جواد قربانی را در همایش لشکر فرشتگان یافتم؛ جوانی درشتاندام و سر به زیر با پیراهن و شلوار 511 که عاشقانه، دختری کوچک را در آغوش گرفته بود. روزی که برای مصاحبه با او به پادگان امام علی(ع) منطقه 18 تهران رفتم، جواد توضیح داد که آن دختر کوچک، فرزند سومش بود؛ دختری زیبا و عاشق پدر. جواد سخت حرف میزد و لبها و فکهایش روی هم خوب جفت و جور نمیشد. دندانهایش را که نشان داد، همه لب پریده بود، دندانهایی که با یک موج انفجار خرد شده بود.
شهدای ایران:جواد قربانی را در همایش لشکر فرشتگان یافتم؛ جوانی درشتاندام و سر به زیر با پیراهن و شلوار 511 که عاشقانه، دختری کوچک را در آغوش گرفته بود. روزی که برای مصاحبه با او به پادگان امام علی(ع) منطقه 18 تهران رفتم، جواد توضیح داد که آن دختر کوچک، فرزند سومش بود؛ دختری زیبا و عاشق پدر. جواد سخت حرف میزد و لبها و فکهایش روی هم خوب جفت و جور نمیشد. دندانهایش را که نشان داد، همه لب پریده بود، دندانهایی که با یک موج انفجار خرد شده بود.
او میگفت در مقایسه با زخمهایی که مدافعان حرم در سوریه برمیدارند، این درد آنقدر جزئی است که نباید درباره آن حرف زد؛ زخمی بسیار کوچکتر از زخمهای مُدواری، سلطان مرادی، قربان خانی و دهها شهید مدافع حرم که جواد، راوی سرگذشت آنهاست. حرفها و خاطرات این مدافع زنده حرم، جوانی 38 ساله که او را در سوریه به نام دختر بزرگش ـ ابوزاهده ـ میخوانند، شنیدنی است؛ هرچند بخشهایی از خاطرات و اطلاعات او بنا به برخی مصلحتها منتشر نشد.
این اواخر محمدجواد قربانی یکی از مدافعان حرم شهید شد. تقریبا هم اسم شماست. او را میشناختید؟
بله، او پاسدار بود ولی در منطقه ما نبود. محمدجواد در حلب به شهادت رسید، آن موقع من هم سوریه بودم. وقتی او شهید شد، خبر شهادت من در تهران پیچید چون اینجا مرا به نام محمدجواد میشناسند. این خبر خانوادهام را نگران کرده بود و چند نفر از همکارانم هم با شنیدن این خبر حالشان خراب شده بود. البته توفیق نداشتم شهید شوم و بعد از دو روز توانستم از منطقه عملیاتی تماس بگیرم و اطرافیانم را از نگرانی درآورم.
شما در کدام منطقه سوریه میجنگیدید؟
آخرین باری که به سوریه اعزام شدم، فرمانده محور قرارگاه حضرت زینب (س)بودم.
ایران در سوریه چند قرارگاه دارد؟
سه قرارگاه؛ یکی قرارگاه حضرت رقیه که در حلب است، دوم قرارگاه نبی مکرم اسلام که بین حلب و دمشق است و به شهر درعا میرسد و آنجا بشدت با داعش درگیری داریم و سوم قرارگاه حضرت زینب که از شهر دمشق تا جنوب سوریه ادامه دارد.
پس قرارگاه حضرت زینب خیلی وسیع است؟
بله، دقیقا. در این قرارگاه ما همزمان در 29 نقطه میجنگیم یعنی 29 خط مقدم داریم.
وضعیت خطرناکی است!
آنجا وقتی میخواهی از یک شهر به شهر دیگر بروی، باید از بین دوست و دشمن عبور کنی. خطوط مقدم هم دائم در حال تغییر است و هر حرکتی باید با هماهنگی کامل باشد. شهید فرزانه به خاطر همین تغییر سریع خط مقدم شهید شد، چون همیشه نمیشود تغییرات را بسرعت انتقال داد و امکان غافلگیری وجود دارد. رزمندههایی که در دوران جنگ هشت ساله در کردستان جنگیدهاند، این موضوع را خوب درک میکنند. در سوریه هیچ تضمینی نیست، کسی که با تو سلام و علیک میکند، برنگردد و تو را نزند. این هم مشکل دیگری است.
ظاهرا نیروهای نظامی سوریه در مضیقه مالی هستند، ایران به رزمندههای سوری کمک مالی هم میکند؟
نه، ما فقط مشاوره نظامی میدهیم.بزرگترین کاری که سردار قاسم سلیمانی انجام داد، احیای ارتش سوریه بود و تا الان هم ارتش خوب ایستادگی کرده. به نظر من اگرجنگ تمام شود، بزرگترین ثمرهاش این است که سوریه یکی از قویترین و بهروزترین ارتشهای دنیا را در اختیار خواهد داشت.
شنیدهام ایرانیها در جنگ سوریه برای بقیه نیروها قوت قلب هستند.
همین طور است. در هر منطقه که ایرانیها حضور داشته باشند، قطعا آنجا سقوط نمیکند. عملیات هوایی و توپخانهای به فرماندهی ایرانی هاست و تا ایرانیها باشند، کاربرای دشمن سخت است. ایرانیها هرگز فرار نمیکنند و آنقدر میمانند که پیروز شوند یا شهید.
این یک دستوراست؟
نه، یک اعتقاد است.
رسانههای خارجی میگویند، برخی مردم سوریه در خانههایشان را به روی نیروهای داعش باز میکنند، این حقیقت دارد؟
اصلا این گونه نیست و واقعیت این است که زمان رئیسجمهور فقید سوریه، حافظ اسد، سلفیهایی که در این کشور زندگی میکردند، محدود شدند و در حاشیه شهرها اسکان یافتند. با شروع جنگ سوریه، اما با شانتاژ عربستان و همدستانش این طور جلوه داده شد که مردم علیه حکومتشان قیام کردهاند، در حالی که این سلفیها بودند که روی خوش به تروریستها نشان میدادند.
یعنی میگویید مردم سوریه پشت حکومتشان هستند؟
بله، همین طور است و البته رهنمودهای سردار همدانی در رسیدن به این نقطه بسیار موثر بود. تشکیل بسیج مردمی در سوریه تز سردار همدانی است.
نام این سردار شهید را آوردید. خاطرهای از او دارید؟
سردار همدانی اخلاص زیادی داشت و به مال و روزی حلال بسیار مقید بود. سردار وقتی فرمانده سپاه محمد رسولالله(ص) بود، درگیر بازسازی منزلش شده بود، اما پساندازش تمام شده بود. بناچار برای دریافت وام 10 میلیون تومانی که آن زمان سپاه محمد رسولالله به بسیجیان میداد به یکی از بانکها مراجعه میکند، اما علیرغم اصرار رئیس شعبه از گرفتن وام صرفنظر میکند و میگوید این وامها سهم بسیجیان است و من از وامهایی که به عموم میدهید میخواهم، اما چون سردار بدون سپرده، وام میخواست، رئیس بانک گفته بود که باید سود 24 درصد پرداخت کند که او هم گفته بود این سود حرام است. آن روز سردار همدانی با ناراحتی پیش ما آمد و آماده نماز خواندن شد. من از او پرسیدم حاجی چرا ناراحتی و ایشان بعد از شرح ماجرا، ابراز ناراحتی کرد که چرا مردم مجبور هستند خودشان را آلوده این وامها کنند. بالاخره هم سردار برای تعمیر منزلش، سمندی داشت که فروخت و کارها را به سرانجام رسید.
از حاج قاسم سلیمانی بگویید. آیا تاکنون از نزدیک با او کار کردهاید؟
بله خاطرهای از حضور او در سوریه دارم. سال گذشته در منطقه عملیاتی نبل و الزهرا بودیم که ماشین عقبی حاج قاسم را زدند و گروه معاند اعلام کرد سردار سلیمانی کشته شده. تلویزیون جبهه النصره هم تصاویرش را پخش کرد. با انتشار این خبر دیدیم که بچههای سوری، افغان و پاکستانی به هم ریختند و از خط مقدم عقب آمدند. خوشبختانه حاج قاسم بسرعت مصاحبه کرد و توطئه دشمن را خنثی کرد. جالب است که فاصله منطقه عملیاتی ما با سردار سلیمانی 700 کیلومتر بود و با دشمنان متفاوتی هم میجنگیدیم، اما با خبر شهادت ایشان روحیه بچهها از بین رفت. رئیس ارتش آمریکا درباره ایشان گفته است، سردار سلیمانی فرماندهای است که همه جا هست و هیچ جا نیست. هیچ کس حاج قاسم نمیشود. دوست و دشمن برایش احترام قائلند.
حاج قاسم تکنیک خاصی دارد که همه جا هست وهیچ جا نیست؟
بزرگترین تکنیک ایشان اخلاص است. حضرت آقا درباره ایشان میگویند، سردار سلیمانی شهید زنده است و میتواند آن دنیا شفاعت کند. حاج قاسم آدم عجیب و غریبی است. زمانی که قرار بود ایران و روسیه درباره سوریه مذاکره کنند، نماینده حاج قاسم برای این مذاکره رفته بود، اما پوتین گفت فقط میخواهد با سردار سلیمانی صحبت کند و برای وارد شدن به جنگ از او اطمینان بگیرد.
حالا نیروهای ایران از عملکرد روسیه در جنگ راضی هستند؛ اینها خوب پشتیبانی میکنند؟
بله با ایران هماهنگ هستند. وقتی ما در منطقه شیخ مسکین با النصره درگیر بودیم یک روز شمردم که ارتش روسیه یک منطقه را 47 بار با هواپیمای سوخو 30 بمباران کرد. این عملکرد قابل توجهی است. زمانی هم که روسیه وارد جنگ سوریه شد، ارزش پول این کشور یکسوم بالا رفت در حالی که بعد از توافقنامهای که با آمریکا نوشته شد، ارزش پول سوریه یکسوم افت کرد.
در سوریه چند گروه معاند وجود دارد؟
الان در سوریه 30 گروه ثبت شده وجود دارد که همزمان علیه ما میجنگند و به طور کامل ازسوی دشمنان تجهیز میشوند.
کدام یک از این گروهها وحشیتر و بیاخلاقترند؟
همه این گروهها با هم درگیرند ولی علیه ما باهم متحد میشوند. به لحاظ بیاخلاقی و انجام رفتارهای غیرانسانی اما داعش از همه اینها بدتر است و دست به هر کاری میزند. در این میان جبهه النصره و ارتش آزاد بهتر از بقیه گروهها میجنگند و فنون نبرد را میدانند.
گفته میشود تروریستها بابت کشتن هر یک نفر پاداش میگیرند. چطور مشخص میشود یک تروریست چند نفر را کشته؟
اینها دوربینهای تکتیراندازی دارند که همه وقایع را در کارت حافظهاش ثبت میکند و چند روز یک بار، تکتیراندازها این تصاویر را به مسئولشان تحویل میدهند و پاداش دریافت میکنند. به همین دلیل به جنگ سوریه، جنگ تکتیراندازها هم میگویند.
پاداشها چقدر است؟
اگر رزمنده بکشند یک قیمت دارد، اگر مردم عادی را بزنند، یک قیمت دارد ولی اگر ایرانی را بکشند، پاداش بهتری میگیرند.
چطور شد در این واویلای جنگ زنده ماندید؟
شهادت توفیق است و باید لیاقت داشته باشی تا جزو مدافعان حرم بمیری، باید شهادت را به آدم بدهند. میخواهم یادی کنم از شهید حسین امیدواری، او 9 سال در گردان عاشورای بسیج بود و با هم در مراسم اعتکاف شرکت میکردیم. حسین راننده وانت در بازار مبل بود و امسال آمد پیش من و گفت که وانت را فروخته و پولش را گذاشته پیش خواهرش. به او گفتم مگر قرار نیست از سوریه برگردی که وانت را فروختی. گفت من میدانم این بار شهید میشوم، بعد تعریف کرد که خواب دیده، حضرت رقیه دست هشت نفر را گرفته و به سمت نوری برده و او هم در میان آن هشت نفر بوده. حسین همین خواب را شب قبل از عملیات جلوی دوربین تعریف کرد و فردا آن هشت نفر با هم شهید شدند. به این چه میشود گفت؟ اگر توفیق و انتخاب نیست، پس چیست؟
پس میگویید این طور نیست که هر کسی جنگ بلدتر باشد، زنده میماند؟
جنگ بلد بودن فقط کمک میکند بهتر با دشمن مقابله کنی نه این که زنده بمانی. یکی از رزمندههای ما خمپاره 60 روی پایش افتاد، انگشتهایش قطع شد ولی خمپاره عمل نکرد؛ این یعنی چه؟
موشک کورنت امکان ندارد خطا کند. وقتی در منطقه شیخ هلال که در تصرف داعش است در حرکت بودم، موشک کورنت به سمتم آمد، به حدی که صدای یا ابوالفضل گفتن بچهها را از بیسیم شنیدم، اما سیم رهیاب موشک در یک متری ماشین من به نوک یکی از تپههای وسط جاده گیر کرد و همان جا عمل کرد و فقط ترکشهای آن نصیب من شد. میخواهم بگویم قسمت من این بود که بمانم. اگر این قسمت نیست پس چیست؟
در بحبوحه جنگ، فکر خانوادهتان نیستید؟
هر کس بگوید نیستم، دروغ است، اما من به رزمندهها هم میگویم اگر نتوانید خانواده را کامل کنار بگذارید با اولین خطر احساس میکنید که باید برگردید و این جلوی شجاعانه جنگیدن را میگیرد. برای همین همه کسانی که به سوریه میآیند، برای شهادت آمادهاند.
وقتی مجبور میشوید پیکر همرزمان را در منطقه عملیاتی جا بگذارید و بروید چه حسی دارید؟
خیلی سخت است، مخصوصا برای یک فرمانده. پیکر شهید قربان خانی درخان طومان جاماند و ما که رفته بودیم خبر شهادت را به خانوادهاش بدهیم، نتوانستیم و گفتیم او گم شده. البته بعد از سه روز بالاخره حقیقت را گفتیم. آدم حاضر است خودش شهید شود ولی خبر شهادت نیرویش را به خانوادهاش ندهد.
شما دوباره کی به سوریه برمیگردید؟
معلوم نیست. الان در منطقه ما نیروهای بسیجی زیادی آموزشدیدهاند و آماده اعزام هستند ولی اجازه اعزام داده نمیشود. سپاه قدس خیلی سخت قبول میکند که بچهها اعزام شوند.
چرا؟
به هر حال مصلحتهایی در کار است.
اوضاع سوریه بعد از آزادی حلب چطور شده؟
خیلی خوب شده و ایران اقتدار زیادی دارد.
ممکن است این وضع به پایان جنگ ختم شود؟
فرض کنید نیزهای در دست شماست و نیزهای در دست دشمن و نوک نیزهها به سمت قلب طرف مقابل است. شرایط سوریه قبل از آزادی حلب این طور بود، اما الان نیزه دشمن به سمت قلب مانیست. حالا دشمن خیلی ضعیف شده. مهمتر این که ارتش سوریه روحیهاش را به دست آورده، مردم هم واقعا بشار اسد را دوست دارند و فهمیدهاند که دشمن دروغ میگوید.
خاطره رزمنده مُدواری
همرزمی داشتیم به نام مدواری. او در عملیاتی بشدت زخمی شد، طوری که رودههایش بیرون ریخت و خودش میگفت با فشار فانوسقه سعی میکرده رودهها را مهار کند. چون لگنش هم تیر خورده بود نمیتوانست حرکت کند و ناچار سرجایش مانده بود. مدواری تعریف میکند که در همان حال میشنود که چند نفر با زبان عربی حرف میزنند و به او نزدیک میشوند. او هم به گمان این که تروریست هستند و آمدهاند سرش را ببرند، اشهدش را میگوید. آنها که بالای سرش میرسند، او را برمیگردانند و در کمال ناباوری از او میپرسند ایرانی هستی؟ به محض شنیدن نام ایران، یکی از آنها که رزمندهای پاکستانی بود و پای خودش هم تیر خورده بود، مدواری را روی دوشش میگذارد و سه کیلومتر به عقب میبرد.
شجاعت افغانها و پاکستانیها در سوریه یک حادثه بزرگ تاریخی است. آنها حاضرند صد کشته بدهند ولی یک ایرانی کشته نشود و برای این اعتقادشان جان هم میدهند. فاطمیون و زینبیون برای این که پیکر حاج حمید ما را بیاورند سه کشته دادند. اینها میگویند شما ایرانیها فرماندهان جبهه مقاومت هستید و دشمن اگر فرمانده را بکشد، خوشحال میشود و روی شهدای شما مانور تبلیغاتی میدهد. پس تاجایی که ممکن است باید از شما محافظت کرد.
خاطرهای دلخراش از سوریه
یکی از محلههای جنوب سوریه بعد از 18 ساعت درگیری از دست گروههای تکفیری آزاد شد در حالی که در میدان شهر، جنازه بیسر یک خانم که چند روز از اعدامش میگذشت، دیده میشد. البته برادر این خانم که عضو رزمندگان مقاومت بود (و سه سال میشد که خانوادهاش را ندیده بود) به همراه خانواده، جنازه را برای دفن بردند. دو روز بعد من از او علت اعدام خواهرش را سوال کردم که برگهای از جیبش درآورد که حکم اعدام خواهرش بود و داعش آن را مهر کرده بود. در برگه نوشته بود «تحریف در دین». از این رزمنده معنیاش را پرسیدم و گفت خواهرم معلم شهر بود و تحصیلکرده، اما داعش میگفت چرا پوشیه نمیزنی و خواهرم میگفت من طبق آیه قرآن حجابم کامل است و طبق قرآن پوشیه بر زنها واجب نیست. داعش هم خواهرم را دستگیر کرد و بعد از سه روز در میدان شهر به جرم تحریف دین اعدامش کرد. این خانم شوهر داشته و قبل از اعدام، قاضی داعش پیشنهاد میکند که برای رهایی از اعدام دو سال جهاد نکاح انجام دهد، ولی او قبول نمیکند و در نهایت گردنش را میزنند.
یادی از محمود رضا، عدیل و مهدی
محمودرضا بیضایی متولد سال 60، به دنیا آمده در شهر تبریز وساکن اسلامشهر تهران بود. او در انفجار یکی از تلههای انفجاری در سوریه شهید شد ولی نام و یاد او زنده است، به اندازه شفافیت و زندگی خاطرهای که برادرش احمدرضا از او نقل میکند:
محمودرضا از شیعیان کشورهای لبنان، عراق، سوریه و یمن رفیق داشت و گاهی در موردشان چیزهایی میگفت. یک بار پرسیدم در میان مدافعان حرم، شیعههای لبنان بهترند یا عراق؟ گفت شیعیان لبنان مطیع و ولایت پذیرند ولی شیعههای عراق دچار دستهبندی و تشتت هستند، اما در جنگیدن و شجاعت بینظیرند. دلشان هم خیلی با اهل بیت(ع) است طوری که تا نام حسین و زینب و... را میبری، طاقتشان را از دست میدهند. پرسیدم شیعههای ایران چطورند که گفت شیعههای ایران هیچ جای دنیا پیدا نمیشوند.
شهید سیدعدیل حسینی یک شیعه تمامعیار پاکستانی بود. او در حوزه علمیه قم درس میخواند و کمی هم فارسی میدانست. برادر عدیل از او خاطرهای شنیدنی دارد که به روزهای پایانی حضورش در سوریه مربوط میشود. برادرش میگوید: روزی عدیل از حلب تماس گرفت و مشخصات مدل دوربینی را که روی اسلحههای تکتیرانداز سوار میشود، داد و گفت داداش! دوربینی که من دارم، وقتی روی دشمن زوم میکنم، تصویر واضح نیست. لطفا مدل دوربینی که گفتم، برایم بخر. او آدرس خیابان جمهوری تهران را داد و من برای خرید دوربینی که حدود 300 دلار قیمت داشت، به آنجا رفتم.
شهید مهدی صابری در میان نیروهای فاطمیون چهرهای شناخته شده است؛ جوانی اهل افغانستان و فرمانده گروهان حضرت علیاکبر و نیروی مخصوص تیپ فاطمیون. از دلیریهای او به نقل از همرزمان او ماجراهای زیادی نقل شده که یکی از آنها مربوط میشود به یک عملیات تکفیری که با موشک کورنت و تاو نسل 2 (از پیشرفتهترین ادوات جنگی جهان) شهر حلب را به آتش کشیده بود. آن روز هیچ تانک و نفربری جرأت مانور در آن عملیات را نداشت و در نتیجه امکان جابهجایی مجروحان وجود نداشت، اما وقتی مهدی از این وضع مطلع میشود، سراغ یک نفربر میرود و با علم به این که ممکن است زنده در آتش بسوزد، وارد آتش میدان دشمن میشود و مجروحان را یکی پس از دیگری سوار نفربر میکند و از مهلکه نجات میدهد.
*جام جم
او میگفت در مقایسه با زخمهایی که مدافعان حرم در سوریه برمیدارند، این درد آنقدر جزئی است که نباید درباره آن حرف زد؛ زخمی بسیار کوچکتر از زخمهای مُدواری، سلطان مرادی، قربان خانی و دهها شهید مدافع حرم که جواد، راوی سرگذشت آنهاست. حرفها و خاطرات این مدافع زنده حرم، جوانی 38 ساله که او را در سوریه به نام دختر بزرگش ـ ابوزاهده ـ میخوانند، شنیدنی است؛ هرچند بخشهایی از خاطرات و اطلاعات او بنا به برخی مصلحتها منتشر نشد.
این اواخر محمدجواد قربانی یکی از مدافعان حرم شهید شد. تقریبا هم اسم شماست. او را میشناختید؟
بله، او پاسدار بود ولی در منطقه ما نبود. محمدجواد در حلب به شهادت رسید، آن موقع من هم سوریه بودم. وقتی او شهید شد، خبر شهادت من در تهران پیچید چون اینجا مرا به نام محمدجواد میشناسند. این خبر خانوادهام را نگران کرده بود و چند نفر از همکارانم هم با شنیدن این خبر حالشان خراب شده بود. البته توفیق نداشتم شهید شوم و بعد از دو روز توانستم از منطقه عملیاتی تماس بگیرم و اطرافیانم را از نگرانی درآورم.
شما در کدام منطقه سوریه میجنگیدید؟
آخرین باری که به سوریه اعزام شدم، فرمانده محور قرارگاه حضرت زینب (س)بودم.
ایران در سوریه چند قرارگاه دارد؟
سه قرارگاه؛ یکی قرارگاه حضرت رقیه که در حلب است، دوم قرارگاه نبی مکرم اسلام که بین حلب و دمشق است و به شهر درعا میرسد و آنجا بشدت با داعش درگیری داریم و سوم قرارگاه حضرت زینب که از شهر دمشق تا جنوب سوریه ادامه دارد.
پس قرارگاه حضرت زینب خیلی وسیع است؟
بله، دقیقا. در این قرارگاه ما همزمان در 29 نقطه میجنگیم یعنی 29 خط مقدم داریم.
وضعیت خطرناکی است!
آنجا وقتی میخواهی از یک شهر به شهر دیگر بروی، باید از بین دوست و دشمن عبور کنی. خطوط مقدم هم دائم در حال تغییر است و هر حرکتی باید با هماهنگی کامل باشد. شهید فرزانه به خاطر همین تغییر سریع خط مقدم شهید شد، چون همیشه نمیشود تغییرات را بسرعت انتقال داد و امکان غافلگیری وجود دارد. رزمندههایی که در دوران جنگ هشت ساله در کردستان جنگیدهاند، این موضوع را خوب درک میکنند. در سوریه هیچ تضمینی نیست، کسی که با تو سلام و علیک میکند، برنگردد و تو را نزند. این هم مشکل دیگری است.
ظاهرا نیروهای نظامی سوریه در مضیقه مالی هستند، ایران به رزمندههای سوری کمک مالی هم میکند؟
نه، ما فقط مشاوره نظامی میدهیم.بزرگترین کاری که سردار قاسم سلیمانی انجام داد، احیای ارتش سوریه بود و تا الان هم ارتش خوب ایستادگی کرده. به نظر من اگرجنگ تمام شود، بزرگترین ثمرهاش این است که سوریه یکی از قویترین و بهروزترین ارتشهای دنیا را در اختیار خواهد داشت.
شنیدهام ایرانیها در جنگ سوریه برای بقیه نیروها قوت قلب هستند.
همین طور است. در هر منطقه که ایرانیها حضور داشته باشند، قطعا آنجا سقوط نمیکند. عملیات هوایی و توپخانهای به فرماندهی ایرانی هاست و تا ایرانیها باشند، کاربرای دشمن سخت است. ایرانیها هرگز فرار نمیکنند و آنقدر میمانند که پیروز شوند یا شهید.
این یک دستوراست؟
نه، یک اعتقاد است.
رسانههای خارجی میگویند، برخی مردم سوریه در خانههایشان را به روی نیروهای داعش باز میکنند، این حقیقت دارد؟
اصلا این گونه نیست و واقعیت این است که زمان رئیسجمهور فقید سوریه، حافظ اسد، سلفیهایی که در این کشور زندگی میکردند، محدود شدند و در حاشیه شهرها اسکان یافتند. با شروع جنگ سوریه، اما با شانتاژ عربستان و همدستانش این طور جلوه داده شد که مردم علیه حکومتشان قیام کردهاند، در حالی که این سلفیها بودند که روی خوش به تروریستها نشان میدادند.
یعنی میگویید مردم سوریه پشت حکومتشان هستند؟
بله، همین طور است و البته رهنمودهای سردار همدانی در رسیدن به این نقطه بسیار موثر بود. تشکیل بسیج مردمی در سوریه تز سردار همدانی است.
نام این سردار شهید را آوردید. خاطرهای از او دارید؟
سردار همدانی اخلاص زیادی داشت و به مال و روزی حلال بسیار مقید بود. سردار وقتی فرمانده سپاه محمد رسولالله(ص) بود، درگیر بازسازی منزلش شده بود، اما پساندازش تمام شده بود. بناچار برای دریافت وام 10 میلیون تومانی که آن زمان سپاه محمد رسولالله به بسیجیان میداد به یکی از بانکها مراجعه میکند، اما علیرغم اصرار رئیس شعبه از گرفتن وام صرفنظر میکند و میگوید این وامها سهم بسیجیان است و من از وامهایی که به عموم میدهید میخواهم، اما چون سردار بدون سپرده، وام میخواست، رئیس بانک گفته بود که باید سود 24 درصد پرداخت کند که او هم گفته بود این سود حرام است. آن روز سردار همدانی با ناراحتی پیش ما آمد و آماده نماز خواندن شد. من از او پرسیدم حاجی چرا ناراحتی و ایشان بعد از شرح ماجرا، ابراز ناراحتی کرد که چرا مردم مجبور هستند خودشان را آلوده این وامها کنند. بالاخره هم سردار برای تعمیر منزلش، سمندی داشت که فروخت و کارها را به سرانجام رسید.
از حاج قاسم سلیمانی بگویید. آیا تاکنون از نزدیک با او کار کردهاید؟
بله خاطرهای از حضور او در سوریه دارم. سال گذشته در منطقه عملیاتی نبل و الزهرا بودیم که ماشین عقبی حاج قاسم را زدند و گروه معاند اعلام کرد سردار سلیمانی کشته شده. تلویزیون جبهه النصره هم تصاویرش را پخش کرد. با انتشار این خبر دیدیم که بچههای سوری، افغان و پاکستانی به هم ریختند و از خط مقدم عقب آمدند. خوشبختانه حاج قاسم بسرعت مصاحبه کرد و توطئه دشمن را خنثی کرد. جالب است که فاصله منطقه عملیاتی ما با سردار سلیمانی 700 کیلومتر بود و با دشمنان متفاوتی هم میجنگیدیم، اما با خبر شهادت ایشان روحیه بچهها از بین رفت. رئیس ارتش آمریکا درباره ایشان گفته است، سردار سلیمانی فرماندهای است که همه جا هست و هیچ جا نیست. هیچ کس حاج قاسم نمیشود. دوست و دشمن برایش احترام قائلند.
حاج قاسم تکنیک خاصی دارد که همه جا هست وهیچ جا نیست؟
بزرگترین تکنیک ایشان اخلاص است. حضرت آقا درباره ایشان میگویند، سردار سلیمانی شهید زنده است و میتواند آن دنیا شفاعت کند. حاج قاسم آدم عجیب و غریبی است. زمانی که قرار بود ایران و روسیه درباره سوریه مذاکره کنند، نماینده حاج قاسم برای این مذاکره رفته بود، اما پوتین گفت فقط میخواهد با سردار سلیمانی صحبت کند و برای وارد شدن به جنگ از او اطمینان بگیرد.
حالا نیروهای ایران از عملکرد روسیه در جنگ راضی هستند؛ اینها خوب پشتیبانی میکنند؟
بله با ایران هماهنگ هستند. وقتی ما در منطقه شیخ مسکین با النصره درگیر بودیم یک روز شمردم که ارتش روسیه یک منطقه را 47 بار با هواپیمای سوخو 30 بمباران کرد. این عملکرد قابل توجهی است. زمانی هم که روسیه وارد جنگ سوریه شد، ارزش پول این کشور یکسوم بالا رفت در حالی که بعد از توافقنامهای که با آمریکا نوشته شد، ارزش پول سوریه یکسوم افت کرد.
در سوریه چند گروه معاند وجود دارد؟
الان در سوریه 30 گروه ثبت شده وجود دارد که همزمان علیه ما میجنگند و به طور کامل ازسوی دشمنان تجهیز میشوند.
کدام یک از این گروهها وحشیتر و بیاخلاقترند؟
همه این گروهها با هم درگیرند ولی علیه ما باهم متحد میشوند. به لحاظ بیاخلاقی و انجام رفتارهای غیرانسانی اما داعش از همه اینها بدتر است و دست به هر کاری میزند. در این میان جبهه النصره و ارتش آزاد بهتر از بقیه گروهها میجنگند و فنون نبرد را میدانند.
گفته میشود تروریستها بابت کشتن هر یک نفر پاداش میگیرند. چطور مشخص میشود یک تروریست چند نفر را کشته؟
اینها دوربینهای تکتیراندازی دارند که همه وقایع را در کارت حافظهاش ثبت میکند و چند روز یک بار، تکتیراندازها این تصاویر را به مسئولشان تحویل میدهند و پاداش دریافت میکنند. به همین دلیل به جنگ سوریه، جنگ تکتیراندازها هم میگویند.
پاداشها چقدر است؟
اگر رزمنده بکشند یک قیمت دارد، اگر مردم عادی را بزنند، یک قیمت دارد ولی اگر ایرانی را بکشند، پاداش بهتری میگیرند.
چطور شد در این واویلای جنگ زنده ماندید؟
شهادت توفیق است و باید لیاقت داشته باشی تا جزو مدافعان حرم بمیری، باید شهادت را به آدم بدهند. میخواهم یادی کنم از شهید حسین امیدواری، او 9 سال در گردان عاشورای بسیج بود و با هم در مراسم اعتکاف شرکت میکردیم. حسین راننده وانت در بازار مبل بود و امسال آمد پیش من و گفت که وانت را فروخته و پولش را گذاشته پیش خواهرش. به او گفتم مگر قرار نیست از سوریه برگردی که وانت را فروختی. گفت من میدانم این بار شهید میشوم، بعد تعریف کرد که خواب دیده، حضرت رقیه دست هشت نفر را گرفته و به سمت نوری برده و او هم در میان آن هشت نفر بوده. حسین همین خواب را شب قبل از عملیات جلوی دوربین تعریف کرد و فردا آن هشت نفر با هم شهید شدند. به این چه میشود گفت؟ اگر توفیق و انتخاب نیست، پس چیست؟
پس میگویید این طور نیست که هر کسی جنگ بلدتر باشد، زنده میماند؟
جنگ بلد بودن فقط کمک میکند بهتر با دشمن مقابله کنی نه این که زنده بمانی. یکی از رزمندههای ما خمپاره 60 روی پایش افتاد، انگشتهایش قطع شد ولی خمپاره عمل نکرد؛ این یعنی چه؟
موشک کورنت امکان ندارد خطا کند. وقتی در منطقه شیخ هلال که در تصرف داعش است در حرکت بودم، موشک کورنت به سمتم آمد، به حدی که صدای یا ابوالفضل گفتن بچهها را از بیسیم شنیدم، اما سیم رهیاب موشک در یک متری ماشین من به نوک یکی از تپههای وسط جاده گیر کرد و همان جا عمل کرد و فقط ترکشهای آن نصیب من شد. میخواهم بگویم قسمت من این بود که بمانم. اگر این قسمت نیست پس چیست؟
در بحبوحه جنگ، فکر خانوادهتان نیستید؟
هر کس بگوید نیستم، دروغ است، اما من به رزمندهها هم میگویم اگر نتوانید خانواده را کامل کنار بگذارید با اولین خطر احساس میکنید که باید برگردید و این جلوی شجاعانه جنگیدن را میگیرد. برای همین همه کسانی که به سوریه میآیند، برای شهادت آمادهاند.
وقتی مجبور میشوید پیکر همرزمان را در منطقه عملیاتی جا بگذارید و بروید چه حسی دارید؟
خیلی سخت است، مخصوصا برای یک فرمانده. پیکر شهید قربان خانی درخان طومان جاماند و ما که رفته بودیم خبر شهادت را به خانوادهاش بدهیم، نتوانستیم و گفتیم او گم شده. البته بعد از سه روز بالاخره حقیقت را گفتیم. آدم حاضر است خودش شهید شود ولی خبر شهادت نیرویش را به خانوادهاش ندهد.
شما دوباره کی به سوریه برمیگردید؟
معلوم نیست. الان در منطقه ما نیروهای بسیجی زیادی آموزشدیدهاند و آماده اعزام هستند ولی اجازه اعزام داده نمیشود. سپاه قدس خیلی سخت قبول میکند که بچهها اعزام شوند.
چرا؟
به هر حال مصلحتهایی در کار است.
اوضاع سوریه بعد از آزادی حلب چطور شده؟
خیلی خوب شده و ایران اقتدار زیادی دارد.
ممکن است این وضع به پایان جنگ ختم شود؟
فرض کنید نیزهای در دست شماست و نیزهای در دست دشمن و نوک نیزهها به سمت قلب طرف مقابل است. شرایط سوریه قبل از آزادی حلب این طور بود، اما الان نیزه دشمن به سمت قلب مانیست. حالا دشمن خیلی ضعیف شده. مهمتر این که ارتش سوریه روحیهاش را به دست آورده، مردم هم واقعا بشار اسد را دوست دارند و فهمیدهاند که دشمن دروغ میگوید.
خاطره رزمنده مُدواری
همرزمی داشتیم به نام مدواری. او در عملیاتی بشدت زخمی شد، طوری که رودههایش بیرون ریخت و خودش میگفت با فشار فانوسقه سعی میکرده رودهها را مهار کند. چون لگنش هم تیر خورده بود نمیتوانست حرکت کند و ناچار سرجایش مانده بود. مدواری تعریف میکند که در همان حال میشنود که چند نفر با زبان عربی حرف میزنند و به او نزدیک میشوند. او هم به گمان این که تروریست هستند و آمدهاند سرش را ببرند، اشهدش را میگوید. آنها که بالای سرش میرسند، او را برمیگردانند و در کمال ناباوری از او میپرسند ایرانی هستی؟ به محض شنیدن نام ایران، یکی از آنها که رزمندهای پاکستانی بود و پای خودش هم تیر خورده بود، مدواری را روی دوشش میگذارد و سه کیلومتر به عقب میبرد.
شجاعت افغانها و پاکستانیها در سوریه یک حادثه بزرگ تاریخی است. آنها حاضرند صد کشته بدهند ولی یک ایرانی کشته نشود و برای این اعتقادشان جان هم میدهند. فاطمیون و زینبیون برای این که پیکر حاج حمید ما را بیاورند سه کشته دادند. اینها میگویند شما ایرانیها فرماندهان جبهه مقاومت هستید و دشمن اگر فرمانده را بکشد، خوشحال میشود و روی شهدای شما مانور تبلیغاتی میدهد. پس تاجایی که ممکن است باید از شما محافظت کرد.
خاطرهای دلخراش از سوریه
یکی از محلههای جنوب سوریه بعد از 18 ساعت درگیری از دست گروههای تکفیری آزاد شد در حالی که در میدان شهر، جنازه بیسر یک خانم که چند روز از اعدامش میگذشت، دیده میشد. البته برادر این خانم که عضو رزمندگان مقاومت بود (و سه سال میشد که خانوادهاش را ندیده بود) به همراه خانواده، جنازه را برای دفن بردند. دو روز بعد من از او علت اعدام خواهرش را سوال کردم که برگهای از جیبش درآورد که حکم اعدام خواهرش بود و داعش آن را مهر کرده بود. در برگه نوشته بود «تحریف در دین». از این رزمنده معنیاش را پرسیدم و گفت خواهرم معلم شهر بود و تحصیلکرده، اما داعش میگفت چرا پوشیه نمیزنی و خواهرم میگفت من طبق آیه قرآن حجابم کامل است و طبق قرآن پوشیه بر زنها واجب نیست. داعش هم خواهرم را دستگیر کرد و بعد از سه روز در میدان شهر به جرم تحریف دین اعدامش کرد. این خانم شوهر داشته و قبل از اعدام، قاضی داعش پیشنهاد میکند که برای رهایی از اعدام دو سال جهاد نکاح انجام دهد، ولی او قبول نمیکند و در نهایت گردنش را میزنند.
یادی از محمود رضا، عدیل و مهدی
محمودرضا بیضایی متولد سال 60، به دنیا آمده در شهر تبریز وساکن اسلامشهر تهران بود. او در انفجار یکی از تلههای انفجاری در سوریه شهید شد ولی نام و یاد او زنده است، به اندازه شفافیت و زندگی خاطرهای که برادرش احمدرضا از او نقل میکند:
محمودرضا از شیعیان کشورهای لبنان، عراق، سوریه و یمن رفیق داشت و گاهی در موردشان چیزهایی میگفت. یک بار پرسیدم در میان مدافعان حرم، شیعههای لبنان بهترند یا عراق؟ گفت شیعیان لبنان مطیع و ولایت پذیرند ولی شیعههای عراق دچار دستهبندی و تشتت هستند، اما در جنگیدن و شجاعت بینظیرند. دلشان هم خیلی با اهل بیت(ع) است طوری که تا نام حسین و زینب و... را میبری، طاقتشان را از دست میدهند. پرسیدم شیعههای ایران چطورند که گفت شیعههای ایران هیچ جای دنیا پیدا نمیشوند.
شهید سیدعدیل حسینی یک شیعه تمامعیار پاکستانی بود. او در حوزه علمیه قم درس میخواند و کمی هم فارسی میدانست. برادر عدیل از او خاطرهای شنیدنی دارد که به روزهای پایانی حضورش در سوریه مربوط میشود. برادرش میگوید: روزی عدیل از حلب تماس گرفت و مشخصات مدل دوربینی را که روی اسلحههای تکتیرانداز سوار میشود، داد و گفت داداش! دوربینی که من دارم، وقتی روی دشمن زوم میکنم، تصویر واضح نیست. لطفا مدل دوربینی که گفتم، برایم بخر. او آدرس خیابان جمهوری تهران را داد و من برای خرید دوربینی که حدود 300 دلار قیمت داشت، به آنجا رفتم.
شهید مهدی صابری در میان نیروهای فاطمیون چهرهای شناخته شده است؛ جوانی اهل افغانستان و فرمانده گروهان حضرت علیاکبر و نیروی مخصوص تیپ فاطمیون. از دلیریهای او به نقل از همرزمان او ماجراهای زیادی نقل شده که یکی از آنها مربوط میشود به یک عملیات تکفیری که با موشک کورنت و تاو نسل 2 (از پیشرفتهترین ادوات جنگی جهان) شهر حلب را به آتش کشیده بود. آن روز هیچ تانک و نفربری جرأت مانور در آن عملیات را نداشت و در نتیجه امکان جابهجایی مجروحان وجود نداشت، اما وقتی مهدی از این وضع مطلع میشود، سراغ یک نفربر میرود و با علم به این که ممکن است زنده در آتش بسوزد، وارد آتش میدان دشمن میشود و مجروحان را یکی پس از دیگری سوار نفربر میکند و از مهلکه نجات میدهد.
*جام جم