بیحجابی ذاتی افراد نیست، از جایی و از مکانی آغاز میشود. برای درمان باید علتها را شناخت. مرور تجربه ها و بررسی فرایندها می تواند در بهبود امر اجتماعی حجاب مؤثر واقع شود
شهدای ایران:با خودش کلنجار می رفت که برای اولین بار کجا پوشش از سرش بردارد و
سربرهنگی را به تجربه بنشیند؟ فشارهای محیطی دست از سرش بر نمی داشت.
دخترخاله ها ول کن نبودند که حداقل در مهمانی های خاص مثل عده ای دیگر از
دختران و زنان فامیل راحت بگردد!
خوش حجاب بود، اما نه آنقدر که موهایش را کامل بپوشاند، ولی سابقه نداشت جلو مردها روسری اش را برداشته باشد و با مردهای نامحرم دست هم البته نداده بود. برخی از او همراهی می خواستند. اراده اش آن بود که در برابر شل حجابی برخی مقاومت کند و راهش را متفاوت ادامه بدهد. اما نمی دانست کی و کجا در زنجیر این تجربه گرفتار خواهد شد؟ نظرش نسبت به این تجربه نه مثبت بود، نه منفی؛ نه میل انجامش را داشت؛ نه حس پرهیز. حوالی زمان عروسی ها که می رسید درخواست های شدیدتر و محکم تری می شنید؛ به ویژه عروسی های مختلط که چندباری تجربه حضور در آن را داشت.
یک آخر هفته پاییزی، عاقبت تسلیم شد، در میانه عروسی مختلط یکی از دوستان دبیرستان. گفته بودند خانواده عروس و داماد راحت اند و بر پوشیدگی زنان، تأکیدی ندارند. تصمیم گرفت یکبار تجربه کند. البته از هزینه و فایده این تجربه برآوردی نداشت. لباس بلند و پوشیده ای به تن کرد، اما برای اولین بار در جمع مردان و زنان، بدون روسری ظاهر شد. دقایق اول سرخ شد و سرش را پایین انداخت؛ اما کم کم نفسی چاق کرد و خود را به راحتی زد. به خودش تلقین می کرد هیچ مردی به او، نگاه خاص و ویژه ای ندارد. آن شب گذشت.
دوستی داشت که یار غار و همدم حرف های ناگفته اش بود. سفره تجربه اش را پهن و حکایت تجربه اش را برایش روایت کرد. چند روز بعد، دوستش برگه ای برداشت و برایش یادداشتی نوشت:
«رفیق! این روزها مضطربم و قدری نگران. نه به خاطر این تجربه تو و تن دادن به بی حجابی؛ نه! نگران خودت هستم و نگران مقاومت پاکیزه ات که عاقبت شکست. جذاب ترین و انحصاری ترین ویژگی تو، ایستادگی بود در برابر خواسته های محیط. به مقاومت های قهرمانانه ات در برابر فشار دیگران می نازیدم و می بالیدم. اما تو شکست خوردی؛ تَرَک برداشتی. اسکله موج شکن تو در برابر حمله بادها لرزید و طاقتش طاق شد. نگران گردبادهای بعدی هستم. مراقب باش. روزهای سخت تری به انتظارت نشسته. مراقب باش رفیق!»
خوش حجاب بود، اما نه آنقدر که موهایش را کامل بپوشاند، ولی سابقه نداشت جلو مردها روسری اش را برداشته باشد و با مردهای نامحرم دست هم البته نداده بود. برخی از او همراهی می خواستند. اراده اش آن بود که در برابر شل حجابی برخی مقاومت کند و راهش را متفاوت ادامه بدهد. اما نمی دانست کی و کجا در زنجیر این تجربه گرفتار خواهد شد؟ نظرش نسبت به این تجربه نه مثبت بود، نه منفی؛ نه میل انجامش را داشت؛ نه حس پرهیز. حوالی زمان عروسی ها که می رسید درخواست های شدیدتر و محکم تری می شنید؛ به ویژه عروسی های مختلط که چندباری تجربه حضور در آن را داشت.
یک آخر هفته پاییزی، عاقبت تسلیم شد، در میانه عروسی مختلط یکی از دوستان دبیرستان. گفته بودند خانواده عروس و داماد راحت اند و بر پوشیدگی زنان، تأکیدی ندارند. تصمیم گرفت یکبار تجربه کند. البته از هزینه و فایده این تجربه برآوردی نداشت. لباس بلند و پوشیده ای به تن کرد، اما برای اولین بار در جمع مردان و زنان، بدون روسری ظاهر شد. دقایق اول سرخ شد و سرش را پایین انداخت؛ اما کم کم نفسی چاق کرد و خود را به راحتی زد. به خودش تلقین می کرد هیچ مردی به او، نگاه خاص و ویژه ای ندارد. آن شب گذشت.
دوستی داشت که یار غار و همدم حرف های ناگفته اش بود. سفره تجربه اش را پهن و حکایت تجربه اش را برایش روایت کرد. چند روز بعد، دوستش برگه ای برداشت و برایش یادداشتی نوشت:
«رفیق! این روزها مضطربم و قدری نگران. نه به خاطر این تجربه تو و تن دادن به بی حجابی؛ نه! نگران خودت هستم و نگران مقاومت پاکیزه ات که عاقبت شکست. جذاب ترین و انحصاری ترین ویژگی تو، ایستادگی بود در برابر خواسته های محیط. به مقاومت های قهرمانانه ات در برابر فشار دیگران می نازیدم و می بالیدم. اما تو شکست خوردی؛ تَرَک برداشتی. اسکله موج شکن تو در برابر حمله بادها لرزید و طاقتش طاق شد. نگران گردبادهای بعدی هستم. مراقب باش. روزهای سخت تری به انتظارت نشسته. مراقب باش رفیق!»
*جهان نیوز