همراه با عید نوروز
اولین عید اسارت برایم بسیار پراندوه گذشت. برای نخستین بار عید نوروز دور از خانواده بودم. دیگران هم حال مرا داشتند. سکوتی گلوگیر بر آسایشگاه حاکم شده بود.
سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران: مهمترین مناسبت، عید نوروز بود. نوروز، آغاز بهار برای اسرا بسیار غم انگیز بود. این غم ناشی از خاطرات فراوانی بود که از این عید ملی داشتیم. از کودکی، از کفش و لباس نو، از ماهی قرمز، از تنگ بلور، از هفت سین و از صندوق چوبی مادر بزرگ که به ما عیدی میداد. از بوسههای گرم مادر و دستان پدر. از دید و بازدید، لبخند فرزند چهره شاد همسر و وزش نسیم بهاری در گونهها خاک.
یادم میآید اولین عید اسارت برایم بسیار پراندوه گذشت. برای نخستین بار عید نوروز دور از خانواده بودم. دیگران هم حال مرا داشتند. سکوتی گلوگیر بر آسایشگاه حاکم شده بود.
نیمه شب سال تحویل میشد. یکی شمعی روشن کرده بود و در جلوی خود گذاشته بود و به سوختنش مینگریست. دیگری در زیر پتو خود را به خواب زده بود، ولی از غلت خوردن دایمیش معلوم بود که خواب نیست، بلکه عکس زن و فرزند خود را در دستان میفشارد. افکار گذشته در جلوی چشمانم جان میگرفتند. من به خانوادهام فکر میکردم، به مادرم، به پدرم، به خواهران و برادرهایم. نمیدانستم با این بمباران شهرها هنوز زندهاند یا نه، ولی یقین داشتم که به یاد من هستند. بغض گلویم را گرفته بود. یکی از دوستان داشت آرام برای خود آواز میخواند. چند دو بیتی را زمزمه میکرد. سکوت آسایشگاه باعث شد صدایش بلندتر شود. صدای گرم و خوبی داشت.
مسلمانان دلم یاد وطن کرد نمیدانم وطن کی یاد من کرد
نمیدونم که زن بی یا که فرزند خوشش باشه هر آنکه یاد من کرد
آرام بغضم شکست و بعد از 6 ماه از اسارت برای اولین بار، گریستم. لحظاتی بعد، کم کم سکوت شکست. غصهها به نوعی وازدگی و بیاعتنایی مبدل و شوخی آغاز شد. دوستی، هفت سین چید. از سنگف سکه، سیگار، سیم(کابل)، سمون(نوعی نان عراقی)، درست یادم نیست دو تای دیگر چه بود. هر چه بود خندهدار بود و لبخند تلخی بر لبان بیننده مینشاند.
سالیان بعد که اسرا تجربه کافی اندوخته بودند در هنگام سال نو، قرآن و بعد فرازهایی از سخن امام(ره) قرائت میشد و اسرا آغاز سال جدید را به همدیگر تبریک میگفتند.
یادم میآید اولین عید اسارت برایم بسیار پراندوه گذشت. برای نخستین بار عید نوروز دور از خانواده بودم. دیگران هم حال مرا داشتند. سکوتی گلوگیر بر آسایشگاه حاکم شده بود.
نیمه شب سال تحویل میشد. یکی شمعی روشن کرده بود و در جلوی خود گذاشته بود و به سوختنش مینگریست. دیگری در زیر پتو خود را به خواب زده بود، ولی از غلت خوردن دایمیش معلوم بود که خواب نیست، بلکه عکس زن و فرزند خود را در دستان میفشارد. افکار گذشته در جلوی چشمانم جان میگرفتند. من به خانوادهام فکر میکردم، به مادرم، به پدرم، به خواهران و برادرهایم. نمیدانستم با این بمباران شهرها هنوز زندهاند یا نه، ولی یقین داشتم که به یاد من هستند. بغض گلویم را گرفته بود. یکی از دوستان داشت آرام برای خود آواز میخواند. چند دو بیتی را زمزمه میکرد. سکوت آسایشگاه باعث شد صدایش بلندتر شود. صدای گرم و خوبی داشت.
مسلمانان دلم یاد وطن کرد نمیدانم وطن کی یاد من کرد
نمیدونم که زن بی یا که فرزند خوشش باشه هر آنکه یاد من کرد
آرام بغضم شکست و بعد از 6 ماه از اسارت برای اولین بار، گریستم. لحظاتی بعد، کم کم سکوت شکست. غصهها به نوعی وازدگی و بیاعتنایی مبدل و شوخی آغاز شد. دوستی، هفت سین چید. از سنگف سکه، سیگار، سیم(کابل)، سمون(نوعی نان عراقی)، درست یادم نیست دو تای دیگر چه بود. هر چه بود خندهدار بود و لبخند تلخی بر لبان بیننده مینشاند.
سالیان بعد که اسرا تجربه کافی اندوخته بودند در هنگام سال نو، قرآن و بعد فرازهایی از سخن امام(ره) قرائت میشد و اسرا آغاز سال جدید را به همدیگر تبریک میگفتند.