد و روستاهایش نیز شکوفاتر میشدند امّا... طبیعتاً فقط نام را بزرگ کردهاند و از امکانات، آن چنان که انتظار میرفت و میرود خبری نیست که نیست.
* زبرینگ
و اما مقصد و مقصود اصلی ما روستاهای چهار گانه «زبرینگ»، «کوردان»، «چیل کنار»، و «درآپ» بود که اولین بار ساعت دو بامداد 22 دی سال 1388 وارد آن شده بودم و اینک تیر 1396 یعنی هشت سال گذشته است و هر سال برای خودش عمری است. همین چند ماه قبل پدری داشتم با صفا و با مرام و مردمی ولی اکنون در هجر و ماتم و غم فقدانش، در سوگی هستم غیرقابل جبران و این گونه گذر عمر ما را به همراه خود میبرد ... هشت سال.
زبرینگ را که میشنوی باید تمام خوبیها را از غیرت و شرف و میهماننوازی و خونگرمی و شجاعت و مهربانی به ذهن بیاوری که حقیقتاً با دلهای «منتظران خورشید» چنان کردند که نمک گیر محبت و معرفتشان شدیم رها نشدنی و فراموش ناشدنی.
یاد حسن شاه، پیر مرد بزرگ روستایی بخیر که همیشه از عشق وافرش به ولایت میگفت و میگفت: «تمام خرماهایم برای رهبری است و من هیچ چیزی را برای خودم نمیدانم.»
ساعتی را به تجدید خاطرات اشتغال یافتیم و آنگاه کامیونها از راه رسیدند. کامیونهایی که چشم امید 25 زوج جوان و دهها خانوادههای نو عروسان و ماه دامادان به آنها بود.
همه آمدند برای کمک، و همه وسائل یکی پس از دیگری به داخل مسجد منتقل شد از یخچال و کولر و گاز تا فرش و پتو و ظروف... و همین حین مولوی عبدالرحیم قاضی که امام جمعه با صفای شهر کتیج است به جمع مان پیوست تا به قول خودش خدا قوتی به جهادگران بگوید و شعری که در وصف منتظران خورشید سروده بود را بخواند و مانند همیشه با آن ادبیات زیبای بلوچ خواند.
جهیزیهها که چیده شد زوجهای جوان آمدند و با ارایه مدرک ازدواج شان، یک به یک اجناس را تحویل گرفتند و با شادی و شوری وصف ناپذیر به خانههای روستایی و کپری خود عزیمت کردند و این سرورعیان بود. حتی در چهره کودکان و خردسالان که دیدم آن کودک چهار ساله را که داشت به مامانش میگفت اینها برای عروس هاست...
هوا که تاریک شد نماز جماعت را خواندیم و ضیافت شام به عشق دامادهای عزیز و عروسان عفیف بلوچ برپا شد و صدها نفر از روستاییان مجتمع شدند تا شبی به خاطر ماندنی را رقم زنند.
* جیش الظلم
آقا سید روح الله که تمام فرمایش هایشان درّ و گوهر است ، از جمله جملات قصارشان همواره این بود که اگر دشمن از شما عصبانی شد حتما کاری که انجام داده اید درست بوده و هرگاه از شما تعریف کرد بیشک باید در کارتان شک کنید...
و ما نیز که از گرمای طاقت فرسای بلوچستان و سختی راه و مشقات سفر حقیقتاً جسم مان خسته و کوفته شده بود با یک مطلب چند پاراگرافی، خستگی از تن مان در رفت؛ آن گاه که گروهک تروریستی و وهابی جیشالظلم حرکت انقلابی و فعالیت جهادی منتظران خورشید راحتی 24 ساعت تاب نیاورد و علیه اهدای این جهیزیهها هر چه خشم و عصبانیت داشت روانه کلمات نمود.
آری! وهابیت نتوانست خشم منفور و زشت خود را از اهدای جهیزیه به نوعروسان سنّی و شیعه پنهان کند، چرا که منتظران خورشید به خال زده بودند؛ آنجا که نقطه حساس دشمنان است؛ وحدت.
تیر عاشقانه و خالصانه جهادگران به قلب مشترک شیعه و سنی درست به هدف خورده بود و این اتحاد و همدلی و صمیمیت، تمام بافتههای عنکبوتی وهابیت را از بین برده بود و آنها که برای تفرقه افکنی دائما در طراحی و فتنه انگیزی و هزینههای نفتی سعودی و غربی و آمریکایی هستند شکستی مفتضحانه خوردند و به سخیفگویی علیه جهادگران پرداختند و تهمت پراکنی کردند که این جهادگران با اهدای جهیزیه به زوجهای سنّی در پی شیعه کردن اهل تسنن هستند و خدا را شکر که چقدر دشمنان ما احمق و کژاندیش و کوته فکر هستند که اینگونه ابلهانه و کودکانه قضاوت میکنند...
و خدارا شکر که دیگر آن دیار خودش گروه جهادی دارد و در پی عمران و آبادانی روستاهاست و ما با خیالی آسوده به تهران بازگشتیم؛ پیامکهای پر از محبّت جوانان روستا که مانند همیشه ما را شرمنده مرام و صفای خود نمودند، بدرقه راهمان شد.
* تهران
جبهه جهادی منتظران خورشید از سال 81 در سجاده هجرت و محراب جهاد در عرصه خدمت قیام نموده و سنگرهای محرومیت را یکی پس از دیگری فتح کرد تا مبادا لشگر فقر بر جبهه عدل فایق آید که به میزان کافی و به لطف بیلطفی دولتهای خدمتگزار (!) هنوز هستند روستاهایی که کم مشکل بیآبی و بیراهی و بیگازی و بی مدرسه بودن و... ندارند. اگر چه به دلیل اوامر مکرّر حضرت روح الله و منویات مستمّر امام سید علی، گامهای بلندی را به سوی قلههای عدالت و پیشرفت برداشته ایم.
و منتظران خورشید که پس از شهادت آقا نورعلی (سردار شوشتری) وارد سیستان والیان و بلوچستان قهرمان شده و مجاهداتی مانا را به مردمان شریف و غیور این وادی ارزانی داشت بار دیگر تصمیم گرفت تا به سرزمین پر خاطره اردوهای جهادی اش در بلوچستان عزیمت نماید.
* چابهار
طبق معمول با پرواز چابهار، به آن خطه عازم شدیم. البته ابتدا هواپیما برای تامین خرج و مخارجش توقفی در ایستگاه زاهدان کرد تا مسافرینی پیاده شده و مسافرین جدید را سوار کند که همین توقف یکساعتی ما را معطل کرد. اگر چه آن گاه که برای بار دوم پذیرایی شدیم ناراحتی این توقف به سرور و شادمانی مبدل گشت.
چشمتان هوای بد نبیند... آن گاه که از هواپیما پیاده شدیم گویا وارد فرودگاه مدینه شده ایم آنقدر که هوا بد و شرجی بود و تنها لباس بلوچی -که هر بار به این دیار میآیم، میپوشم- به دادم رسید و همین دادرسی، حکایت از عقل و درایت گذشتگان دارد که لباس هر قوم متناسب با جغرافیا و فرهنگ هر دیار و وادی است.
* فنوج
پس از چابهار نوبت به شهرستان فنوج رسید که حدود چهار ساعتی از راههای پر پیچ و خم و سخت گذر، به آنجا رسیدیم.
البته از آنجا که سختی و مشقت رانندگی خاص آن دیار را خیلی دوست دارم به ویژه فراز و نشیبهایی که بیشتر شبیه ترن هوایی است تا جاده؛ لذا با عشق تمام، رانندگی کردم تا مشکلات مردم آن دیار در رفت و آمد را بیش از پیش حس کنم.
فنوج که تا همین چند سال قبل یکی از پنج بخش شهرستان نیک شهر بود حالا برای خود شهرستانی مستقل شده و به این ترتیب باید آبادتر از گذشته میشد و روستاهایش نیز شکوفاتر میشدند امّا... طبیعتاً فقط نام را بزرگ کردهاند و از امکانات، آن چنان که انتظار میرفت و میرود خبری نیست که نیست.
* زبرینگ
و اما مقصد و مقصود اصلی ما روستاهای چهار گانه «زبرینگ»، «کوردان»، «چیل کنار»، و «درآپ» بود که اولین بار ساعت دو بامداد 22 دی سال 1388 وارد آن شده بودم و اینک تیر 1396 یعنی هشت سال گذشته است و هر سال برای خودش عمری است. همین چند ماه قبل پدری داشتم با صفا و با مرام و مردمی ولی اکنون در هجر و ماتم و غم فقدانش، در سوگی هستم غیرقابل جبران و این گونه گذر عمر ما را به همراه خود میبرد ... هشت سال.
زبرینگ را که میشنوی باید تمام خوبیها را از غیرت و شرف و میهماننوازی و خونگرمی و شجاعت و مهربانی به ذهن بیاوری که حقیقتاً با دلهای «منتظران خورشید» چنان کردند که نمک گیر محبت و معرفتشان شدیم رها نشدنی و فراموش ناشدنی.
یاد حسن شاه، پیر مرد بزرگ روستایی بخیر که همیشه از عشق وافرش به ولایت میگفت و میگفت: «تمام خرماهایم برای رهبری است و من هیچ چیزی را برای خودم نمیدانم.»
ساعتی را به تجدید خاطرات اشتغال یافتیم و آنگاه کامیونها از راه رسیدند. کامیونهایی که چشم امید 25 زوج جوان و دهها خانوادههای نو عروسان و ماه دامادان به آنها بود.
همه آمدند برای کمک، و همه وسائل یکی پس از دیگری به داخل مسجد منتقل شد از یخچال و کولر و گاز تا فرش و پتو و ظروف... و همین حین مولوی عبدالرحیم قاضی که امام جمعه با صفای شهر کتیج است به جمع مان پیوست تا به قول خودش خدا قوتی به جهادگران بگوید و شعری که در وصف منتظران خورشید سروده بود را بخواند و مانند همیشه با آن ادبیات زیبای بلوچ خواند.
جهیزیهها که چیده شد زوجهای جوان آمدند و با ارایه مدرک ازدواج شان، یک به یک اجناس را تحویل گرفتند و با شادی و شوری وصف ناپذیر به خانههای روستایی و کپری خود عزیمت کردند و این سرورعیان بود. حتی در چهره کودکان و خردسالان که دیدم آن کودک چهار ساله را که داشت به مامانش میگفت اینها برای عروس هاست...
هوا که تاریک شد نماز جماعت را خواندیم و ضیافت شام به عشق دامادهای عزیز و عروسان عفیف بلوچ برپا شد و صدها نفر از روستاییان مجتمع شدند تا شبی به خاطر ماندنی را رقم زنند.
* جیش الظلم
آقا سید روح الله که تمام فرمایش هایشان درّ و گوهر است ، از جمله جملات قصارشان همواره این بود که اگر دشمن از شما عصبانی شد حتما کاری که انجام داده اید درست بوده و هرگاه از شما تعریف کرد بیشک باید در کارتان شک کنید...
و ما نیز که از گرمای طاقت فرسای بلوچستان و سختی راه و مشقات سفر حقیقتاً جسم مان خسته و کوفته شده بود با یک مطلب چند پاراگرافی، خستگی از تن مان در رفت؛ آن گاه که گروهک تروریستی و وهابی جیشالظلم حرکت انقلابی و فعالیت جهادی منتظران خورشید راحتی 24 ساعت تاب نیاورد و علیه اهدای این جهیزیهها هر چه خشم و عصبانیت داشت روانه کلمات نمود.
آری! وهابیت نتوانست خشم منفور و زشت خود را از اهدای جهیزیه به نوعروسان سنّی و شیعه پنهان کند، چرا که منتظران خورشید به خال زده بودند؛ آنجا که نقطه حساس دشمنان است؛ وحدت.
تیر عاشقانه و خالصانه جهادگران به قلب مشترک شیعه و سنی درست به هدف خورده بود و این اتحاد و همدلی و صمیمیت، تمام بافتههای عنکبوتی وهابیت را از بین برده بود و آنها که برای تفرقه افکنی دائما در طراحی و فتنه انگیزی و هزینههای نفتی سعودی و غربی و آمریکایی هستند شکستی مفتضحانه خوردند و به سخیفگویی علیه جهادگران پرداختند و تهمت پراکنی کردند که این جهادگران با اهدای جهیزیه به زوجهای سنّی در پی شیعه کردن اهل تسنن هستند و خدا را شکر که چقدر دشمنان ما احمق و کژاندیش و کوته فکر هستند که اینگونه ابلهانه و کودکانه قضاوت میکنند...
و خدارا شکر که دیگر آن دیار خودش گروه جهادی دارد و در پی عمران و آبادانی روستاهاست و ما با خیالی آسوده به تهران بازگشتیم؛ پیامکهای پر از محبّت جوانان روستا که مانند همیشه ما را شرمنده مرام و صفای خود نمودند، بدرقه راهمان شد.