شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۴۱۵۴
تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۳:۱۶
سلام به روزی مظلوم که اگر هزار بار هم تقویم را زیر و رو کنی هیچ اثری و نامی و یادی از آن در هیچ تقویمی نیست.

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ای مرد خفته در گور به تو سلام نمی‌دهم، فقط به هوش باش برای مردم سرزمینم، برای آدم‌هایی که روزگارشان را سیاه کردی و فروند فروند هواپیما بر سرشان فرستادی و مشت مشت انواع بمب و موشک بر سر آن‌ها حواله کردی و دست و پاهایشان بر خرابه‌های خانه‌ها جا ماند و نفس‌ها و ریه‌هایشان شیمیایی شد و با عامل‌های اعصابت اعصابشان از کار افتاد و اگر هم زنده مانده‌اند شرم روزهایی که می‌گذرانند برای تو.

 

به شما هم سلام نمی‌کنم دست‌اندرکاران جنایت‌های جنگی که صدام را علیه ایرانِ یکه و تنها حمایت کردید و امروز از شرم با نام مستعار «مدافعان حقوق بشر» بر زندگی مردم گوشه گوشه دنیا سرک می‌کشید.

 

و اما تو ای روستایی رنگ زرد دامنه ارتفاعات دالاهو، که یک روز صبح چندی از اذان نگذشته هواپیماها آمدند و سه بمب انداختند و رهایت کردند به امان خدا، همه سلام‌هایی که به بقیه ندادم برای تو و مردمانت.

 

برای مردمانی که ندانستند بین خرابی و ویرانی ناشی از بمب‌ها و پیکر ازدست رفته‌هاشان بار کدام مصیبت را به دوش بکشند و بی‌خبر بودند از آنچه که همه عمر شاید دامن گیرشان خواهد بود.

 

275 قبر کندند و بعضی‌ها ماندند و شهیدان را دادند به دست خاک و بعضی‌ها که توانش را داشتند زخمی‌ها را به بیمارستان‌های نزدیک بردند و بقیه ماندند و هوای خردلی و بوی تند سیر و ماهی نفس کشیدند و یک عمر شدند جانباز شیمیایی.

 

ساعت 6 صبح 31 تیرماه سال 67 بود که روستای زرده بمباران شیمیایی شد و عامل اعصاب و خردل را بر سر مردمانش حواله کردند.

 

آنهایی که در دم شهید شدند فکر کنم سعادت داشتند،چون بقیه ماندند و ماه به ماه تاول های دست‌ها و صورت‌های سوخته‌شان بیشتر شد، ماندند و هر روز دکترها به یک نفر می‌گفتند که سرطان‌ داری، ماندند و زن‌های پا به ماه نوزادن عجیب‌الخلقه و ناقص زاییدند، ماندند و به سختی نفس کشیدند، اما ماندند.

 

همان آدم‌هایی که سال 67 کودک بودند امروز جوانی هستند برای خودشان، اما نه جوانی رعنا که همه از دیدنش لذت ببرند،جوانی شده‌اند که برای نفس کشیدن تاوان می دهند، خم شده‌اند زیر بار هزینه‌های شیمی درمانی و عمل‌های پی در پی سرطان و برداشتن توده‌ها و غده‌ها از بدنشان.

 

دخترهایی که از شرم دست‌ها و پوست‌های سوخته نه به خانه بخت رفته‌اند و نه کسی دوست دارد نگاهشان کند، مادرانی که کودکان بی‌دست و پا به دنیا می‌آوردند،پیرزنها و پیرمردهایی که هنوز عامل اعصاب رهایشان نکرده و هر روز و هر شب جلوی چشمان می‌آید فرزندشان چگونه زیر آوار ماند و بعد زیر خاک رفت.

 

طبیعت زرده نامهربان است، زمین‌های کشاورزی‌اش دیگر مردم را یاری نمی‌کنند. شاید هنوز آب‌های زیرزمینش آلوده باشد، شاید هنوز ذره‌هایی که از آن عامل‌های اعصاب و خردل بر دامنه کوه‌ها و ارتفاعات دالاهو مانده باشد در کمین است، در کمین نسل‌های آینده این روستای مظلوم، در کمین کودکانی که حق دارند آرام و سالم زندگی کنند.

 

مردم این گوشه کوچک دنیا حالشان زیاد خوب نیست، از همان سال 67، از 31 تیرماهش، از همان وقت که بوم بوم بوم صدای انفجار بمب شیمیایی در روستایشان پیچید و زرده شیمیایی شد.

 

کمی آن طرف‌تر هم باز هم اوضاع همین طور بود، "نسار دیره"، "شاه مار" و "باباجانی" هم حال و روز بهتری نداشتند. شاید کشته و زخمی‌ها در این سه روستا کمتر از زرده بود اما آدمهای آنجا هم روزهایشان شیمیایی می‌گذرد. با نفس کشیدن‌های سخت، با تاول‌های بزرگ و دردناک، با سرطان خون و پوست، با کودکانی که مرده و معلول به دنیا می‌آیند و در یک کلمه، با درد می‌گذرد.

 

این بار سوم است که صدا به صدایشان دادیم که فریاد دردهایشان بلندتر شود و به گوش آنهایی که باید، برسد. این بار سوم است که قلم به دست گرفتیم و گفتیم مردم زرده بیمارستان مجهز که پیشکش، یک درمانگاه ساده می‌خواهند که مجبور نباشند برای تاول‌هایی که سر باز می‌کند بروند شهرهای اطراف.

 

یک درمانگاه می‌خواهند که اگر کودکی با بیماری لاعلاج به دنیا آمد و نیمه شب بیتابی کرد خانواده‌اش عاجز نماند که اگر ذره‌های شیمیایی‌ای که در ریه یک پیردمرد جا خوش کرده‌اند یادشان افتاد باز فعالیت کنند و راه نفسش را سد کنند، جایی باشد که برود و کمی از اکسیژن استفاده کند.

 

گفتیم مردم زرده که جانبازترین جانبازهای شیمیایی هستند هیچ سهمی از این بنیادهای جانبازی و ایثارگری ندارند، گفتیم دادگاه لاهه هم که بردنشان و معلوم شد قربانی جنگ شده‌اند باز هم هیچ کاری برایشان نشد.

 

این آدمهایی که سپر بلا شدند که صدام بمبهایش را در جاهای دیگر ایران صرف نکند حالا دفترچه درمانی ندارند که از پس هزینه‌های سنگین درمان این بیماری‌های ناخواسته برآیند. هرجا هم که رفتند ازشان مدرک خواستند، مدرک بستری شدن در بیمارستان در همان روز نحس> و معلوم نیست آنهایی که آن لحظه داشتند قبر می‌کندند که جنازه‌ها روی زمین نماند و آنهایی که آدم از زیر آوار بیرون می‌آوردند و یا حتی آنهایی که ماشین نداشتند بیمارستان بروند تکلیفشان چه می‌شود.

 

باور کنیم دِین شیمیایی شده‌های زرده که کاری برایشان نشده بعد از صدام گردن همه ما هم هست، سنگینی روزگار سخت این مردم از پروژه‌های عمرانی نیمه تمام برای کرمانشاه خیلی مهمتر است.

 

بیایید یک بار هم سر قطار ماشین‌هایی که پشت سر هم راه می‌افتند و مقام‌های مسئول را حمل می‌کنند که بروند بازدید از روند اجرای فلان طرح و فلان پروژه، را به سمت دالاهو کج کنیم، سمت همان روستایی که ورودی‌اش نوشته اند: "زرده".

 

که ببینیم از حال و روز آنهاییکه حق دارند مثل همه ما زندگی کنند چه خبر؟، از حال و روز کسانی که سهمشان از همه بودجه‌ها و اعتبارات و طرح‌های توسعه حتی یک درمانگاه و بیمارستان هم نیست.

 

کاش سال دیگر وقتی تیرماه به آخرین روز رسید و خواستیم خبری از حال و روز مردم زرده بدهیم روزی در تقویم به نام "سالگرد بمباران شیمیایی زرده" ثبت شده باشد. کاش سال دیگر هیچ کس در زرده به خاطر فشار روانی خودسوزی نکند، کاش سال دیگر مردم زرده درمانگاهی با پزشکان متخصص داشته باشند.

 

کاش سال دیگر زرده هم کمی مشهور باشد و همه بشناسند قهرمانان کوه‌های دالاهو را.

منبع:ایسنا
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار