داستان از این قراره
شب با پچ پچهای مامان و بابا که در مورد من حرف میزدند از خواب بیدار شدم
گوشامو تیز کردم
بابایی میگفت خیلی نگران مهسا هستم یکی دوتا از دوستاش (منظور لیلا و میترا بودن) به فرهنگ خونواده ما نمیخورن
مهسا هم که میخواد از قافله عقب نمونه
با دوستاش همرنگ شده
عصری در خیابون با دوستاش دیدم
این چه وضعیه که برای خودش درست کرده؛ شلوار جین و مانتو تنگ میپوشه؛ آستیناشم زده بالا؛ انگار میخواد با یکی دعوا کنه
تو که مادرشی یه چیزی بگو
رعایت
حال ما رو هم نمیکنه؛ وقتی هم بهش تذکر میدم؛ میگه من با این لباسا حال
میکنم و با اینا راحتم و سرشو میندازه پایین و میره
مامانم میگفت
خب بچه است؛ ازدواج میکنه درست میشه و از اینجور حرفا
بابام مدیر دبیرستان ابن سینا بوده و حالا بازنشست شده و در یکی از صندوقهای قرض الحسنه؛ بصورت افتخاری کار میکنه
یادمه از وقتی خودمو شناختم
از نابودی زندگی دخترانی تعریف میکرد که با بعضی دانش آموزان؛ طرح دوستی ریخته بودند
او میخواست با این داستانا منو در مقابل پسرای خیابونی؛ واکسینه کنه
فصل امتحانات نزدیک شده بود
قرار شد دوستم سوسن؛ که مورد تایید بابا بود
چند ساعتی برای رفع اشکال و مرور درسها بیاد خونمون
یه ساعتی نگذشته بود که بابایی در اتاق رو زد
مهسا دخترم
چایی و کیک آوردم بیام تووو
سوسن خودشو جمع و جور کرد
گفتم بفرمایید
یالا یالا
در اتاق باز شد من و سوسن؛ هاج و واج چشمهامونو دوختیم به بابا
بابایی با پیژامه راه راه و زیرپیرهنی سفیدش وارد اتاق شد
سوسن خانوم؛ خوش اومدید
سینی چایی رو گذاشت جلومون و رفت
چند ثانیهای سکوت؛ بر فضای اتاق حاکم شد
پاک آبروم جلوی سوسن رفت؛ حالا بیاد و این حکایت رو پیش همکلاسیها تعریف کنه
چه خاکی به سرم بریزم
سوسن سکوت را شکست
خب مهساجون کجای مسئله بودیم
ساعت هفت عصر بابای سوسن اومده بود دنبالش
ازم خداحافظی کرد و زیر گوشم گفت عجب بابای با حالی داری
در اتاق رو قفل کردم و شروع کردم به گریه
خوابم برده بود
با صدای مامان بیدار شدم
مهسا نمیآی شام
نه شما بخورید من میل ندارم
با بابام قهر کرده بودم
پس فردا مطابق قرار قبلیمون
سوسن اومد خونمون
تاق تاق
تاق تاق
دخترم مهسا براتون شربت آوردم بیام تووو
سوسن لبخند ملیحی زد و گفت حاج آقا بفرمایید
بر خلاف تصورم
بابایی با شلوار و پیرهنی اتو کرده؛ شربتها رو گذاشت جلومون
و کنارم نشست
دستمو گرفت وبا نگاه مهربانانه همیشگیش گفت
دخترم میدونم از دستم ناراحتی
ولی اینو بدان که این مسئله با پیژامه اومدن
قبلا با دوستت هماهنگ شده بود و این نقشهای بود که میخواستم یه درس زندگی بهت بدم
دخترم
وقتی در جامعهای زندگی میکنیم
نمیتونیم بگیم نوع و شکل لباس پوشیدنمون یه امر خصوصیه و به دیگرون مربوط نیس
من با پیژامه و زیر پیرهنی در فضای خونه خودم میتونم رفت و آمد کنم ولی نمیتونم بگم
چون با این لباسا راحتم و با اینا حال میکنم در فضای خارج خونه هم با همین لباسا بیام بیرون
اینو هم من و هم تو و هم اقشار جامعه یه چیز قبیح میدونن
تو هم نمیتونی با لباسایی که شاید دوس داشته باشی
ولی در نظر جامعه و فرهنگ خونوادگی ما یه امر قبیحیه به دلیل اینکه
الان این مد روزه و با این شکل و شمایل راحتم بیای بیرون
دخترم
تا حالا فکر کردی چرا جامعه سرمایه داری برای اکثر مردان کت و شلوار و جوراب و کراوات؛ تحفه آورده
و برای زنان شلوارک و زیر پیرهنی
دخترم نظام سرمایه داری میخواد که تو و امثال تو
به بهانه شیک پوشی و مدگرایی؛ از آستین پیراهنتون بزنید و شلوار کوتاه بپوشید
تا با اینکار بتونه ریشه حیا و عفت را از جامعه بیرون کنه
با این وضع
روزی خواهد رسید که زنان جامعه ما از پوشیدن زیر شلواری و زیر پیراهنی در بیرون منزل ناراحت نشن
دخترم
همچنان که نمیپسندی من با لباس راحتی در جلوی انظار دیده نشم
تو هم به بهانه مد با زیر شلواری بیرون نرو
منظورم اینه که با لباس نامناسب؛ چشم بسته در انظار عمومی حاضر نشو