حاج غلامحسین 24 ساله بود که علیرضا به دنیا آمد و 27 ساله بود که محمدرضا به دنیا آمد. حاج غلامحسین این دو امانت خدا را بزرگ کرد و به ثمر رسانید. محمدرضای 21 ساله را در 48 سالگی در اردیبهشت ماه سال 61 و علیرضای 25 ساله را در 49 سالگی در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم انقلاب امام کرد و امانت را به صاحب امانت رساند.
شیرین ترین لحظه حاج غلامحسین یعنی دامادی پسر ارشدش علیرضا در مسجد اتفاق افتاد و این داماد مکتبی مهمانان مجلس دامادیش را به مسجد فراخواند و نتیجه این پیوند فاطمه بود که به قول حاج غلامحسین 9 ماه بعد از شهادت علیرضا به دنیا آمد. فاطمه الان 29 ساله است و حاج غلامحسین نزدیک است که 80 ساله شود.
حاج غلامحسین 6 سالیست که همدم و همراهش یعنی مادر علیرضا و محمدرضا را از دست داده است. حاج علامحسین روزهای جمعه و یا پنجشنبه به زیارت عزیزانش به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) میآید و ما هم چشممان به دیدار آن عزیز روشن میشود.
حاج غلامحسین موحد دانش
حاج غلامحسین موحددانش پدر بزرگوار فرمانده شهید ما علیرضا موحد دانش است. علیرضا موحد دانش وقت شهادتش یک رزمنده بسیجی بود و هیچ عنوان دهن پرکنی نداشت. او بنیانگذار و فرمانده اسبق تیپ سیدالشهداء (ع) بود. بعد از عملیات بیتالمقدس رزمندهها و فرماندههای زبده تیپ محمد رسول الله (ص) گرد شمع وجود علیرضا جمع شدند و یگانی را تشکیل دادند که تا آخرین روز دفاع مقدس اسم و رسمش پشت دشمن را میلرزاند و امروز سپاه حضرت سیدالشهداء(ع) میراث آن است.
تشییع پیکر شهید محمد رضا موحد دانش، اردیبهشت 61 / از چپ به راست شهید علیرضا موحد دانش، مادر شهید، حاج غلامحسین با لباس سفید
حاج علیرضا به خاطر نبوغ و استعداد خدادادی که داشت زودتر از زمان خودش بود. ایده و طرحهایی که برای سرکوب دشمن روی کاغذ می آورد همه را حیرت زده میکرد و بالطبع توقع داشت این ابداعات در خدمت جنگ قرار بگیرد اما عدم درک مدیریت بالای صحنه نبرد این فرمانده جوان تهرانی موجب شد که مسوولیت تیپ سیدالشهداء(ع) را قبل از عملیات والفجرمقدماتی در بهمن ماه 61 واگذار کند.
آن موقعها هدف وسیله را توجیه نمیکرد و تربیت شده های مکتب امام(ره) حاضر نبودند به هرقیمتی رئیس باشند و از طرف دیگر اطاعت از سلسله مراتب فرماندهی در جنگ را بر خود واجب میدانستند.
حاج علیرضا فرماندهی تیپ سیدالشهداء(ع) را واگذار کرد اما صحنه دفاع از انقلاب را ترک نکرد. او در گرههای عملیاتها با آستین خالیش از راه میرسید.
او که میرسید خبر آمدنش مثل باد در بین رزمنده های دوستدارش پخش میشد و همه دوست داشتند در رکاب حاج علیرضا موحد دانش به قلب دشمن بکوبند.
سرداران شهید لشگر10سیدالشهداء(ع)/ ایستاده از راست: نفر اول شهید داوود حیدری، دوم شهید محمد قزانی، چهارم شهید احمدساربان نژاد، پنجم شهید حمیدشاه حسینی، ششم شهید حاج کاظم رستگار، هفتم حاج غلامرضا کیانپور
آمدن حاجی برای عملیات والفجر یک در وقتی که کار خیلی سخت شده بود همه را خوشحال کرد و بیشتر از همه کاظم رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) خوشحال شد. او برای حاج کاظم رقیب نبود بلکه رفیق عزیز بود. خیلی این دو فرمانده بی هوا(هوای نفس) بودند.
دفاع مقدسی که حاج علیرضا و یارانش میداندار آن بودند 8 ساله نبود بلکه ده سال بود. حاج علیرضا در کنار شیر فرماندهان تهران احمد متوسلیان از اوایل سال 58 لباس رزم به تن کردند و به میدان مبارزه با ضد انقلاب در جای جای ایران قدم گذاشت و کوههای سر به فلک کشیده شمالغرب و کردستان شاهدی بر دلاوری این یاران بی ادعای خمینی عزیز است.
حاج علیرضا شیر کوهستان بود. او قریب سه سال در کوههای غرب و شمالغرب با دشمن جنگیده بود و میدانست در این میدان چگونه باید دشمن را منکوب کرد.
تپه سرخه یکی از مواضع دشمن که توسط رزمندگان لشگرسیدالشهداء(ع) در عملیات والفجر2 فتح شد/ محل شهادت شهید حاج علیرضا موحد دانش/ ارتفاع پشت سر ارتفاع 2519
عملیات والفجر 2 بعد از ماه مبارک رمضان سال 62 در جبهه شمالغرب آغاز شد و در مرحله اول رزمندگان توانستند ارتفاعات منطقه عملیات را تصرف کنند. اما دشمن توانست با برتری آتش و به کارگیری تیپ های کماندوهی و نیرو مخصوص و انجام پاتک های سنگین ارتفاعات را پس بگیرد . اینجا بود که فرماندهان جنگ تیپ سیدالشهداء(ع) به فرماندهی شهید حاج کاظم رستگار را برای مقابله با دشمن به منظقه پیرانشهر و حاج عمران فراخواندند.
حاج علیرضا هم خبر دار شد که یگانی که چون جان او را عزیز میداشت برای عملیات فرا خوانده شده و علی رغم اینکه در عملیات والفجر یک مجروح شده بود و باید بهبودی کامل پیدا میکرد ساکش را بست و از تهران خودش را به پیرانشهر رساند.
کاظم رستگار که با آمدن همراه و همرزم قدیمیش قوت گرفته بود در خدمت به علیرضا اعلام آمادگی کرد و آنهایی که از نزدیک ناظر این ملاقات بودند از قربان صدقه هم رفتن این دو علمدار تیپ سیدالشهداء(ع) خاطرات بیادمانی در سینه دارند.
حاج علیرضا آمد و کار شناسایی منطقه آغاز شد و در 13 مرداد ماه 62 گردان قمربنی هاشم (ع) به فرماندهی شهید محمد قزانی و گردان حضرت علی اصغر(ع) به فرماندهی شهید داوود حیدری و گردان آرپیجی زن حجربن عدی و گردانی از برادران ارتشی با هدایت رزمنده جان بر کف تیپ سیدالشهداء(ع) حاج علیرضای موحد دانش به قصد تصرف قله 2519 و ارتفاع کدو حرکت کردند.
طرح حاج علیرضا این بود که ارتفاعات تپه سرخه و کله اسبی و صخره ای را بی سر و صدا دور میزنیم و هدف اصلی قله 2519 است. گردانها حرکت کردند و قبل از طلوع آفتاب به مواضع دشمن رسیدند و با مقاومتی که دشمن برای حفظ قله انجام داد توانستند بر قله 2519 تسلط پیدا کنند.
هوا که روشن شد دشمن با سه تیپ کماندویی با دهها هلکوپتر اقدام به هلی برن نیرو روی ارتفاعات دامنه قله 2519 کرد و سه گردان درگیر در منطقه را به محاصره درآورد. حاج علیرضای موحد دانش با گردانهای زهیر به فرماندهی شهید بهمن محمدی نیا و حضرت قاسم (ع) به فرماندهی عباس قهرودی به کمک نیروهای محاصره شده رفت و نزدیک های ظهر روز 13 مردادماه 62 با تلفات زیادی که از دشمن گرفت ارتفاعات تپه سرخه، یال اسبی و تپه صخرهای آزاد شد. لاشه چندین هلکوپتر دشمن که برای هلی برن نیرو وارد منطقه شده بودند به چشم میخورد و عجیب تر اجساد دشمن بود که هیچ شباهتی به سربازان بعثی نداشتند و اکثرا هیکلهای تنومند و چهره های سیاه داشتند که بعدا معلوم شد که سودانی بودند.
رزمندههای تیپ سیدالشهداء(ع) مشغول تثبیت مواضع و پدافند روی ارتفاعات شدند. ولی خبری از حاج علیرضا نبود. از پشت بیسیم اعلام میکردند که برادر موحد به عقب بیاید. عموم رزمنده های مستقر در خط علی موحد را نمیشناختند چون به عنوان یک رزمنده وارد عملیات شده بود. همه دنبال او میگشتند و خبری نبود. تا اینکه سه روز بعد یکی از رزمنده ها خبر آورد که پیکر پاسداری روی تپه سرخه افتاده و نشانش این است که یک دست ندارد. این خبر بود که همه را شوکه کرد.
روز تشییع پیکر شهید حاج علیرضا موحد دانش و حاج غلامحسین پیراهن سفید به تن دارد
بدن سردار گمنام تیپ 210 سیدالشهداء(ع) حاج علیرضا موحد دانش روز 16 مرداد در حالی پیدا شد که تیری به ران پا و تیری به سینه اش اصابت کرده بود و در کنارش سیم تلفن ارتباطی دشمن که با دندان جویده شده بود و حکایت از این میکرد که حاجی در لحظه آخر داغ ارتباط دشمن با نیروهایش در منطقه را به دلش گذاشته.
حاج علیرضا موحد دانش به گمنامی شهره است. نه تنها او، بلکه همه فرماندههان شهید تهران گمنام بودند و گمنام رفتند: احمد متوسلیان، کاظم رستگار، محمد بروجردی، داوودکریمی، ناصرکاظمی و... .
حاج علیرضا موحد دانش شهید شد و حاج غلامحسین همانطوری که روز تشییع محمدرضا لباس سفید به تن داشت، در روز تشیع پیکر علیرضا هم لباس سفید به تن کرد و عملا نشان داد که «ما رایت الا جمیلا» و شهادت چیزی جز زیبایی نیست.
و امروز این چهره صبور و دوست داشتنی در آستانه 80 سالگی است و تنها بازمانده پدران سرداران رشید تهران است.
روز تشییع پیکر پدر بزرگوار شهید کاظم رستگار، حاج غلامحسین عصا به دست آمده بود و حلقه یاران شهید رستگار و موحد به دور او شکل گرفت و این حقیر هم که بعد از دفن پیکر پدر فرمانده شهیدمان با لباسهای خاکی از قبر بالا آمدم و سرم را روی زانوی این عزیز گذاشتم و ایشان هم نسبت به من محبت داشت و عرض کردم خدا شما را برای ما نگهدارد و ایشان به خنده گفت: بابا! من هم آفتاب لب بومم.
پس ای مهربانترین مهربانان از تو میخواهیم این سند افتخار و ایستادگی را برای ما و ملت ما نگهدار و زبان حال همه همسنگران شهدا برای سلامت این عزیز است که:
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد