چیزهایی عجیبی تا کنون شنیدهام و سر صحنه میبینم. متاسفانه بسیاری از بانوان علاقه مند به بازیگری هیچ موقع به این دفاتر نمی رسند و اگر برسند به دفاتری خواهند رسید که دفتر نیست.
شهدای ایران:در گزارشهای متنوع و فراوانی بسیاری از بازیگران زن و مرد در سینما پرده از ابعاد جدی و بزرگ فساد در سینما برداشتهاند و دامنه این افشاگریها در حوزه سینما همچنان ادامه دارد در برنامه این هفته «جعبه سیاه» که از آپارات منتشر می شود سحر قریشی روایت شفاهی جالبی را از هتک حرمت و تعرض های غافلگیرانه عوامل سینما مطرح می کند. در این برنامه مجری برنامه از سحر قریشی سئوالی مطرح می کند که با توجه به موقعیتان در سینما تا به حال شده مشکلی خاصی پیداکنید؟
در ادامه این سئوال سحر قریشی پاسخ می دهد:
من به خاطردوران ممنوع الفعالیتی دائما تهدید می شدم که اگر بخواهی در سینما کار کنی فلان و ... اگر وارد فلان پروژه نشوی نمی گذاریم کار کنیم. تا اینکه یک دفتر سینمایی به اسم یک کارگردان سینمایی معروف مرا خواستند که من باب آشنایی با ایشان را نداشتم ولی از نظر جایگاه ایشان را می شناختم. گفتند رانندهای را دنبال شما می فرستیم تشریف بیاورید دفتر. این اتفاق برای بسیاری از بچه هایی که علاقهمند به بازیگری هستند افتاده است. چیزهایی عجیبی تا کنون شنیده ام و سر صحنه میبینم. متاسفانه بسیاری از بانوان علاقه مند به بازیگری هیچ موقع به این دفاتر نمی رسند و اگر برسند به دفاتری خواهند رسید که دفتر نیست و این اتفاق برای من سحر قریشی افتاد. به احترام آن فیلمساز، با ذوق و هیجان روز جمعه قبول کردم به دفتر آن کارگردان معروف بروم . تلفنی به من گفتند که برای تو ماشین خواهیم فرستاد. ماشین ( تاکسی سمند) دنبال آمدم و من سوار ماشین شدم. وارد مسیر شدیم و با راننده صحبت می کردم و متوجه شدم ایشان راننده آقای کارگردان معروف هستند چون شروع به خاطره تعریف کردن کرد و خاطرههایی که ایشان تعریف می کرد بخشهایی از آن را توسط همکاران دیگر شنیده بودم.
رسیدیم به دفتر راننده گفتند که همین پلاک است و به ایشان گفتم می شود بایستید . چون جایی که مرا برده بود خیلی خلوت بود. ایشان موافقت کردند و من پیاده شدم و هرچه زنگ دفتر را میزدم کسی در را باز نمیکرد. شانسی که من آوردم این بود که کسی در را باز نکرد. مثل اینکه پشیمان شده بود و نمی دانم در اون شرایط فقط خدا به من رحم کرد. هی زنگ زدم و به راننده گفتم در دفتر را باز نمیکنند. بعد گفتم که خود ایشان هم زنگ بزنند اما باز هم در را باز نکردند و بعد متوجه شدم آنجایی که من رفتم اصلا دفتر این کارگردان سرشناس نبود.چون خیلی شناخت از موقعیت دفاتر نداشتم نمی دانستم که اینجا دفتر َآن کارگردان مطرح نیست. آنجا دفتر نبود و در هم روی من چون راننده ایستاده بود باز نشد و من هم برگشتم اما یک حال خیلی منقلبی و بدی داشتم.
*شفاف
در ادامه این سئوال سحر قریشی پاسخ می دهد:
من به خاطردوران ممنوع الفعالیتی دائما تهدید می شدم که اگر بخواهی در سینما کار کنی فلان و ... اگر وارد فلان پروژه نشوی نمی گذاریم کار کنیم. تا اینکه یک دفتر سینمایی به اسم یک کارگردان سینمایی معروف مرا خواستند که من باب آشنایی با ایشان را نداشتم ولی از نظر جایگاه ایشان را می شناختم. گفتند رانندهای را دنبال شما می فرستیم تشریف بیاورید دفتر. این اتفاق برای بسیاری از بچه هایی که علاقهمند به بازیگری هستند افتاده است. چیزهایی عجیبی تا کنون شنیده ام و سر صحنه میبینم. متاسفانه بسیاری از بانوان علاقه مند به بازیگری هیچ موقع به این دفاتر نمی رسند و اگر برسند به دفاتری خواهند رسید که دفتر نیست و این اتفاق برای من سحر قریشی افتاد. به احترام آن فیلمساز، با ذوق و هیجان روز جمعه قبول کردم به دفتر آن کارگردان معروف بروم . تلفنی به من گفتند که برای تو ماشین خواهیم فرستاد. ماشین ( تاکسی سمند) دنبال آمدم و من سوار ماشین شدم. وارد مسیر شدیم و با راننده صحبت می کردم و متوجه شدم ایشان راننده آقای کارگردان معروف هستند چون شروع به خاطره تعریف کردن کرد و خاطرههایی که ایشان تعریف می کرد بخشهایی از آن را توسط همکاران دیگر شنیده بودم.
رسیدیم به دفتر راننده گفتند که همین پلاک است و به ایشان گفتم می شود بایستید . چون جایی که مرا برده بود خیلی خلوت بود. ایشان موافقت کردند و من پیاده شدم و هرچه زنگ دفتر را میزدم کسی در را باز نمیکرد. شانسی که من آوردم این بود که کسی در را باز نکرد. مثل اینکه پشیمان شده بود و نمی دانم در اون شرایط فقط خدا به من رحم کرد. هی زنگ زدم و به راننده گفتم در دفتر را باز نمیکنند. بعد گفتم که خود ایشان هم زنگ بزنند اما باز هم در را باز نکردند و بعد متوجه شدم آنجایی که من رفتم اصلا دفتر این کارگردان سرشناس نبود.چون خیلی شناخت از موقعیت دفاتر نداشتم نمی دانستم که اینجا دفتر َآن کارگردان مطرح نیست. آنجا دفتر نبود و در هم روی من چون راننده ایستاده بود باز نشد و من هم برگشتم اما یک حال خیلی منقلبی و بدی داشتم.
*شفاف