همسر شهید در روایت شهادت همسرش گفت: علی توسط گروهکهای تروریستی که لباس شهرداری به تن داشتند و زمین حفر میکردند، مورد سوء قصد قرار گرفت.
شهدای ایران: مادر همسرم برایم روایت میکرد: علی قبل از انقلاب در پخش اعلامیههای امام (ره) و تظاهرات چندین بار زخمی شد. هرگز در پی یافتن مقام و منصب نبود؛ بلکه در پی آن بود که دین خدا و نائب بر حقش امام زمان (عج) را یاری دهد. همیشه استرس داشتم که دستگیر شود. برای حفظ جانش درب خانه را قفل میکردم که از خانه خارج نشود؛ اما از دیوار به کوچه میپرید.
این سخنان نشان از روحیه انقلابی در شهید «علی ولی پور» دارد. به مناسبت سالروز شهادت این شهید بزرگوار راهی منزل شهید شدیم تا با همسر و فرزندش به گفت و گو بنشینیم. آزاده تنها فرزند شهید که هرگز پدرش را ندیده است با سینی چای به استقبال ما میآید و میگوید: «برای نخستین بار است که در خصوص خصوصیات اخلاقی و فعالیت های پدرم مصاحبه می کنیم. تا پیش از برگزاری مراسم ازدواجم هیچ کدام از دوستان و اطرافیانم نمیدانستند که من فرزند شهید هستم.»
از همسر شهید که پس از شهادت علی ازدواج نکرده و تمام عمر خود را صرف تربیت و رشد تنها یادگاری شهید کرده است، درخواست کردیم که کمی از شخصیت شهید برایمان بگوید. وی میگوید: «علی روحیه انقلابی خود را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز حفظ کرد. مربی بوکس و جزو نخستین افرادی بود که به عضویت سپاه پاسداران درآمد. آشناییاش با دکتر چمران باب جدیدی را در زندگیاش گشود.
با آغاز غائله کردستان، همراه با دکتر چمران راهی کردستان شد. روز به روز علاقه وی نسبت به امام (ره) و نیز دکتر چمران یار امام (ره) بیشتر میشد و از هر فرصتی برای دیدار با امام (ره) کوتاهی نمیکرد. فعالیتهایش را با دکتر چمران تا آغاز جنگ تحمیلی ادامه داد.
علی و دوستانش هم دوش دکتر چمران راهی جبهه شدند و برای مقابله با دشمن، شروع به تشکیل گروه جنگ های نامنظم کردند.»
همسر شهید برای دقایقی سکوت کرده و گوی در ذهن به گذشته سفر میکند. سکوت را میشکند و ادامه میدهد: «همسرم چندین مرتبه مجروحیت سطحی و عمیقی داشت. در یکی از عملیاتها، بر اثر خمپاره به پا مجروح شد و مدتی در بیمارستان اهواز بستری بود. پس از بهبودی مجدد به جبهه بازگشت.
در حماسه فتح سوسنگرد، دکتر چمران و علی از ناحیه پا مجروح و در بیمارستان تهران بستری شدند. علی از ناحیه انگشتان دست چپ جراحت عمیقی دیده بود تا آنجایی که تا پایان حیاتش، انگشتان حس نداشتند. با بهبودی نسبی دوباره به جبهه بازگشت؛ اما پس از مدتی دکترچمران به علی گفت که باید دستت را عمل کنی. از آنجایی که علی برای سخنان شهید چمران احترام ویژه ای قائل بود، به تهران آمد و انگشتانش را عمل کرد. مدتی را در بیمارستان بستر بود. در دوران نقاهت نیز کلاس اسلحه شناسی در مسجد برپا میکرد.
پس از مدتی که در تهران بود، دکتر به وی اطلاع داد که عازم جبهه است. علی تصمیم همراهی با دکتر را داشت که موفق نشد. شبی علی خواب شهید چمران را دید؛ که وی در عالم خواب گفته بود: «ولی پور! همه به جبهه آمدند به جز تو.» سه روز بعد از دیدن این خواب؛ ساکش را جمع کرد تا بعد از نماز صبح راهی جبهه شود. پس از اقامه نماز از خانه خارج شد، اما چند ساعت بعد برگشت و گفت که دکتر چمران به شهادت رسیده است. از شهادت دکتر چمران بسیار ناراحت بود اما هنوز پیام اخلاق و رفتار وی را در ذهن داشت. از این رو فعالیتهایش را ادامه داد. سه ماهه باردار بودم که علی در 20 دی ماه 60 به قصد شرکت در جلسهای در ساختمان مجلس شورای اسلامی از خانه خارج شد. علی توسط گروهک های تروریستی که لباس شهرداری به تن داشتند و زمین را حفر میکردند، مورد سوء قصد قرار گرفت. علی در سن 23 سالگی در خیابان سهروردی به دست منافقین به شهادت رسید.»
از قدیم میگویند خاک سرد است، اما گذشت 35 سال از شهادت مرد خانه، همسر و دخترش بغض کرده و اشک در چشمانشان حلقه میزند. همسر شهید سخنانش را اینگونه به پایان میرساند: «چند ماه بعد از شهادت همسرم به خوابم آمد. در عالم خواب علی را در خانهای زیبا دیدم. از وی خواستم تا درب اتاق را باز کند و من هم وارد شوم. مانع از ورودم شد و گفت: «این خانه برای من و شماست؛ اما زمانش فرا نرسیده است که وارد اتاق شوی. هر زمانی که وقتش رسید، به استقبالت میآیم.»
آزاده دختر شهید رشته کلام را به دست میگیرد و میگوید: «شش ماه پس از شهادت پدرم به دنیا آمد. با باقی فرزندان شهدا متفاوت هستم؛ زیرا پدرم را ندیده و از تعاریف مادر و اطرافیان تصور ذهنی از پدرم ساخته ام. هر بار که با مشکل روبرو میشوم، حضور پدرم را بیش از پیش کنارمان احساس میکنم. در دوران دبیرستان چند روز مدارس تعطیل بود، همکلاسیهایم به همراه خانواده به مسافرت میرفتند از آن جایی که ما نمیتوانستیم به مسافرت برویم، دلم گرفت. همان شب خواب دیدم که با یک پیکان به همراه پدر به مسافرت رفتهایم.»
*دفاع پرس
این سخنان نشان از روحیه انقلابی در شهید «علی ولی پور» دارد. به مناسبت سالروز شهادت این شهید بزرگوار راهی منزل شهید شدیم تا با همسر و فرزندش به گفت و گو بنشینیم. آزاده تنها فرزند شهید که هرگز پدرش را ندیده است با سینی چای به استقبال ما میآید و میگوید: «برای نخستین بار است که در خصوص خصوصیات اخلاقی و فعالیت های پدرم مصاحبه می کنیم. تا پیش از برگزاری مراسم ازدواجم هیچ کدام از دوستان و اطرافیانم نمیدانستند که من فرزند شهید هستم.»
از همسر شهید که پس از شهادت علی ازدواج نکرده و تمام عمر خود را صرف تربیت و رشد تنها یادگاری شهید کرده است، درخواست کردیم که کمی از شخصیت شهید برایمان بگوید. وی میگوید: «علی روحیه انقلابی خود را بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز حفظ کرد. مربی بوکس و جزو نخستین افرادی بود که به عضویت سپاه پاسداران درآمد. آشناییاش با دکتر چمران باب جدیدی را در زندگیاش گشود.
با آغاز غائله کردستان، همراه با دکتر چمران راهی کردستان شد. روز به روز علاقه وی نسبت به امام (ره) و نیز دکتر چمران یار امام (ره) بیشتر میشد و از هر فرصتی برای دیدار با امام (ره) کوتاهی نمیکرد. فعالیتهایش را با دکتر چمران تا آغاز جنگ تحمیلی ادامه داد.
علی و دوستانش هم دوش دکتر چمران راهی جبهه شدند و برای مقابله با دشمن، شروع به تشکیل گروه جنگ های نامنظم کردند.»
همسر شهید برای دقایقی سکوت کرده و گوی در ذهن به گذشته سفر میکند. سکوت را میشکند و ادامه میدهد: «همسرم چندین مرتبه مجروحیت سطحی و عمیقی داشت. در یکی از عملیاتها، بر اثر خمپاره به پا مجروح شد و مدتی در بیمارستان اهواز بستری بود. پس از بهبودی مجدد به جبهه بازگشت.
در حماسه فتح سوسنگرد، دکتر چمران و علی از ناحیه پا مجروح و در بیمارستان تهران بستری شدند. علی از ناحیه انگشتان دست چپ جراحت عمیقی دیده بود تا آنجایی که تا پایان حیاتش، انگشتان حس نداشتند. با بهبودی نسبی دوباره به جبهه بازگشت؛ اما پس از مدتی دکترچمران به علی گفت که باید دستت را عمل کنی. از آنجایی که علی برای سخنان شهید چمران احترام ویژه ای قائل بود، به تهران آمد و انگشتانش را عمل کرد. مدتی را در بیمارستان بستر بود. در دوران نقاهت نیز کلاس اسلحه شناسی در مسجد برپا میکرد.
از قدیم میگویند خاک سرد است، اما گذشت 35 سال از شهادت مرد خانه، همسر و دخترش بغض کرده و اشک در چشمانشان حلقه میزند. همسر شهید سخنانش را اینگونه به پایان میرساند: «چند ماه بعد از شهادت همسرم به خوابم آمد. در عالم خواب علی را در خانهای زیبا دیدم. از وی خواستم تا درب اتاق را باز کند و من هم وارد شوم. مانع از ورودم شد و گفت: «این خانه برای من و شماست؛ اما زمانش فرا نرسیده است که وارد اتاق شوی. هر زمانی که وقتش رسید، به استقبالت میآیم.»
آزاده دختر شهید رشته کلام را به دست میگیرد و میگوید: «شش ماه پس از شهادت پدرم به دنیا آمد. با باقی فرزندان شهدا متفاوت هستم؛ زیرا پدرم را ندیده و از تعاریف مادر و اطرافیان تصور ذهنی از پدرم ساخته ام. هر بار که با مشکل روبرو میشوم، حضور پدرم را بیش از پیش کنارمان احساس میکنم. در دوران دبیرستان چند روز مدارس تعطیل بود، همکلاسیهایم به همراه خانواده به مسافرت میرفتند از آن جایی که ما نمیتوانستیم به مسافرت برویم، دلم گرفت. همان شب خواب دیدم که با یک پیکان به همراه پدر به مسافرت رفتهایم.»
*دفاع پرس