شهیده خاتون حسینی نژاد
شهیده خاتون حسینی نژاد
هر کاریش کردم از شهر بیرون نرفت که نرفت؛ حتی توی ان بمبارون شدید.برای رزمنده ها هر کاری از دستش بر می اومد میکرد.
ی روز یکی از اقوام بهش گفت: چرا شما هم مثل بقیه همسایه ها و فامیل از آبادان نمی رین ؟خیلی ناراحت شد.اشک تو چشماش جمع شد و بهش گفت :مگه اهل بیت امام حسین تنهاش گذاشتن که ما بخوایم اماممون رو تنها بذاریم؟
اگه ما هم بریم، پس کی هوای این جوونا رو داشته باشه.دیگه غیر از این چه تکلیفی داریم؟
هر کاریش کردم از شهر بیرون نرفت که نرفت؛ حتی توی ان بمبارون شدید.برای رزمنده ها هر کاری از دستش بر می اومد میکرد.
ی روز یکی از اقوام بهش گفت: چرا شما هم مثل بقیه همسایه ها و فامیل از آبادان نمی رین ؟خیلی ناراحت شد.اشک تو چشماش جمع شد و بهش گفت :مگه اهل بیت امام حسین تنهاش گذاشتن که ما بخوایم اماممون رو تنها بذاریم؟
اگه ما هم بریم، پس کی هوای این جوونا رو داشته باشه.دیگه غیر از این چه تکلیفی داریم؟
مثل تکلیف شب دوران مدرسه....